صفحه اصلی / مقالات / دائرة المعارف بزرگ اسلامی / تاریخ / حسین(ع)، امام /

فهرست مطالب

حُسِيْن (ع)، اِمام، فرزند علی بن ابی‌طالب (ع) و فاطمۀ زهرا (ع)، و نوۀ پيامبر اکرم (ص) (3 شعبان 4-10 محرم 61 ق / 8 ژانويۀ 625-10 اکتبر 680 م)، امام سوم شيعيان و شهيد کربلا که قيام و شهادت وی، نقش تعيين‌کننده‌ای در تاريخ اسلام و شيعه، به‌ويژه در سده‌های نخست اسلامی داشت. وی پنجمين معصوم و يکی از پنج تن محسوب است و در جايگاه امامت، اين مقام را پس از برادر بزرگوار خود، امام حسن (ع)، عهده‌دار گشت. زندگی و شهادت وی که در يکی از دوره‌های حساس و پرتنش سدۀ نخست بود، با ظلم‌ستيزی در مقابل جائران اموی، از سويی نام آن بزرگوار را با مفهوم مقاومت و شهادت پيوند زد؛ و از سويی ديگر، آغازگر طيف وسيعی از قيامهای پسينی در برابر ستمکاران زمانه بود. در زنجيرۀ عصمت و امامت، ايفای نقشی پراهميت در زمان صلح امام حسن (ع) با معاويه ــ که در قالب سرنهادن به تصميم امام خويش، حسن (ع) روی نمود ــ در کنار انبوهی از آموزه‌های اعتقادی و اخلاقی، برسازندۀ يکی از آموزه‌های ويژۀ آن حضرت به ياران در درک مفهوم امامت بود. در بُعدی ديگر، فزونی جور امويان که هميشه آن حضرت را به طرق مختلف، به امر به معروف و نهی از منکر وامی‌داشت، در نهايت در قالب يکی از شورانگيزترين حماسه‌های تاريخ اسلام ــ واقعۀ عاشورا ــ برسازنده و عينيت‌بخش مفهوم آزادگی گشت. مفهومی که حتى بازتاب آن بر لايه‌ها و سطوح مختلفی از انديشۀ جوامع شيعی، در قالب گونه‌های متفاوتی از بروز هنری در ادبيات، نگاره‌ها و يادمانهای گوناگون در طی قرون روی نمود.

نامها و القاب

واژۀ حسين مصغر حسن، و در قالب صفت به معنای نيکو ست که در روايات به اين نام‌گذاری توسط حضرت رسول (ص) تصريح شده است (ابن شهرآشوب، 3 / 398). مبتنی بر اشارات روايی به اشتقاق اين نام از اسم برادر بزرگ ايشان، حسن (ع)، که گاه با شبر و شبير، و جهر و جهير نيز مقايسه شده (ابن بابويه، 258؛ فتال، 123؛ طوسی، 500-501)، در يادکردهايی نبوی استفاده از صورت مثنای حسنين، از شهرتی برخوردار است (بلاذری، 183؛ زمخشری، 2 / 21؛ مجلسی، 60 / 17، 92 / 132). اين دو نامِ توأمان حتى بيش از مفهوم لغوی، برخاسته از همگنی و نزديکی شخصيت صاحبان آنها ست؛ اين نزديکی، در گونه‌ای ديگر که ناظر به ميزان ارتباط و مقام ايشان نزد نيای خويش، حضرت محمد (ص) است، تحت عنوان سبطين روی نموده است (نک‍ : فرات کوفی، 112؛ ابن حمزه، 191؛ قاضی نعمان، 3 / 77- 79؛ راوندی، 1 / 346؛ برای حسنين، نک‍ : ه‍ د، حسن (ع)، امام). در اين ميان نامبری ايشان به سرور جوانان اهل بهشت نيز شهرت روايی بسيار دارد (نسايی، 76؛ ابن عساکر، 14 / 136).
ابوعبداللٰه کنيۀ ياد شده برای امام حسين (ع) است که قريب به ‌اتفاق منابع از آن ياد کرده‌اند و در منابع نيز از آن حضرت به صورت ابوعبداللٰه الحسين ياد می‌شود، اما خصيبی، افزون بر اين، از ابوعلی هم به‌عنوان دومين کنيه برای ايشان نام برده است (ص 201). در سخن از القاب بايد گفت واقعيت اين است که شخصيت ويژۀ آن حضرت امکان آن را فراهم می‌آورده است تا با ابتنا بر صفات فردی و اجتماعی ايشان، القاب بسياری برای ايشان به‌کار رود. سيد، زکی، سبط، رشيد، وفی، زکی، مبارک، طيب، تابع لمرضاة اللٰه، و دليل علی ذات اللٰه نمونه‌هايی از القاب آن حضرت‌اند که در منابع بدانها اشاره شده است (اربلی، 2 / 4)؛ اگرچه از ميان اينها، 3 لقب نخست از اشتهار بيشتری برخوردار بوده است. به‌رغم برشماری اين القاب در برخی منابع، در واقع، تأثير شگرف شهادت آن حضرت، در بيشتر موارد اسباب آن را فراهم آورده تا با لقب شهيد از آن بزرگوار ياد شود. به‌کارگيری لقب شهيد برای امام حسين (ع) در منابع نمود و بروز دارد و مشهورتر از آن لقب سيد الشهدا ست که بيش از هر لقب ديگری برای آن حضرت کاربرد دارد. شاخص شهادت آن معصوم در منطقۀ کربلا، حتى برسازندۀ لقب خاص شهيد کربلا گشته است. در انبوهی از نمونه‌ها در دوره‌های متقدم و متأخر نيز کاربرد مطلقِ همين ترکيب اضافی، مشخصاً به آن امام تصريح دارد (برای نمونه، نک‍ : کتاب سليم ... ، 123؛ داوود بن سليمان، 146، 147؛ خصيبی، 31). در همين راستا، برپايۀ ظلمی که در روز عاشورا به آن حضرت و ياران وفادار ايشان صورت گرفت، به‌کارگيری لقب مظلوم مخصوصاً نزد ايرانيان از بسامد بالايی برخوردار است. 

مآخذ 

ابن‌بابويه‌، محمد، الامالی‌، قم، 1417 ق؛ ابن‌حمزه‌، عبداللٰه، الثاقب‌ فی‌ المناقب‌، به کوشش نبيل رضا علوان، قم، 1412 ق؛ ابن‌شهرآشوب، محمد، مناقب آل ابی طالب (ع)، نجف، 1376 ق؛ ابن‌عساکر، علی‌، تاريخ ‌مدينة دمشق‌، به کوشش علی شيری‌، بيروت / دمشق، 1415 ق / 1995 م؛ اربلی، کشف الغمة، بيروت، 1405 ق / 1985 م؛ بلاذری، احمد، انساب‏ الاشراف، به کوشش‌ محمدباقر محمودی، بيروت‌، 1397 ق‌ / 1977 م‌؛ خصيبی، حسين، الهداية الکبرى، بيروت، 1411 ق / 1991 م؛ داوود بن سليمان غازی، مسند الرضا (ع)، به کوشش محمدجواد حسينی جلالی، قم، 1418ق؛ راوندی، سعيد، الخرائج ‌و الجرائح‌، قم‌، 1409 ق‌؛ زمخشری، محمود، الفائق، به کوشش علی محمد بجاوی ‌و محمد ابوالفضل‌ ابراهيم، بيروت، دار المعرفه؛ طوسی‌، محمد، الامالی‌، قم، 1413 ق؛ فتال نيشابوری، محمد، روضة الواعظين‌، به کوشش محمد مهدی خرسان، نجف، 1386 ق؛ فرات‏ کوفی، التفسير، تهران، 1410 ق؛ قاضی نعمان، شرح الاخبار، به کوشش محمد حسينی جلالی، قم، 1409-1412 ق؛ کتاب سليم بن قيس کوفی، به کوشش محمدباقر انصاری، قم، 1415 ق؛ مجلسی‌، محمدباقر، بحار الانوار، بيروت‌، 1403 ق‌ / 1983 م‌؛ نسايی، احمد، فضائل الصحابة، بيروت، 1405 ق / 1985م.

فرامرز حاج‌منوچهری

 

I. زندگی حضرت

تولد و دورۀ حیات پیامبر (ص)

ولادت امام حسين (ع) در مدينه و با فاصله‌ای کمتر از يک‌سال از امام حسن (ع) صورت گرفت؛ تاريخی که در منابع به اختلاف بيان شده است؛ نيای آن امام، رسول اکرم (ص)، آداب اذان و اقامه در گوش نوزاد را به‌جا آورد. امام در خاندان نبوت و در عداد اصحاب کسا رشد کرد و هفت ساله بود که پيامبر (ص) وفات نمود. در روايات بسياری به شباهت امام به پيامبر (ص) تصريح شده و مبتنی بر همين روايات، او و برادرش، امام حسن (ع) هر کدام به نيمی از پيکرۀ نيای خويش شبيه دانسته شده‌‌اند. اين سخن از سويی نشان‌دهندۀ شمايل زيبای آن حضرت و شباهت حداکثری با پيامبر است که شهرت روايی فراوان دارد. ميزان علاقۀ پيامبر (ص) به آن امام و برادر بزرگوارش، چنان بود که در روايات، بسيار ديده می‌شده حضرت آن دو را بر دوش مبارک نشانده است.
دوران کودکی و نوجوانی امام حسين (ع)، که در زمان امامت و خلافت حضرت علی (ع) سپری شد، در غالب نمونه‌های روايی، در بردارندۀ نشانه‌های فراوانی از همگنی رفتاری و رشد و بالندگی در کنار برادر بزرگ است (نک‍ : ه‍ د، امام حسن (ع)، بخش زندگی). همچنين برخی روايات به حضور اجتماعی ايشان در اين دوره اشاره دارد که در قالب حضور در جنگهايی از جمله جمل، يا برخی اعتراضات به خليفۀ دوم، از جمله نکوهيدن خليفه در استفاده از منبری که از آنِ پيامبر اسلام بوده، روی نموده است. عملکردهای امام در مقابل امويان، همچون همراهی ابوذر در قضيۀ تبعيد به ربذه، در کنار فراگوش دادن به امر پدر در حفاظت از جان عثمان در قضيۀ حمله به خانۀ او، نشان از انديشه‌وری اين معصوم و امام دارد. شهادت حضرت علی (ع)، به جز آثار روحی و اندوهبار فراوان، به‌هر روی آغازگر انتقال امامت به امام حسن (ع) بود. اين دوره که با خلافت آن امام همام نیز همراه بود، بنا به انديشۀ برخاسته از عصمت و امامت، و صلاحديد امام حسن (ع) برای حفظ کيان دين، به نرمش قهرمانانۀ وی در صلح با معاويه انجاميد. در اين ميان، امام حسين (ع) که به هيچ روی جور امويان را برنمی‌تافت، ضمن گردن نهادن به فرمان امام خويش، بر آن شد که تا فوت معاويه حرمت معاهدۀ برادر را نگاه دارد. او در اين زمان تنها با شيوه‌هايی همچون نوشتن نامه به معاويه و يارانش، آنها را از گام نهادن در وادی ظلم و ستم بازمی‌داشت. پس از انتقال امامت به امام حسين (ع)، آن بزرگوار کماکان بر عهد خويش به صلحِ برادر پای‌بند بماند تا آنکه معاويه درگذشت (نک‍ : ه‍ د، حسن (ع)، امام). انتصاب نابجای يزيد، فزونی ظلم او و يارانش، و کمک‌خواستنهای کوفيان از آن حضرت، راهی برای امام جز مخالفت علنی باقی نگذارد؛ بدين ترتيب اعتراضات و عدم بيعت با يزيد، در نهايت موجبات قيام به سيف و حرکت آن بزرگوار با يارانش از مدينه به کربلا را فراهم کرد.

بخش فقه، علوم قرآنی و حدیث

از مدینه تا کربلا

بدعتی که معاویة بن ابی‌سفیان در بیعت ستاندن برای فرزندش یزید به عنوان جانشین خود پدید آورد، از هر حیث موجب ناخشنودی و مخالفت بسیاری از مسلمانان شد. امام حسین (ع) بیعت با یزید را نپذیرفت و گرچه کسانی چون عبدالله بن زبیر و عبدالله بن عمر و عبدالرحمان بن ابی بکر از بیعت خودداری کرده بودند، اما منزلت و پایگاه هیچ یک از آنان با امام حسین (ع) محل قیاس نبود. خودداری امام (ع) از بیعت با یزید، شعله‌ای از امید در دل مسلمانان برافروخت، چندان‌که از زمان معاویه، کسانی از مردم عراق و حجاز نزد امام (ع) می‌رفتند و برای یاری آن حضرت اعلام آمادگی می‌کردند، اما گویا مخالفان در انتظار مرگ معاویه بودند (بلاذری، انساب ... ، 3 / 366؛ دینوری، 221- 222). بااین‌همه، رفت‌وآمد نزد امام (ع) چنان افزایش‌یافت که مروان، والی وقت مدینه، بر اثر هشدار یکی از پسران عثمان، به معاویه در این خصوص نامه نوشت، اما معاویه به او فرمان داد که به حسین بن علی (ع) گزندی نرساند (بلاذری، همان، 3 / 367). گفته‌اند که خلیفه‌ نامۀ تهدیدآمیزی برای امام (ع) فرستاد و ایشان را از «فتنه» برحذر داشت و امام (ع) هم در پاسخی به تندی تمام، از جمله برای او نوشت: «من فتنه‌ای بالاتر از ولایت تو بر این امت نمی‌شناسم» (همانجا، نیز 5 / 128- 129؛ نیز نک‍ : ابن‌سعد، 6 / 423؛ دینوری، 224-225؛ ذهبی، تاریخ ... ، 2 / 572، سیر ... ، 3 / 294، به نقل از واقدی). 
بنابر روایتهایی، معاویه در توصیه‌ها و وصیتها به یزید، خواهان نرمش در برابر حسین بن علی (ع) شده بود (ابن‌سعد، همانجا؛ بلاذری، همان، 5 / 152؛ نیز نک‍ : دینوری، 226؛ ابن‌ عبد ربه، 4 / 372- 373)، که کمابیش با روحیه و روش سیاسی معاویه هماهنگ به نظر می‌رسد، اما یزید بلافاصله پس از مرگ پدرش در رجب 60 / آوریل 680، در نامه‌ای به ولید بن عتبه، عامل وقت مدینه، مرگ معاویه را اعلام داشت و در نامۀ محرمانۀ دیگری، به او فرمان داد بر حسین (ع) و چند تن دیگر که از بیعت خودداری کرده بودند، سخت گیرد و آنها را رها نکند تا بیعت کنند (طبری، 5 / 338؛ نیز نک‍ : یعقوبی، 2 / 215). به همین سبب، ولید امام (ع) را به مقر خویش دعوت کرد و نامۀ حاوی خبر مرگ معاویه را بر آن حضرت خواند، سپس سخن از بیعت در میان آورد، اما امام (ع) بیعت پنهانی را رد فرمود و آن را به بیعت آشکار عمومی موکول کرد. والی مدینه که گویا نمی‌خواست کار خود او با امام (ع) به نزاع و درگیری بینجامد، پذیرفت، اما مروان که حضور داشت و چنان‌که خود تصریح کرد، می‌دانست در صورت خروج امام (ع) از آنجا، دستیابی به آن حضرت، بدون جنگ و خونریزی ممکن نخواهد شد، به ولید توصیه کرد امام (ع) را به حبس افکند تا بیعت کند، وگرنه هرچه زودتر و در همان‌جا ایشان را به قتل آورد (طبری، 5 / 339- 340؛ نیـز نک‍ : خلیفه، 1 / 282- 283؛ دینوری، 228؛ یعقوبی، همانجا؛ مفید، 2 / 32؛ بیهقی، 1 / 90، به نقل از ابومعشر سندی؛ ذهبی، تاریخ، 2 / 470). البته توصیۀ مروان مبنی بر قتل امام (ع) فقط از روی عداوت نبود و سر در مطامع وی نسبت به خلافت داشت: بنابر روایتی نادر و مهم، وقتی فرمان معاویة بن ابی ‌سفیان مبنی بر اخذ بیعت برای خلافت یزید به دست مروان، والی وقت مدینه رسید، سخت خشمگین شد و به ‌شام نزد معاویه رفت و آشکارا از امارت یافتن «صبیان» (=کودکان) ناخشنودی نمود و تلویحاً جایگاه خود را یادآور شد. معاویه برای خاموش کردن مروان، او را «نظیر» خود خواند و وی را ولی‌عهد یزید قرار داد (نک‍ : مسعودی، 3 / 218- 219). حتى اگر ایـن روایت برساختۀ هواداران مروان پس از خلافت او باشد (نک‍ : ه‍ د، بنی‌امیه)، به هرحال، بهره‌ای از حقیقت در آن هست و آن طمع مروان در خلافت بود، اما با وجود امام حسین بن علی (ع) ــ نوادۀ پیامبر(ص) ــ او بختی برای خود نمی‌دید؛ به همین سبب، ترجیح می‌داد که امام (ع) زنده نماند و در ایام قیام آن حضرت نیز، اوضاع را با زیرکی خاص خود زیر نظر داشت، چنان‌که وقتی امام حسین (ع) رو به سوی کوفه نهاد، مروان در نامه‌ای به عبیدالله بن زیاد، والی جدید کوفه، بر جایگاه حسین ابن علی (ع) به‌عنوان فرزند فاطمۀ زهرا (ع) و نوادۀ پیامبر (ص) تأکید کرد و در واقع، زیرکانه به او هشدار داد که موقعیت رفیع آن حضرت، وی را آشفته نکند (ابن‌سعد، 6 / 429؛ ذهبی، همان، 2 / 575). تصادفی نبود که بعدها در 64 ق / 684 م، پس از مرگ یزید و پریشانی امویان، همین عبیدالله بن زیاد در جابیۀ شام به مروان پیشنهاد خلافت داد (برای تفصیل، نک‍ : ابن‌سعد، 7 / 44-45؛ بلاذری، همان، 6 / 263، 272، 280- 281).
باری، فردای دیدار امام (ع) با والی مدینه، آن حضرت شبانه، همراه شماری از اعضای خانواده و یاران خود، به مکه عزیمت فرمود (طبری، 5 / 341؛ نیز نک‍ : ابن‌سعد، 6 / 424؛ بلاذری، همان، 3 / 374-375؛ مفید، 2 / 34). از آن سوی، به کوفیان خبر رسید که معاویه مُرده، و امام حسین بن علی (ع) از بیعت با یزید خودداری کرده، و اینک در مکه اقامت گزیده است. شماری از کوفیان در خانۀ سلیمان بن صُرَد خُزاعی، از اصحاب امیرالمؤمنین علی (ع) (دربارۀ او، نک‍ : ه‍ د، توابین)، گرد آمدند و او در خطابه‌ای، کوفیان را به یاری حسین بن علی (ع) فراخواند و در ضمن تذکر داد که اگر از شکست می‌هراسند، آن حضرت را به دشواری نیفکنند؛ اما کوفیان حاضر، بر نصرت امام (ع) پای فشردند. سرانجام، نامه‌ای خطاب به آن حضرت نگاشته شد، بدین مضمون: معاویه، آن «جَبّار عَنید» که مال امت را غصب کرده، و «مال الله» را سرمایۀ گردن‌کشان و زراندوزان قرار‌داده‌بود، مُرد؛ کوفیان «امام» ندارند و آمدن آن حضرت را انتظار می‌کشند (طبری، 5 / 351- 352؛ نیز نک‍ : ابن‌سعد، 6 / 429؛ بلاذری، انساب، 3 / 369؛ دینوری، 229-230). نامه‌های متعدد دیگری هم کوفیان در دعوت از امام (ع) نوشتند، که روشن است برخی از آنها برای همرنگی با جماعت بوده است، مانند نامه‌نگاری کسانی چون شبث بن ربعی و عمرو ابن حجاج (طبری، 5 / 353) که چندی بعد با امام (ع) در جنگ شدند (بلاذری، همان، 3 / 387، 390، 396، 398؛ طبری، 5 / 412، 422، 436). به‌هرحال، در مکه فرستادگانی از بزرگان کوفه، نامه‌ها را به امام (ع) تسلیم کردند (بلاذری، همان، 3 / 369-370؛ طبـری، 5 / 352). امـام (ع) در پـاسخی کلی، بر مقام «امام» ــ و نـه «خلیفه» ــ تأکیـد فرمود و اینکـه «امـام» کسی نیست جـز آنکه عامل به کتاب خدا ست و برپادارندۀ «قسط»؛ و خود را در برابر خداوند مسئول می‌داند و سرانجام اینکه، ایشان به زودی پسر عم خود را نزد آنان گسیل خواهد کرد (همانجا). دقت در کلمات و مضامین این نامۀ امام (ع) برای درک عمیق‌تر علل و اسباب حرکت ایشان بسیار مهم است، به ویژه که آن حضرت، کلمات و مضامین نامۀ گردآمدگان در خانۀ سلیمان بن صرد را در پاسخ خویش تکرار کردند و به تبیین بیشتر جایگاه «امام» پرداختند. در واقع، چنین به‌ نظر می‌رسد که امام (ع) آن دسته از کوفیان را مخاطب خویش می‌دانستند که در نامۀ خود از منظر دینی به آن حضرت می‌نگریستند، نه کسانی که در نامۀ آنها نشانه‌ای از مضامین دینی دیده نمی‌شد؛ مثل نامۀ شبث بن ربعی و عمرو بن حجاج، که در آن فقط بر آمادگی شرایط و سپاه برای یاری امام (ع) تأکیدشده‌بود (بلاذری، همان، 3 / 379؛ طبری، 5 / 353). در بصره نیز دوستاران امام (ع) گردآمده‌بودند و امام (ع) در نامه‌ای که برای ایشان نوشت، بر حق اهل بیت (ع) تأکید فرمود و آنان را به کتاب خدا و سنت رسول خدا (ص) دعوت فرمود و اینکه «سنت» اینک نابود شده، و «بدعت» است کـه برپا ست (همانجا، نیز 357؛ نیـز نک‍ : بلاذری، همان، 2 / 335؛ دینوری، 231، که نامه‌ای متفاوت از امام (ع) آورده است).
امام (ع) در مکه پسر عم خود، مسلم بن عقیل را خواست و او را با شماری دیگر، به کوفه گسیل داشت و وی را به رعایت تقوا و کتمان کار خویش توصیه فرمود (طبری، 5 / 354؛ نیز نک‍‌ : ابن‌‌سعد، 6 / 431‍‍‍‍؛ بلاذری، همان، 3 / 370). مسلم بن عقیل در اوایل شوال 60 / ژوئیۀ 680 به کوفه درآمد و نامۀ امام (ع) را بر دوستاران آن حضرت خواند و گفته‌اند که کار او چندان بالا گرفت که تا 000‘18 تن با امام (ع) بیعت کردند و در روایتی، شمار بیعت‌کنندگان را به ارقام اغراق‌آمیز 000‘100 تن نیز رسانده‌اند (ابن‌سعد، 6 / 432). با توجه به چنین اقبال گسترده‌ای، او در نامه‌ای از امام (ع) خواست که به کوفه درآید (بلاذری، همان، 2 / 342؛ طبری، 5 / 347، 355؛ نیز نک‍ : دینوری، همانجا؛ مسعودی، 3 / 248).
از آن سوی، نعمان بن بشیر، والی وقت کوفه را یارای مقابله با هواداران انبوه امام (ع) نبود، اما از خطابۀ او در همین ایام، پیدا ست که کمابیش از آنچه جریان داشت، بی‌خبر نمانده بود (طبری، همانجا؛ نیز نک‍ : بلاذری، انساب، 2 / 334- 335). هواداران و خدمتکاران بنی‌امیه در کوفه، حتى لحظه‌ای درنگ را جایز نمی‌شمردند و می‌دانستند که نعمان مرد این میدان نیست، بنابراین، کسانی چون عمر بن سعد بن ابی وقاص، محمد بن اشعث بن قیس و عبدالله بن مسلم باهلی، در نامه‌هایی به یزید، ماجرای آمدن مسلم بن عقیل به کوفه، و بیعت ستاندن او برای حسین بن علی (ع) و نیز ناتوانی نعمان را به خلیفه آگاهی دادند (طبری، 5 / 356؛ نیز نک‍ : بلاذری، دینوری، همانجاها). یزید با دریافت نامه‌های ایشان، نخست در کار گزینش مردی در خور ولایت بر کوفه و ایستـادگی در برابر حسین بن علی (ع) واماند، اما سرانجام، بنابر روایاتی که از عناصر قصه‌پردازی تهی نیستند، به راهنمایی مشاور رومی پدرش، عبیدالله بن زیاد، والی وقت بصره را برگزید. بنابر روایات،گویا یزید چندان هم از عبیدالله ــ که از زمان الحاق زیاد به ابوسفیان در خلافت معاویه، در واقع پسر عموی یزید محسوب می‌شد ــ دل خوشی نداشت، اما درنگ در گزینش ابن‌زیاد، شاید به این سبب بود که او برای چنین مأموریتی، با وجود سرسپردگی خانوادگی و ولایت بر خراسان و بصره در دورۀ معاویه، جوان به نظر می‌رسید (برای سن او در این زمان، که گویا حدود 32 سال بـود، نک‍ : ابن‌عساکر، 37 / 435؛ ذهبی، سیـر، 3 / 545؛ برای تفصیل دربـارۀ او، نک‍ : ه‍ د، ابن‌زیاد). بااین‌همه، یزید حکومت بر کوفه را نیز به حکومت بر بصره افزود و به عبیدالله فرمان داد به شتاب تمام، پیش از حسین بن علی (ع) خود را به کوفه رسانَد و چون بر مسلم بن عقیل دست یابد، او را به قتل آورد (بلاذری، همانجا؛ طبری، 5 / 357). 
در مکه، کسانی از بزرگان پیوسته به دیدار امام (ع) می‌آمدند و شماری از ایشان، مانند عبدالله بن عباس و عبدالله بن عمر و محمد حنفیه (برای بیعت او با یزید از زمان معاویه، نک‍ : بلاذری، همان، 3 / 469)، با امام (ع) در باب فریب‌کاری کوفیان سخن می‌گفتند تا آن حضرت را از عزیمت به آنجا منصرف کنند، اما امام (ع) بر عزم خویش برای حرکت به سوی کوفه تأکید می‌فرمود (همـان، 3 / 373-375؛ طبـری، 3 / 383؛ نیـز نک‍ : دینوری، 243؛ ابوالفرج، 110؛ مسعودی، 3 / 249- 250؛ ابن‌جوزی، 251، به نقل از واقدی). البته آن حضرت برای حفظ حرمت مکه و کعبه، با شناختی که از بی‌رسمیهای بنی‌امیه و هوادارانشان موجود بود، برای خروج هر چه زودتر از مکه شتاب داشت (طبری، 5 / 384). سرانجام، آن حضرت در 8 ذیحجۀ 60 ق / 10 سپتامبر680 م با شماری از یاران و اعضای خانوادۀ خویش، از مکه رو به سوی عراق نهادند (همو، 5 / 381؛ نیز نک‍ : بلاذری، همان، 3 / 371). 
 

صفحه 1 از13

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: