صفحه اصلی / مقالات / دائرة المعارف بزرگ اسلامی / تاریخ / برمکیان /

فهرست مطالب

برمکیان


نویسنده (ها) :
آخرین بروز رسانی : چهارشنبه 27 آذر 1398 تاریخچه مقاله

چون ابراهیم امام رشتۀ كارها را در دست گرفت، خالد در جرجان بود و با دیگر داعیان اطاعت خود را اعلام داشت ( اخبارالدوله ... ، 240). وی در این ایام ظاهراً به عنوان بازرگان میان جرجان، ری و طبرستان در رفت و آمد بود و به نشر دعوت می‌پرداخت و حتى چند بار نیز دستگیر شد و هر بار خود را با حیله‌ای نجات داد (ابن ازرق، همان، 13-14). یكی از وظایف او در این زمان گردآوری پول از طرفداران دعوت و ارسال آن نزد ابراهیم یا داعیان بزرگ بود (مثلاً نك‍ : ابن اثیر، همان، 5 / 363). وی همچنین از جملۀ فرماندهانی بود كه به قحطبة بن شبیب پیوست و از سـوی او نـزد اسپهبد طبرستـان ــ خورشید فرزند دادبُـرزمهـر از آل دابویـه، در سـاری ــ رفت و او را در شمار طرفداران ابومسلم درآورد ( اخبارالدوله، 333؛ ابن اثیر، همان، 5 / 386؛ نیز نك‍ : مادلونگ، 198-200). او در بعضی از جنگها هم شركت داشت (مثلاً نك‍ : ابن‌خلكان، 6 / 220) و به‌ویژه در پیكارهای قحطبه در قم، اصفهان و خراسان وظیفۀ خزانه‌داری، گردآوری و ثبت و ضبط غنایم و اموال را برعهده گرفته بود (ابن اثیر، همان، 5 / 387- 388؛ اخبارالدولة، 349). به گفتۀ جهشیاری، خالد بجز وظایف مالی و دیوانی، چون مردی خردمند و آگاه به شمار می‌رفت، نظراتش در امور دیگر نیز همواره مورد توجه قرار می‌گرفت (ص 87). داستانی كه جاحظ دربارۀ دقت و هوشیاری او در تشخیص حملۀ دشمن به سپاه قحطبه آورده، گواه این معنی است ( الحیوان، 4 / 423-424؛ نیز نك‍ : ابن قتیبه، عیون ... ، 1(2) / 117). 
با پیروزی دعوت در 132 ق / 750 م، خالد نیز از جمله كسانی بود كه برای تسخیر یا سامان دادن امور به شهرها و نواحی مختلف چون شوش و جندی شاپور و دیر قُنّى رفت (ابن اثیر، همان، 5 / 406؛ اخبارالدولة، 378). سفاح نیز چون به خلافت نشست، خالد را ریاست دیوان جند و خراج داد (ابن اثیر، همان، 5 / 445؛ ابن ازرق، «اخبار»، 14؛ جهشیاری، 89). با اینهمه، در این روایت ابن غسان كه «اساس دولت آل عباس ... او نهاد و رایات عساكر منصوره ... او نصب كرد» (ابن ازرق، «تاریخ»، 8)، بی‌گمان مبالغه‌ای رفته است. خالد در مقام ریاست دیوان توانایی و مهارت نشان داد، به اصلاح دواوین برخاست و كارش چنان بالا گرفت كه از نزدیكان خاص سفاح شد، چنانكه بعضی نویسندگان او را وزیر یا به مثابۀ وزیر سفاح و جانشین ابوسلمه خواندند (ابن خلكان، 1 / 332؛ جهشیاری، نیز ابن ازرق، «اخبار»، «تاریخ»، همانجاها). اگرچه در آن روزگار منصب وزارت به‌طور رسمی وجود نداشت، این تقرب چنان بود كه گفته‌اند: زنان خالد و سفاح فرزندان یكدیگر را شیر می‌دادند و دختران ایشان بر یك بستر می‌خفتند (همو، «اخبار»، 14-15). 
چون منصور به خلافت نشست، خالد را بر منصبش ابقا كرد. گفته‌اند خلیفه در بنای بغداد با خالد رای زد و چون او آن كار را نپسندید، منصور آن را بر تعصب ایران‌گرایی وی حمل كرد (ابن فقیه، چ بیروت، 287). یكی از خدمات برجستۀ خالد به منصور، خلع عیسی بن موسى، عموی خلیفه از ولایت عهدی و تعیین مهدی به جای او بود (ابن اثیر، الكامل، 5 / 580) و به سبب این كار چنان تقرب یافت كه او را وزیر منصور خواندند (ابن‌خلكان، 2 / 410). اما به گفتۀ ابن خلكان، این وزارت بیش از یك سال و چند ماه دوام نكرد و ابوایوب موریانی از دیوانیان نامدار كه خود از بركشیدگان خالد بود، به توطئه برضد او برخاست (همو، 2 / 415، 6 / 220). چون ماجرای شورش فارس پیش آمد، منصور به تحریك ابوایوب، خالد را ولایت آنجا داد. وی اوضاع فارس را به سامان آورد و چند سالی آنجا بماند و چنان حكم راند كه زبان به ستایشش گشودند. اما ابوایوب او را به تصرف اموال دیوانی فارس متهم ساخت و خلیفه نیز او را عزل كرد و مالی كلان از او طلبید. خالد به دفاع برخاست و خلیفه را خشنود گردانید. توطئه بعدی ابوایوب نیز به جایی نرسید و از آن پس منصور سخن هیچ كس را برضد خالد نشنید و اعتمادش به او افزون شد (ابن ازرق، همان، 15-16؛ ابن اثیر، همان، 6 / 15). 
با توجه به آنكه وزارت خالد، و در واقع ریاست دیوان خراج او در ایام منصور را یك سال و اندی دانسته‌اند و منصور در 136 ق / 753 م به خلافت نشست، حكومت او بر فارس باید در 138 ق / 755 م آغاز شده باشد. پس از آن اطلاعی از فعالیت و منصب وی در دست نیست، تا اوایل دهۀ چهل سدۀ 2 ق كه به یك روایت وقتی منصور یكی از امرا را به جنگ ونداد هرمزد به طبرستان فرستاد، خالد را كه در ری بود، فرمان داد تا لشكر به مدد او فرستد و این واقعه پیش از حكومت روح بن حاتم مهلبی بر طبرستان بود (اولیاءالله آملی، 66-67)، زیرا مهلبی در 142 ق / 759 م به دستور منصور برای سركوب اسپهبد طبرستان رفت (ابن اثیر، همان، 5 / 509-510) و لابد در همان ایام حكومت آنجا یافت، پس خالد نیز پیش از 142 ق در ری مقام داشته، یا بر آنجا حكومت می‌كرده است. 
بنابر روایاتی خالد پس از مهلبی كه دانسته نیست حكومتش تا چه تاریخی دوام داشته، حاكم طبرستان شد و 4 یا 5 سال از خالدآباد (قس: رابینو، 67)، منسوب به خود او، بر آن دیار فرمان راند (اولیاءالله آملی، 60؛ ابن فقیه، همان چ، 574). بارتولد این حكومت را میان سالهای 146 تا 152 ق / 763 تا 769 م تخمین زده، و آورده است كه خالد در این مقام، حكومت شاهزادگان محلی را برانداخت (خلیفه، 89). دادگری و نرم‌خویی او باعث شد كه از حملات و دشمنیهای اسپهبد شروین باوندی، معروف به ملك الجبال كه بیمی عظیم در دل مسلمانان آن دیار و حاكمان منصوب از سوی خلیفه افكنده بود، مصون بماند (ابن اسفندیار، 188؛ اولیاءالله آملی، 67؛ نیز نك‍ : ه‍ د، آل باوند). اما با مصمغان راه جنگ پیمود و او را گرفته، به بغداد فرستاد. گویا در همین لشكركشی خالد بر اموال بی‌شماری كه یزدگرد ساسانی به هنگام گریز در كوهستانهای طبرستان پنهان كرده بود، دست یافت و چون مردم را نیز از آن اموال نصیبی رسید، موقع و مقام خالد به دیدۀ ایشان فزون‌تر شد (ابن فقیه، همان چ، 579-580). 
خالد چندان محبوبیت داشت كه گفته‌اند لشكریان طبرستان صورت او را بر سپر خویش نقش می‌كردند (همو، چ لیدن، 314). توانایی او در فارس و ادارۀ امور طبرستان پرآشوب چنان بود كه در 158 ق، عامل موصل و مأمور سركوب شورش آنجا شد (طبری، 8 / 55؛ بیهقی، ابراهیم، 325). او در آنجا نیز بنیان عدل نهاد و دست احسان گشود، اما هیبتی سخت در دلها ایجاد كرد (طبری، 8 / 56؛ ابن اثیر، همان، 5 / 585). از آنجا كه بنابر همین روایت حكومت او بر موصل از 148 ق آغاز شده، و در 155 ق هنوز بر آن منصب بوده (ابن اثیر، همان، 6 / 8)، پس حدس بارتولد كه آورده است خالد تا 152 ق در طبرستان بود، نباید درست باشد. از روایت دیگری از ابن اثیر برمی‌آید كه خالد یك بار دیگر در 158 ق / 775 م به سبب استیلای كردان و پریشانی موصل، به حكومت آنجا بازگشت (همان، 6 / 15-16). شاید واگذاری مـأموریت سركـوب خـوارج آذربـایجان به خـالد (نك‍ : گردیزی، 151)، در همین فترت میان این دو دورۀ حكومت بر موصل، و به احتمال قوی در ایام حكومت پسرش یحیى بن خالد بر آذربایجان (ابن اثیر، همان، 6 / 16)، رخ داده باشد. 
در اوایل عصر خلافت مهدی (حك‍ 158- 169 ق / 775-785 م)، خالد گویا باز حكومت ری یافت و چون ونداد هرمزد سر به شورش برداشت، خالد خلیفه را به لشكركشی بدانجا برانگیخت (ابن اسفندیار، 185-187؛ صدیقی، 80-81). در 163 ق هم از خالد در لشكركشی به یكی از دژهای رومی یاد شده است. گفته‌اند كه یحیى بن خالد نیز سررشته‌دار كارهای هارون در این پیكار بود (طبری، 8 / 146-147). خالد در همین تاریخ و به روایتی در 165 ق درگذشت (جهشیاری، 151؛ ابن خلكان، 1 / 332). 

یحیى بن خالد برمكی

 مكنّى به ابوعلی، قدرتمندترین و نامدارترین فرزند خالد كه با توجه به سال مرگ (190 ق /  806 م) و سن وی (حدود 70 سال)، باید در حدود 120 ق / 738 م زاده شده باشد (ابن‌خلكان، 6 / 226، 228؛ ابن‌اثیر، الكامل، 6 / 198، اللباب ... ، 1 / 115؛ مسعودی، مروج، 3 / 343، 386؛ یاقوت، ادبا، 20 / 9). وی از جوانی با امور سیاسی آشنا شد و سپس متولی بعضی مناصب بلندپایه گردید، چنانكه در 158 ق / 775 م حكومت آذربایجان یافت (ابن اثیر، الكامل، همانجا). پس از این تا 161 ق كه از سوی مهدی مأمور سرپرستی و تربیت هارون گردید، از احوال او خبری در دست نیست. اینكه گفته‌اند مدتی عامل مالیاتی یكی از كوره‌های فارس شد، یا مالیات آنجا را «تضمین» كرد، ولی مالی هنگفت كم آورد و وامی كلان گرفت (جهشیاری، 197؛ ابن خلكان، 4 / 31)، ممكن است مربوط به همین دوره باشد. با اینهمه، لابد خلیفه به دانش و تدبیر و توانـاییهای او (نك‍ : ابن طقطقى، 198) چندان اعتماد داشت كه وقتی هارون را به او سپرد، دستور داد كه از یحیى اطاعت كند و فنون ملك‌داری و ادب بیاموزد (طبری، 8 / 140؛ ابن خلكان، 6 / 221؛ ابن ازرق، «تاریخ»، 8- 9). 
پس از مرگ خالد، خلیفه یحیى را بیش از پیش به خود نزدیك گردانید و فرزندان او در دستگاه خلافت، با خلیفه زادگان برآمدند. هارون در 163 ق / 780 م به حكومت سرزمینهای غربی فرات و آذربایجان و ارمنستان منصوب شد و یحیى هم رئیس دیوان رسایل او گردید (طبری، 8 / 148؛ ابن اثیر، همان، 6 / 88). بعضی نویسندگان او را در همین دوره وزیر، كاتب و نایب هارون خوانده‌اند (فخرالدین، 14). وی در آغاز خلافت هادی بر وظایف و مناصب خویش ابقا شد (طبری، 8 / 188؛ ابن اثیر، همان، 6 / 87- 88؛ گردیزی، 156-157)، اما چون خلیفه خواست هارون را از ولایت‌عهدی خلع كند و پسر خویش، جعفر را ولیعهد گرداند، یحیى سخت مقاومت كرد و هارون را نیز به مقاومت برانگیخت و چنان شد كه به خواست هادی، در اطراف هارون كسی جز یحیى نماند و مردم حتى بر او سلام نیز نمی‌كردند (طبری، 8 / 207- 208). كوششهای هادی نزدیك بود به نتیجه رسد كه یحیى مداخله كرد، تا آنجا كه او را به زندان انداختند و قصد قتلش كردند (مسعودی، همان، 3 / 333؛ ابن‌اثیر، همان، 6 / 96-97؛ جهشیاری، 170؛ هندوشاه، 143-144). اما در این میان، هادی درگذشت و یحیى از زندان آزاد شد و او از سوی هارون، خلیفۀ جدید نامه به عاملان و حاكمان شهرها فرستاد (یعقوبی، تاریخ، چ نجف، 3 / 138؛ ابن‌اثیر، همان، 6 / 98- 99؛ قس: طبری، 8 / 230؛ برای حبس و مجازات یحیى، نك‍ : جهشیاری، 174-175). 
چون هارون به خلافت نشست، به پاس كوششهایی كه یحیى در تربیت و حمایت او به خرج داده بود، وی را به وزارت برگزید و تصریح كرد كه «كارها را همه از عهدۀ خویش برداشتم و به تو واگذاشتم و بدان‌گونه كه نیك‌تر می‌بینی كار كن» و خاتم خلافت را هم به او داد (مسعودی، همان، 3 / 337؛ جهشیاری، 177؛ ابن اثیر، همان، 6 / 106؛ خطیب، 14 / 129). بدین گونه یحیى با آن كفایت و كاردانی كه پیش‌تر از خود نشان داده بود، رشتۀ كارها را در دست گرفت و كارگزاران مورد اعتماد خویش را شغلها داد و قدرت و سطوت وزارت، و حشمت و شوكت خلافت را به اوج رسانید. گذشته از یحیى، فرزندان و وابستگان او نیز مهم‌ترین مراكز قدرت دستگاه خلافت را در دست داشتند؛ از آن میان فضل و جعفر از بقیه نامدارترند. 

فضل بن یحیى برمكی

 فرزند مهتر یحیى كه در 147 یا 148 ق / 764 یا 765 م، 7 روز به پایان ذیحجه یا 7 روز پیش از تولد هارون زاده شد (ابن‌خلكان، 4 / 36؛ طبری، همانجا؛ خطیب، 12 / 334؛ جهشیاری، 136). فضل در حرم خلیفه رشد كرد و خیزران، مادر هارون او را شیر داد و هارون نیز از شیر مادر فضل پرورده شد و این دو برادر رضاعی با هم ببالیدند. شاعران در این باره شعرها گفته، و آن را مایۀ مباهات فضل دانسته‌اند. مثلاً شاعری به نام ابوجنوب با دیدگاهی عرب‌گرایانه این معنی را كه موالی زاده ای از زنی آزاده و نژاده شیر بنوشد، بزرگ‌ترین فضیلت فضل خوانده است (ابن‌اثیر، همان، 5 / 585-586؛ هندوشاه، 148). به هر حال فضل نیز در محیط سیاست و حكومت برآمد و از جوانی مشاغل حساس یافت. چون یحیى به وزارت نشست، بنابر بعضی روایات، با فضل و جعفر كار می‌راند (جهشیاری، 177) و ظاهراً فضل در امور دستی قوی‌تر داشت كه مطابق بعضی روایات او را «وزیر» می‌خواندند (ابن ازرق، همان، 16-17). هارون هم فضل را برادر می‌خواند و چنان به او اعتماد داشت كه خاتم خویش را به نشانۀ قدرت و اختیار نامحدود به او داد و تعلیم و تربیت فرزند خود محمد امین را به او واگذاشت (ابن خلكان، 4 / 27- 28). مرتبۀ فضل را در دیدۀ هارون از آنجا می‌توان دانست كه چون از خراسان به عراق باز می‌گشت، خلیفه خود به استقبالش رفت و شاعران و خطیبان بغداد را گفت به ستایش و ذكر فضایل او بپردازند (همانجا؛ طبری، 8 / 259). اینكه او را وزیر و نیز امیر می‌خواندند، نشانۀ اهمیت و اعتبار اوست كه به راستی وزارت و امارت را جمع كرده بود (ابن معتز، 213-215؛ بیهقی، ابراهیم، 329؛ خطیب، 12 / 337- 338). 
یكی از مهم‌ترین مناصب فضل، امارت او بر مناطق مختلف ایران است. جهشیاری (ص 190) آورده است كه در 167 ق حكومت قلمرو شرقی خلافت از نهروان (قس: ابن خلكان، 4 / 29: شروان) تا اقصای بلاد ترك به فضل داده شد و او در 178 ق راهی خراسان گردید. اینكه او در همین ایام ابراهیم بن جبرائیل را به سركوب خراشة بن سنان كه در دینور طغیان كرده بود، فرستاد (گردیزی، 288)، می‌تواند مؤید آن روایت باشد. حمزۀ اصفهانی بر آن است كه فضل حكومت جرجان، سیستان، خراسان و جبال یافت و نخست یحیى بن معاذ را بدانجا فرستاد و سپس خود راهی شد و از مرو و بلخ به سمرقند رفت و بازگشت و در مرو مقام گرفت (ص 142). در همین دوره شورش یحیى بن عبدالله بن حسن مثنى در طبرستان رخ داد. برخی مورخان این واقعه را به گونه‌ای آورده‌اند كه گویا امارت فضل بر این سرزمین وسیع اصلاً برای سركوب یحیى بوده است. به هر حال یحیى برمكی، فضل را تذكر داد كه این كاری خطیر است. آن علوی فرزند پیامبر است، و از فرمان خلیفه نیز چاره نیست. از این رو، فضل كار را به صلح راست كرد و برای یحیى بن عبدالله امان گرفت و به بغدادش فرستاد (بیهقی، ابوالفضل، 535-536؛ ابن اثیر، الكامل، 6 / 125). 
برخی روایتهای دیگر برآنند كه حكومت فضل در آغاز خراسان را در بر نمی‌گرفت. این ولایت در 177 ق از حمزة بن مالك گرفته، و به فضل داده شد (همان، 6 / 140). فضل در خراسان به فتح بعضی مناطق چون قلمرو كابلشاه پرداخت و كابل و غور و شاه بهار را گشود و برخی امرای محلی از او امان گرفتند (یعقوبی، البلدان، 56- 58). گردیزی به ویژه از پادشاه محلی اسروشنه به نام خاراخره نام برده است (ص 287) كه با آنكه سخت سركش بود، ولی به اطاعت فضل درآمـد (نیز نك‍ : طبری، 8 / 257). او همچنین خاقان ترك را در جنگ طالقان شكست داد (یعقوبی، تاریخ، چ نجف، 3 / 139-140). حصاری كه او در شرق برای جلوگیری از هجوم تركان به ثغور اسلام بنا كرد (بارتولد، «جغرافیا ... »، 61)، احتمالاً درپی این جنگ بوده است. از دیگر اقدامات فضل در این دوره كه اتهام تعلق خاطر به دین نیاكانش را دفع كرد، كوشش وی برای ویران كردن معبد نوبهار بود. اگرچه به سبب استحكام و بزرگی آن نتوانست همه را ویران كند، ولی در بخش ویران شده، مسجدی ساخت (ابن خلكان، همانجا؛ جهشیاری، 191). 
دورۀ بسیار كوتاه حكومت فضل بر خراسان را همۀ مورخان ستوده‌اند. او در آنجا بیدادگری امرا و قدرتمندان را برانداخت و آب انبارها، مسجدها و رباطها ساخت و سیرتی نیكو نهاد (طبری، 8 / 250؛ جهشیاری، 190-191) و چنان محبوبیت یافت كه گفته‌اند در خراسان بیش از 20 هزار كودك را فضل نام كردند (ابن‌ازرق، «تاریخ»، 20، 28- 29). 
حكومت فضل ظاهراً در 179 ق / 795 م به پایان رسید، زیرا گفته‌اند كه در ذیحجۀ این سال منصور بن یزید حاكم خراسان شد (حمزه، 143). اما چنین می‌نماید كه حكومت آذربایجان و ارمنستان را كه از 176 ق همراه حكومت طبرستان و ایالت جبال به دست گرفته بود (بارتولد، خلیفه، 90)، تا مدتی نگه داشت (نیز نك‍ : طبری، 8 / 270) در آن ایام ناحیۀ باب‌الابواب دچار آشوب بود. فضل بدان سوی رفت، ولی كاری از پیش نبرد و تلاشهای بعدی او نیز گویا ناكام ماند (یعقوبی، همان، 3 / 157). این واقعه احتمالاً در 183 ق / 799 م كه هارون بر فضل خشم گرفت و از مشاغلش عزل كرد، اتفاق افتاده است، چه، به یك روایت او از این تاریخ از امارت ارمنستان عزل شد، ولی گفته‌اند كه ریاست برید موصل و دیار ربیعه را هنوز در دست داشت (جهشیاری، 227، 249). مطابق روایت دیگر، او از این تاریخ فقط منصب وصایت و تربیت محمد امین را داشت (همو، 193؛ قس: طبری، 8 / 240). 
جعفر بن یحیى برمكی،  مكنّى به ابوالفضل یا ابواحمد كه بنا به قراینی باید دست كم در 142 ق / 759 م زاده شده باشد (مسعودی، مروج، 3 / 386؛ بیهقی، ابوالفضل، 243، 889؛ ابن‌خلكان، 1 / 336؛ قس: بارتولد، همان، 91). اولین شغل رسمی جعفر كه آگاهی از آن در دست است، ادارۀ امور دربار خلافت هارون بود (فخرالدین، 33؛ هندوشاه، 146). روزگاری هم ریاست دیوان مظالم را داشت و به روایتی با هارون در این شغل شریك بود (جهشیاری، 204). او مهارت شگفت‌انگیز خود در امور دیوانی را در این منصب نشان داد (بیهقی، ابوالفضل، 889؛ اخبار برمكیان، گ 62 ب ). جعفر در چند دوره، امارت بعضی ولایات را نیز در دست داشت و نایبانش را بدانجاها می‌فرستاد (بارتولد، همانجا) و تنها یك بار در 180 ق كه در شام جدالهای قبیله‌ای درگرفته بود، وی خود بدانجا رفت و فتنه را فرونشاند (طبری، 8 / 262؛ ابن‌اثیر، همان، 6 / 151-152). این سفر باید در همان ایامی رخ داده باشد كه او و هارون قصد حج كردند و خلیفه جعفر را حكومت شامات و جزیره داد (یعقوبی، همان، 3 / 143؛ بارتولد، همانجا). چنین می‌نماید كه جعفر پیش از آن هم عامل مصر بوده است؛ زیرا ابن اثیر در وقایع سال 177 ق آورده است كه در این سال جعفر از این منصب عزل شد و اسحاق بن سلیمان امارت یافت (همان، 6 / 140). طبری آورده است كه پیش از آن موسی ابن عیسى حاكم آنجا بود و بر اثر شكایت مردم، هارون در 176 ق / 792 م او را برداشت و جعفر را امارت داد و او نیز عمر بن مهران را به نیابت خود بدانجا فرستاد (8 / 252-254). 
پس از بازگشت فضل از خراسان جعفر خواهان امارت آن ولایت شد و به رغم مخالفت هارون، بدان منصب دست یافت؛ بدان شرط كه فقط نایبان خود را بدانجا فرستد (ابن ازرق، همان، 25-26). به روایت دیگر حكومت جعفر بر خراسان پس از عزل منصور بن یزید اتفاق افتاد و او علی بن حسن بن قحطبه را به نیابت از خود بدانجا فرستاد (حمزه، همانجا). ابن اثیر آورده است كه این حكومت سجستان را نیز در برداشت، ولی 20 روز بیشتر طول نكشید و عیسی بن جعفر، امیر آن نواحی شد. تفویض فرماندهی نگهبانان خاصۀ خلیفه به جعفر هم باید پس از این اتفاق افتاده باشد (نك‍ : ابن اثیر، الكامل، 6 / 152؛ نیز ابن قتیبه، عیون، 1(2) / 209). ابن ازرق بر آن است كه جعفر یك بار دیگر، پس از ازدواج بـا عبـاسه ــ بـرای گریز از دسـت او ــ خواهان حكومت خراسان شد، ولی فضل ربیع خلیفه را از قبول آن بازداشت و جعفر را به استقلال خواهی متهم كرد (همان، 32-33). 
دربارۀ ریاست جعفر بر دیوان خاتم باید گفت بسیاری از منابع برآنند كه خاتم نخست در اختیار فضل بود كه نیابت وزارت داشت؛ سپس یحیى به اشارۀ هارون آن را از فضل گرفته، به جعفر داد (جهشیاری، 207؛ ابن‌خلكان، 4 / 27؛ قس: بیهقی، ابراهیم، 443؛ ابن عبدربه، 2 / 272). به روایت ابن اثیر (همان، 6 / 119)، چون در 173 ق خیزران مادر هارون درگذشت، هارون خاتم را از جعفر گرفت و به فضل ربیع داد. از این رو، جعفر پیش از حكومت خراسان و در اوایل وزارت پدرش ریاست دیوان خاتم داشته است، اما عجیب می‌نماید كه با آن قدرت و سطوت برمكیان در اولین سالهای وزارت ایشان، هارون خاتم را به فضل ربیع داده باشد. از دیگر مشاغل جعفر باید از ریاست كل برید و ریاست دارالضربها یاد كرد (جهشیاری، 204؛ نیز نك‍ : دنبالۀ مقاله، سكه‌های برمكیان). گویا جعفر در اواخر ایام برامكه، سپهسالار یا صاحب الجیش نیز بوده است (ابن ازرق، همان، 41)؛ چنانكه اتلیدی هم جعفر را وزیر و سپهسالار خوانده است (ص 88). 
جعفر از میان فرزندان هارون دل با مأمون داشت و از سوی هارون به تربیت و آموزش او گمارده شد، اگرچه پسر خود او یحیى بن جعفر، برادر رضاعی امین به شمار می‌رفت (مقریزی، المقفى ... ، 4 / 252؛ ابن عبدربه، 5 / 65؛ نیز نك‍ : ابن‌خلكان، 4 / 28؛ ابن اثیر، همان، 6 / 161). یك روایت طبری هم حاكی از آن است كه هارون به درخواست جعفر، مأمون را ولیعهد گردانید (8 / 269؛ قس: ابن اثیر، همان، 6 / 233: داستان كشمكش امین و مأمون ). 
دربارۀ علاقۀ هارون به جعفر و نفوذ بی‌مانند او بر خلیفه، مورخان و نویسندگان سخن بسیار گفته‌اند. درپی آنكه خلیفه امور دارالخلافه را به او سپرد و وزیر كوچكش خواند (هندوشاه، فخرالدین، همانجاها)، بعضی او را وزیر ثانی گفته، و آورده‌اند كه شغل وزارت بیشتر در دست جعفر بود (بیهقی، ابوالفضل، 888). به روایتی هم خلیفه او را سلطان لقب داد (قلقشندی، 9 / 403-404؛ قس: ابن‌خلدون، 2 / 777) و نامش را بر سكه‌ها ضرب می‌كرد (نك‍ : دنبالۀ مقاله). گفته‌اند كه هارون چنان به جعفر مهر می‌ورزید كه فرمان داده بود جامه‌ای فراخ با دو یقه بدوزند و او با جعفر هر دو آن را در بر می‌كردند (ابن خلكان، 1 / 332). بنابر بعضی گزارشها یحیى برمكی این مایه نزدیكی و انس را نمی‌پسندید و این معنی را به هارون نیز گفته، و با انكار او روبه‌رو شده بود (طبری، 8 / 291، 293). از آن سوی گفته‌اند كه هارون به خواهر خویش عباسه نیز سخت علاقه داشت و برای آنكه به سبب مصاحبت با جعفر از او باز نماند، آن دو را به عقد یكدیگر در آورد، بدان شرط كه فقط در مجلس خلیفه با هم بنشینند و بیرون از آنجا بیگانه باشند. جعفر از این ازدواج ناخشنود بود، ولی هارون سرانجام او را به قبول آن واداشت (مسعودی، همان، 3 / 375). 
سیطرۀ جعفر بر هارون چنان بود كه از سوی او تعهدات سنگین بر گردن می‌گرفت و از زبان خلیفه وعده‌ها می‌داد و همه را نیز به تصویب هارون می‌رسانید (ابن خلكان، همانجا؛ تنوخی، المستجاد، 155-156؛ ابن عبدربه، 1 / 267- 268؛ اخبار برمكیان، گ 42 الف ـ 43 ب ). اظهار چنین ضعفی از سوی هارون در برابر جعفر كه خود به سطوت و هیبت شهره بود، اسباب شگفتی است و باید در این روایات و مانند آن مبالغه‌ها رفته باشد؛ چه، شواهد و دلایل بسیاری در دست است كه نشان می‌دهد یحیى و فرزندانش همیشه سیطرۀ نامحدود نداشتند و هارون برخی امور را خود راه می‌برد. با اینهمه، انكار نمی‌توان كرد كه برمكیان در طی حدود 18 سال وزارت، روزگاری را نیز در اوج قدرت سپری كردند، چنانكه ایام كامرانی خویش را بی‌انجام می‌پنداشتند (یعقوبی، تاریخ، چ نجف، 3 / 159؛ مسعودی، همانجا)، اما دورۀ نكبت و سقوط در رسید. 
 

صفحه 1 از4

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: