صفحه اصلی / مقالات / دائرة المعارف بزرگ اسلامی / ادیان و عرفان / ابلیس /

فهرست مطالب

ابلیس


نویسنده (ها) :
آخرین بروز رسانی : پنج شنبه 29 خرداد 1399 تاریخچه مقاله

همۀ مفسران گفته‌اند كه مقصود از سجدۀ فرشتگان، سجدۀ تعظمی‌و تكریم است نه سجدۀ عبادت. خداوند هرگز فرمان نمی‌دهد كه در ملك او به كسی جز او سجده كنند و جز او را بپرستند. پس برخی از عرفا كه از ابلیس ستایش كرده‌اند و گفته‌اند: او موجد بوده و نخواسته است كه جز خدا را بپرستد، از این نكته غافل بوده‌اند. وانگهی امر الهی بالاتر از فهم و اجتهاد شخصی است. اگر خداوند از كسی خواست سجده كند، ولو سجدۀ عبادت، گزیری از اطاعت نیست؛ و نیز جرأت و گستاخی ابلیس در برابر خدا و مباهات و ناز به اصل خلقت خود از هر معصیتی حتی شرك به خدا بالاتر است. از اینجا عظمت استكبار و معصیت ابلیس در برابر خداوند و علت طرد شدن و رجم ابدی او معلوم می‌شود. ابلیس در اثر این استكبار و مطرود از مقام قرب به خود نیامد و توبه نكرد، اما آدم از عصیانی كه كرده بود پشیمان گردید و این پشیمانی مایۀ نجات او شد. عصیان آدم تنها اطاعت نكردن بود، اما عصیان ابلیس علاوه بر نافرمانی استكبار هم بود.
مفسّران در معنی «كان» در آیۀ 34 از سورۀ بقره (2) «... اَبی و اسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرین» اختلاف كرده‌اند كه ظاهرِ آن چنین است: «ابلیس از كافران بود». چگونه ممكن است ابلیس پیش از اظهار عصیان و تمرد از امر الهی از كافران بوده باشد؟ و آیا پیش از آن كافری بوده است؟ بهترین وجه در تفسیر آن گفتۀ عده‌ای از مفسران و ازجمله شیخ طوسی در التبیان (1 / 154) است كه در معنی آن «صارَ مِنَ الكافِرین» آورده است و كان به معنی «صار» به زبان عرب استعمال شده است، اما اینكه فرمود «از زمرۀ كافران» به آن معنی نیست كه پیش از او كافران بوده‌اند (اگرچه نمی‌توان آن را نفی كرد)، بلكه به این معنی است كه ابلیس به علت ابا و استكبار خود در زمرۀ كافران و عاصیان به حق درآمد، خواه كافران پیش از او بوده باشند، خواه پس از او.
ابلیس سجده نكرد و دلیل عدم اطاعت خود را اصل و منشأ خلقت خود و آدم دانست كه معنی آن ترجیح آتش بر «گِل» یا «طین» است. اصل و معنی آتش و طین در خلقت ابلیس و آدم هرچه باشد، علت مباهات ابلیس به آتش و تحقیر طین شاید مبتنی بر برتری صفات و كیفیات مادی و عنصری آتش بر خاك باشد: درخشندگی، فروزندگی و نیروی تغییر دهندۀ بسیاری كه در اجسام آتشین هست و كیفیت تیرگی و چسبندگیِ (لازِب بودنِ) طین و پذیرندگی نیرو از آتش و قابلیت تبدّل و تغیر در آن كه به فرمودۀ قرآن به صلصال و فخّار (= سفال) بدل می‌گردد. به عبارت دیگر آتش جنبه و كیفیت فعال و پویایی را كه لازمۀ حرارت است، دارد و خاك كیفیت انفعال و ركود و اثرپذیری را. افتخار ابلیس به این كیفیت آتش و ترجیح آن بر كیفیت طین بوده است، اما ابلیس نمی‌دانست كه عناصر و موّاد از نظر الهی ترجیحی بر یكدیگر ندارند و اگر مزیت و ارزشی باشد، در معنی است و آن «صورت» و «تقویم» و «تسویه» و «نفخ روح» و نمودِ قدرت و عنایت خاص الهی است كه از آن به «ید» تعبیر شده است. غفلت ابلیس از صورت و معنی، و گرایش او به «ماده و عنصر»، به معنی تكبّر و استكبار و نادیده گرفتن عنایات الهی بود و سبب خروج و اخراج او از صف روحانیان و مقربان گردید: قالَ فَاهْبِطْ مِنْها فَما یكُونُ لَكَ اَنْ تَتَكَبَّرَ فیها فَاخْرُجْ اِنَّك من الصّاغِرینَ: فرمود از این مقام فرود آی كه ترا نرسد كه تكبّر ورزی، بیرون رو كه تو از زمرۀ پست‌ترین فرومایگانی (اعراف / 7 / 13). می‌گویند مرجع ضمیرِ «ها» در این آیه «جَنَّة» (بهشت) است كه ذكر نشده است. اگر هم چنین باشد، مقصود از آن مقام قرب الهی است كه در آن از علائق و شوائب عالم جسمانی اثری نیست، ولی ابلیس یكی از مظاهر و خصوصیات خاكیان یعنی تكبّر را در پیشگاه خداوند از خود نشان داد و خداوند فرمود: فَما یكونُ لَكَ اَنْ تَتَكَبَّرَ فیها (همانجا). خروج ابلیس از مقام قرب الهی معادل خواری و زبونی او بود كه نقطۀ مقابل كبرفروشی است و به همین دلیل فرمود: فَاخْرُجْ اِنَّكَ مِنَ الصاغِرین (همانجا).
ابلیس كه آدم را علت اصلی خواری و مطرودی خود می‌دانست درصدد انتقام از او و اولادش برآمد و برای این كار از خداوند مهلت خواست و خداوند او را تا «وقت معلوم» مهلت داد و او سوگند یاد كرد كه آدم و فرزندانش را خواهد فریفت و زمین را در نظر ایشان خواهد آراست و آنها را از صراط مستقیم خدا منحرف خواهد كرد (اعراف / 7 / 16؛ حجر / 15 / 39).
آنچه از این گفت‌وگو در زندگانی عملی و اخلاقی انسان سودمند می‌افتد همانا منع از پیروی نفس امّاره و هوا و هوس و امر به اطاعت از انبیاء و رسل الهی است. در داستان ابلیس خداوند به آدم می‌فرماید:... یاآدَمُ اِنَّ هذا عَدُوُّ لَك و لِزَوْجِكَ فَلا یخْرِجَنَّكُما مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقٰی:... ای آدم محقّقاً این شیطان با تو و جفتت دشمن است، مبادا شما را از بهشت بیرون آرد، و به شقاوت و بدبختی گرفتار شوید (طه / 20 / 117). با كمترین تأمّل می‌توان دریافت كه این خطاب نه تنها به آدم بلكه به همۀ افراد انسان است تا روزی كه انسانی بر زمین باشد، زیرا ابلیس در سوگند خود همۀ انسانها را آورده است. پس در حقیقت در عین آنكه قصّۀ آدم و ابلیس به عنوان قصّه‌ای شخصی و جزئی واقع شده است و قابل انكار نیست، در عین حال رمزی و تمثیلی هم هست. هر انسانی تا هنگامی‌كه امیال و شهوات او بیدار نشده، در «جنّت» است و در آرامش است. آنگاه وسوسۀ شیطان همراه با ظهور امیال و غرایز آغاز می‌شود و به او وعده می‌دهد كه اگر از میوۀ آن درخت بچشد، جاودانه خواهد بود. در این امر «زوج» انسان مشوِّق اوست و عصیانِ فرد انسان مانند عصیان آدم ابوالبشر آغاز می‌گردد و همچنان كه قرآن فرموده است:... فَلَمّا ذاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما...: چون از آن درخت چشیدند زشتیهای آنان بر ایشان آشكار شد... (اعراف / 7 / 22). این زشتیِ پیروی از شهوات به محض ارتكاب آن بر افراد انسان آشكار می‌گردد و همچنان كه آدم و زوج او... طَفِقا یخْصِفانِ عَلَیهِما مِنْ وَرَقِ الجَنَّةِ...:... شروع كردند تا زشتیهای خود را با برگهای بهشتی بپوشانند... (همانجا). هر انسانی نیز می‌كوشد گناه خویش را با پوشش معصومانه پنهان كند.
در درون هر انسان نیز پیش از ارتكاب نخستین گناه نبرد دیو و فرشته آغاز می‌گردد و آن «نفخۀ الهی» كه در انسان است به یاری او می‌آید تا او را از چنگ شیطان نجات دهد. در این نبرد، جز پرستندگان خالص خدا (اِلاّ عِبادَكَ مِنهُمُ المُخلَصین) پیروزی با شیطان است. از این عدّه كه شیطان نمی‌تواند بر ایشان پیروز شود خداوند در جای دیگر چنین یاد می‌كند: وَلَقَد صَدَّقَ عَلَیهِم اِبلیسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعوهُ اِلاّ فَریقاً مِنَ المُؤمِنینَ: و شیطان گمان باطلش را در نظر مردم صدق و حقیقت جلوه داد، پس همه جز گروهی از مؤمنان از او پیروی كردند (سبا / 34 / 20).
انسان در پرتو این نفخۀ الهی و تعلیم اسماء (عَلَّمَ آدَم الأَسماء كُلَّها) موجودی بس نیرومند است، اما از سوی دیگر دست شیطان در فریب او باز گذاشته شده است. پس مبارزه‌ای در انسان میان جنبۀ الهی او و جنبۀ شیطانیش در می‌گیرد كه اگرچه شیطان بر بسیاری از افرد انسان پیروز می‌شود، اما مؤمنان و «بندگان مُخلَص» شیطان را طرد می‌كنند و همانها هستند كه انسان را سزاوار خلافت بر روی زمین ساخته‌اند. پاسخ به فرشتگان نیز در همین معنی نهفته است.

مآخذ

قرآن كریم.

عباس زریاب

III. در علم كلام

بحث دربارۀ ابلیس غالباً مسأله‌ای كلامی‌ است و متكلمان اسلامی ‌ابلیس و داستان او را كه در آیات و روایت گوناگون به آن اشاراتی شده است، مورد بحث و بررسی عقلی قرار داده و كوشیده‌اند كه آن را با معیارهای خود سازگار كنند. در همین راستا، گاه دربارۀ ماهیت ابلیس به تأویلاتی دست زده‌اند و برخی كه دارای ذوق فلسفی و عرفانی بوده‌اند، ابلیس را دوگونه دانسته‌اند: یكی ابلیس عالم كبیر كه همان است كه در قرآن به او اشاره شده است و دیگر ابلیس عالم صغیر یا انسان كه همان صفات رذیلۀ اوست (نسفی، 149)، امّا آنچه در آراء متكلمان اهمیت دارد، مسائل و ایراداتی است كه دربارۀ ابلیس مطرح شده و نیز پاسخهایی است كه به این ایرادات داده شده است. برخی از این مسائل اینهاست:
1. چرا خداوند با آنكه می‌دانست ابلیس از فرمان او سرپیچی خواهد كرد، او را آفرید و چرا به او توانایی داد كه بندگان را وسوسه كند؟ از جمله پاسخهایی كه به این ایراد داده‌اند، یكی این است كه ترك معصیت مستلزم مبارزه با خواهشهای نفسانی و اغوای ابلیس، و طبعاً دشوار است و ازاین‌رو، ثواب فزون‌تری دارد (قاضی عبدالجبار، 177، 177 مكرر).
2. براساس اصل توحید، سجده كه مظهر كامل عبادت است ویژۀ خداوند است، در حالی كه او فرمود: ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدوا لاٰدَمَ فَسَجَدوا اِلاّ اَبلیسَ لَمْ یكُن مِن السّاجِدینَ: آنگاه به فرشتگان گفتیم كه آدم را سجده كنید، همه سجده كردند جز ابلیس كه از سجده‌كنندگان نبود (اعراف / 7 / 11). در پاسخ به این ایراد گفته‌اند كه این سجده، سجدۀ عبادت نبوده بلكه از باب بزرگداشت و تكرمت بوده است، زیرا انبیاء از فرشتگان برترند (فخر رازی، 2 / 215؛ طوسی، 150).
3. آیا ابلیس از زمرۀ ملائكه است یا از جنس جن؟ چنانكه خداوند فرمود: و اِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكةِ اسْجُدوا لاٰدَمَ فَسَجَدوا اِلاّ اِبلیسَ كَانَ مِنَ الجِنِّ فَفَسَقَ عَن اَمْرِ رَبِّه...: وقتی كه به فرشتگان گفتیم كه بر آدم سجده كنید، همه سجده كردند، جز ابلیس كه از جن بود و از فرمان پروردگارش سرپیچید... (كهف / 18 / 50). اگر او از جنیان باشد، اصولاً مشمول فرمان خداوند نبوده، و استثناء در آیۀ مذكور استثناء منقطع است نه متصل، و اگر از فرشتگان باشد، چون به موجب آیۀ «...لایعْصونَ اللّهَ ما اَمَرَهُمْ وَیفْعَلون ما یؤْمَرونَ» (تحریم / 66 / 6)، فرشتگان از گناه معصومند، امكان عصیان و گناه او نیست.
متكلمان در پاسخ به این ایراد آراء مختلفی ابراز كرده‌اند، از جمله آنكه ابلیس از جنیان است و آنها نیز چون انسان برخی كافرند و بعضی مؤمن، و ابلیس از جنیان كافر است (ابن اثیر، 141). اما جاحظ گوید ابلیس از ملائكه بود، زیرا خدای تعالی او را از فرشتگان مستثنا ساخت و جایز نیست كه مستثنا از جنس مستثنی منه نباشد (بغدادی، 296-297)؛ یعنی وی استثناء را در این آیه متصل می‌داند، نه منقطع. فرقه‌هایی از معتزله چون بُهْشَمیه و اصمیه به استناد آیۀ «قال اَنَا خَیرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنی مِنْ نارٍ و خَلَقْتَهُ مِنْ طینٍ: گفت من از او بهترم زیرا مرا از آتش و او را از گِل آفریده‌ای» (اعراف / 7 / 12)، و به همین دلیل گفته‌اند كه ابلیس از جنیان بوده، زیرا از آتش آفریده شده است (همانجا). در رسائل اخوان الصفا آمده است كه ابلیس نخست از زمرۀ ملائكه بود و چون عصیان كرد از آنان رانده و جدا شد (4 / 327)، همچنانكه‌ هاروت و ماروت نیز فرشته بودند و در اثر عصیان رانده شدند. این نظر را ناصرخسرو نیز تأیید كرده است. وی می‌گوید: دیوان پریان بودند، بی‌فرمان شدند و دیو گشتند (ص 140). در مجمع البیان از قول حسن بصری آمده است كه ابلیس از جنیان بود، ولی همراه ملائكه مأمور سجده به آدم شد (طبرسی، 1 / 81). عضدالدین ایجی نیز همین نظر را برگزیده است (366، 367). اما ابن جبیر به نقل قرطبی (1 / 294) بر آن است كه اصولاً جنیان یكی از اسباط ملائكه‌اند كه از آتش آفریده شده‌اند و بقیۀ اسباط از نور. برخی نیز بر آن رفته‌اند كه ابلیس در زمرۀ گروهی از ملائكه بود كه جن نام داشتند، نه آنكه از جنس جن بوده باشد (طبری، 1 / 178).
4. آیا ابلیس بر قلوب بندگان تسلط و آگاهی دارد؟ گروهی از معتزله در این باره گفته‌اند كه ابلیس بر آنچه در دلها می‌گذرد از طریق قرائن و امارات آگاه است، ولی بر آنها تسلط ندارد و برخی دیگر برآنند كه ابلیس از آنچه در دل انسانهاست بی‌خبر است، ولی هرگاه كسی بر آن شود كه دست به كاری خیر زند شیطان با حدس و گمان آگاه می‌شود و می‌كوشد كه او را بازدارد. بعضی نیز معتقدند كه ابلیس وارد قلب آدمیان می‌شود و از نیت او آگاه می‌گردد (اشعری، مقالات الاسلامیین، 2 / 110).
5. آیا ارادۀ ابلیس بر ارادۀ خداوند غالب است كه فرمود: اَلشیطانُ یعِدُكُمْ الْفَقْرَ وَ یأْمُرُكُم بِالْفَحْشاءِ وَاللّهُ یعِدُكُمْ مَغْفِرةً مِنْهُ وَ فَضْلاً...: شیطان شما را وعدۀ فقر می‌دهد و به كارهای زشت امر می‌كند و خدا شما را به آمرزش و فضل خود نوید می‌دهد... (بقره / 2 / 268). به این ایراد چنین پاسخ داده‌اند كه از این آیه لازم نمی‌آید كه ارادۀ ابلیس بر ارادۀ خداوند غالب باشد، مثلاً فرعون میان برگزیدن ایمان و كفر یعنی میان دو اراده مخیر بود، ولی به ارادۀ شیطان گردن نهاد، و این مستلزم غلبۀ اراده ابلیس بر ارادۀ خداوند نیست (ابن مرتضی، 86).
قابل ذكر است كه برخی از متكلمان از مفاد آیات قرآن دربارۀ عذاب ابلیس، بر ابدیت و ازلیت (قدیم بودنِ) كلام خدا استدلال كرده و گفته‌اند اگر كلام خداوند، مخلوق و حادث و بنابراین پایان‌پذیر باشد، عذاب او نیز كه در قرآن وعده فرمود فناپذیر است، ولی چون ابلیس را به عذاب جاوید وعید داده، پس كلام او نیز ابدی و ازلی است (اشعری، الابانة، 24).

مآخذ

ابن كثیر، بدایة الخلق، به كوشش ابراهیم محمد الجمل، بیروت، 1405ق / 1985م؛ ابن مرتضی، احمدبن یحیی، طبقات المعتزلة، به كوشش سوزان دیوالد ویلتسر، بیروت، 1380ق / 1961م؛ اشعری، ابوالحسن، الابانة عن اصول الدیانة، مدینه، 1975م؛ همو، مقالات الاسلامیین، به كوشش محمد محیی‌الدین عبدالحمید، بیروت، 1405ق / 1985م؛ بغدادی، عبدالقاهربن طاهر، اصول‌الدین، بیروت، 1401ق / 1981م؛ رسائل اخوان الصفا، دارصادر؛ طبری، جامع البیان، بیروت، 1403ق / 1983م؛ طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، صیدا، 1333ق / 1915م؛ طوسی، محمدبن حسن، التبیان، بیروت، داراحیاء التراث العربی؛ عضدالدین ایجی، عبدالرحمن بن احمد، المواقف فی علم الكلام، بیروت، عالم الكتب؛ فخر رازی، محمدبن عمر، التفسیر الكبیر، بیروت، داراحیاء التراث العربی؛ قاضی عبدالجبار معتزلی، فضل الاعتزال، به كوشش فؤاد سید، تونس، 1393ق / 1974م؛ قرطبی، محمدبن احمد، الجامع لاحكام القران، بیروت، 1372ق / 1953م؛ ناصرخسرو، جامع الحكمتین، به كوشش ‌هانری كربن و محمد معین، تهران، 1332ش؛ نسفی، عزیزالدین، انسان كامل، به كوشش ماریژان موله، تهران، 1962م.

سیدجعفر سجادی


IV. در ادب فارسی و عرفان

در نظم و نثر فارسی و ادبیات عرفانی این زبان ابلیس غالباً با شیطان و دیو و اهریمن به یك معنی است و در فرهنگها او را «مهتر دیوان» گفته‌اند (كردی نیشابوری، 74؛ میدانی، 64). این نامها هرگاه كه به صورت جمع (ابالسه، ابالیس، شیاطین، دیوان، اهریمنان) به كار روند، مراد اتباع ابلیس و موجودات شریر و آدمیان بدكار و بدسرشت است و تعبیراتی چون دیو سرشت، دیو خوی، دیو كردار، اهرمن روی و مانند اینها در توصیف این‌گونه مردمان به كار می‌رود. ابومُرّه و حارث از نامهای دیگر اوست، و پیش از آنكه نافرمانی كند و مطرود شود، معلم فرشتگان بوده و عزازیل نام داشته است. ابلیس در نظم فارسی گاهی به اقتضای وزن به «بلیس»، و صفت نسبی آن (ابلیسی) به «بلیسی» تبدیل می‌شود (نک‍ : دهخدا، ذیل ابلیس و بلیس).
تلمیحات و اشاراتی كه به ابلیس در نظم و نثر فارسی دیده می‌شود، بیش‌تر بر مطالبی كه دربارۀ او در قرآن و احادیث و اقوال مفسران آمده، مبتنی است و در موارد بسیار در این آثار تصورات مربوط به ابلیس با باورهایی كه ایرانیان دربارۀ اهریمن داشته‌اند، درهم آمیخته است.
ابلیس مظهر همۀ بدیها، و دشمن سوگندخوردۀ انسان است، و همه جا دام در راه آدمیان می‌گسترد تا آنان را از راه راست و صواب منحرف سازد، ولی با اینهمه، قدرتش در این كارها محدود است و بر بندگان مؤمن و درستكار خداوند دستی ندارد. ابلیس دنیا را به چشم مردمان دلپذیر و خوب جلوه می‌دهد تا آنان را با جاه و مال و آرزوهای نفسانی و دنیوی بفریبد و از خیر و صلاح بازدارد. مردمان شریر و فاجر از یاران و پیروان او به شمار می‌روند و خود را به وعده‌های فریبكارانۀ او فروخته‌اند. ابلیس و دیوان دیگر از «لاحول»، «قل اعوذ» و از قرآن هراسناكند و چون این آیات بر زبان جاری شوند و یا قرآن خوانده شود، بی‌درنگ می‌گریزند، اما گاهی دیو سیرتانی هستند كه خود برای فریفتن دیگران و بظاهر به زهد و صلاح پیوسته «لاحول» می‌گویند (دیوان لاحول گوی).
ابلیس گاهی به هیأتی هراسناك ظاهر می‌شود، گاهی به صورت آدمیان درمی‌آید (ابلیس مردم روی)، گاهی بی‌آنكه به چشم دیده شود و عمل می‌كند، و گاه نیز در درون انسان جای می‌گیرد و او را به سوی شر و گناه سوق می‌دهد. دیوان از نور گریزانند، غالباً در ظلمت و در شب ظاهر می‌شوند (نک‍ : تاریخ سیستان، 82) و با فرشتگان در یك جای درنمی‌آیند.
در شاهنامۀ فردوسی در چند مورد (داستان ضحاك و داستان كیكاووس) از ابلیس و در موارد بی‌شمار از دیوان و اهریمن و كارگزاران او سخن می‌رود. اینان علاوه بر اینكه عوامل شر و فساد و مظاهر ظلم و تباهی به شمار می‌روند دشمنان ایران و مردم ایرانند و سعی در ویران كردن این سرزمین و تباه كردن مردم آن دارند، و هركس كه با ایرانیان دشمنی كند، پیرو و كارگزار اهریمن است. غلبۀ ظلم و جور و آشوب در حقیقت غلبۀ نیروهای اهریمنی بر داد و آیین الهی است، و هرگاه كه پادشاهی دادگر و پرهیزگار فرمانروایی كند، دست اهریمن از این كشور كوتاه، و نظم و عدل و آیین برقرار می‌شود. در شاهنامه، چنانكه در ادبیات دینی زرتشتی نیز دیده می‌شود، غالباً از كیفیات اخلاقی زشت و زیان‌آور، چون خشم، آز، كین و رشك به دیوانی تعبیر می‌شود كه در نهاد آدمی‌ جای می‌گیرند و او را به گمراهی و بدفرجامی‌می‌كشند (نک‍ : ه‍ د، اهریمن، دیو).
در ادب فارسی از باژگونه‌كاری، اغواگری، شقاوت، سیاهرویی، غرور و استكبار ابلیس فراوان سخن می‌رود و داستان دزدیدن او(= دیو، اهریمن، شیطان) انگشتری سلیمان (ع) را، راه یافتن او به بهشت به یاری طاووس و مار، و بازداشتن فرشتگان او را از صعود به عالم بالا با تیر شهاب از موضوعات رایج در شعر فارسی است و به تعبیرات گوناگون بدانها اشاره رفته است.
موضوع ابلیس و آفرینش او و چگونگی تأثیر و دخالتش در امور جهان و سرنوشت انسان از موضوعاتی است كه در ادبیات عرفانی ما دامنه‌ای بسیار گسترده‌تر دارد و از لحاظ ارتباط نزدیك آن با مسائل مهمّ كلامی، چون جبر و اختیار، خیر و شر، سعادت و شقاوت و نیز از جهت اهمیتی كه از دیدگاه اهل عرفان در شناخت جهان و انسان و در توجیه مسائل اخلاقی و اجتماعی و تبیین كیفیات نفسانی دارد، همواره مورد نظر بوده و به صورتهای مختلف و در قالب تمثیلات و داستانهای گوناگون بیان شده است. گرچه مسألۀ وجود شر و چگونگی عامل یا عوامل آن از آغاز در همۀ ادیان و نحل فكری و اعتقادی مطرح بوده و در هرجا به نوعی توجیه و تعلیل می‌شده است، لیكن در هیچ یك از ادیان و مكاتب و مذاهب عرفانی جهان تا این ‌اندازه و با اینهمه تنوع و رنگارنگی دربارۀ آن سخن نرفته است.
مطالبی كه در آثار متصوفه دربارۀ ابلیس آمده، و اشاراتی كه به احوال و افعال او رفته است كلاً بر مضامین آیات قرآنی و احادیث و بر اقوال مفسران مبتنی است و مقصود از همۀ آنها توضیح معانی عرفانی، عبرت گرفتن از سرنوشت او، شناختن حیله‌ها و شیوه‌های او و دور داشتن خود از دسایس و وساوس اوست. ابلیس صیادی است كه دام در راه نهاده و مردم ناآگاه را اسیر خود می‌كند (محاسبی، 113؛ مولوی، 3 / 523-524). خشم، آز، كینه‌ورزی، مال‌دوستی، دنیاپرستی، نظربازی و انواع شهوات جسمانی و نفسانی وسایل كار او و یا به گفته محمد غزالی ابواب و مداخل او به قلب انسان است (3 / 32-35) و برای گمراه كردن آدمیان، حتی انبیاء و اولیاء از این راهها و وسایل به شیوه‌های گوناگون بهره می‌گیرد. در بعضی از آثار متصوفه از قبیل قوت القلوبِ ابوطالب مكی، كشف المحجوبِ هجویری، احیاء العلومِ غزالی، تذكرة الاولیاء و مثنویهای عطار و مثنوی مولوی، و نیز در كتابهایی كه در شرح احوال و قصص انبیا و بزرگان دین و عرفان نوشته‌اند، چون حلیة الاولیاء ابونعیم اصفهانی، عرائس المجالسِ ثعلبی، قصص الانبیاء ابن كثیر، روض الریاحین فی حكایات الصالحینِ یافعی و بسیاری از تألیفات دیگر، روایات و حكایات فراوان دربارۀ نیرنگهایی كه ابلیس برای اغوای این‌گونه اشخاص به كار می‌بندد، دیده می‌شود. كوششهای او در گمراه كردن انبیا و فریفتن سالكان كامل بی‌حاصل است (ابن عربی، 1 / 283؛ سراج، 428- 429؛ عطار، تذكره، 1 / 63، 148- 149، 276، 2 / 114؛ بقلی، 520-521)، ولی از آنجا كه به رموز علم توحید آگاه و از اسرار سلوك و معرفت باخبر است (عطار، همان، 1 / 258، 2 / 237)، رهروان نوكار و كم‌تجربه را به آسانی در دام خود می‌كشد و در فریفتن عابدان و زاهدان غالباً كامیاب می‌گردد. داستان برصیصای عابد (نک‍ : غزالی، محمد، 3 / 31؛ میبدی، 10 / 52-55 و حكایت زاهدی كه می‌خواست قومی ‌را از درخت پرستیدن بازدارد، ولی سرانجام به حیله ابلیس خود به تباهی كشیده شد (نک‍ : مكی، 2 / 333-334) از نمونه‌های خوب و قابل ذكر این‌گونه موارد است.

صفحه 1 از4

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: