صفحه اصلی / مقالات / دائرة المعارف بزرگ اسلامی / ادبیات عرب / بنی ساسان /

فهرست مطالب

بنی ساسان


نویسنده (ها) :
آخرین بروز رسانی : سه شنبه 3 تیر 1399 تاریخچه مقاله

بَنیْ ساسان، لقبی كه بر گدایان اطلاق می‌شده است. گدایانی كه خود را چنین می‌خواندند و به این نام هم فخر می‌كردند، در حقیقت از ویژگیهایی برخوردار بودند كه بارزترین آنها، نخست زیركی و هوشمندی، و سپس ادب ورزی است. 
طیف معنایی بنی‌ساسان، در المختار من كشف الاسرار جوبری (ص 44؛ نک‍ : بازورث،I / 24) در قرن 7ق / 13م نسبتاً گسترده‌تر است، زیرا به قول او «این صناعت» وسعت شگفتی دارد و از هر طایفه‌ای در میان ایشان می‌توان یافت. همه مكار و زیرك و حیله‌گرند، و در كار خود سخت گستاخند. از جملۀ ایشانند: گدایان و درویشان، بوزینه‌داران، خرس گردانان، گربه رقصانان، متظاهران به انواع بیماری و .... بدیهی است كه شعبده بازان، و رمالان و فالگیران و جادوگران نیز درون این حوزه قرار دارند. دو صحنۀ بسیار جذاب و شگفتی كه جوبری ادعا می‌كند، خود دیده است، یكی در حرّان بوده است (ص 45) و دیگری در بلاد روم (ص 48). اما روایت او از نوعی افسانه‌پردازی هم تهی نیست. 
شیوه‌های تردستی و حیله‌گری ایشان موجب شده است كه حاجی خلیفه بابی با عنوان «علم الحیل الساسانیة» در كتاب خود بگشاید (نک‍ : 1 / 694 - 695). 
گدایی، زیستن از راه برانگیختن ترحم مردمان، بهره‌گیری از صدقات و نیز ‌اندكی بعد، خواندن داستانهای دینی و موعظه برای كسب مال از عامه، پیوسته در دوران اسلامی ‌وجود داشته است، اما هنگامی‌كه با تردستی، دزدی، شعبده‌بازی و فریب‌كاری درآمیخت، نوعی اعتبار عام كسب كرد و از قرن 3ق / 9م مورد توجه ادیبان قرار گرفت و نخست با شعر هرزه‌درایی (مجون) و از قرن 4ق با شعر «سُخف» هم طراز شد. اوج عنایت به امر ایشان در آثار جاحظ (د 255ق / 869م) آشكار می‌شود. در فهرست آثار او رسائلی با این نامها می‌توان یافت: وصف العوام، حیل اللصوص، حیل المكدین و از همه مهم‌تر، كتاب البخلاء (نک‍ : ص 46-53) كه شامل یكی از جالب‌ترین روایات در این باب است: خالدبن یزید گدایی است كه سركردۀ دزدان ناحیت جبل و شام، كولیان (زط = جُت = كولی) و راهزنان كرد و عرب و قفچ ... بوده و «چندی باغولان زیسته و با غول ماده‌ای زناشویی كرده» است، و اینک انبوهی اصطلاح غریب به كار می‌برد كه جاحظ برخی از آنها را ناچار شرح می‌دهد. این گونه ادب، قرنها ادامه یافت و شاید بتوان حكایة ابی القاسم البغدادی و دیوان ابن حجاج را اوج آن دانست (نک‍ : ه‍ د، ابومطهر ازدی، نیز ابن حجاج). 
در قرن 4ق، شاعری بغدادی به نام احنف عكبری كه به قول ثعالبی (3 / 137) «اینک، یگانۀ بنی ساسان در مدینة السلام» بود، در بغداد به خدمت صاحب بن عباد رسید. صاحب با اعجاب تمام شعری را كه او دربارۀ بنی ساسان سروده بود، نقل می‌كند. در این شعر عكبری، به گونه‌ای، لاف‌زنیهای خالد را تكرار می‌كند، به برادرانش بنی ساسان می‌بالد و سراسر جهان ــ از سند تا روم و بلغار ــ را سرزمین خود می‌پندارد. 
چندی بعد، صاحب كه در ری به وزارت رسید، با بزرگ‌ترین شاعر بنی ساسان، یعنی جهانگرد معروف، ابودلف خزرجی آشنا شد و او را به تدوین قصیدۀ ساسانیه تشویق كرد. وی نیز قصیده‌ای به او ارمغان كرد و در آن به معارضۀ دالیۀ احنف عكبری برخاست ... و خلیفه مطیع را نیز در شمار بنی ساسان نهاد... (نک‍ : همو، 3 / 414-415). نکـتۀ مهم در این كار آن است كه وی همۀ مصطلحات این «گدایان» را كه برای دیگران قابل فهم نبوده، شرح داده است (193 بیت با شرح، نک‍ : همو، 3 / 416- 436؛ دربارۀ این قصیده، نک‍ : بازورث I / 95، نیز ترجمۀ انگلیسی آن،.(II / 191-213 
در همین زمان، یكی دیگر از ادیبان دربار صاحب، یعنی بدیع‌الزمان همدانی در فضای همین گونه ادب، دست به تدوین مقامات زد كه یكی از آنها «المقامة الساسانیة» نام گرفت (نک‍ : ص 92-95). سپس در اواخر قرن 5ق / 11م، حریری نیز «المقامة الساسانیة» را تدوین كرد (ص 404-411). سپس در قرن ق، صفی‌الدین حلی نیز یك «قصیدۀ ساسانیه» سرود (نک‍ : بازورث، I / 132-149، نیز ترجمۀ انگلیسی آن،.(II / 294-301 
دربارۀ نام‌گذاری بنی ساسان كه خاستگاهی مبهم دارد، بسیار بحث شده است. این گروه خود را به شیخی یا مرادی به نام ساسان منسوب كرده‌اند، سپس نویسندگان كوشیده‌اند تا این نام را بر پادشاهان ساسانی، یا افسانه‌های مربوط به آن منطبق سازند: ساسان چون دید كه پدرش بهمن، مادر وی را (كه خواهرش نیز بود) جانشین خود كرده است، گریخت و درویشی و سیاحت پیشه كرد (نک‍ : طبری، 1 / 568؛ نیز، دینوری، 27- 28؛ مجمل ...، 30؛ ابن بلخی، 63؛ برهان ...، ذیل ساسان؛ شهیدی، 383-386)؛ سپس گروهی از درویشان بر ساسان گرد آمدند. بعدها جماعتی از گدایان خود را به آنان منسوب كردند (مطرزی، 39؛ شریشی، 5 / 326-327؛ نیز نک‍ : بسیاری از فرهنگهای بزرگ چون تاج العروس، ذیل سوس و سیس؛ برهان، نیز لغت‌نامه، ذیل ساسان ...). 
از آنجا كه این اشتقاق (ریشه‌یابی)، عامیانه به نظر می‌آید، دانشمندان ریشه‌های گوناگون دیگری پیشنهاد كرده‌اند: مثلاً ممكن است این لفظ از واژۀ سنسكریت سَسه مشتق شده باشد كه خود نام حیوانی از شخصیتهای پنچه تنتره است كه بعدها به كلیله و دمنه راه یافته است؛ ویژگی این حیوان، حیله‌گری و زیركی است (بازورث، I / 23)؛ نیز شاید به قول ایوانف، از كلمه فارسی «ساس» (حشره) و یا از كولیهای معروف به ساسی در هند گرفته شده باشد (همانجا). 
بازورث خود بعید نمی‌داند كه نام شاهان شكست خورده و بی‌نوای ساسانی را، از باب استهزاء و تحقیر بر این گدایان و شیادان نهاده باشند، همچنان كه زنان رقاصۀ مصری معروف به «غوازی» خود را «برمكی» خوانده‌اند (همو،I / 22-23 ). بعید نیست كه بازورث این نظر را از عبده (ص 92) گرفته باشد كه مدعی است، این نام‌گذاری برای تحقیر ساسان بزرگ بوده ...: چون از ساسانیان هنوز گروهی نجیب‌زاده به جای مانده بود، مسلمانان آنان را می‌راندند و تحقیر می‌كردند و بدین سان، لقب شرافتمندانۀ آنان، حقارت آمیز شد... و بر گدایان اطلاق گردید. از نظر سیاسی نیز غرض قوم غالب آن بود كه از قوم مغلوب هیچ چیز بر جای نماند و آنچه هم می‌ماند، حقیر و پست باشد.... راست است كه این نظر را برخی از ایرانیان نیز پسندیده‌اند (فتحی، 89 -101)، اما عموماً پژوهشگران ایرانی از آن آزرده خاطرند (مثلاً نک‍ : طباطبایی، 7). 
اما این دل‌آزردگی تازه نیست. در آغاز قرن 6ق سنایی (د 535ق / 1141م) بانگ برمی‌آورد كه «كی توان مر ساسیان را تخم ساسان داشتن» (و دو بیت دیگر، نک‍ : لغت‌نامه، ذیل ساسی). 
اندك زمانی پس از سنایی، صاحب تاریخ بیهق، به موضوع اشاره كرده است (كه شاید كهن‌ترین اشاره در ادب فارسی باشد) و می‌نویسد: مردمان به عیب‌گویی از ساسان بن بهمن پرداختند و تا امروز «هر فرومایه را كه عیب و سرزنش كنند، ساسی خوانند و گدایان را ساسی و ساسانی گویند» (بیهقی، 42). در این روایت، خلط میان ساسی و ساسانی سخت آشكار است؛ اما چنین احساس می‌شود كه مؤلف اصل اصطلاح را ساسان دانسته است و ساسی را مشتق از آن؛ حال آنکـه ممكن است انتقال، برعكس باشد و ساسی به ساسانی تبدیل شده باشد. 
اینک با توجه به آنچه گذشت، می‌توان گفت كه در كار عالمانه و بسیار گستردۀ بازورث كه دو جلد كتاب به بنی ساسان اختصاص داده، جای چند سؤال خالی است: 
1. در بررسی اشتقاق كلمه، چرا رابطۀ ساسانی با ساسی فروگذاشته شده است. كلمۀ ساسی بی‌گمان در قرن 4 و 5 ق به معنای گدا شهرت داشته است و ورود آن در شعر سنایی و تاریخ بیهق بر این امر دلالت دارد. اگر این موضوع از نظر زمان و مكان ‌اندكی بررسی شود، احتمالاً ترجیح خواهیم داد كه اصل را ساسی بدانیم و بپنداریم كه كلمه در قرن 4ق، به سبب شباهت با ساسانی تغییر شكل داد و به افسانۀ ساسان بن بهمن پیوست. 
2. زمان پیدایی اصطلاح بنی ساسان نکـتۀ مهمی ‌است كه همه جا فرو گذاشته شده است. گدایان جاحظ و همۀ نویسندگان قرن 3ق، اگرچه رفتار و حتى زبانی شبیه به بنوساسان دارند، اما هیچ گاه به این نام خوانده نشده‌اند. شاید سخن ثعالبی (3 / 117) دربارۀ احنف عكبری كه «یگانۀ بنوساسان در بغداد» بود، نخستین جایی باشد كه این اصطلاح بروز یافته است (ح 350ق) و قصیدۀ «گدایی» او هم در این كتاب «ساسانیه» خوانده نشده است؛ چند سال بعد، در ری بود كه ابودلف قصیده‌ای به این نام سرود. تا زمانی كه روایات تازه‌ای كشف نشده است، ناچار باید بپذیریم كه لفظ بنی ساسان، آن چنان كه پنداشته‌اند، كهن نیست و در اواسط قرن 4ق ــ احتمالاً از روی ساسی ــ شكل گرفته، و به افسانۀ ساسان پیوسته است. 
3. نظر محمد عبده مبنی بر تحقیر ساسانیان كه بر بازورث نیز اثر گذاشته است، در قرن 4ق دیگر موضوعیت نداشت. در آن زمان، با گسترش حیرت‌آور زبان و فرهنگ عربی در ایران و به خصوص عرب‌گرایی اغراق‌آمیز بسیاری از ادیبان ایران (ازجمله صاحب بن عباد)، دیگر تعصبات شعوبیه و ضد شعوبیه تقریباً به كل فروكش كرده بود. بر خلاف نظر عبده، دیگر «جوانان عربی» در این سرزمین وجود نداشتند كه نجیب‌زادگان ساسانی خیالی را تحقیر كنند و نامشان را به گدایان بخشند. در سراسر ادبیات عرب تقریباً هیچ جا نیست كه در ساسانیان به چشم حقارت بنگرند؛ بلكه به عكس، انتساب به ساسانیان پیوسته از افتخارات ایرانیان عرب زبان بوده است. بی‌جهت نیست كه فرمانروایان عرب یا عرب‌گرای ایران، از طاهریان گرفته تا آل‌بویه، چون به اوج قدرت می‌رسیدند، برای خود تبارنامه‌ای می‌ساختند كه تا ساسانیان یا خاندانهای هم طراز كهن فرا می‌رفت. ساختن این گونه تبارنامه، انگیزه‌ای جز كسب افتخارات بیشتر نداشته است و این با تحقیر ایشان منافات دارد. 
4. سؤال مهمی ‌كه هیچ گاه مطرح نشده، آن است كه مخاطب اصلی قصیدۀ ساسانیه، با آن زبان و اصطلاحات شگفت كیست؟ دربارۀ عكبری، پاسخ روشن است: گدایان و شیادان بغداد در آن زمان سخت فراوان و بسیار فعال بودند، اما این سخن دربارۀ ایران مصداق ندارد. مردم ایران ناچار بودند عربی را در مكتبها یا نزد استادان بیاموزند و در این كار رنج فراوان برند و حتی گاه، كوششهای ایشان به نتیجه نمی‌رسید: منصور سامانی، چون عربی را درست نمی‌فهمید، فرمان ترجمۀ قرآن و تفسیر آن را صادر كرد (نک‍ : ترجمۀ تفسیر...، 5-6)؛ همو به ترجمۀ تاریخ طبری دستور داد. نیز در همین زمان كتابهایی در پزشكی، داروسازی، فقه و جغرافیا به فارسی ترجمه شد تا عامۀ ایرانیان نیز از آن علوم بهره‌مند شوند. با چنین احوال، چگونه می‌توان پنداشت كه گدایان و دزدان، یعنی پست‌ترین طبقه اجتماعی ایران، بتواند كلمه ای از قصیدۀ ابودلف دریابد؟ 
اگر این نظر درست باشد، ناچار باید پذیرفت كه این قصیده از نظر جامعه‌شناسی ایران قرن 4ق هیچ اعتباری ندارد و هر گونه بهره‌برداری از آن، نتیجه‌ای نادرست خواهد داد. این قصیده تنها برای طبقۀ ادیبان عربی‌شناس ایران ــ كه بسیار نیرومند و گسترده بود ــ ساخته شده و به خصوص، اسباب سرگرمیها و شوخیهای ادبی دربار صاحب بن عباد بود، نه عامۀ ایرانیان.

مآخذ

ابن بلخی، فارس نامه، به كوشش علینقی بهروزی، شیراز، 1343ش؛ بدیع‌الزمان همدانی، احمد، مقامات، با شرح و تعلیقات محمد عبده، بیروت، 1957م؛ برهان قاطع، محمدحسین بن خلف تبریزی، به كوشش محمد معین، تهران، 1362ش؛ بیهقی، علی، تاریخ بیهق، به كوشش احمد بهمنیار، تهران، 1361ش؛ تاج العروس؛ ترجۀ تفسیر طبری، به كوشش حبیب یغمایی، تهران، 1367ش؛ ثعالبی، عبدالملك، یتیمة الدهر، به كوشش مفید محمد قمیحه، بیروت، 1403ق / 1983م؛ جاحظ، عمرو، البخلاء، به كوشش طه حاجری، قاهره، دارالمعارف؛ جوبری، عبدالرحیم، المختار فی كشف الاسرار، دمشق، 1302ق؛ حاجی خلیفه، كشف؛ حریری، قاسم، مقامات، تهران، 1364ش؛ دینوری، احمد، الاخبار الطوال، به كوشش عبدالمنعم عامر، قاهره، 1960م؛ شریشی، احمد، شرح مقامات الحریری، به كوشش محمدابوالفضل ابراهیم، قاهره، المؤسسه العربیة الحدیثة؛ شهیدی مازندرانی، حسین، فرهنگ شاهنامه، تهران، 1377ش؛ طباطبایی، ابوالفضل، مقدمه بر سفرنامۀ ابودلف، تهران، 1342ش؛ طبری، تاریخ؛ عبده، محمد، تعلیقات بر مقامات بدیع‌الزمان همدانی (هم‍‌ )؛ فتحی، رسول، «ساسیان یا بنی ساسان»، نشریۀ دانشكدۀ ادبیات علوم انسانی دانشگاه تبریز، 1362ش، س 31، شم‍ 130؛ لغت‌نامۀ دهخدا؛ مجمل التواریخ و القصص، به كوشش محمدتقی بهار، 1318ش؛ مطرزی، شرح بر مقامات حریری، چ سنگی، تهران، 1273ش؛ نیز:

Bosworth, C. E., The Mediaeval Islamic under World (the Banu Sasan in Arabic Society and Literature), Leiden, 1976.

آذرتاش آذرنوش

 

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: