صفحه اصلی / مقالات / دائرة المعارف بزرگ اسلامی / ادبیات عرب / ابوالعتاهیه /

فهرست مطالب

ابوالعتاهیه


نویسنده (ها) :
آخرین بروز رسانی : چهارشنبه 21 خرداد 1399 تاریخچه مقاله

اَبوالْعَتاهِیه، ابواسحاق اسماعیل بن قاسم بن سوید بن كیسان (130-211 ق / 748-826 م)،‌شاعر بزرگ عباسی.
آنچه در شرح حال این شاعر نامدار كه پیشاهنگ شعر زهد به شمار می‌رود، در خور توجه است، تصاویر متفاوت و بلكه متضادی است كه منابع از شخصیت و برخی روحیات او به دست داده‌اند. مثلاً اغلب آنها از زهد و تصوف و حتی حبس خود خواستۀ وی در زمان هارون الرشید سخن گفته‌اند، اما در همان حال روایات متعددی نیز دربارۀ بخل و مال‌دوستی فرومایگی وی در دست است كه نادیده گرفتن یا پیوند دادنشان به دوره‌های دیگری از عمر شاعر چندان آسان نیست. آثار این ناهمگونی را در جنبه‌های دیگری از زندگانی و رفتار شاعر نیز می‌توان مشاهده كرد. برای شناخت این پدیده شاید آسان‌ترین كار آن باشد كه برخی از این روایات را بر مبنای برخی دیگر تفسیر و توجیه كنیم. مثلاً با آنچه از جاه‌طلبیها و طمع‌ورزیهای ابوالعتاهیه می‌دانیم، بكوشیم همۀ آنچه دربارۀ زهد و پشت پا زدن او به مواهب زندگانی درباری نقل كرده‌اند، بی‌اعتبار بخوانیم و یا جلوه‌های دیگری از ریاكاری شاعر قلمداد كنیم و یا برعكس، از او چهره‌ای بی‌آلایش به دست دهیم و وجوه منفی در شخصیت و رفتارش را در قیاس با گرایشهای زاهدانۀ وی بی‌مقدار جلوه دهیم. اما به نظر می‌رسد بهترین راه برای پرهیز از ساده‌انگاری این باشد كه بكوشیم تا حد امكان به بنیادهایی اجتماعی و فردی دست یابیم كه در چارچوب تاریخ معین، ظهور گرایشهای متضادی از این قبیل را نه تصادفاً، كه به ضرورت ایجاب می‌كرده است. وانگهی، از آنجا كه دربارۀ ابوالعتاهیه اتهام خطرناكی چون زندقه نیز در میان است، در بررسی احوال و عقاید وی، نیات آشكار و پنهان راویان را نیز نباید از نظر دور داشت.
عنوان ابوالعتاهیه (عتاهیه = سبك مغزی) كه برخی آن را كنیۀ شاعر پنداشته‌اند، در واقع لقبی است كه گویا به علت سبك سری و خودنمایی شاعر و گرایش وی به مجون به او اطلاق شده است، گرچه برخی نیز متهم شدن شاعر به زندقه را علت اطلاق این لقب به وی شمرده‌اند (نک‍ : ابوالفرج، 4 / 2-3؛ ابن عبدالبر، 36؛ ابن منظور، لسان، ذیل عته). نیای وی كیسان كه از مردم عین التمر در نزدیكی انبار بود، در كودكی اسیر سپاهیان خالد بن ولید شد و گویند نخستین اسیری بود كه در زمان ابوبكر به مدینه آورده شد (ابن عبدالبر، 35-36؛ قس: ابوالفرج، 4 / 3) و از آنجا كه در كودكی به یتیمی نزد بنی عَنَزه ــ تیره‌ای از ربیعه ــ پرورش یافته و هم به دست آنان آزاد شده بود، او و نوادگانش از جمله ابوالعتاهیه را از موالی بنی عنزه می‌شمردند (همو، 4 / 3-4؛ ابن‌عبدالبر، 35؛ ابن عدیم، 4 / 1753-1754) و نسبت عنزی ابوالتعاهیه از همین جاست (این امر البته مانع از آن نبود كه وی، چنانكه برخی گفته‌اند، گاه با در نظر گرفتن علایق و منافع خود، ولاء خویش را تغییر دهد و خود را به قبیله‌ای دیگر منسوب دارد، نك‍ : ابوالفرج، 4 / 32-33). مادر شاعر نیز از موالی بنی زهره (تیره‌ای از قریش) بود (همو، 4 / 4؛ ابن عبدالبر، 36؛ ابن عدیم، 4 / 1754). از اینجا بطلان نظر كسانی كه ابوالعتاهیه را از تبار عرب شمرده‌اند، آشكـار می‌گردد (نك‍ : مقدسی، 149-150؛ بستانی؛ قس: نیكلسون، 226؛ هوار، 74). بی‌سبب نیست كه شاعر در سروده‌های خود (ص 282)، پرهیزگاری و نیكوكاری را بر نسب عالی ترجیح می‌دهد (نیز.‌نك‍ : ابوالفرج، 4 / 5؛ ابن عدیم، 4 / 1754-1755).
موطن شاعر و نیاكانش را كوفه نوشته‌اند (ابوالفرج، 4 / 1، 3؛ ابن عدیم، 4 / 1751- 1759)، اما دو روایت نیز در دست است كه بنابر یكی از آنها، ابوالعتاهیه اهل مَذار (میان واسط و بصره) بوده و بنابر دیگری، پدر وی از آبادی ناشناخته‌ای به نام ورجه برخاسته بوده است (نک‍ : ابوالفرج، 4 / 4-5؛ ابن عدیم، 4 / 1762). اگر این روایات درست باشند، می‌توان احتمال داد كه شاعر در كودكی همراه خانوادۀ خود به كوفه مسافرت كرده و در همان شهر ساكن شده است (ابوالفرج، 4 / 4؛ ابن‌عدیم، 4 / 1752). خانوادۀ وی تهیدست بود و پدرش كه مردی عامی بود (همو، 4 / 1756) به كوزه‌فروشی و به روایتی حَجّامی اشتغال داشت (ابوالفرج، 4 / 5؛ ابن عدیم. همانجا) و چنانكه از روایات برمی‌آید، از این هر دو پیشه بهره‌ای نیز به ابوالعتاهیه رسیده بود، چه از یك می‌دانیم كه شاعر خود در كودكی و جوانی همراه خانواده‌اش با كوزه‌گری و كوزه‌فروشی روزگار می‌گذرانید (ابن‌قتیبه، 2 / 675؛ ابن معتز، 230‌؛ مسعودی، 6 / 245؛ ابوالفرج، 4 / 4، 9) و حتی بعدها كه آوازه‌ای بلند یافت، رقیبانش گاه از سر تحقیر او را پسر سفال‌فروش می‌خواندند (خطیب، 6 / 258) و از سوی دیگر در برخی از روایات آمده است كه آنگاه كه ابوالعتاهیه به زهد روی آورد، برای دوری از غرور و تحقیر نفس خویش، حجّامی پیشه كرد (ابوالفرج، 4 / 7- 8، 107- 109؛ همو در یكی از روایاتی كه از صولی نقل كرده، 4 / 7، ‌علت روی آوردن شاعر به حجامی را ترس او از گرفتار شدن به تهمت زندقه نوشته است؛ نیز نك‍‌ : ابن عدیم، 4 / 1757- 1758، به ویژه شعر ابوالعتاهیه كه در آن به صراحت از حجامت سخن گفته است). البته روایتی منحصر به فرد نیز از قول پسر ابوالعتاهیه نقل شده، حاكی از آنكه شاعر در آن زمان در ملكی كه از پدر به ارث برده بود، در رفاه می‌زیسته و جز پرداختن به ادب مشغله‌ای نداشته است (همو. 4 / 1759)، اما با توجه به آنچه منابع دربارۀ تهیدستی خانوادۀ وی نوشته‌اند، روایت مزبور را نمی‌توان در خور اعتماد پنداشت.
جز معیشت فقیرانه و كوزه‌فروشی، آنچه از زندگی ابوالعتاهیه در كوفه می‌دانیم، مبتنی بر روایاتی است كه از درآمیختن شاعر جوان با مخنثان و برخی هرزگیهای وی خبر می‌دهد. بنابر پاره‌ای از این روایات كه ظاهراً سرچشمۀ همۀ آنها جاحظ است (نک‍ : همو، 4 / 1756)، شاعر در جوانی با جمعی از مخنثان كوفه معاشرت داشته و خود را همچون آنان می‌آراسته است (ابوالفرج، 4 / 1؛ ابن عدیم، همانجا). چگونگی این ماجرا به درستی روشن نیست و حتی ابن عدیم كه در این مورد از كتابی با عنوان اخبار ابی العتاهیة روایت می‌كند، از قول مؤلف آن، گفتۀ جاحظ را دربارۀ مخنث بودن ابوالعتاهیه در خور اعتماد نشناخته و رفتار شاعر را در دوران جوانی او بیشتر ناشی از تهیدستی و بینوایی وی شمرده است (همانجا). این گفته با نظر برخی محققان معاصر نیز سازگاری دارد. مثلاً شوقی ضیف (ص 238) بر آن است كه احتمالاً تهیدستی و پایگاه اجتماعی پست شاعر كه گویی به سبب نازیبایی روی و ناهنجاری هیأت ظاهر او تشدید می‌شد (البته دربارۀ چهره و هیأت ابوالعتاهیه روایت متضادی در دست است، نك‍ : مبرد، 2 / 870؛ مسعودی، 7 / 86؛ ابوالفرج، 4 / 8، 75)، علت گرایش وی به لهو و خودنمایی و لذا در آمیختن با مخنثان بوده است. از سوی دیگر در روایتی در خور تأمل ابوالشمقمق را می‌بینیم كه ابوالعتاهیه را سرزنش می‌كند كه چرا با وجود آن عمر دراز و مقام و منزلت ادبی و اجتماعی، باز با مخنثان درمی‌آمیزد و شاعر نیز در پاسخ می‌گوید كه مراد وی از این كار آموختن شگردهای آنان و آشنایی با زبانشان است (همو، 4 / 7). روشن است كه ابوالعتاهیه‌ای كه در این روایت از او سخن می‌رود، شاعر جوان و گمنام كوفه نیست، بلكه شاعر نامداری است كه چنانكه خواهیم دید، دیری است كه مدیحه‌سرا و ندیم خلفای بغداد شده است. از این روی یا باید در صحت این روایت تردید كرد، یا ناچار باید پذیرفت كه گرایش او به مخنث‌نمایی صرفاً ناشی از وضع اجتماعی فلاكت بار دورۀ جوانی او در كوفه نبوده است، چنانكه وقتی از بشار بن برد دربارۀ بهترین شاعر عصر پرسش كردند، به ابوالعتاهیه اشاره كرد و به تحقیر گفت: «مخنث اهل بغداد» (همو، 4 / 72، قس: 4 / 47، 75). دربارۀ برخی هرزگیهای دیگر او در این دوره نیز روایاتی نقل شده است. مثلاً یك جا او را می‌بینیم كه در هجو سُعدی، زنی از موالی بنی مَعن كه هم محبوب شاعر است و هم محبوب عبدالله بن مَعن، شعری بس وقیحانه و شرم‌انگیز می‌سراید كه عبدالله، به كیفر آن، او را 100 تازیانه می‌زند (همو، 4 / 24- 26). از سوی دیگر دوستی او با ابراهیم موصلی (ه‍ م) و نیز روابطش با برخی شخصیتها و محافل نه چندان خوشنام، بی‌شك از همین زمان آغاز شد (همو، 4 / 4؛ ضیف، همانجا؛ بستانی).
قریحۀ شاعری ابوالعتاهیه بسیار زود شكوفا گردید. گویند در همان آغاز جوانی، روزی هنگام دوره‌گردی و كوزه‌فروشی در كوفه به جمع جوانان شعر دوست درآمد و به مشاعره با آنان پرداخت و بر ایشان چیره شد (ابوالفرج، 4 / 47) و حتی آورده‌اند كه جوانان ادب دوست نزد او می‌آمدند و اشعار وی را بر سفال پاره‌ها می‌نوشتند (همو، 4 / 9). این علایق شاعر جوان، البته با كار و كسب او چندان سازگاری نداشت. خود وی نیز در روایتی، در پاسخ به این پرسش كه چرا كمتر از برادرش زید دل به كار می‌بندد، گفته است: «من قافیه‌پردازم و برادرم تجارت پیشه» (همو، 4 / 8- 9). به هر روی چنانكه پیداست، نه كوزه‌فروشی به زندگی بی‌رونق او سر و سامانی بخشید و نه این شعر و شاعری زودرس. او ناچار كوفه ار ترك گفت و راهی بغداد شد. روایتی نیز در این باره نقل شده، حاكی از آنكه چون كار و كسب شاعر جوان در كوفه برای او جز زیان به ارمغان نیاورد، مادرش او را كه وضعی پریشان‌تر از دیگر برادران داشت، نكوهش كرد كه چرا اینهمه زیان را برمی‌تابد و چشم امید به برادرانش دوخته است. چه بسا اگر به بغداد رود، حال و روزی بهتر بیابد و او نیز رهسپار بغداد شد (ابن عدیم، 4 / 1759).
در همین روایت می‌بینیم كه شاعر در بغداد نیز نخست با دوره‌گردی و دست‌فروشی گذران می‌كرده و سپس با سرودن شعر در مدح مهدی (حك‍ ‍158- 169 ق)، خلیفۀ عباسی، پاداشی درخور یافته و از همین جا درهای كامیابی به رویش گشوده شده است. در جایی دیگر نیز شاعر خود در اشاره به نخستین روزهای ورودش به بغداد گفته است: «ما 3 تن بودیم كه به بغداد درآمدیم و چون كسی را نداشتیم كه به او پناه جوییم، در حجره‌ای مسكن گزیدیم» (خطیب، 6 / 254). اما در روایتی دیگر می‌خوانیم كه ابوالعتاهیه و ابراهیم موصلی با هم به بغداد رفتند و سپس از هم جدا شدند، ابراهیم در آنجا ماند و ابوالعتاهیه بغداد را ترك گفت و به حیره رفت (ابوالفرج،4 / 4؛ قس: ضیف، همانجا). آنچه مسلم است، بغداد سرمنزل نهایی شاعر بود و هم در آنجا بود كه وی، همچون دوستش ابراهیم موصلی و چه بسا به یاری او (همو، 239)، به بارگاه خلافت راه یافت و مدیحه‌سرا و همنشین تنی چند از بزرگ‌ترین خلفای عباسی گردید. البته روایتی مبهم نیز در دست است حاكی از آنكه ابوالعتاهیه در زمان خلافت منصور (136- 158 ق) در دستگاه ابوعصمه حماد بن سالم شیعی، منصبی دیوانی داشته است (ابن عدیم، 4 / 1752)، اما دلیلی در تأیید این روایت در دست نیست. 
از زندگانی و احوال شاعر در دورۀ خلافت مهدی (158- 169 ق) آگاهیهای بسیار داریم. از یك سو وی مدتها كوشید به خلیفه تقرب جوید (خطیب، 6 / 256) و سرانجام شاعر مدیحه‌سرای وی گشت (ابوالفرج، 4 / 33-34) و در زمرۀ ملازمان او درآمد، تا آنجا كه حتی در شكار او را در ركاب خلیفه می‌یابیم (همو، 4 / 48- 49) و می‌بینیم كه با اشعار دلنشین خود در خشم یا اندوه شدید خلیفه، مایۀ آرامش خاطر وی می‌شود (همو، 4 / 56، 72). اما از سوی دیگر، می‌بینیم كه وی نیز گاه مانند دیگر درباریان بازیچۀ خشم خلیفه می‌گردد و تازیانه می‌خورد و حتی به زندان می‌افتد (همو، 4 / 40، ابن معتز، 230؛ نیز نك‍ : دنبالۀ مقاله). آشنایی وی با عتبه. كنیز ریطه همسر خلیفه، نیز كه به عشقی یك جانبه و بی‌سرانجام منجر شد، در همین دوره آغاز گردید و در واقع، تا آنجا كه می‌دانیم، بی‌مهریها و بدرفتاریهای گاه به گاه خلیفه با وی نیز ــ كه حتی گویند: یك بار به تبعید شاعر به كوفه منجر شد ــ از همین جا سرچشمه می‌گرفت. روایات متعددی دربارۀ عشق شاعر به عتبه و واكنش مهدی در دست است. برخی از سروده‌های تغزلی ابوالعتاهیه در این باره نیز در منابع نقل شده است (ابن قتیبه، 2 / 676؛ ابن معتز، 230-231؛ مسعودی، 6 / 240- 250، 7 / 84-86؛ ابوالفرج، 3 / 251-252؛ حصری، 2‌ / 346- 349). اما از پاره‌ای روایات چنین برمی‌آید كه دلبستگی شاعر به این كنیز چندان هم از شائبه‌های مادی به دور نبوده است، چنانكه حتی در برخی روایات به صراحت به این نكته اشاره شده كه شاعر در عتبه به دیدۀ وسیله‌ای برای تقرب به خلیفه می‌نگریسته است (ابن معتز، خطیب، همانجاها؛ سراج، 2 / 123؛ ابن عدیم، 4 / 1762- 1763) و چه بسا بی‌اعتنایی و حتی نفرت عتبه از وی نیز، گذشته از اصل و تبار حقیر شاعر، با همین جاه‌طلبیها و مال‌دوستیهای وی پیوند داشته است (نک‍ : مبرد، 2 / 869-870؛ ابن معتز، همانجا؛ مسعودی، 6 / 243-245) و شاید اینكه گویند: مهدی او را مردی متظاهر و سبك مغز خوانده است (ابوالفرج، 4 / 2، لقب ابوالعتاهیه نیز از همین جاست)، با همین گرایشهای او بی‌ارتباط نبوده باشد. با اینهمه ابوالعتاهیه خود در روایتی كه در آن از عشق خویش به عتبه سخن گفته است، از خویشتن تصویر عاشقی صادق به دست داده كه در راه معشوق هر خطری را به جان می‌خرد و حتی مبلغی را كه معشوق به وی پیشنهاد می‌كند تا شاعر دست از او بشوید، رد می‌كند (خطیب، 6 / 254-256). گویی وی می‌خواسته در برابر شایعه‌هایی كه دربارۀ فرومایگی و مال دوستیش بر سر زبانها بوده، به نحوی از خود دفاع كند و از خود چهره‌ای انسانی‌تر به دست دهد.
جز روابط ابوالعتاهیه با دربار مهدی،‌در اینجا اشاره‌ای نیز باید به خوشگذرانیهای شاعر و پیوندهای او با برخی هرزه درایانی كرد كه احتمالاً از دورۀ اقامت در كوفه با آنان آشنایی داشته است. از این میان به ویژه می‌توان از شاعر شوخ چشمی چون والبة بن حُباب یاد كرد كه ماجرای هجوگوییهای متقابل او و ابوالعتاهیه معروف است (نک‍ : دنبالۀ مقاله) و نیز از شاگرد نامدار او ابونواس كه اندكی بعد در زمرۀ دوستان و ستایشگران ابوالعتاهیه در‌آمد (ابوالفرج، 4 / 71، 23 / 194-195؛ ابن‌منظور، اخبار، 1 / 66-67؛ ضیف، 238-240‌؛ عطوان، 120).
از احوال ابوالعتاهیه در دورۀ خلافت هادی (169-170 ق) جز چند روایت در دست نیست، اما همین روایتها نیز كه همواره او را در حال مدیحه‌سرایی برای دست‌یابی به پاداشی، یا فرونشاندن خشمی نشان می‌دهند، به خوبی امیدها و در عین حال هراسهای شاعری درباری چون ابوالعتاهیه را آشكار می‌سازند (نک‍ : ابوالفرج، 4 / 54-56، 60-62).
اما بیشترین روایاتی كه از زندگانی ابوالعتاهیه در دست است، مربوط به دورۀ خلافت هارون الرشید (170-193 ق) است. در این روایات می‌بینیم كه وی همچون گذشته مدیحه‌سرا و همنشین خلیفه است، هم از مواهب زندگی در دربار هارون بهره‌مند است و هم از خشم وی بیمناك. در سفر و حضر ملازم اوست (همو، 4 / 63). هم هنگام بیماری خلیفه دركنار اوست (همو، 4 / 13- 14) و هم در میدان اسم دوانی (همو، 4 / 43). گذشته از سرگرمیهای هارون و عیش و نوشهای او، رویدادهای بزرگی چون جنگ با رومیان، یا مناسبتهای مهمی چون تعیین منصب ولایت عهدی برای امین، مأمون و مؤتمن نیز عرصه و موضوع هنرنمایی شاعر است (طبری، 8 / 307-310؛ مسعودی، 2 / 336-‌351؛ ابوالفرج، 4 / 104- 105، 18 / 239-242). خلیفه نیز چنانكه پیداست، علاقه‌ای خاص به وی داشته و به ویژه شیفتۀ تغزلات او بوده است (همو، 4 / 97- 98، 8 / 371). غالب مواردی نیز كه هارون بر وی خشم می‌گرفته، به گفتۀ منابع، نه ناشی از خطاهای شاعر، بلكه در واقع ناشی از غیب اواز مجالس بزم خلیفه و خودداریش از سرودن اشعار تعزلی بوده است و این خود نكته‌ای درخور تأمل است كه بخش بزرگی از روایات مربوط به رابطۀ ابوالعتاهیه با هارون را فراگرفته است، به گونه‌ای كه كمتر روایتی در این خصوص هست كه در آن از رویگردانی شاعر از تغزل و سپس تازیانه خوردن و به زندان افتادن او سخن نرفته باشد (مثلاً نك‍ : همو، 4 / 29-31، 63- 65، 68- 69، جم‍‌ ).
آنچه در غالب این روایات پیوسته تكرار می‌شود، این است كه شاعردر زمانی كه تاریخ آن قاعدتاً باید 181 ق (سال ورود هارون به رَقّه) باشد، دست از تغزل و عشرت طلبی كشیده و به پارسایی و پشمینه‌پوشی روی آورده است و هارون نیز كه از این رفتار شاعر به خشم آمده، او را تازیانه می‌زند و به زندان می‌افكند و حتی كسانی را به قصد آزار بر او می‌گمارد تا مگر شاعر بر سر «عقل» آید و باز برای خلیفه غزل بسراید. سنگینی این كیفر البته شگفت‌آور است و تردیدهایی را دربارۀ چند و چون ماجرا برمی‌انگیزد. از سوی دیگر روایات مربوط به این رویداد نه تنها متعدد، كه متفاوت نیز هست. مثلاً در برخی از آنها، شاعر به تنهایی زندانی می‌شود (نک‍ : همانجاها) و در برخی دیگر، همراه دوستش ابراهیم موصلی (نک‍ : 4 / 73-74، آن هم به این جرم كه این دو عهد كرده‌اند، پس از مرگ هادی كه به ایشان مهر می‌ورزید، هرگز غزل نگویند و آواز نخوانند) و یا حتی وی را به محبوس سیاسی محكوم به مرگی كه از داعیان عیسی بن زید، انقلابی علوی، است، در یك زندان می‌بینیم (نک‍ : همو، 4 / 92-93)، ‌كه این نیز خود مایۀ شگفتی است، چه، بدین گونه، شاعری درباری، هم ردیف مجرمان اعتقادی و سیاسی می‌گردد و لذا این گمان قوت می‌گیرد كه چه بسا خشم خلیفه نسبت به ابوالعتاهیه تنها ناشی از اختلاف بر سر امور ادبی و هنری نبوده است. اما مضمون روایت اخیر درخور تأمل است، چه در آن از داعی محبوس می‌خواهند كه نهانگاه عیسی بن زید را فاش سازد و با توجه به تاریخ وفات عیسی در 168 ق لازم می‌آید كه این رویداد پیش از این تاریخ و البته در زمان خلافت مهدی واقع شده باشد، نه هارون؛ برخی منابع نیز به وقوع این رویداد در زمان مهدی تصریح كرده‌اند (نک‍ : تنوخی، 2 / 116-117؛‌ابن خلكان، 1 / 224-225؛ یافعی، 2 / 51-52) در این صورت، باید پذیرفت كه گرفتاریهای اعتقادی شاعر بسیار پیش از 181 ق آغاز شده است (نیز نك‍ : بحث مربوط به زندقۀ ابوالعتاهیه در دنبالۀ مقاله). البته، به درستی روشن نیست كه آیا این تعدد و تنوع روایات حاكی از حبسهای مكرر است، یا ناشی از درآمیختن روایت این ماجرا با حكایت مختلف. به‌هرروی اگر این روایات چنانكه از كثرتشان برمی‌آید، موثق باشند و یا دست كم به گونه‌ای متضمن واقعیتی تاریخی باشند، ناچار باید پذیرفت كه ابوالعتاهیه در میان شاعران درباری موردی استثنایی بوده است، زیرا انگیزه‌های وی هر چه بوده باشد. او نخست به میل خود یا به اجبار، دست كم مدتی از زندگی آكنده از رفاه دربار محروم شده و سپس رنج كیفری خود خواسته را نیز بر خویشتن هموار ساخته است.
اما زهد ابوالعتاهیه خود موضوعی است اساسی و در عین حال مبهم. كثرت زهدیات وی كه امروزه در دست است، خبر از جدی بودن گرایشهای زاهدانۀ وی می‌دهد. با اینهمه به درستی نمی‌دانیم كه این گرایشها چگونه آغاز شده و منشأ و ماهیت آنها واقعاً چه بوده است. آیا دگرگونی راستینی بوده، یا تحولی از نوع گرایشهای شاعرانی درباری كه گویی توبه و زهد اواخر عمر، حسن ختامی ضروری بر عیش و نوشهای دورۀ جوانی و میانسالیشان بوده، یا از نوع گرایشهای شاعرانی كه چهرۀ مقدس و زاهدانۀ آنان بیش از آنكه حاصل پرهیزگاری و پارسایی خود آنان باشد، نتیجه تصورات یا القائات هواداران یا پیروان آنان در دوره‌های بعد بوده است؟ چند روایت پراكنده در این باره در دست است كه یكی از آنها كه ظاهراً از خلط و اشتباه نیز تهی نیست، از روی آوردن شاعر به زهد در سالهای جوانی وی خبر می‌دهد (ابن عدیم، 4 / 1762). برعكس در روایتی دیگر كه از قول مُخارق، آواز خوان مشهور بغداد و دوست نزدیك شاعر، نقل شده، زهد ابوالعتاهیه حاصل دگرگونی او در سالهای پیری است: روزی پس از مجلس بزمی با مخارق، شاعر تغییر حالت می‌دهد و گریه‌كنان هر آنچه از آلات گناه و شراب در خانه می‌یابد، می‌شكند و بیرون می‌افكند و پشمینه می‌پوشد و از مردم كناره می‌گیرد و حتی خود را به هیأتی درمی‌آورد كه مایۀ خنده و سرزنش مخارق می‌گردد (ابوالفرج، 4 / 107- 109). این رویداد ظاهراً مربوط به اواخر عمر شاعر است، چه مخارق گوید كه وی ابوالعتاهیه را كه از آن پس بیمار شده و حتی ازدیدار دوستی چون او اكراه داشته، دیگر ندیده است (همو، 4 / 109). اما در دو روایت دیگر، عتبه و دلدادگی بی‌فرجام شاعر به او، علت زهد وی قلمداد شده است (مسعودی، 6 / 333-336؛ خطیب، 6 / 258؛ ‌ابن عدیم، 4 / 1767- 1769). در این صورت باید پذیرفت كه عشق شاعر به این كنیز، به رغم برخی انگیزه‌های نفع‌پرستانه كه در این خصوص به شاعر نسبت داده‌اند، هوسی زودگذر نبوده و دیری پاییده است (به‌ویژه نك‍ : ابن‌ابی‌طاهر، 18- 19، كه ابوالعتاهیه را حتی در زمان مأمون نیز، به رغم انكار خود، همچنان دلبستۀ عتبه نشان می‌دهد). این نظر به ویژه با دیدگاه برخی محققان معاصر سازگار است كه تأثیر این عشق بی‌سرانجام را در روی آوردن شاعر به زهد، قاطع انگاشته و حتی آن را با عشق دانته به بئاتریچه مقایسه كرده‌اند (نک‍ : مقدسی، 153-155؛ بستانی). با اینهمه هیچ یك از این روایات به تنهایی در خود اعتماد نیستند، چه مثلاً دربارۀ عشق شاعر به عتبه در زمان هارون، هم روایتی در دست داریم كه شاعر محبوس را همچنان شیفته و طالب عتبه نشان می‌دهد (ابن عدیم، 4 / 1769-1770) و هم روایتی دیگر كه در آن شاعر كهنسال نه تنها از تغزل دربارۀ عتبه سرباز می‌زند، بلكه حتی حاضر اس رنج زندان را بر خود هموار سازد، اما پیشنهاد هارون را برای ازدواج با عتبه نپذیرد (همو، 4 / 1770).
نكتۀ درخور توجه دیگر دربارۀ زهد ابوالعتاهیه، ادامۀ مدیحه‌سرایی او در بارگاه خلفا و برخورداری مداوم وی از مستمری و پاداشهای مادی آنان در همان دوره‌ای است كه به گفتۀ منابع، شاعر زندگی زاهدانه و پشمینه‌پوشی در پیش گرفته بود. مدایح وی دربارۀ هارون به مناسبت تعیین منصب ولایت عهدی پسرانش (186 ق) و جنگ وی با امپراتور بیزانس و چیرگیش بر شهر هرقله (191 ق) كه پیش‌تر از آنها یاد كردیم، مدح امین و سپس مأمون و برخی دیگر از امیران و بزرگان دربار خلافت و پاداشهایی كه از این رهگذر نصیب شاعر می‌شد، همه از این مقوله است (ابوالفرج، 4 / 52-54، به ویژه روایتی كه در آن شاعر از مأمون گله می‌كند كه چرا 000‘20 درهمی را كه هر سال در موسم حج برای وی می‌فرستاد، این بار نفرستاده است؛ قس: ابن ابی طاهر، 160-161؛ نیز نك‍ : ضیف، 243). به علاوه وقتی نظر برخی معاصران ابوالعتاهیه را نیز كه او را به بخل و مال‌اندوزی متهم كرده و زهد اورا ریایی خوانده‌اند، در نظر آوریم (نک‍ : جاحظ، البخلاء، 2 / 132؛ ابوالعلاء، 1 / 154، بیت 9؛ ابوالفرج، 4 / 2، 15- 19، 75-76،‌ 83، 95، 99-100)، این گمان هر چه بیشتر قوت می‌گیرد كه به رغم زهدیات مشهوری كه از ابوالعتاهیه در دست است، زهد او، دست كم در عمل، جلوه‌های متعارض داشته و خود نشان دهندۀ شخصیتی دوگانه است كه ویژگیهایش همواره به یك شكل بروز نمی‌كرده است.
روایاتی كه از احوال ابوالعتاهیه در سالهای پایانی عمر وی خبر می‌دهند، اغلب به نقل اشعار و مدایح او دربارۀ امین و مأمون و برخی امیران و بزرگان دربار ایشان اختصاص یافته است (نک‍ : جاحظ، البیان، 3 / 28؛ ابن ابی طاهر، 19، 158، 160، 161؛ ابن عبدربه، 3 / 261-262؛ مسعودی، 7 / 31-32؛ ابوالفرج، 4 / 49-50، 52- 54، 79-80، 10 / 192-193؛‌ضیف، همانجا؛ بستانی). اما روایاتی اندك نیز در دست است كه در آنها شاعر كهنسال در مسجدی یا معبری كه موعظۀ خلق و سرودن اشعار حكمت‌آمیز سرگرم است (مثلاً ابوالفرج، 4 / 45-46) و گاه در كنار مدح و تغزل از بالا رفتن بهای اجناس و رنج تودۀ گرسنگان كه جز چشمان گریان و پیكرهای نحیف بهره‌ای از زندگانی ندارند، شكایت سر داده، شعر را در قالب اندرز به خلیفه عرضه می‌كند (نک‍ : ابوالعتاهیه، 439-441؛ ضیف، 251-252؛ یوسف، 25).
چنانكه گفته شد، شرح حال ابوالعتاهیه از موارد متضاد و ناهمانگ تهی نیست. اما اگر نخواهیم صرفاً بر مبنای ظواهر روایات و یا افسانه‌پردازیهای برخی راویان داوری كنیم، می‌توان گفت كهاینتضادها و ناهماهنگیها، احتمالاً بیش از آنكه نشان دهندۀ دوگانگی در رفتار و شخصیت شاعر باشد، حاكی از ویژگیهای همگون است كه به شكلهای مختلف در منش و روحیات تنی چند از شاعران وهنرمندان برجستۀ اوایل عصر عباسی تجلی یافته است. مردانی با خاستگاههای متفاوت و اغلب فرودست و از تبار غیرعرب كه كودكی و جوانی را با تنگدستی و هرزگی و اغلب با بدنامی می‌گذراندند و سپس از بركت قریحۀ خود كه در فضای فرهنگی شهرهای بزرگی چون بغداد، بصره و كوفه، با تنوع و غنای نژادی و فرهنگی بی‌سابقه‌شان (عبدالجلیل، 105؛ ضیف، 89- 98)، شكوفا می‌شد، به بارگاه خلفا و امیران بزرگ راه می‌یافتند. حسن ختام كار آنان نیز اگر در نتیجۀ خشم خلیفه‌ای یا دسیسۀ دشمنی كشته نمی‌شدند، توبه و روی آوردن به زهد و پارسایی بود. بی‌سبب نیست كه حتی در شرح حال شاعر كامجوی و هوسرانی چون ابونواس نیز سخن از توبه و ندامت در پایان عمر، به میان آمده است.

صفحه 1 از2

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: