الحاکم بامرالله فاطمی
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
دوشنبه 4 آذر 1398
https://cgie.org.ir/fa/article/226874/الحاکم-بامرالله-فاطمی
چهارشنبه 2 خرداد 1403
چاپ شده
20
اَلْحاکِمُ بِاَمْرِاللّٰهِ فاطِمی (ز 25 یا 26 ربیعالاول 375ق / 15 یا 16 اوت 985م)، ابوعلی منصور الحاکم بامرالله بن نزار عبیدی، ششمین خلیفۀ فاطمی و شانزدهمین امام اسماعیلیه. وی در قاهره به دنیا آمد. 8 ساله بود که پدرش، العزیز باللٰه او را ولیعهد خود خواند (شعبان 383)، و در 11 سالگی، پس از درگذشت پدر (27 رمضان 386ق / 13 اکتبر 996م) به خلافت نشست و به الحاکم بامرالله ملقب شد (ابنایاس، 1(1) / 197؛ ابنتغری بردی، 4 / 176؛ ابنمیسر، 177).او 25 سال خلافت کرد و در 36 سالگی به طرزی نامعلوم سربهنیست شد. وی مردی سرسخت، سختگیر و متعصب بود و در زمان او مصر و دیگر سرزمینهای خلافت فاطمی دچار فتنه و آشوب شد. لقب وی «الحاکم بامرالله» هم با پدیدآمدن مذهب دروزی پیوند خورده است (نک : دنبالۀ مقاله). دوران خلافت و حکومت الحاکم بامرالله را به دو دوره میتوان تقسیم کرد: دورۀ فعالیت و استبداد برجوان؛ و دورۀ استقلال الحاکم. العزیز باللٰه پیش از مرگ، 3 تن از رجال دولت یعنی برجوان صقلبی خزانهدار، حسین بن عمار سپهسالار، و محمد بن نعمان قاضیالقضات را به حمایت از الحاکم نوجوان سفارش کرده بود (ابناثیر، 7 / 479-480). اما میان ابنعمار و برجوان بر سر استیلا بر امور دولت رقابت و نزاع درگرفت و پس از ماجراهایی برجوان فائق آمد و رشتۀ کارها را همه به دست گرفت (مقریزی، 2 / 10، 11، 70).افزون بر این، الحاکم از آغاز خلافت با کشمکش و شورش در قلمرو وسیعی که به ارث برده بود، روبهرو شد. در 388ق / 998م دریانوردی به نام علّاقه در شهر صور دعوی حکومت و استقلال کرد و به نام خود سکه زد. همان ایام مفرج بن دغفل، سرور عربهای فلسطین هم شورش کرد. برجوان لشکر به دفع او فرستاد و سرانجام کار به تسلیم مفرج و صلح خاتمه یافت. جیش بن صمصامه، فرمانده لشکر مصر آنگاه روی به صور آورد. علّاقه از امپراتور بیزانس یاری خواست و ناوگان بیزانسی به مدد او آمد؛ ولی پس از پیکاری سهمناک شکست خورد و علّاقه اسیر شد و در مصر اعدام گردید (انطاکی، 240-241؛ ابناثیر، 7 / 480). جیش آنگاه به دمشق رفت و سلیمان بن جعفر کتامی را که از طرف ابنعمار والی دمشق شده بود، برکنار کرد و کارها را به سامان آورد (ابنمیسر، 181)؛ سپس به دفع بیزانسیها که به مرزهای شمالی خلافت فاطمی حمله کرده بودند، شتافت و در افامیا (افامیه) آنان را به سختی شکست داد (ابناثیر، همانجا؛ انطاکی، 243).حملۀ گستردهای که امپراتور باسیل پس از آن تدارک دید، نیز به شکست بیزانس انجامید (محرم 390 / دسامبر 999). با این همه، برجوان بنا به مصلحت، خواهان صلح با بیزانس شد و امپراتور نیز پذیرفت و پیمانی 10 ساله میان آن دو منعقد گردید (همو، 248؛ ابناثیر، 7 / 482). برجوان آنگاه لشکرکشیهایی به شمال افریقا تدارک دید و سرانجام توسط بادیس صنهاجی بر مغرب مستولی شد (ابنخلکان، 5 / 232؛ ذهبی، العبر، 3 / 235).برجوان پس از این کارها به استبداد حکم میراند و به احدی اعتنا نداشت، و با الحاکم نیز مانند کودکان و محجوران رفتار میکرد (ابنایاس، 1(1) / 198؛ مقریزی، 2 / 26). الحاکم که بهرغم نوجوانی از اهمیت منصب و جایگاه خود آگاه بود، در 15 سالگی تصمیم گرفت خود را از شر برجوان برهاند. از اینرو، توطئهای کرد و برجوان را به دست یاران وفادار خود به قتل رساند (16 ربیعالآخر 390) و طی اعلامیهای خطاب به مردم، دلایل قتل او را بازگفت (همو، 2 / 27- 28). پس از این الحاکم با تیزهوشی و ارادهای قوی به تصرف در امور دست زد و مقام برجوان را به حسین بن جوهر صقلی داد (ابنمیسر، 182؛ ابنخلکان، 1 / 380؛ ابناثیر، همانجا).در 400ق / 1010م، الحاکم بامرالله، آل مغربی را ــ که در شام نفوذ فراوان داشتند و از دیرباز متحد فاطمیان بودند ــ برانداخت. اما ابوالقاسم بن ابوالحسن بن علی مغربی فرار کرد (ذهبی، همان، 3 / 130) و به شام رفت و حسان بن مفرج بن جراح، بزرگِ بادیهنشینان فلسطین را که دشمن فاطمیان بود، تحریک به شورش کرد (همو، سیر، 15 / 178). حسان بر رمله دست یافت و شورشیان، حسین ابن جعفر بن محمد حسنی، امیر مکه و مدینه را خلیفه خواندند و الراشد لدین الله لقب دادند (ابناثیر، همانجا؛ انطاکی، 291). به تبلیغ و تحریک ابوالقاسم مغربی بسیاری از طوایف حجاز با حسین بن جعفر بیعت کردند. حسین به نام خود سکه زد و با افرادش به بنیجراح پیوست. کار بنیجراح در جنوب شام بالا گرفت. الحاکم مجبور شد با شورشیان نرمش کند. بنیجراح به اطاعت درآمدند و حسین بن جعفر نیز به مکه بازگشت و از الحاکم پوزش خواست. فرمانروای فاطمی او را بخشید، و هم به ابوالقاسم مغربی امان داد (همو، 292).در اواخر همان سال، قرواش بن مقلد عقیلی، صاحب موصل و کوفه، از اطاعت عباسیان بیرون شد و خطبه به نام الحاکم بامرالله خواند (ابن تغری بردی، 4 / 218؛ ابنعماد، 3 / 160؛ ذهبی، همان، 15 / 177؛ ابنجوزی، 7 / 248؛ ابنکثیر، 11 / 343). خلیفۀ عباسی، القادر باللٰه، از بیم انتشار دعوت فاطمی، سپاهی بر سر قرواش فرستاد. قرواش نیز به اطاعت عباسیان برگشت. این ماجرا یک ماه بیشتر طول نکشید. به دنبال آن القادر باللٰه در ربیعالآخر 402 / نوامبر 1011 مجمعی از علما و قضات بزرگ شیعه و سنی فراهم آورد و محضری نویساند که نسب فاطمیان و اتصال آن به فاطمۀ زهرا(ع) را رد میکرد (ابن تغری بردی، 4 / 230؛ ذهبی، همان، 15 / 132، 178). از آن سوی، الحاکم بامرالله در 403ق / 1012م کوشید محمود غزنوی را به اطاعت خود بخواند؛ اما محمود نپذیرفت و نامۀ او را پاره کرد و به القادر باللٰه فرستاد (ابن تغری بردی، 4 / 232؛ ذهبی، همانجاها؛ ابنجوزی، 7 / 251؛ ابنکثیر، 11 / 348).از حوادث مهم این دوره زوال بقایای دولت حمدانیان و افتادن حلب به دست فاطمیان بود که با مرگ لؤلؤ شیرازی، وزیر سعیدالدوله حمدانی و اطاعت ابونصر منصور، پسر لؤلؤ از الحاکم تحقق یافت (نک : ه د، آل حمدان).دورۀ دوم خلافت الحاکم، از ادوار خاص و خطیر تاریخ مصر به روزگار فاطمیان است. در این دوره فرمانروای فاطمی رفتاری چنان عجیب و پرتناقض نشان داده که شناخت او را بر مورخان دشوار کرده است. گزارش نویسندگان دربارۀ او نیز متناقض است. از یک سوی مردی جبار و خونریز و متزلزل به نظر میرسد؛ و از سوی دیگر پرهیزگار و زاهد و بخشنده و بیاعتنا به متاع دنیا. الحاکم با کشتن برجوان به تصرف در امور حکومت آغاز کرد. این قتل، سرآغاز زنجیرهای از کشتارهایی بود که تا پایان عصر او ادامه داشت؛ چه، بسیاری از بلندپایگان دولت، عالمان دین و مردم عادی را به اندک جرم یا سوءظن به قتل میآورد، چنان که اندکی پس از قتل برجوان (ه م)، کسانی چون حسن بن عمار و معلم خود ابوتمیم سعید بن فارقی را ــ که در امور دولت مداخله میکـرد ــ سپس فهد بن ابراهیم نصرانی وزیر، آنگاه جانشین او علی بن عمر عداس، و پس از آن ریدان صقلبی را به قتل آورد.مقریزی فهرست طویلی از کشتهشدگان به فرمان الحاکم در سالهای 390 تا 394ق به دست داده است (نک : 2 / 43-52). او حتى حسین بن نعمان، قاضیالقضات و داعیالدعاة، را چون در دستگاه قضا اغتشاش و بینظمی پدید آمده بود، برکنار کرد و کشت. به گفتۀ مسبحی، مورخ معاصر و معاشر الحاکم، هرکس که با او سروکار داشت، بر جان خود بیمناک بود، تا جاییکه در جمادیالاول 395 / فوریۀ 1005، متصرفان و دیوانیان، از مسلمانان و یهودی و مسیحی، در یکی از میدانهای قاهره تجمع کردند و به توسط حسین بن جوهر از الحاکم امان خواستند. روز بعد او اماننامههای جداگانه برای دیوانیان و درباریان از هر صنف صادر کرد (نک : همو، 2 / 54- 58).در شعبان 398 حسین بن جوهر از کار برکنار شد و چندی بعد از ترس جان فرار کرد و به شام رفت. اندکی بعد امان یافت و بازگشت. اما در 12 جمادیالآخر 401ق / 21 ژانویۀ 1011م، به دستور الحاکم او و شوهر خواهرش، عبدالعزیز بن محمد را ناگهان گرفتند و کشتند (ابن تغری بردی، 4 / 34؛ ابنعماد، 3 / 161؛ ابنخلکان، 1 / 380؛ ابنکثیر، 11 / 311؛ برای قتلهای مهم دیگر، نک : ابنایاس، 1(1) / 201؛ ابن تغری بردی، 4 / 177؛ ابنحماد، 97؛ ابناثیر، 8 / 128؛ عنان، 112-117؛ انطاکی، 311).الحاکم به شب و شب زندهداری تمایل داشت. گاه ساعتها در شب با خود خلوت میکرد؛ حتى مجالس حکومتی را هم در شب برپا میداشت. در 391ق فرمان داد همۀ کارها شبانه شود و مردم روزها در خانه بمانند و شبها کار کنند (ابنایاس، 1(1) / 199؛ ابنکثیر، 12 / 9؛ انطاکی، 250) و کارگزاران در راهها و سراها و دکانها چراغ برافروزند. خود نیز شبها در کوچه و خیابانهای قاهره میگشت و به امور شهر سرکشی میکرد (مقریزی، 2 / 38). قاهره در این زمان شبها در نور میدرخشید و در کمال پاکیزگی و نظافت بود. بااینهمه، فرمانروای پرهیزگار فاطمی زنان را از بیرون آمدن در شبها، و مردان را از خوردن و نوشیدن در دکانها منع کرد. در 393ق / 1003م کار و معامله در شب را نیز ممنوع کرد (ابنایاس، 1(1) / 200؛ ابنکثیر، مقریزی، همانجاها) و قاهره دوباره شبها در خاموشی فرو رفت.در فاصلۀ سالهای 395 تا 405ق که روزگار خونبار خلافت الحاکم بود، وی قانونهایی گذاشت که تا آن زمان در جوامع اسلامی سابقه نداشت. گاه میشد که فرمانی میداد و پس از مدتی آن را لغو میکرد یا به عکسِ آن فرمان میداد. در محرم 395 نخستین فرمان از این فرمانهای عجیب صادر شد: مردمْ ملوخیا (گیاهی شبیه پنیرک)، ترمس (باقلای مصری) گندیده، جرجیر (ترهتیزک)، متوکلیه (خوراکی منسوب به متوکل عباسی) و کدو نخورند و نکارند (ابنایاس، 1(1) / 199)؛ گاوهای سالم که به درد کار و کشاورزی میخورند، ذبح نشوند؛ فقاع (آبجو) ساخته، فروخته و مصرف نشود؛ ماهی بدون فلس و دلنیس (نوعی صدف یا ماهی) صید و مصرف نشود (نک : همانجا؛ ابنحماد، 98؛ ذهبی، العبر، 3 / 107، سیر، 15 / 174؛ ابنخلکان، 5 / 293)؛ بدون لنگ داخل حمام نشوند؛ بردهفروشان غلام و کنیز را در محل جدا نگه دارند و در روزهای متفاوت بفروشند و جز خریدار یا فروشنده کسی به بازار بردهفروشان وارد نشود؛ و زنان نیز در راهها کشف صورت نکنند و به آرایش و تجمل و تبرّج نپردازند و به تشییع جنـازه هم نروند (نک : مقریزی، 2 / 53). این احکام، که بسیاری از آنها خالی از حکمت هم نبود، به شدت به اجرا گذاشته میشد، و الحاکم متخلفان را میزد و میکشت (ابنایاس، همانجا؛ ابنحماد، 53).در ربیعالاول 399، الحاکم ساختن و فروختن و نوشیدن مسکرات را ممنوع کرد. همچنین برای جلوگیری از ساخت شراب، دستور داد انگور و مویز بیش از 5 رطل فروخته نشود. کمی بعد به فرمان وی هرچه کشمش و مویز در انبارها بود، در نیل ریختند، یا آتش زدند (ابنحماد، 98؛ سیوطی، 415؛ ابنخلکان، همانجا)؛ سپس فرمان به نابودی تاکستانها داد (ابنایاس، همانجا؛ ابنتغری بردی، 4 / 177؛ ابنعماد، 3 / 193؛ ذهبی، ابنخلکان، ابنکثیر، همانجاها). آنگاه نوبت عسل رسید و هزاران ظرف عسل مصادره و به نیل ریخته شد (ابنایاس، ابن تغری بردی، ابنحماد، همانجاها)، زیرا حالا شادنوشان مبتکر مطلوب خویش را با عسل میساختند (انطاکی، 293).ناصرخسرو که سالها بعد (در 439ق / 1047م) قاهره را دیده است، پس از وصف گویایی که از آن شهر و مناسبات اجتماعی آن ارائه میدهد، دربارۀ دوران الحاکم، لابد براساس شنیدهها همدلانه چنین میگوید: «هرگز آنجا رسم شراب خوردن نبوده ... در ایام وی هیچ زن از خانه بیرون نیامده بود و هیچکس مویز نساختی؛ احتیاط را که از آن سِک [شراب] کنند و هیچکس را زهره نبود که شراب خورد و فقاع هم نخوردندی» (ص 78).در 395ق / 1005م، هرچه سگ در قاهره بود، به فرمان الحاکم کشته شد (ابنحماد، ابنخلکان، همانجاها؛ مقریزی، 2 / 56). در 401ق، بار دیگر غنا و لهو را منع کرد، فروش کنیز و غلام آوازهخوان هم ممنوع شد و روسپیخانهها را هم برچید و شهر را از وجود آنها بپالود (عنان، 131). وی پیرزنانی را برگماشت تا از احوال این زنان و شگردهایشان برای او خبر آورند (نک : ابنجوزی، 7 / 268؛ ابنکثیر، 11 / 352)، و از همین راه، در 405ق / 1014م یک گروه از اینان را کشف و دستاندرکاران را در نیل غرق کرد (نک : ذهبی، سیر، 15 / 179). الحاکم دستگاه اطلاعاتی نیرومندی داشت و از طریق پیرزنانی که به خانههای امرا و وزرا رفت وآمد داشتند، از احوال زندگی آنان باخبر میشد (ابنایاس، 1(1) / 208؛ ابنعماد، 3 / 194).این همه فشار و سختگیری موجب ناراحتی شدید مردم شده بود و بیم عکسالعملی از طرف مردم میرفت و اخبار آن هم به الحاکم میرسید؛ او نیز همواره مردم را بیم میداد و میگفت به عبادت مشغول شوند (عنان، 133).در 402ق الحاکم یکی دیگر از فرمانهای سختگیرانۀ خود را صادر کرد که در آن زنان را از زیارت قبور و اجتماع در مراسم سوگواری و شرکت در تشییع جنازه منع کرد؛ همچنین بازی شطرنج ممنوع و آلات آن هر جا بود، سوزانده شد. در همین سال الحاکم منجمان را از پرداختن به نجوم منع (ابنحماد، 95)، بسیاریشان را تبعید کرد (ابنعماد، 3 / 193؛ ذهبی، العبر، 3 / 108، سیر، 15 / 134؛ ابن تغری بردی، 4 / 235؛ ابنخلکان، 5 / 294). منجمان به قاضی مالک بن سعید استغاثه کردند. قاضی آنان را از تنجیم توبه، و از تبعید نجاتشان داد. همین کار با رامشگران و مغنیان شد، و آنها نیز توبه کردند و غنا و لهو و لعب را کنار گذاشتند و دنبال کاری دیگر رفتند (ابنخلکان، همانجا).احکام و فرمانهای الحاکم بامرالله دربارۀ زنان، بسیار سختگیرانه بود. او در شعبان 404 / فوریۀ 1014، یکی از بیرحمانهترین فرمانهای خود را صادر کرد: زنان به هیچ وجه نباید از خانه خارج شوند (ابن تغری بردی، 4 / 177؛ ابنعماد، همانجا؛ ابناثیر، 8 / 129؛ سیوطی، 415؛ ابنکثیر، همانجا)، مگر مسافران ناگزیر از مسافرت و قابلهها و مردهشویها؛ حتى برای استحمام هم حق ندارند به حمامها بروند (ابنحماد، همانجا). کفشگران هم از دوختن کفش زنانه ممنوع شدند (ابنایاس، 1(1) / 199؛ ابن تغری بردی، همانجا؛ ذهبی، همان، 15 / 175؛ ابنجوزی، ابنخلکان، همانجاها). به نوشتۀ ابنجوزی مردم در غسل میت زنان هم در زحمت افتادند (همانجا). وضع به گونهای شد که هیچ جنس زنانه فروخته نمیشد. از گزارش مقریزی حال و هوای این روزهای قاهره را میتوان درک کرد: «روز عید فطر هیچ زنی دیده نشد و هیچ اسباب بازی و عروسک و از این قبیل که معمولاً در اعیاد فروخته میشد، فروخته نشد» (2 / 104).
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید