بنداری
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
دوشنبه 2 تیر 1399
https://cgie.org.ir/fa/article/229002/بنداری
پنج شنبه 11 اردیبهشت 1404
چاپ شده
12
بُنْداری، قوامالدین فتح بن علی بن محمد (د سدۀ 7ق / 13م)، مترجم شاهنامۀ فردوسی به عربی. با آنکـه وی كتاب نسبتاً مشهوری درباره سلجوقیان تدارك دیده، و شاهنامه را به عربی برگردانده است، باز زندگینامهاش مورد توجه نویسندگان كهن قرار نگرفته، و آگاهیهایی كه از احوال او باقی مانده، و در كتابها پراكنده است (جلیلی، 18-19؛ صادقیان، شم 1-2، ص 277 بب ؛ اذكایی، 184 بب ؛ فشاركی، 251 بب ؛ آیتی، 9)، بیشتر همان یافتههایی است كه عزام در مقدمه الشاهنامه آورده است. بنداری در اثنای ترجمه، گاه به بهانهای به احوال خود نیز اشاره كرده، از جمله در اخبار قباد آورده است: «فتح بن علی [خود او] گوید: شیخ من تاجالدین محفوظ ... این داستان را از قول مشایخ این ناحیه (اردستان در نزدیكی اصفهان) برایم روایت كرد؛ او [تاجالدین] نسبش به این دهقان [پدر همسر قباد] میرسید» (این روایت تنها در نسخۀ كوپریلی آمده است، نک : عزام، 1 / 97). از این روایت میتوان استنباط كرد كه او در اصفهان پرورش یافته، و علم اندوخته است؛ اما 586ق / 1190م كه زركلی (5 / 134) و جلیلی (ص 18) به عنوان تاریخ ولادت او ذكر كردهاند، معلوم نیست كه از كجا به دست آمده است. درباره او دیگر هیچ نمیدانیم، تا 620ق / 1223م كه به شام وارد شد و ــ بنا بر روایت خود او ــ به خدمت سلطان ملك معظم عیسى پسر ملك عادل ایوبی درآمد و كتاب شاهنامه فردوسی را به او ارمغان داد. اما شاه از او خواست كه كتاب را برای او به عربی ترجمه كند ( الشاهنامه،1 / 3؛ عزام، همانجا). اینک اشاره به چند نکـته ضروری مینماید: 1. در اصفهان سدۀ 7ق / 13م، به رغم فراگیر بودن زبان و ادب فارسی و دانش مردم در آن زبان، هنوز دانشآموزان شهر میتوانستند عربی را چندان نیك بیاموزند كه به ترجمه اثر دشواری چون شاهنامه دست زنند. 2. ایوبیان هنوز برای سنتهای دیرین و زبان نیاكان خود اعتبار فراوان قائل بودند (كلماتی كه در زمان ایشان از فارسی به عربی راه یافت، فراوان است)،چندانکـه دانشمند اصفهانی شاهنامۀ فارسی را به سلطان هدیه كرد. 3. با این همه، ایوبیان آن قدر از فارسی جدا افتاده بودند كه ترجیح میدادند ترجمۀ عربی شاهنامه را بخوانند. بنداری از جمادیالاول 620 تا شوال 621 / ژوئن 1223 تا نوامبر 1224 در دمشق به كار ترجمۀ شاهنامه مشغول بود (همو، 1 / 10، 98)؛ معلوم نیست كه پس از آن چه مدت در دمشق باقی ماند، اما هرچه بود، دلش هوای اصفهان داشت. وی در اثنای ترجمه، وقتی به احوال گیو میرسد كه 7 سال در تركستان سرگردان بود و رنج غربت میكشید، به یاد غربت خویش در دمشق میافتد و از سرِ اندوه قطعهای در باب غربت و اشتیاق به زادگاه میسراید و میافزاید: «گویی مترجم فتح بن علی از زبان گیو سخن گفته ...» (1 / 191-192) و در پایان آرزو میكند كه مانند گیو، پیروزمندانه به اصفهان بازگردد (1 / 192). این قطعه كه گویا بنداری آن را خطاب به پدرش ابوالحسن نگاشته، فقط در یكی از نسخهها آمده است (نک : عزام، 1 / 191). سلطان ملك معظم در 624ق / 1227م درگذشته است و بعید نیست كه بنداری در همین تاریخ به اصفهان بازگشته باشد (همو، 1 / 98). اطلاعات ما درباره زندگی بنداری، از آنچه گذشت، در نمیگذرد؛ اما به نظر میآید كه او از اعتبار و شهرت علمی خوبی بهرهمند بوده است. در یكی از نسخههای ترجمه، او را «فقیه اجل» خواندهاند (نک : همانجا). شاعر معاصرش كمالالدین اصفهانی در قطعهای 31 بیتی به فارسی كه از اصفهان برای او به دمشق فرستاده، وی را صدر افاضل، قوام [الدین] خوانده (بیت 6)، و معانی خوب و سیرت نیكو (بیت 12) و نغز گفتاری (بیت 15) او را ستوده است (ص 262-263). از همه مهمتر آنکـه او تاریخدان زبردستی بوده، زیرا هم تاریخ سلجوقیان را، و هم گویا البرق الشامی را تلخیص كرده است.
سخن هوتسما كه همه شهرت بنداری را زادۀ آثار تاریخی او پنداشته (EI²)، به راستی گزاف نیست. ترجمۀ شاهكاری جهانی چون شاهنامه، تقریباً در هیچ یك از فهارس كتابشناسی كهن بازتاب ندارد؛ حتى در عصر ما، كحاله از نام آن هم بیاطلاع است (نک : 2 / 610). با این همه، در 1351ق / 1932م، عبدالوهاب عزام، ادیب و شاعر و فارسیدان مصری، ترجمۀ بنداری را در دارالكتب قاهره به چاپ رسانید. وی در مقدمه شرح میدهد كه نخست از طریق تاریخ ادبیات براون به وجود نسخهای از این ترجمه در كیمبریج پی برده، و سپس به یاری نیكلسن، آن نسخه را كه بیش از نیمی از كل ترجمه نیست، مطالعه كرده است. در پاریس محمد قزوینی وی را به وجود دو نسخۀ دیگر در پاریس و برلین رهنمون شده، پس از آن بر نسخه كاملی در كتابخانه كوپریلی، و سرانجام بر نسخۀ توپكاپی سرایی دست یافته است (1 / 3-5). نسخه برلین كه وی اساس كار خود قرار داده، در 675ق / 1276م، از روی نسخۀ مترجم نوشته شده است. كار عزام در این كتاب، كاری شایسته است. وی در مقدمۀ 100 صفحهای خویش به موضوعات عمدهای چون اسطورۀ ایلیاد و اُدیسه، داستانسرایی در ایران، شاهنامه و شرح حال فردوسی، و سرانجام به زندگینامۀ بنداری پرداخته، و برای قرائت صحیح نامهای ایرانی، به كتابهای گوناگون، ازجمله اوستا مراجعه كرده است. عزام در آغاز بیان داشته كه كار مقابله با اصل فارسی، به علت اختصار ترجمه همیشه ممكن نبوده، و او هرگاه كه متن عربی را دچار گنگی و اضطراب مییافته، به اصل مینگریسته، و در جبران كاستیها كوشش میكرده است. جایهایی كه وی به كمك فارسی و با ترجمۀ خویش، كار مترجم را كمال بخشیده، متعدد است (1 / 15). بنداری در داستان سهراب، بخش عمدهای به كتاب افزوده، و نیز آن بخش را در 61 بیت عربی، در بحر متقارب (وزن شاهنامه)عرضه كرده است تا بازتابی از شعر فردوسی به زبان عربی باشد (نک : الشاهنامه، 1 / 147-150).
زبان عربی بنداری نسبتاً شفاف و بیگره است. وی كوشیده است تا سرحد امكان از سجعپردازی و لفظ بازی ــ كه شیوۀ معمول زمان او بوده ــ پرهیز كند، اما در مقدمه و یا گفتارهای شخصی او، آثار آرایهپردازی همه جا آشكار میگردد. او خود متواضعانه اعتراف میكند كه گاه «عجمه» به زبانش حاكم است (1 / 3-4). این سخن كه مورد تأیید عزام (1 / 100) نیز هست، جای دفاع ندارد (در دفاع از فصاحت او، نک : فشاركی، 251-254). كار بنداری از نظر ترجمه، به راستی شایستۀ ستایش است. وی در گزینش معادل برای واژههای شاهنامه، یا پرداخت عبارات در مقابل ابیات فارسی، در بیشتر جایها زبردستی خاصی از خود نشان داده، چندانکـه كار تصحیح متن فارسی شاهنامه را آسان كرده است؛ اما عیب بزرگ او آن است كه این كتاب را مختصر كرده، و تقریباً همه جا سخنان شخصی و عاطفی فردوسی را كه تجلیگاه هنر شاعرانه اوست، فرو نهاده، و آن فضای هنری و شاعرانه را از ترجمۀ خود به كلی زدوده است. وی بنا به برآورد عزام، از 50 تا 60 هزار بیت شاهنامه، 37 هزار بیت (یعنی حدود كتاب) را ترجمه كرده است (1 / 98)؛ ازاینرو، برخی حوادث (مانند آنچه میان رستم و تركمنان رفته)، تقریباً همه پیشگفتارها (كه فردوسی در آنها از احوال و عواطف شخصی خود سخن گفته است، مانند مقدمه داستان سهراب)، مدایح سلطان محمود و وصفها، به خصوص وصف جنگها (همو، 1 / 99؛ نیز نک : صادقیان، شم 1-2، ص 279-281؛ فشاركی، 252) را حذف و یا خلاصه كرده است. در ترجمه لغزشهایی نیز رخ داده است؛ ترجمه گاه آزاد یا نیمبند (صادقیان، شم 4، ص 280، شم 6،ص 460) و گاه به راستی غلط است، ازجمله كلمه «دژخیم» را نام خاص پنداشته (1 / 118؛ نک : صادقیان، شم 6،ص 461-462)، یا «مالیدن» (به معنای قشو كردن) را «دست بر پشت اسب كشیدن» ترجمه كرده است (1 / 133؛ نک : فشاركی، 262؛ برای مثالهای بیشتر، نک : صادقیان، شم 6، ص 462-463؛ فشاركی، 262-264). بنداری گاه در ترجمه تصرف كرده، و چیزهایی از دیگران، یا از خود به متن افزوده است. برای تكمیل روایات، از حمزه، مسعودی و طبری نقل قول كرده (عزام، 1 / 99-100)، و یك بار مطلبی از قول ابونصر عتبی آورده است (2 / 164)؛ گاه نیز بدون ذكر مأخذ به تكمیل «آنچه فردوسی فرو نهاده» (2 / 58) میپردازد (مثلاً داستان پادشاه حضر). علاوه بر این، وی برحسب مناسبت گاه به آیات قرآنی استشهاد میكند و یا برخی ضربالمثلهای عربی را در ترجمه میآورد (نک : صادقیان، شم 6، ص 460، 464). اما از همه چشمگیرتر اشعاری است كه نقل میكند. مجموعاً 303 بیت عربی در كتاب آمده است كه از این مقدار، 130 بیت از آنِ خود اوست و در قطعههای چند بیتی (1 / 75، 95، 112، 191-192، 218، 238، 246-247، 322-323، 345)، و دو قصیدۀ بزرگ در مدح ملك معظم ــ یكی در 46 بیت در تاریخ 620ق (1 / 271-273) و دیگری در 44 بیت (2 / 34-37) ــ فراهم آمده است. قطعهها غالباً انطباق احوال شخصی بنداری با یكی از شخصیتهای داستان است كه در آنها مترجم بیشتر به رنجهای خود اشاره كرده، اما از وصف مجلس بزم هم روی بر نتافته است (1 / 345). ابیات دیگر شواهدی گمنامند كه در ضمن داستان در تأیید حالتی آورده است. در این میان، چند بار هم به نام گوینده شاهد اشاره كرده است (مثلاً نک : 1 / 270: ابونواس، 1 / 346: ابوفراس، 1 / 348-349: دختر نعمان بن منذر). در این ترجمه بسیاری از كلمات فارسی معرّب به چشم میخورد و صادقیان پنداشته كه بنداری با افزودن حرف تعریف، خودسرانه آنها را به كار برده است (شم 6، ص 464)؛ اما حقیقت آن است كه بیشترِ این كلمات واژههایی بسیار رایج در زبان عربیِ عصر عباسی بودهاند؛ حتى كاربرد برخی از آنها، چون گرز و مرزبان به دورۀ جاهلی باز میگردد، یا كلمهای ظاهراً شگفت چون «دستبند» (نوعی رقص) بارها در زبان عربی به كار رفته است (نک : ه د، 6 / 363-367). اثر بنداری تنها یك ترجمۀ خواندنی از حوادث شاهنامه نیست، بلكه میتواند در مقام ابزاری سخت سودمند و گاه قاطع برای تصحیح متن فارسی شاهنامه، به كار پژوهشگران آید و خالقی مطلق در چاپ شاهنامه از آن بهره برده است. اما به نظر میآید كه هنوز جای بهرهگیری بیشتر باقی است. اهمیت ترجمه از آنجا بر میخیزد كه بنداری در 620ق به ترجمه مشغول بوده، و پیش از آن هم، نسخه فارسی خود را به امیر دمشق هدیه داده بوده است؛ از این رو، تردید نیست كه او نسخۀ یاد شده را سالیان پیش از آن در ایران، و به احتمال قوی در اصفهان فراهم آورده بوده است. همچنین با توجه به اختصار ترجمه، بعید نیست كه نسخۀ وی ــ چنانکـه برخی پنداشتهاند (فشاركی، 254) ــ تحریر نخست (384ق / 994م) بوده است، نه تحریر اصلاح شده نهایی (402ق / 1011م). از سوی دیگر، میدانیم كه پایۀ چاپ شاهنامه مسكو، نسخۀ برلین (675ق / 1276م) و پایه چاپ خالقی، نسخه فلورانس (614ق / 1217م) بوده است؛ بنابراین، نسخه متعلق به بنداری در هر حال، از این دو كهن تر است. فشاركی آن دو چاپ را با ترجمۀ عربی سنجیده، و در نمونههای متعددی نشان داده كه چاپ مسكو غالباً (و نه همیشه) به ترجمۀ عربی نزدیكتر است (ص 255-260). به نظر میرسد كه بهتر است این پژوهشِ شایسته برای همه شاهنامه انجام پذیرد؛ اما باید دانست كه در همه موارد كارساز نیست، زیرا لازم است پیوسته محدودیتهای ترجمه و گرفتاریهای مترجم را در نظر داشت؛ مثلاً در برابر دو روایت «ز گفتار او» و «به گفتار او» مترجم عربی میتواند «بكلامه» بیاورد و نیازی به «من كلامه» نداشته باشد. اینجا نمیتوان براساس متن عربی، یكی از دو روایت را برتر پنداشت. با این همه، پژوهش فشاركی و نیز آنچه وی «راهنماییهای بنداری» خوانده (ص 260 بب )، خوب است در كار تصحیح شاهنامه، با دقت هرچه تمامتر دنبال شود. در 1380ش، عبدالحمید آیتی، متن عربی بنداری را به فارسی ترجمه كرد.
1. سنا البرق الشامی. بنداری تاریخ و ترتیب آثار خود را در مقدمۀ این اثر به روشنی بیان كرده است. وی مینویسد: وقتی كتاب شهنامه را برای كتابخانه ملك ترجمه كردم، كتاب البرق الشامی تألیف عمادالدین را بر گرفتم و آن را از آرایههای لفظی پیراستم، سپس به 3 جلد كتاب شامل دو رساله مراجعه كردم، یكی العقبی و العتبی بود كه 30 سال حوادث بعد از صلاحالدین را در بر دارد، دیگر كتاب خطفة البارق كه مشتمل است بر تاریخ آغاز 593ق تا رمضان 597. آن گاه گزیدهای از این دو كتاب را چون ذیلی بر «مختصر» خود افزودم (ص 12-13). اما چنانکـه نبراوی در مقدمۀ چاپ خود از این كتاب (ص 9) اشاره كرده است، اثری از این دو رساله (هر دو متعلق به عمادالدین اصفهانی) در مختصر بنداری یافت نمیشود. وی در جای دیگری از همین كتاب مینویسد: فتح بنداری، خلاصهكننده كتاب گوید: تا هم اكنون، یعنی 622ق / 1225م، جنگ و آشوب بر شهر اصفهان حكم فرماست (ص 283). این اشارت و نظایر آن نشان میدهند كه او پس از ترجمۀ شاهنامه، به سنا البرق الشامی پرداخته، و پس از آن بیدرنگ تاریخ سلجوقیان را خلاصه كرده است (نک : دنبالۀ مقاله). از اصل كتاب سنا البرق الشامی (7 جلد) ظاهراً دو جلد بیشتر باقی نمانده است، با این همه، آن را باید یكی از مهمترین آثار در تاریخ ایوبیان و به خصوص چگونگی جنگهای صلیبی به شمار آورد. این كتاب یك بار به كوشش رمضان ششن، در 1969م در قاهره چاپ شد (تجدید چ: بیروت، 1971م). 10 سال بعد، فتحیه نبراوی، بیآنکـه از چاپ اول اطلاع بیابد، آن را منتشر ساخت (قاهره، 1979م). این دو چاپ متأسفانه هیچ كدام علمی و تحقیقی نیستند. 2.زبدة النصرة و نخبة العصرة. در آغاز سدۀ 6ق، انوشیروان ابن خالد (د 532ق/1138م) وزیر سلطان محمود بن محمد بن ملكشاه و سپس وزیر خلیفه مسترشد كتابی به نام نفثة المصدور در تاریخ سلجوقیان نگاشت. عمادالدین اصفهانی كه برادرزاده او بود، كتابش را با نام نصرة الفترة و عصرة الفطرة... به عربی ترجمه كرد و خود نیز حوادث 50 سالۀ بعد از انوشیروان را به آن افزود (نک : عزاوی، «الف ـ د»؛ جلیلی، 11-12). بنداری زمانی كه در دربار دمشق میزیست، آن كتاب را برای ملك عادل مختصر كرد. خود او در مقدمۀ كتاب میگوید: چون از گزینش البرق الشامی اثر عمادالدین فراغت یافتم، نصرة الفترة او را مطالعه، و این گزیده را از آن استخراج، و كار آن را در ربیعالاول 623 آغاز كردم ( تاریخ ...،5 -6).این كتاب نخست در 1889م توسط هوتسما در لیدن منتشر شد. سپس در 1336ق / 1918م، با عنوان تاریخ دولة آل سلجوق، بدون هیچگونه مقدمه در قاهره به چاپ رسید. در 1974م، محمد عزاوی با حمایت مالی «بنیاد فرهنگ ایران» دوباره آن را در قاهره منتشر كرد و مقدمهای كوتاه و مفید بر آن افزود. وی نام اصلی كتاب را كه زبدة النصرة و نخبة العصرة بود، به كتاب باز گرداند. سرانجام در 1356ش، محمدحسین جلیلی در همان مؤسسه آن را به فارسی ترجمه كرد؛ ولی ترجمه روی هم رفته نازیبا و گاه مغلوط است. در این دو كتاب، بنداری بسیار كوشیده است كه از یك سو، سجعها و موازنههای پرپیچ و تاب عماد را كه موجب نامفهوم شدن تاریخ میگردد، از كتاب بزداید و به همین منظور، علاوه بر روانسازی بسیاری از عبارات، انبوهی رساله، خطبه و شعر را كه ارزش ادبی آنها بر جنبه تاریخی میچربید، حذف كرده است. از سوی دیگر، وی كوشیده است در این كار اغراق نورزد و تا جایی كه ممكن است، مایه اصلی نثر عمادالدین را حفظ كند و خوانندگان زمان خود را كه به این گونه نثر میل تمام داشتند، خشنود سازد.
جای بسی شگفتی است كه شاهنامه فردوسی، با همۀ عظمتش، هرگز در ادبیات و اندیشۀ عربی تأثیر نگذاشته است؛ نه طی سدههای 5 و 6ق / 11 و 12م كه فارسی و عربی در كنار هم رواج داشتند و نه حتى در سدۀ 7ق / 13م كه ترجمۀ آن پدید آمد، حال آنکـه بسیاری از دانشمندان عرب، به كارآییِ این «نوع ادبی» پی برده بودند. ضیاءالدین ابن اثیر (د 637ق / 1239م) در گفتاری هوشمندانه و منصفانه مینویسد: عربها، هنگامیكه شعر بلند 200 یا 300 بیتی میسرایند، در شمار كمی از آن ابیات موفقند ... ؛ اما میبینیم كه ایرانیان در این امر بر عربها پیشی گرفتهاند. گاه شاعری یك كتاب به شعر مینویسد و از آغاز تا پایان، در نهایت فصاحت و بلاغت است. فردوسی شاهنامه را كه قرآن عجمان است، در 60 هزار بیت سروده، و اهل فن گویند كه در فارسی بهتر از آن نیامده است؛ اما در زبان عربی، چنین چیزی موجود نیست. وی در پایان میافزاید: «حال آنکـه زبان فارسی نسبت به عربی، قطرهای در برابر دریاست» (4 / 11، 12). جمالالدین سخن ابن اثیر را با نظر تعصبآمیزِ طه حسین میسنجد (ص 86 بب ) كه معتقد است ادبیات فارسی، چیزی جز یك واكنش اجتماعی در برابر عربی نیست و ادبیات و شعر آن، حتى شاهنامه تحت تأثیر ادب عربی و اوزان شعر عربی است (ص 18-19). بیگمان نظر طه حسین در بیتوجهی ادیبان عرب به شاهنامه بیتأثیر نبوده، حتى اخیراً حلمی، در مقالۀ «شاهنامة الفردوسی ملحمة الفرس الخالدة» پنداشته كه نه تنها شاهنامه، بلكه ترجمۀ بنداری هم زاییده شعوبی بودن ایرانیان است (ص 69 بب ). شاید بتوان گفت كه شاهنامه، حتى پیش از بنداری در ادبیات عامیانۀ عرب تأثیر گذاشته، و «سیرة فیروزشاه» (سدۀ 5ق / 11م) بازتابی از آن است (نک : نجار، 153 بب )، اما در هر صورت، ترجمۀ بنداری حادثه تازهای پدید نیاورد و حتى در آغاز سدۀ 20م سلیم بستانی، مترجم ایلیاد، در مقدمه اشاره میكند كه ترجمۀ بنداری، چون به نثر بوده، توجه كسی را جلب نکـرده، و از میان رفته است (نک : جمالالدین، 94، 95). سرانجام در 1336ق / 1918م، ترجمه گونهای از داستان رستم و سهراب پدید آمد، اما محمد فرید ابوحدید این داستان را از روی ترجمۀ انگلیسی آرنلد پدید آورده بود، نه از روی اصل فارسی (همو، 94). با این همه، همو نمایشنامۀ خسرو و شیرین را كه اندكی با اصل فارسی آن تفاوت دارد، در 1932م به نظم درآورد. در همین سال، رویداد بزرگی رخ داد، و آن چاپ ترجمۀ بنداری، به همت عبدالوهاب عزام بود. رسانههای عربی با نوعی شگفتی، به بحث دربارۀ شاهنامه و ترجمه آن پرداختند و پژوهشگران نیز علاوه بر فردوسی، به كل ادبیات فارسی عنایت ورزیدند. بعید نیست كه همین امر خود یكی از انگیزههای تشكیل هزاره فردوسی در 1313ش / 1934م در تهران بوده باشد. 4 چهرۀ نامدار عرب: جمیل صدقی زهاوی، احمد حامد صراف، عبدالحمید عبادی و عبدالوهاب عزام از عراق و مصر در این جشن شركت كردند. قصیده زهاوی و عزام و نوشتههای دیگران در كشورهای عربی به خصوص مصر انتشار یافت؛ عزام از 1934م طی 3 ماه، 14 مقاله در الرساله چاپ كرد؛ عباس خلیلی، مدیر روزنامۀ اقدام نیز كه مانند عزام، آرزو داشت شاهنامه را به شعر عربی برگرداند، بخشی از ترجمه خود را در المقتطف (دسامبر 1934) به چاپ رسانید، هرچند كه این ترجمۀ شایسته، نظر كسی را جلب نکـرد. در هر حال گفتوگو دربارۀ شاهنامه و خود فردوسی، توجه جهان عرب را به هنر ایرانی جلب كرد، چندانکـه در 1324ش / 1945م، «جمعیت دوستداران هنر» یك نمایشگاه از آثار ایرانی در قاهره برپا كرد (همو، 93-101). با این همه، این موج چندان دوام نیافت و اقبال ادیبان عرب به شاهنامه بسیار كمتر از حد انتظار بود. جمالالدین كوشیده است مجموعۀ بازتابهای این كتاب را در آثار عربی باز یابد (ص 110-130). عمدهترین آنها 5 قصیده است: دو قصیده از آن زهاوی و عزام است كه به آنها اشاره شد، قصیده سوم از شبلی ملاط شاعر لبنانی (نک : بستانی، 302-306)، قصیده چهارم از اخطل صغیر شاعر لبنانی (خوری، 73- 78) و پنجمین قصیدۀ از عبدالقادر مقدم، شاعر مغربی است كه در مجله دعوه الحق منتشر شده است (بیذكر شماره و سال). پژوهشها بدین شرحند: دراسات فی الشاهنامه، از طه ندا، اسكندریه، 1954م؛ مختارات من الشعر الفارسی، از غنیمی هلال، قاهره، 1965م؛ مقالهای درباره اسكندر در شاهنامه از عبدالنعیم محمد حسنین (حولیات كلیة اﻵداب بجامعة عین شمس، 1969م)؛ جولة فی شاهنامة الفردوسی، از امین عبدالمجید بدوی، قاهره، 1971م. در 1977م، كتابی به نام الشاهنامة ملحمة الفرس الكبری، ترجمۀ سمیر مالطی در بیروت چاپ شد كه معلوم نیست از روی چه كتاب و از چه زبانی ترجمه شده است؛ با این همه، مورد استقبال قرار گرفت و چندین بار به چاپ رسید.
آیتی، عبدالحمید، مقدمه بر شاهنامۀ فردوسی (تحریر عربی)، تهران، 1380ش؛ ابن اثیر، نصرالله، المثل السائر، به كوشش احمد حوفی و بدوی طبانه، قاهره، 1379ق / 1959م؛ اذكایی، پرویز، «درباره شاهنامه»،هنر و مردم، تهران، 1354ش، شم 153-154؛ بستانی، فؤاد افرام، «شبلی الملاط»، الدراسات الادبیة، بیروت، 1340ق، س 3، شم 3؛ بنداری، فتح، تاریخ دولة آلسلجوق ( زبدة النصرة)، بیروت، 1400ق / 1980م؛ همو، سنا البرق الشامی، به كوشش فتحیه نبراوی، قاهره، 1979م؛ همو، الشاهنامه، به كوشش عبدالوهاب عزام، قاهره، 1932م؛ جلیلی، محمد حسین، مقدمه بر تاریخ سلسلۀ سلجوقی بنداری، تهران، 1356ش؛ جمالالدین، محمدسعید، نقوش فارسیة علی لوحة عربیة، قاهره، 1419ق / 1999م؛ حسین، طه، من حدیث الشعر و النثر، قاهره، 1936م؛ حلمی، احمد كمالالدین، «شاهنامة الفردوسی»، عالم الفكر، كویت، 1985م، شم 16؛ خوری، بشاره عبدالله، شعر الاخطل الصغیر، بیروت، دارالكتاب العربی؛ زركلی، اعلام؛ صادقیان، محمدعلی، «شاهنامۀ بنداری»، آینده، تهران، 1360ش، س 7؛ عزام، عبدالوهاب، مقدمه و تعلیقات بر الشاهنامه (نک : هم ، بنداری)؛ عزاوی، محمد، مقدمه بر زبدة النصرة و نخبة العصرة بنداری، قاهره، 1974م؛ فشاركی، محمد، «ترجمه بنداری و نقش تعیین كنندۀ آن در شاهنامهشناسی»، ارج نامه ایرج، به كوشش محسن باقرزاده، تهران، 1377ش؛ كحاله، عمررضا، معجم المؤلفین، بیروت، 1414ق؛ كمالالدین اسماعیل، دیوان، بمبئی؛ نبراوی، فتحیه، مقدمه بر سنا البرق الشامی (نک : هم ، بنداری)؛ نجار، محمد رجب، «سیرة فیروزشاه ...»، عالم الفكر، كویت، 1985م، شم 16؛ نیز: EI2.
آذرتاش آذرنوش
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید