صفحه اصلی / مقالات / دائرة المعارف بزرگ اسلامی / ادبیات عرب / بحتری /

فهرست مطالب

بحتری


نویسنده (ها) :
آخرین بروز رسانی : سه شنبه 20 خرداد 1399 تاریخچه مقاله

بُحْتُری، ابوعُباده ولید بن عُبید (د 284ق/ 897م)، یکی از بزرگ‌ترین شاعران عرب. او به احتمال بسیار در 206ق/ 821م در مَنْبِج (نزدیک حلب) زاده شد. بحتر که نسبت بحتری از آن گرفته شده است، نام یکی از نیاکانش بود که به قبیلۀ بزرگ طی تعلق داشت (ابن‌خلکان، 6/ 21، 29) و از همینجاست که وی به اجداد یمنی خود نازیده است.
وی نخستین درسها را در زادگاه خود، و سنتها و لغات بدوین را در میان طاییان آموخت و زود به شعرسرایی رو آورد و گفته‌اند که در بازار شهر، پیازفروشان و بادنجان فروشان را مدح می‌کرد (همو، 6/ 21-22).
بزرگ‌ترین و شاید کارسازترین حادثۀ روزگار نوجوانی او، آشنایی و پیوند استوار با ابوتمام (د 231ق/ 846م) است. روایات در این باره البته متعدد، افسانه‌آمیز و گاه متناقضند؛ آنچه صولی از قول خود او نقل کرده است (اخبار ابی تمام، 66)، معقول‌تر به نظر می‌رسد: شاعران عرب در حِمص به خدمت ابوتمام می‌رفتند و شعر خود را به او عرضه می‌کردند. چون بحتری نزد او رفت، پسندخاطر او افتاد: چندان‌که برای نجات او از تنگدستی، نامه‌ای به مردم مَعَرَة النُعمان نوشت تا یاریش کنند. مردم معره نیز 4 هزار درهم برایش مقرری نهادند؛ و این نخستین درامد او از شعر بود (‌ﻧﻜ : ابوالفرج، 17/ 169؛ ابن خلکان، 6/ 22).
در روایت دوم که ممکن است ساختۀ طرفدارانش باشد، وی را در خدمت ابوسعید ثغری، یکی از سرداران مشهور عرب می‌یابیم که قصیده‌ای در مدح او می‌خواند. اوتمام ادعا می‌کند که شعر از آنِ اوست و بحتری آن را سرق کرده است؛ اما پس از چندی سرگردانی، امیراو را باز می‌خواند و واقعیت امر را که شوخیی بیش نبوده است، به او می‌گوید. از آن پس دوستی میان دو شاعر استوار می‌گردد (ابوالفرج، همانجا؛ آمدی، 12-13؛ صولی، 105-106؛ ابن خلکان، 6/ 22-23).
روایت سوم نیز از نوع روایت دوم است. همان امیر از او که قصد خواندن مدحیه داشت، می‌پرسد که آیا آن‌قدر گستاخی دارد که در حضور ابوتمام شعر بخواند. او با اطمینان تمام شعر خود را می‌خواند و سخت مورد عنایت ابوتمام قرار می‌گیرد (ابوالفرج، 17/ 170).
درهرحال، بحتری که نخست به قول خودبر طبع و ذوق تکیه داشت (‌ﻧﻜ : حصری، 1/ 110-111)، به یاری اوتمام از فنون شعر و شایسته‌ترین شیوه‌ها برای موفقیت در کار مدح نیز آگاهی یافت (برای نوع سفارشهای او به شاعر جوان، ‌ﻧﻜ : همانجا؛ ابوالفرج، 17/ 172-173) و به همین سبب، پیوسته مقام استاد خود را ارج می‌نهاد و نزد همگان به فضیلت او اعتراف می‌کرد (همو، 17/ 168-169، 172-173).
نام نخستین و تنها زنی که به غیر از معاشیق عرب چون لیلى، سلمى و...، در زندگی او ظاهر شده است، به همین دوران تعلق دارد. زمان دیدار با این زن را نیز در اثنای نخستین سفر از منبج به سوی حمص نهاده‌اند، زیرا شاعر ناچار بود از شهر حلب، شهر عَلْوه بگذرد. علوه دختر زنی زُرَیقه نام ظاهراً از طبقات پایین اجتماع حلب بوده (بدوی، حیاة...، 56؛ نیز ‌ﻧﻜ : بحتری، دیوان، 376).
بحتری بی‌گمان نخستین شعرهای جدی خود را با مدح ابوسعید ثغری آغاز کرد و اولین قصیدۀ او، یا آن است که با قافیۀ «قا» سروده شده است (ابن خلکان، 6/ 22؛ آمدی، 12؛ نیز ‌ﻧﻜ : بحتری، همان، 1450-1460)، یا قصیده‌ای با قافیۀ «عا» (آمدی، 13؛ بحتری، همان، 1253-1256) که در آن به پیروزی امیر بر بابک خرم‌دین اشاره شده است (‌ﻧﻜ : همان، 1255، بیتهای 25ﺑﺒ، یا پیروزی اول در 220ق، یا پیروزی نهایی در 222ق، همان، 1450-1460). بنابراین، شاعر باید بسیار جوان، یعنی بین 14 تا 17 سالگی بوده باشد. وی تا پایان عمرِ ابوسعید، و نیز پسرش یوسف، به آنان وفادار ماند و 23 قصیده در مدح ابوسعید و خاندانش سرود (‌ﻧﻜ : مقدسی، 205). این اشعار بیشتر گرد دلاوریهای این پدر و پسر در جنگهای مرزی، ارمنستان و بیزانس دور می‌زند و ارزش تاریخی فراوان دارد (دربارۀ رثای پرشور بر ابوسعید و پسرش، ‌ﻧﻜ : یظی، 159-165؛ بحتری، همان، 1949-1952، 2181-2185).
محیط شام دیگر برای شاعر جوان و تنگدست و جهان‌پرست البته تنگ بود و می‌بایست به عراق روآورد؛ اما فضای عراق رو به پریشانی نهاده بود. متوکل (ﺣﻜ 232-247ق/ 847-861م) با همۀ قدرت، چنان از دست ترکان به تنگ آمده بود که خواست پایتخت را از سامرا به دمشق انتقال دهد. منتصر (ﺣﻜ 247-248ق ) به یاری ترکان پدر را به قتل رساند و ابزار دست آنان شد؛ اما چند ماه بعد در گذشت و ترکها مستعین را به خلافت برداشتند تا دستشان در همۀ امور باز باشد. مستعین را هم معتز کشت (252ق/ 866م ) تا خود نیز به دست ترکان به خفت تمام کشته شود (255ق). خلیفۀ بعدی مهتدی هم به دست سپاهیانش به قتل رسید (256ق) و جا به معتمد سپرد و او آخرین خلیفه‌ای بود که بحتری توانست مدح گوید (‌ﻧﻜ : مقدسی، همانجا ).
شعر و زندگی بحتری با این حوادث به سختی در آمده است، چندان که بسیاری از اشعار او بدون آشنایی با این حوادث نمی‌توان دریافت، به ویژه که او به ذکر جریانهای تاریخی، علاقه‌ای خاص داشته است. بی سبب نیست که کانار توانسته است مقاله‌ای، تنها شامل حوداث ناحیۀ بیزانس از اشعار او فراهم آورد (‌ﻧﻜ : EI2 ).
از زندگی او در بغداد و سامرا اطلاع فراوانی دردست نیست، اما از مدایح او چنین بر می‌آید که به انبوهی از بزرگان پیوسته، در بغداد نوادگان حکید طوسی را در 18 قصیده (به‌خصوص ابونهشل)، و آل طاهر را در 7 قصیده، و خاندان سهل رادر12 قصیده مدح گفته، و گویا با ابراهیم، پسر حسن بن سهل (وزیر مأمون) دوستی نزدیک یافته بوده است (‌ﻧﻜ : مقدسی، 205-206 ). در یکی از قصایدی که در مدح ابراهیم پرداخته، نیاکان ایرانی او را ستوده(همان، 884-888)، و گفته است که «مهرگان» بر گردن همۀ ایرانیان حق بزرگی دارد،زیرا که عید نیاکان تاجدار او، چون قباد، یزدجرد،...واردسیر است (همان،884-886، به ویژه بیتهای 26-29).
در سامرا، همۀ کوشش بحتری آن بود که به بارگاه خلیفه واثق یا وزیر دانشمندش ابن‌عبدالملک زیات راه‌یابد. اما قصید‌ه‌ای که در ابن زیات سرود (همان، 632-638)، به جایی نرسید، زیرا واثق درگذشت و زیات کشته شد.
بحتری جوان البته نومید نشد، به خصوص که مرگ شاعر بزرگ ابوتمام راه را برای او باز گذاشته بود. گویا برای پیوستن به متوکل و وزیرش فتح بن خاقان، دست به دامن علی بن بحیى بن منجم زد (‌ﻧﻜ : ﻫ د، بنی‌منجم؛ بحتری، همان، 1610-1614). قصیدۀ شکرآمیز او که در آن حضور در بارگاه وزیر اظهار خرسندی می‌کند، بی‌گمان نخستین مدح است. البته بارگاه وزیر (26 قصیده در مدح او و خاندانش، ‌ﻧﻜ : مقدسی، 206)، گام نخست بود، زیرا پس از آن توانست به یاری فتح و یا ابن‌منجم به دربار خلیفه راه یابد و مدت 15 سال شاعر مخصوص و ندیم خلیفه باشد و در کنار مدایح گاه سخت اغراق آمیز، نمۀ حوادث خرد و کلان را که به خلیفه مربوط می‌شد، به گونه‌ای در شعر خود ثبت کند و پیوسته او را از خود خرسند سازد وصله‌های کلان بستاند. بحتری در یک مورد شیوه‌ای برگزید که برای او ــ که به بی‌وفایی و گاه بخل مشهور است ــ موجب سرافرازی گردید: او بر خلاف متوکل که با شیعیان و به ویژه شخص امام علی(ع) سخت دشمنی می‌ورزید، هیچ گاه لب به بدگویی ایشان و یا معتزلیان نگشود. با اینهمه او ــ شاید از سرناچاری ــ در قصیده‌ای (همان، 1310-1313: عینیه، بیتهای 8-12) خلافت را حق مسلم عباسیان دانسته است.
این دوستی دیرپا همیشه هم خالی از برخی آزارها نبود. یک بار متوکل که از خود ستاییها و اطوار ناهنجار او به هنگام خواندن قصیده به تنگ آمد، صَیْمری شاعر به هجا و استهزای او بر انگیخت؛ چندان که خود از خنده بی‌خود شد. بحتری هم از شدت خشم آهنگ منبج کرد (صولی، اخبار البحتری، 88-89؛ ابوالفرج، 17/ 173-175)؛ اما او را مایه غرور نبود که دل از نعمتهای درباربرکند.
دوران خوشیهای بحتری در 247ق/ 861م با قتل متوکل و وزیرش فتح بن‌خاقان پایان یافت. بحتری در آن مجلس کشتار حضور داشت و معلوم نیست که چگونه جان سالم به دربرد (‌ﻧﻜ : مشعودی، 4/ 36-39؛ حصری، 1/ 227؛ نیز؛ بدوی، حیاة، 85). نتیجۀ این ماجرا، قصیدۀ رائیه‌ای بود (دیوان، 1045-1049) که در آن منتصر را آشکارا پایه‌گذار آن توطئه دانسته، و به سبب این اقدام او را نفرین کرده است (نیز بدوی، همان، 172-175).
اما دربار خلیفه فریبنده‌تر از آن بود که بحتری به تواند از آن دل بردارد. به این سبب، به رغم آنهمه دوستی با متوکل، به فرزند توطئه‌گرش روی آورد و با ارائیه‌ای مدحش گفت (دیوان، 848-851). در این قصیده علاوه بر ستایش دادگریهای منتصر، به نکتۀ بسیار مهمی اشاره کرده که در زمان متوکل، گویی روحش را عذاب می‌داده است. منتصر، علویان را تا حدی آزاد گذاشت و سبّ امام علی(ع) را منع کرد. بحتری وی را به همبن‌سبب بسیار ستوده است. اما سهم منتصر از مدایح او تنها همین یک قصیده بود، زیرا پس از چند ماه خلافت، درگذشت و مستعین به جایش نشست و در 4 قصیده مدح شد (‌ﻧﻜ : مقدسی، 205). در این قصاید نیز انبوهی اطلاعات تاریخی نهفته است.
در زمان معتز که فرزند خلیفۀ محبوسش بود دوران خوشی تازه‌ای آغاز شد و بحتری، پس از هجای مستعین، با 30 قصیده معتز را ستود و بر ثروت خود افزود. بدیهی است که بسیاری از این قصاید، پیش از خلافت او سروده شده است. زیرا ظاهراً شاعر با وی رابطه‌ای استوار داشته، چندان که حتێ در زمان اسارت، به دیدارش در زندان می‌رفته است؛ هرچند که در زندان، چون مدحیه‌ای آماده نداشته، مدح ابوسعید ثغری را برایش خوانده و او را فریفته است (تنوخی، 8/ 56-57). این دوران، بیش از 3 سال دوام نیافت و شاعر به مهتدی (با 4 قصیده)، و پس از او به معتمد رونهاد. اما پیداست که رابطۀ او با این خلیفه هیچ‌گاه استواری نیافت. طی خلافت طولانی معتمد (256-279ق/ 870-892م) تنها 5 قصیده در مدح او، و یک قصیده در مدح برادرش موثق (با اشاره به پیروزی او بر زنگیان بصره که شوریده بودند) سرود و ظاهراً سود چندانی هم نبرد. احتمالاً چندین سال میان عراق و شام رفت وآمد کرد تا کهن‌سال و مأیوس شد و به منبع بازگشت و همانجا درگذشت. او اقبال خود را نزد آل‌طرلون هم آمود (‌ﻧﻜ : ضیف، 281، 283)، اما بهره‌ای نبرد.
چندین خصلت، در وجود یا در زندگی بحتری پیوسته مورد بحث و گفت‌وگو بوده است: بی‌وفایی، بخل، ثروت و هیأت ظاهری. بر این مجموعه، ناچار موضوع مذهب را نیز باید افزود، زیرا احترامی که عموماً نسبت به شیعیان و خصوصاً به امیرالمؤمنین علی(ع) داشت، موجب شده است کسانی چون عبدالجلیل قزوینی رازی (ص 229) و قاضی نورالله شوشتری (2/ 542-543) و سرانجام شیخ عباس قمی (2/ 64-67، با ارجاع به دو نویسندۀ پیشین) او را در شمار شیعیان بنهند، محسن‌امین (3/ 541) تنها به ذکر نام او اکتفا می‌کند و اخیراً نیز در دایرةالمعارف تشیع، شرح حال او آمده است (3/ 99)؛ اما این امر مورد تأیید همگان نیست (مثلاً ‌ﻧﻜ : بدوی، همان، 123). صولی یک روایت (اخبار البحتری، 123؛ ‌ﻧﻜ : مرزبانی، 306) نقل کرده است که شاید ما را به کلی از این بحث منصرف سازد؛ از این قرار که در یکی از نخستین مدایحِ ابوسعید ثغری گوید: «... اینان کلام مخلوق خدا را تحریف می‌کنند» (اعتقاد به حادث بودن قرآن) (دیوان، 1455، بیت 34، اما در دیوان، بیت به گونۀ دیگری است)، از او می‌پرسند که مگر معتزلی شده‌ای؟ پاسخ می‌دهد که در زمان واثق، دینش همین بوده، سپس در زمان متوکل از آن رو برتافته است! پس به او می‌گویند که این تلوّن مزاج خود بدترین دین است. او را حتێ یک‌بار، به سبب بیتی (همان، 1553، بیت 7) به دوگانه‌پرستی نیز متهم کرده‌اند، چندان که ناچار شد چندی به منبج بگریزد تا اوضاع آرام گیرد (مرزبانی، 307-308؛ نیز: ضیف، 284).
بی‌وفایی تاریخی بحتری، زاییدۀ مزاج مموح‌طلب و گرایش تند به مرکز قدرت است؛ چون در زمان او خلیفگان و امیرانشان گاه به فاصلۀ چند ماه، آن هم در اثر قتل و خون‌ریزی تغییر می‌یافتند، او ناچار از مدح به هجا و از هجا به مدح منتقل می‌شد. این امر بسیاری از گذشتگان را آزرده است. صولی، هجای مستعین (رائیه) را «زشت‌ترین و ضعیف‌ترین انواع هجا» دانسته، می‌افزاید، بحتری نزدیک به 40 تن از بزرگان را نخست مدح و سپس هجا گفته، نیز در 20 قصیده نام ممدوح نخستین را برداشته، ممدوحان تازه‌ای به جایشان نهاده است (مرزبانی، 301-302). همچنین احمد بن طاهر می‌گفت: «بی‌وفاتر وفرومایه‌تر از بحتری هرگز ندیده‌ام» (‌ﻧﻜ : همو، 302-303)؛ علت آن بود که او ابن خصیب را ـ که میانجی شاعر و منتصر بود ـ مدحی تمام گفت و چون او در زمان مستعین به بدختی افتاد، هجایی هولناک در حقش سرود و حتێ در بیتی، فتوای قتلش را صادر کرد (همان، 1636-1638، بیتهای 17، 19؛ بدوی، همانف 94؛ قس: حسین، 2/ 358).
بحتری به یمن ستایشهایش، ثروتی کلان فراهم آورده بود، گویند با خدم و حشم بیرون می‌رفت (ابن رشتیق، 2/ 185) و در اطراف منبج املاک فروان داشت (تنوخی، 8/ 59؛ ابن‌خلکان، 6/ 23؛ یاقوت، بلدان، 4/ 655). البته این عجیب است، زیرا مثلاً گویند که معتز، در یک مجلس، 6 هزار دینار که خود ثروتی بزرگ بود، به او بخشید. اما اینهمه ثروت مانع از آن نشد که در چند روایت که بیشتر در اغانی گرد آمده است، وی را به بخل شدید وصف کنند و ادعای بخشندیگ که بارها در اشعار او آمده، در برابر داستانهای راست یا دروغ وزنی نیافته است. رفتار خسیسانۀ او با برادر خود و غلام وی، و حتێ با فرزندش ابوالغوث (‌ﻧﻜ : ابوالفرج، 17/ 170) همه‌جا مشهور شده بود (‌ﻧﻜ : ضیف، 283)، هرچند که برخی از معاصران، چنین روایاتی را باور ندارند. عمده‌ترین دلیلشان نیز آن است که ابن‌رومی، در هجاهای گزندۀ خود بر ضد بحتری، اشارتی به این احوال نکرده است (بدوی، همان، 115، 119-121).
دربارۀ هیأت ظاهری او، آنچه ابوالفرج نقل کرده است، اندکی شگفت می‌نماید: جامۀ سخت کثیف و زشت (همانجا)، رفتار بس ناهنجار و هنگام خواندن شعر، خم و راست شدن، پس و پیش رفتن، دست و پا افشاندن، طلب «احسنت»گویی از شنوندگان (17/ 113؛ نیز حسین، 2/ 359؛ فروخ، 2/ 358) همه در مورد شاعری که 15 سال ندیم متوکل بوده است، شاید غریب باشد. به همین سبب، برخی چندان بر این روایات اعتماد نمی‌کنند (مثلاً ‌ﻧﻜ : بدوی، همان، 132).
بحتری را البته باید در صف نوخاستگان (مولَّدون، محدثون) به شمار آورد؛ و همینکه در این صف نشیند، لاجرم پایش به کشاکشهایی که میان قدما و این نوخاستگان برپا شده بود، کشیده می‌شود. این روایت که در حق جریر (که هنوز با نوخاستگان عصر عباسی تفاوتی عظیم دارد) نقل شده است، عمق این منازعه را به نیکی نشان می‌دهد: ابوعمروابن علا می‌گفت: «این نوخاسته چندان نیک شعر می‌سراید که بر آن شدم تا کودکانمان را به روایت شعر فرمان دهم» (ابن رشتیق، 1/ 90). شادی بتوان گفت که اساس بیشتر این کشاکشها به مقدار و چگونگی استفاده از آرایه‌های لفظی بازمی‌گردد که نخست ـ بدون توجه به قواعد یا حتێ اشعار بر وجود آن ـ و به طور طبیعی و غریزی در شعر به کار می‌آمد، اما با بشار (د 167ق/ 783م) رواج بیشتر یافت و آگاهی و احساس ملموس‌تری نسبت به آنها پدیدار شد، آنگاه در شعر ابوتمام (د 231ق/ 846م) به اوج رسید و سرانجام در البدیع ابن معتزم (ﻣﻗ 296ق/ 908م) قانونمند شد (‌ﻧﻜ : یظی، 23-27).
بخش اعظم انتقادهایی که به شعر ابوتمام شده، از آنجاست که وی در آرایه‌پردازی و بازی با الفاظ و فلسفه‌بافی و دشوارگویی افراط می‌کرده است (‌ﻧﻜ : آمدی، 5-6؛ جرجانی، 19)؛ و آنگاه وی را با شاعر همسنگش بحتری می‌سنجند که شعرش با همۀ استواری، به ذوق عرب نزدیک‌تر، و از مغلق‌گویی و فلسفه‌بافی به دور است. اما مدافعان ابوتمام به دفاع از او می‌پردازند و مثلاً «سرقات» بحتری را از آثار او برمی‌شمارند، یا خطاهای او را در لفظ و معنی بررسی می‌کنند.
 

صفحه 1 از2

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: