صفحه اصلی / مقالات / دائرة المعارف بزرگ اسلامی / ادیان و عرفان / احمد سرهندی /

فهرست مطالب

احمد سرهندی


نویسنده (ها) :
آخرین بروز رسانی : دوشنبه 19 خرداد 1399 تاریخچه مقاله

اَحْمَدِ سَرْهِنْدی، شیخ بدرالدین احمد فاروقی سرهندی (971-1034ق/ 1564-1625م)، فرزند شیخ عبدالاحد، معروف به «مجدِّد الف ثانی»، عارف و متکلم مشهور هند در سدۀ 11ق و مؤسس طریقۀ «مجددیه» یا «احمدیه» در سلسلۀ نقشبندی.
آگاهی دربارۀ جزئیات زندگانی او منحصر است به آنچه مریدان او و پیروان این طریقه در شرح احوالش نوشته‌اند و در کتابهای تاریخ آن زمان، جز چند اشارۀ کوتاه در توزک جهانگیری، چیز دیگری دربارۀ او دیده نمی‌شود. نوشته‌های مریدان معاصر او، چون زیدةالمقامات محمدهاشم بدخشانی کشمی و حضرات القدس بدرالدین ابراهیم سرهندی و نیز کتاب متأخرتر روضةالقیومیۀ محمد احسان مجددی، همگی شامل سخنان ستایش‌آمیز فراوانی در بیان کرامات و غیب‌گوییها و کارهای بزرگ اوست که طبعاً با غلو و اغراق بسیار و توهمات بی‌اساس همراه است و به هیچ روی به صحت تاریخی آنها اعتماد نمی‌توان کرد. آنچه در دوره‌های بعد در شرح احوال او نوشته‌اند، نیز براساس همین‌گونه تألیفات بوده است، ولی با اینهمه، از لابه‌لای این نوشته‌ها می‌توان طرح کلی و خطوط اصلی زندگانی و سرگذشت او را بازشناخت.
سلسلۀ نسب شیخ احمد با بیست و چند واسطه به خلیفۀ دوم می‌رسد (احسان، 69؛ غلام‌سرور، 1/ 607) و از این‌روی به فاروقی نیز شهرت داشت. وی در سرهند (سهرند) از شهرهای پنجاب شرقی تولد یافت، تحصیلات مقدماتی را در همان شهر، نزد پدرش که مردی فاضل و عارف مشرب و از مشایخ طریقۀ صابریۀ چشتیه بود (نک‍ : کشمی، زیدة...، 91-92)، فرا گرفت و گفته‌اند که در خردسالی حافظ قرآن شد (همان، 127-128؛ احسان، 123). در آغاز دوران جوانی برای تکمیل تحصیلات به سیالکوت رفت و در آنجا علوم معقول را از مولانا کمال‌الدین کشمیری، و حدیث و فقه را از شیخ یعقوب کشمیری فرا گرفت و از قاضی بهلول بدخشی، شاگرد شیخ عبدالرحمان بن فهد، اجازۀ روایت گرفت و به اشاره و تصویب او به تدریس صحاح سته و کتابهای تفسیر مشغول شد (کشمی، همان، 128-129؛ آزاد بلگرامی، 47؛ حسنی، 5/ 43) و در ضمن تدریس علوم، برخی رسالات نیز به زبان فارسی و عربی تصنیف کرد.
در این اوقات شهر اگره (اکبرآباد) مرکز حکومت اکبرشاه شده بود و کسانی چون شیخ مبارک ناگوری و دو فرزندش ابوالفضل معروف به علامی و ابوالفیض، متخلص به فیضی و چند تن دیگر که با اکبرشاه در شکل دادن به سیاستهای دولتی و دینی او همفکری و همکاری نزدیک داشتند، می‌کوشیدند که دانشمندان و ارباب قلم و هنر را از نقاط مختلف به پایتخت جلب، و از آراء و افکار و مهارتهای آنان در این راه استفاده کنند. از این‌روی در اواخر سدۀ 10 و اوایل سدۀ 11ق، اگره مجمع گروهی از ادیبان و دانشمندان آن زمان شده بود و علاوه بر مجالس درس و بحث که رونق و گسترش فراوان داشت، مناقشات و مجادلات دربارۀ اقدامات خلاف شرع و بدعتهای الحادآمیز اکبرشاه و اطرافیانش نیز مجامع علمی و دینی را فرا گرفته بود.
دربارۀ سیاست دینی اکبرشاه و «دین الهی» او بسیار سخن گفته‌اند (نک‍ : روی، 133-140؛ عزیز احمد، 167-181). انگیزۀ بدعت‌گذاری و دین‌سازی او هرچه بوده باشد ــ خواه غرور و خیال‌پردازیهای جاهلانه، خواه احساس نیاز به ایجاد تفاهم مشترک و وحدت و توافق میان کیشها و گروههای مختلف و رفع تفرقه‌ها و خصومتها در قلمرو حکومت خود ــ به هر حال اغلب اقدامات او در این راستا با اصول شریعت اسلام مغایر به نظر می‌رسید و موجب اعتراض و آزردگی فقها و متشرعان شده بود (نک‍ : همو، 174).
در این احوال، محیط پرجنب‌وجوش و پر گفت‌وگوی اگره و گرمی بازار مباحثات دینی و علمی، شیخ احمد جوان را به سوی خود جلب کرد. اینکه فریدمان (مقدمه، 13) گفته است که وی به سبب فضل و دانشش به دربار اکبرشاه دعوت شد و در مدت نامعلوم اقامت خود در آنجا، ابوالفضل را در کارهای ادبی او یاری می‌کرد، درست به نظر نمی‌رسد (نک‍ : کشمی، همان، 131-132؛ رضوی، II/ 197). شیخ احمد در اگره، با آنکه جوانی کم سن و سال بود، ظاهراً به معرفی استادش شیخ یعقوب کشمیری (نک‍ : همانجا) به مجالسی که در خانۀ ابوالفضل و فیضی تشکیل می‌شد، راه یافت. فیضی در آن اوقات به نوشتن تفسیر سواطع الالهام به زبان عربی ــ که از آغاز تا انجام آن همۀ کلمات به حروف بی‌نقطه است ــ مشغول بود. گفته‌اند که وی روزی بر سر ترجمه و تفسیر آیه‌ای به الفاظ غیرمعجم، دچار اشکال شده بود و تعبیر دلخواه ممکن نمی‌شد. در این هنگام، شیخ احمد به مجلس او وارد شد و فیضی مشکل خود را با او در میان نهاد. شیخ احمد قلم برداشت و در زمانی کوتاه، مطالب موردنظر را با الفاظ بی‌نقطه به تفصیل و در «کمال بلاغت» بر صفحه نوشت، چنانکه «فیضی در حیرت رفت» (کشمی، همانجا). باز نوشته‌اند که روزی ابوالفضل در مجلسی زبان به ستایش فلاسفه گشوده، و در وصف بزرگی مقام و نتایج و آثار افکار آنان سخن را به مبالغه کشیده بود. شیخ احمد که در آن مجلس حاضر بود، تاب نیاورده، گفت که اما غزالی در کتاب المنقذ من الضلال برخلاف این نظر دارد و می‌گوید آنچه فلاسفه از علوم آورده‌اند، مأخوذ و مقتبس از کتابهای انبیاست. ابوالفضل از این سخن برآشفت و گفت که غزالی نامعقول گفته است. شیخ احمد با لحنی تند پاسخی اعتراض‌آمیز به گفتۀ ابوالفضل داد و مجلس او را ترک کرد (همان، 131-132).
شیخ احمد در این ایام دو رساله تصنیف کرد: یکی به نام اثبات النبوة، به زبان عربی و شدیداً متأثر از المنقذ من الضلال غزالی (نک‍ : فریدمان، 5) که در آن به تلویح و تصریح، عقاید و اعمال اکبرشاه و ابوالفضل را مورد انتقاد قرار داد و به اثبات معنی بعثت و نبوت و خاتمیت و بیان حقیقت معجزات انبیا و مذمت آراء فلاسفه پرداخت (نک‍ : ص 2، جم‍ ‌). دیگری نوشته‌ای است به زبان فارسی با عنوان «رساله در رد روافض» که درحقیقت پاسخ به نامه‌ای است که مولانا محمد بن فخرالدین رستمداری معروف به مشکِّک، از علمای مشهد مقدس در جواب به فتوای علمای ماوراءالنهر نوشته بود.
در مدتی که شهر مشهد در محاصرۀ لشکریان عبدالله خان ازبک بود، ازبکان در آن حوالی دست تعدی به جان و مال مردم گشوده بودند و از قتل و غارت و فساد و خرابی خودداری نمی‌کردند. در این احوال بعضی از علما و مدرسان آستان رضوی، نامه‌ای به فرمانروای ازبک نوشتند و از او خواستند که لشکریان خود را از اینگونه اعمال نسبت به مسلمانان منع کند. فقهای ماوراءالنهر به اشارۀ عبدااله خان ازبک جوابی اهانت‌آمیز به این نامه دادند و مشهد و حوالی آن را دارالحرب، مردم شیعی مذهب آنجا را کفار، قتل آنان را جهاد و جان و مالشان را حلال دانستند. چون این نامه به مشهد رسید، مولانا محمد رستمداری در جوابیه‌ای ملامت‌آمیز با استناد به آیات و روایات و احادیث معروف و مقبول اهل تسنن به ابطال دعاوی و فتاوی آنان پرداخت و شناعت اعمال آنان را به وجه شایسته باز نمود (برای هر دو نامه، نک‍ : شوشتری، 1/ 101-113؛ اسکندربیگ، 1/ 389-398). به نامۀ مولانا محمد رستمداری از جانب علمای ماوراءالنهر جوابی داده نشد و به گفتۀ شوشتری چون ایشان خود را از جواب نوشتن به نامۀ مولانا محمد عاجز دیدند، گفتند که «گفت و شنید با این مردم موجب ضعف اعتقاد دیگران می‌شود، بنابراین باید که آیات قرآنی که در آن نوشته شده، به مقراض بیرون آورند و باقی را در نظر حاضران بسوزانند و بگویند که سخنان آن طایفه قابل جواب نیست و آخر چنان کردند» (شوشتری، 1/ 101-102). ولی چنین به نظر می‌رسد که نسخه‌های نامۀ مولانا محمد در اندک زمانی به نقاط دیگر رسیده بود و خصوصاً شیعیان هندوستان آن را در میان طرفداران و همفکران خود و در محافل و مجالس علمی و درباری با مباهات نقل و نشر می‌کردند (نک‍ : کشمی، زبدة، 132-133).
نامۀ مولانا محمد رستمداری، چنانکه گفته شد، از طرف علمای ماوراءالنهر بی‌جواب مانده بود و از این‌روی شیخ احمد که در آن وقت در اگره بود، بر خود واجب دید که آن را جواب گوید و ادلۀ شیعیان را در اثبات آراء خود رد و ابطال نماید. برخلاف نظر کسانی که تصنیف «رساله در رد روافض» را در 17 سالگی شیخ احمد دانسته‌اند (نک‍ : فریدمان، 4). وی این رساله را بعد از واقعۀ محاصرۀ شهر مشهد، یعنی بعد از 997ق (نک‍ : اسکندربیگ، همانجا) و بعد از 27 سالگی نوشته است، اما اینکه بعضی از نویسندگان شرح احوال او، چون محمد احسان مجددی در روضة القیومیه (ص 233، 236-239) گفته‌اند که وی این رساله را به خواهش عبدالله‌خان ازبک تصنیف کرده، سخنی بی‌وجه است و در منابع قدیم‌تر دیده نمی‌شود. برخلاف نامۀ متین و مستدل مولانا محمد رستمداری، «رساله در رد روافض» با لحنی تعصب‌آمیز نوشته شده، و در آن هیچ مطلب دیگری جز آنچه معمولاً در اینگونه ردیه‌ها دیده می‌شود، نیامده است (نک‍ : ص 1-14).
شیخ احمد پس از چند سالی اقامت در اگره، به همراه پدر خود، شیخ عبدالاحد که در آن اوقات به آن شهر آمده بود، به سرهند بازگشت (کشمی، همان، 133). در مراجعت، هنگامی که به تهانیسر رسیدند، به دیدار حاجی سلطان که از بزرگان آن حدود و از مقربان دربار اکبرشاه بود و در 1007ق به فرمان اکبرشاه به دار آویخته شد (نک‍ : ابوالفضل، 3/ 748؛ رضوی، II/ 406-407)، رفتند و شیخ احمد، دختر او را به عقد خود درآورد (احسان، 133-135). شیخ احمد بار دیگر در سرهند به تدریس علوم مشغول شد و ضمن آن در طریقۀ چشتیه ــ که پدرش از مشایخ آن بود ــ به سلوک پرداخت و از پدر خود اجازۀ ارشاد گرفت (کشمی، همان، 133-134، 136).
شیخ همواره آرزومند سفر حجاز و ادای فرضۀ حج بود، ولی ضعف و سالخوردگی پدر و رعایت احوال و تعهد خدمت او مانع از این سفر می‌شد. در 1007ق شیخ عبدالاحد وفات یافت و سال بعد شیخ احمد به قصد سفر حجاز از سرهند به دهلی رفت. در این اوقات خواجه محمدباقی بالله، خلیفۀ خواجه محمد خواجگی، از بخارا به دهلی آمده، و به تبلیغ و ترویج طریقۀ نقشبندیه مشغول شده بود. شیخ احمد به ملاقات او رفت و در همان نخستین دیدار مجذوب او شد و در زمانی کوتاه الفت و تعلق خاطر میان آن دو به جایی رسید که شیخ احمد به تلقین خواجه محمد از ادامۀ سفر منصرف شد و چند گاهی در خانقاه او اقامت گزید. وی در این مدت نزد خواجه محمد به ذکر و ریاضت به روش خواجگان نقشبندی مشغول شد و در اندک زمانی به جایی رسید که از خواجه اجازۀ ارشاد گرفت و با جمعی از مریدان و طالبان به سرهند بازگشت. تا زمانی که خواجه محمدباقی بالله زنده بود، همواره میان آن دو مکاتبه برقرار بود و چندبار شیخ احمد برای دیدار او به دهلی سفر کرد و بعد از وفات او در 1012ق نیز همواره به زیارت تربت او می‌رفت. به گفتۀ کسانی که شرح احوال شیخ احمد را نوشته‌اند، خواجه باقی بالله در زمان حیات، شیخ را به جانشینی خود انتخاب کرده بود (نک‍ : همان، 137-156)، ولی او در دهلی اقامت نکرد و همچنان در سرهند به تعلیم و ترویج طریقۀ نقشبندی و تألیف و تصنیف مشغول شد. رسالۀ تهلیلیه، مبدأ و معاد، معارف لدنیه، مکاشفات عینیه، شرح رباعیات خواجه باقی بالله و تعلیقات بر عوارف المعارف از آثاری است که پس از ورود به طریقۀ نقشبندی از او بر جای مانده است.
وسعت دامنۀ دانش و اطلاع شیخ احمد در مسائل مربوط به فقه، کلام، عرفان و اعتراضات شدید و بی‌باکانۀ او به بدعت‌گذاریها و اعمال خلاف شرع اکبرشاه و اطرافیانش (نک‍ : مکتوبات، 1/ مکتوب شم‍ 65، 81؛ عزیز احمد، 183) و نیز مکتوباتی که از جانب او در موضوعات مهم علمی، دینی و سیاسی به اشخاص معروف هند فرستاده می‌شد، موجب شده بود که وی در میان مسلمانان آن سرزمین به عنوان شخصیتی ممتاز شناخته شود و به عنوان «مجدد الف ثانی» شهرت یابد. 
موضوع «تجدید الف» و اعتقاد به ظهور مصلح و منجی و محیی دین و سنت در رأس هر هزاره، در ادیان و فرهنگهای دیگر نیز به اشکال مختلف مطرح بوده است (نک‍ : «دائرةالمعارف...»، IX/ 521-536) و در سدۀ 10ق و نزدیک شدن پایان هزارۀ اول اسلامی، این انتظار و باور در میان عامۀ مسلمانان هند به صورتهایی ظاهر شده بود (نک‍ : بلوخمان، مقدمه، 27-32). اساس این اعتقاد روایتی بوده است که در کتابهای حدیث به این موضوع دیده می‌شود که در رأس هر 100 سال خداوند کسی را به اصلاح و احیای دین و پاک‌کردن آن از بدعتها و انحرافات مأمور می‌کند (ان الله یبعث لهذه الامة علی رأس کل مائة سنة من یجدد لها دینها، نک‍ : ابوداوود، 2/ 512) و کسی که در آخرین سده از آخرین هزاره ظهور کند، شخصی است همنام پیامبر اکرم(ص) که عالم را از جور و ظلم پاک و از عدل و داد پر خواهد کرد. در اوایل سدۀ 10ق سیدمحمد جونپوری مدعی احیای دین شد و گروهی کثیر از مردم نواحی مختلف هند، ازجمله شیخ مبارک ناگوری، پدر ابوالفضل علامی و ابوالفیض فیضی، پیرو او شدند (بلوخمان، همانجا). کارهای اکبرشاه و بدعتها و دین‌آوری او نیز از تأثیرات اینگونه افکار و تصورات خالی نبود و عنوان کتاب تاریخ الفی که به مناسبت پایان هزارۀ اول و آغاز هزارۀ دوم اسلامی در دوران سلطنت او نوشته شد، حکایت از آن دارد که وی می‌خواسته است به نوعی آغازگر و مجدد هزارۀ دوم پنداشته شود. سرانجام شیخ احمد سرهندی، به عللی که ذکر آن گذشت، به عنوان «مجدد الف ثانی» شهرت گرفت و از آن پس این لقب خاص او شد. شیخ احمد در چند مورد از مکتوبات خود از تجدید الف و خصوصیات کسی که باید مجدد الف و محیی سنن اصلی و اولیه باشد، سخن گفته است (نک‍ : 1/ مکتوب شم‍ 234، 261، 301، 2/ مکتوب شم‍ 4، 3/ مکتوب شم‍ 96، 123، جم‍‌ ). وی میان مجدد الف و مجدد مائه فرق می‌گذارد: «بدانند که بر سر هر مائه مجددی گذشته است، اما مجدد مائه دیگر است و مجدد الف دیگر. چنانچه در میان مائه و الف فرق است، در میان مجددین اینها نیز همان‌قدر فرق است، بلکه زیاده از آن، و مجدد آن است که هرچه در آن مدت از فیوض به امتان برسد، به توسط او برسد، اگرچه اقطاب و اوتاد آن وقت بوند و بُدَلا و نجبا باشند» (2/ مکتوب شم‍ 4). علوم و معارفی که مجدد را حاصل می‌شود، ورای علوم اهل علم و علوم و معارف اولیاست، بلکه علومی است که به وراثت و تبعیت از «مشکات انوار نبوت» به او می‌رسد (همانجا).
شیخ احمد در بعضی از مکتوبات خود با تعبیرات عجیب و غریب آنچنان سخن می‌گوید که گویی مجدد الف ثانی خود اوست. وی برای حضرت خاتم انبیا، دو ولایت قائل است: ولایت «محمدی» که ناشی از مقام «محبوبیت» است و ترکیبی از نشأة «محبیت» نیز دارد، ولایت «احمدی» که ناشی از «محبوبیت» صرف است و مقدم است بر ولایت محمدی و به «احد» نزدیک‌تر است و حلقۀ «میم» احمد حلقۀ عبودیت است که بنده را از مولا متمایز می‌کند و دو حلقۀ «میم» محمد اشارت به دو تعین وجود مقدس اوست: میم اول تعین جسدی بشری، میم دوم تعین روحی ملکی. تعین جسدی بشری بعد از عارض شدن موت بر آن حضرت رو به فتور نهاده بود و با گذشت هزار سال، سرانجام الف الوهیت به جای میم تعین جسدی قرار گرفت و تعین روحی ملکی به کمال قدرت خود رسید. بدین‌سان بعد از هزار سال «محمد»، «احمد» شد و ولایت محمدی به ولایت احمدی انتقال یافت. ولایت احمدی که بر ولایت محمدی مقدم بود، به مقام اطلاق و حضرت احدیت نزدیک‌تر و از عالم بشریت دورتر است. پس با عروج ولایت محمدی به ذروۀ علیا «معامله بر امتان او... تنگ‌تر گشت و نور هدایت او که به واسطۀ مناسبت بشریت بود، کمتر شد و توجهی که به حال این واپس ماندگان داشت، قلت پیدا کرد و به کلیت متوجه قبلۀ حقیقی گشت... از اینجاست که بعد از هزار سال ظلمات کفر و بدعت مستولی گشته است و نور اسلام و سنت نقصان پیدا کرده» (3/ مکتوب شم‍ 96).
بنابر اینگونه تصورات ساختگی و بی‌سابقه (که ظاهراً پنداشتهای مربوط به اسرار حروف و نیز ابیاتی از گلشن راز شیخ محمود شبستری در آن مؤثر بوده است)، شیخ احمد ظهور مجدد الف ثانی را در آن زمان ضروری قلمداد می‌کند. وی همین نظریه را در کتاب مبدأ و معاد خود نیز به تعبیرات دیگری باز گفته است: بعد از گذشت هزار سال، حقیقت محمدی از مقام خود عروج کرده، به حقیقت کعبه می‌پیوندد و در آنجا به حقیقت احمدی موسوم گشته، مظهر ذات احد می‌شود. در این حال، مقام حقیقت محمدی خالی می‌ماند و سرانجام چون در آخرالزمان عیسی(ع) نزول، و شریعت محمدی را قبول فرماید، در این وقت حقیقت عیسوی از مقام خود عروج خواهد کرد و در مقام حقیقت محمدی مستقر خواهد شد (نک‍ : رضوی، II/ 214)، اما شیخ احمد تصریح نمی‌کند که تا نزول عیسی(ع) مقام حقیقت محمدی همچنان خالی خواهد ماند، یا مجدد الف در آن مستقر خواهد شد. وی در مکتوب دیگری که به فرزند خود، شیخ محمد صادق، نوشته، صریح‌تر به این موضوع اشاره دارد. به گفتۀ او در روزگاران گذشته و در میان امم سابقه، هرگاه که عالم پر از ظلم و جور و ظلمت می‌شده، یکی از پیغمبران اولوالعزم مبعوث گردیده، احیای شریعت جدید می‌کرده‌اند. در امت اسلام که «خیرالامم» است و پیغمبر آن خاتم‌الرسل، علمای دین را مرتبۀ انبیای بنی‌اسرائیل داده‌اند «و به وجود علما از وجود انبیا کفایت فرموده‌اند». از این روی در رأس هر 100 سال از علمای این امت، مجددی تعیین می‌شد که احیای شریعت نماید و در این هنگام که رأس هزاره است، باید عالمی «تام‌المعرفه» ظهور کند که قائم‌مقام اولوالعزم باشد (1/ مکتوب شم‍ 234).
 

صفحه 1 از4

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: