صفحه اصلی / مقالات / دائرة المعارف بزرگ اسلامی / تاریخ / بندار /

فهرست مطالب

بندار


نویسنده (ها) :
آخرین بروز رسانی : دوشنبه 2 تیر 1399 تاریخچه مقاله

بُنْدار، اصطلاحی دیوانی كه روزگاری دراز در برخی از سرزمینهای خلافت، به ویژه ایران به كار می‌رفت. این كلمه فارسی، و مركب از دو جزء است: «بنه» به معنای بار و اموال، و «دار» پسوند دارندگی و حفاظت. جزء اول به صورت بُنک / بُنَگ در متون پهلوی به معنای بار و بنه و مسكن و منزلگاه به كار رفته است (نیبرگ،II / 50؛ مكنزی،20)، اما تركیب بندار در ادبیات ایرانی پیش از اسلام دیده نشد (قس: بهار، 302، حاشیۀ 2). گرچه مطابق یك روایت، در آغاز اسلام هرمزان در مدینه از بندار به عنوان شخصیتی بلندپایه در سپاه ایران یاد كرده است (طبری، 4 / 117- 118)، ولی ممكن است این اطلاق مربوط به روزگار متأخرتر بوده باشد. 
در منابع لغت عربی و فارسی معانی متعددی برای واژۀ بندار آورده‌اند كه گاه با مفهوم اصلی آن ارتباطی ندارد، اما مفاهیمی‌ چون مأمور اخذ مالیات، گمركچی، بزرگ و سالار، و حتى محتكر و گران‌فروش ناظر بر معنای اصطلاحی آن است (اوحدی، 30؛ آنندراج، 1 / 773؛ برهان ...، 1 / 305-306؛ نفیسی، 1 / 648؛ نیز نک‍ : معین، 1 / 584: صاحب برید و متصدی چاپار). بندار به معنای بزرگ و سالار و پیشوا و خازن و دارندۀ هر چیز در اشعار شاعران فارسی‌سرای آمده است (ناصرخسرو، 130، 181، 226؛ سنایی، 123؛ خاقانی، 693؛ نیز نک‍ : اقبال، 452). برای این كلمه افزون بر معانی ای چون صاحب مكنت، كسی كه خرید و فروش جواهر كند، اسب فروش، خانه‌دار، خزانه و انبار، كاروان‌سرای تجار و جز آنها كه در منابع لغت فارسی دیده می‌شود (همانجاها)، در منابع عربی هم معانی دیگری برای آن برشمرده‌اند كه رایج‌تر از همه تاجر معدن و محتكر و ضیزن به معنای خزانه‌دار یا نگاهبان خزائن است (شرتونی، 684). ابن منظور واژۀ اخیر را در عراق، معادل بندار، و از همكاران و مأموران عامل خراج دانسته است (ذیل ضزن). خلیل بن احمد فراهیدی هم بنادره و مقلوب آن، یعنی درابنه را «التجار الذین یلزمون المعادن» آورده (8 / 104) كه به اقرب احتمال مرادش كسانی است كه معادن را به نوعی به اقطاع می‌گرفتند. 
از دیگر معانی مهم بندار كه در منابع متعددی به كار رفته، سالار و پیشوا و كسی كه هر چیز را بیشتر از دیگران داراست (مُكْثِر)، قابل ذكر است. سمعانی علاوه بر تصریح به معانی اخیر، معنای دیگری هم آورده كه دقیقاً به مفهوم بنکـدار امروزی در زبان فارسی است (1 / 401؛ نیز نک‍ : قزوینی، 4 / 54). از یك عبارت عطار هم بر می‌آید كه بندار به معنای سالار و پیشوا و صفت مبالغه به كار رفته است (1 / 229). نویسندگان عرب به قیاس زبان عربی از بندار، مصدر بندره ساخته، و جمع آن را بنادره و اسم فاعل مجرد و مزید آن را مُبَنْدِر و مُتَبَنْدِر آورده‌اند ( تاج ...،ذیل بنادره؛ ثعالبی، 4 / 133؛ ازهری، 14 / 245، 247). 
به هر حال، بندار به‌عنوان اصطلاحی دیوانی در منابع تاریخی به معنای متصدی گردآوری خراج و مالیات، یعنی عامل آمده است (مثلاً بیهقی، 34؛ نیز نک‍ : بازورث، و باید دانست كه عامل و امیر برجسته‌ترین زمامداران یك ایالت، و در عرض هم به شمار می‌آمدند و گاه هر دو منصب در یك تن جمع می‌شد؛ چنانکـه گفته‌اند: یزید بن مهلّب «امیری و بنداری» عراق یافت (بلعمی، 403) و دو سده بعد هم از ابوالقاسم بصری یاد شده است كه منصب قضا و امارت و بندرۀ طوران سند را یكجا داشت (ابن‌حوقل، 2 / 324). اگرچه معنای دقیق بندار در روایت مربوط به هرمزان در 21ق / 642م دانسته نیست، ولی می‌توان حدس زد كه در ردیف فرماندار ایالت و شاید كارگزار عالی‌رتبۀ مالی ایالت بوده است. این حدس را گزارش اصطخری (ص 147- 148) و ابن‌حوقل (2 / 292) تقویت می‌كند كه آورده‌اند: برخی از خاندانهای بزرگ و كهن فارس از روزگاران دور مشاغل دیوانی و «عمل» داشتند و به عصر اسلامی ‌نیز آن مشاغل را حفظ كردند، مانند آل مرزبان بن زادبه كه فرزندانش از دیوانیان بودند و ازجمله یكی از آنها بندارِ محمد بن واصل، و سپس بندار یعقوب لیث بود. در بیهق هم از خاندان كهن مختاریان یاد شده است كه نسب به خواجه ابوسعید بندار می‌بردند و این خواجه مردی «كافی و حاسب» بود و «عمل بندره» را مدتها در آن ناحیه در دست داشت (بیهقی، 115؛ نیز نک‍ : بهمنیار، 329). 
درواقع به روزگار خلافت هم بندار شخصیتی پرنفوذ و قدرتمند بود كه می‌توانست نقش مؤثری در تاریخ منطقه داشته باشد و بدین سبب، غالباً از او در كنار و در ردیف امیر یاد شده است (نیز نک‍ : بلعمی، 431). چنانکـه خالد بن محمد بندارِ كرمان ــ كه خود به امرا صله و خلعت می‌داد ــ وقتی عزل شد، به پشتیبانی یارانِ بسیارش دست به قیام زد ( تاریخ سیستان، 302-306)؛ و در 395ق / 1005م ماهروی بندار مرو دستور داد تا راه را بر ابوابراهیم منتصر سامانی بستند و این آخرین امیر سامانی را كشتند (گردیزی، 384-385)؛ و آن گاه كه مازیار قیام كرد، حمایت بنداران را طلبید و از بندار آمل و رویان خواست تا مالیاتهای ولایت را نزد او فرستند (طبری، 9 / 82). 
در بخشهای مهمی ‌از سرزمینهای خلافت، «بندار» به معنای عامل و مأمور عالی‌رتبۀ دولت با همین عنوان به كار مشغول بوده است (نک‍ : ثعالبی، 4 / 132-133). چنانکـه گفته‌اند: در عصر سامانیان هر كوره‌ای از خراسان، بندار و صاحب برید و قاضی داشت و مأمور خراج و ضمانات در كوره، بندار بزرگ بود كه مأمورانی زیردست او بودند (ابن حوقل، 2 / 430؛ نیز نک‍ : ابوبكر خوارزمی، 38، كه از نایب بندار طوس یاد كرده است) و خراج نواحی تابع یك منطقه زیر نظر بندار آن منطقه محاسبه و جمع می‌شده است (بیهقی، 34). علاوه بر خراسان بزرگ، در زمره مأموران دولتی یمن و گویا شام هم از بندار یاد شده است (ابن‌خردادبه، 153؛ بلعمی، 403) و البته شاید این اطلاق فقط از روی تطبیق با عنوان بوده باشد. 
بندارها به سبب شغل خود دست درازیها به اموال مردم نیز می‌توانستند كرد و به این سبب، فرمانروای دادگری چون امیر منصور سامانی قاضیان و بنداران و والیان و صاحبان معونه را از تعرض منع كرد و رسوم و ارزاق و مقرری هر دسته را بر حسب منطقه‌ای كه امور آنجا را در دست داشتند، معین گردانید (ابن‌حوقل، 2 / 469-470). از یك روایت طبری (8 / 644) برمی‌آید كه بنداران برای ارسال و دریافت نامه‌ها و صورت عمل مالیاتی، دستگاه نامه‌رسانی تندرو و جداگانه داشته‌اند، یا قسمتی از برید در خدمت آنان بوده است؛ چه، گفته‌اند: در 218ق / 833م در واقعه محنه، مأمون نامه‌ای به اسحاق بن ابراهیم نوشت و برای آنکـه به سرعت به دست او برسد، آن را همراه با مرسولات خاص و جداگانه بنداریه ارسال كرد. از این گزارش و روایات دیگری مانند تعهد امین در پذیرش ولایت‌عهدی مأمون و اینکـه به خراسان تعرض نکـند و «بندار و محاسب و عامل» نفرستد (همو، 8 / 279؛ یعقوبی، 2 / 418)، برمی‌آید كه عنوان بندار و شغل بندره در مركز خلافت نیز شناخته شده بوده است (نک‍ : سمعانی، 1 / 402، كه از حضور بندار ترمذ در مكه یاد كرده است). 
از روایت ابن حوقل كه بندار را «كاتب سلعه» خوانده است (2 / 424)، می‌توان گمان كرد كه بندار، شاید به كسی گفته می‌شد كه جنس و محصولی را كه قرار بود به عنوان خراج تأدیه كنند، یكجا می‌خرید و پول آن را پیشاپیش به خزانه دولت می‌فرستاد؛ سپس آن محصولات و اجناس را می‌گرفت و به قیمت روز می‌فروخت. بندار به این معنی با مقاطعه و قباله (نک‍ : ه‍ د، اقطاع) كاملاً مرتبط است (نیز نک‍ : لُكگارد، و معنای محتكر و انباردار و گران‌فروش كه برای بندار برشمرده‌اند و اینک در برخی از شهرهای ایران به صورت بنکـدار وجود دارد، از همین جا آمده است. اطلاق مجازی بندار بر كسی كه منبع و مأخذ و جامع و دارنده چیزی بود، هم با آن معانی بی‌ارتباط نیست. اینکـه كسانی را مثلاً «بندار بخارا در حدیث»، یا «بنداری از بنادرۀ حدیث» خوانده‌اند، از این باب است كه نشان می‌دهد بندار دراین معنی تقریباً به معنای «حافظ» نیز به كار می‌رفته است (سمعانی، 1 / 65؛ تاج، ذیل بنادره؛ نیز نک‍ : نسفی، 76-77، 456)؛ چنانکـه ابوبكر محمد بن داوود عبدی را بدان سبب كه احادیث مالك را گرد آورده بود و منبع آن روایات به شمار می‌رفت، بندار می‌خواندند ( تاج،همانجا). 
در تاریخ فرهنگی و سیاسی اسلام بسیاری كسان هستند كه به بنداری ملقب بودند، یا بندار نام داشتند و این اطلاق یا بدان سبب بود كه جامع و حافظ علمی‌ بودند، یا خود و پدرانشان شغل بنداری داشتند. از آن میان، می‌توان به محدثانی چون محمد ابن بشار بنداری، محمد بن دُبَیس بن بكار مقری، ابومحمد عبدالرزاق بن منصور بندار، احمد بن محمد بن احمد بندار استرابادی (نسفی، 25، 77، 456؛ سمعانی، 1 / 401-402) و ادیبانی چون بندار بن عبدالحمید (ابن ندیم، 91) اشاره كرد (برای برخی دیگر از موسومان و ملقبان به بندار، نک‍ : همو، 279؛ تاج، همانجا؛ سهمی، 170-171، 393، 439، 514؛ سمعانی، همانجا؛ ثعالبی، 4 / 132-133، 411).

مآخذ

آنندراج، محمد پادشاه، به كوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، 1335ش؛ ابن‌حوقل، محمد، صورة الارض، به كوشش كرامرس، لیدن، 1939م؛ ابن خردادبه، عبیدالله، المسالك و الممالك، به كوشش دخویه، لیدن، 1889م؛ ابن منظور، لسان؛ ابن ندیم، الفهرست؛ ابوبكر خوارزمی، رسائل، بیروت، 1970م؛ ازهری، محمد، تهذیب اللغة، به كوشش محمد عبدالمنعم خفاجی و محمود فرج، قاهره، 1964-1967م؛ اصطخری، ابراهیم، مسالك الممالك، به كوشش دخویه، لیدن، 1870م؛ اقبال آشتیانی، عباس، مجموعۀ مقالات، به كوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، 1350ش؛ اوحدی بلیانی، محمد، سرمۀ سلیمانی، به كوشش محمود مدبری، تهران، 1364ش؛ برهان قاطع، محمدحسین بن خلف تبریزی، به كوشش محمد معین، تهران، 1357ش؛ بلعمی، محمد، ترجمۀ تاریخ طبری، چ تصویری، آستان قدس؛ بهار، محمدتقی، حواشی بر تاریخ سیستان (هم‍‌ ‍)؛ بهمنیار، احمد، تعلیقات بر تاریخ بیهق (نک‍ : هم‍ ‍، بیهقی)؛ بیهقی، علی، تاریخ بیهق، به كوشش احمد بهمنیار، تهران، 1345ش؛ تاج العروس؛ تاریخ سیستان، به كوشش محمدتقی بهار، تهران، 1314ش؛ ثعالبی، عبدالملك، یتیمة الدهر، بیروت، 1403ق / 1983م؛ خاقانی شروانی، دیوان، به كوشش جهانگیر منصور، تهران، 1375ش؛ خلیل بن احمد فراهیدی، العین، به كوشش مهدی مخزومی ‌و ابراهیم سامرایی، قم، 1405ق؛ سمعانی، عبدالكریم، الانساب، به كوشش عبدالله عمر بارودی، بیروت، 1408ق / 1988م؛ سنایی، دیوان، به كوشش مظاهر مصفا، تهران، 1336ش؛ سهمی، حمزه، تاریخ جرجان، حیدرآباد دكن، 1387ق / 1967م؛ شرتونی، سعید، اقرب الموارد، قم، 1403ق؛ طبری، تاریخ؛ عطار نیشابوری، فریدالدین، تذكرة الاولیاء، به كوشش نیكلسن، لیدن، 1322ق / 1905م؛ قزوینی، محمد، یادداشتها، به كوشش ایرج افشار، تهران، 1337ش؛ گردیزی، عبدالحی، زین الاخبار، به كوشش عبدالحی حبیبی، تهران، 1363ش؛ معین، محمد، فرهنگ فارسی، تهران، 1371ش؛ ناصرخسرو، دیوان، تهران، 1373ش؛ نسفی، عمر، القند فی ذكر علماء سمرقند، به كوشش یوسف‌ هادی، تهران، 1378ش؛ نفیسی، علی‌اكبر، فرهنگ، تهران، 1343ش؛ یعقوبی، احمد، تاریخ، بیروت، دارصادر؛ نیز:

Bosworth, C. E., The Ghaznavids, Beirut, 1973; Lokkegaard, F., Islamic Taxation in the Classic Period, Copenhagen, 1950; MacKenzie, D. N., A Concise Pahlavi Dictionary, London, 1971; Nyberg, H. S., A Manual of Pahlavi, Wiesbaden, 1974.

صادق سجادی

 

 

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: