صفحه اصلی / مقالات / دائرة المعارف بزرگ اسلامی / تاریخ / ابوالعباس سفاح /

فهرست مطالب

ابوالعباس سفاح


نویسنده (ها) :
آخرین بروز رسانی : چهارشنبه 21 خرداد 1399 تاریخچه مقاله

اَبوالْعَباسِ سَفّاح، عبدالله بن محمد بن علی بن عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب (104-13 ذیحجۀ 136 ق / 722- 9 ژوئن 754 م)، نخستین خلیفة عباسی.
شناختن زمینه‌های سقوط خلافت اموی و مقتضیات تاریخی آن دوره، در بازشناسی شخصیت، زندگی و خلافت ابوالعباس سفاح اهمیت بسیار دارد، ‌اما به رغم فزونی شمار مآخذ، نمی‌توان اطلاع دقیقی از آنچه موجب خلافت ابوالعباس شد، به دست داد. زیرا دو علت بنیادین در ناشناخته‌تر ماندن این دوره سخت مؤثرند: نخست اینكه دعوت عباسی با پنهانكاری بسیار آغاز شد و ادامه یافت و در موارد فراوان با چرخشهای اعتقادی همراه بود و دیگر آنكه این دعوت گرچه در پایان، موجب فروپاشی امویان ــ رقیب دیرین بنی هاشم شد، اما پس از پیروزی، رقابت میان تیره‌های خاندان بزرگ هاشمی را عمیق‌تر و آشكارترساخت. نزاعهای عمده‌ای كه در آغاز كار میان داعیه‌داران خلافت و كسانی كه برای خود در انقراض امویان سهم بیشتری می‌انگاشتند، درگرفت و در زمان ابوجعفر منصور به اوج خود رسید، موجب شد كه آنان مبارزۀ خود را با امویان عمیق‌تر، ‌اساسی‌تر و طولانی‌تر و انمود كنند و در ضمن تا حد امكان از عقاید گروههای گوناگون، برای كسب قدرت بیشتر سود جویند. بدین لحاظ، ‌چنانكه خواهیم دید، این دوره بسیار رازآمیز و شگفت‌انگیز و از نظر منابع، آكنده از ابهامها و گرههای ناگشودنی است و بازشناسی حقیقت از میان انبوهی تناقضات ــ كه غالب آنها نتیجۀ دستكاری در روایات تاریخی و پراكندن اخبار بی‌پایه برای دست‌یابی به اهداف خاص است ــ اگر ناممكن نباشد، بسی دشوار خواهد بود. با اینهمه، كوشش می‌شود تا بخشی از مقتضیات این دوره كه مرتبط با شخصیت ابوالعباس سفاح،‌ به عنوان یكی از افراد مورد توافق غالب گروههای ضداموی است، بررسی شود. همچنین باید به این نكتۀ اساسی توجه كرد كه روح بشارتهایی كه دربارۀ ظهور یك «منجی» به پیامبر (ص) نسبت داده می‌شد، در این دورۀ تاریخی بر اذهان مخالفان بنی‌امیه چیرگی ویژه داشت.
ابوالعباس در ناحیۀ شرّاة كه جایگاه عباسیان بود، زاده شد (خطیب، 10 / 46). مادرش ریطه (رائطه) دختر عبیدالله بن عبدالله از تیرۀ بنی حارث بن كعب از قبیلۀ مذحج بود (نک‍ : ابن حبیب، 33؛ زبیری، 30؛ ابن عساكر، 105-106) و از همین رو، ابوالعباس ابتدا به «ابن الحارثیه» شهرت یافت (نک‍ : دنبالۀ مقاله). گزارشهایی در دست است دایر بر اینکه ازدواج محمد بن علی با ریطه برای تحقق بخشیدن به احادیث و روایاتی بود كه براساس آنها، خلافت پس از امویان از آن فرزند این دو خواهد شد(نک‍ : اخبار الدولة، 168- 169؛ ابوالفرج، مقاتل، 235؛ زمخشری، 3 / 585-586)؛ به همین سبب امویان موافقتی با آن نداشته‌اند (نک‍ : مبرد، 2 / 759؛ یغموری، 264). بخشی از این روایات، نشان‌دهندۀ افسانه‌هایی است كه عباسیان بعداً برای «موعود» جلوه دادن ابوالعباس برساختند (نیز نك‍ : زبیر بن بكّار، 352-353؛ مسعودی، مروج، 3 / 252؛ اخبار الدولة، 207)؛ اما پیوند میان تیرۀ مذحجی و هاشمی را باید علت اصلی هراس امویان شمرد. نقش نسب مادر نیز در اینجا می‌باید مهم تلقی شود، چنانكه بی‌گمان، همین مسأله یكی از علل عمدۀ توجه به ابوالعباس برای خلافت (نک‍ : دنبالۀ مقاله) و كنار نهادن برادر بزرگ‌تر، او ابوجعفر منصور (ز 95 ق / 712 م) شد كه مادرش كنیزی بربری بود (ابن قتیبه، 377؛ اخبار الدولة، 234) و محمد بن عبدالله بن حسن معروف به نفس زكیه بعدها همین امر را دستاویز طعن بر او قرار داد (ابن‌عبدربه، 5 / 80، 82-83؛ ازدی، 182).
شگفت آنكه، از زندگی ابوالعباس تا زمان خلافت او، آگاهی چندانی در دست نیست، آگاهیهایی كه از وی در دست است، به دوران خلافت او باز می‌گردد و در حقیقت در این دوران نیز مجری سیاستهایی بود كه عباسیان در پیش گرفته بودند. تنها واقعۀ مهمی كه گفته شده، پیش از خلافت در آن شركت داشت، حضور در انجمن ابواء بود كه تیره‌های قبیلۀ بنی هاشم در حدود 125 ق تشكیل دادند گزارشهایی نشان می‌دهند كه به هنگام بروز اختلافات میان امویان، عده‌ای از هاشمیان به بهانۀ حج، در حجاز گرد آمدند. ظاهراً اینان می‌خواستند برای تعیین خلیفه‌ای از میان خود، به نظر واحدی برسند. در این میان، عبدالله بن حسن بن حسن پیشنهاد كرد كه با فرزند او، محمد، به عنوان «مهدی موعود» بیعت كنند، ولی این پیشنهاد با مخالفت دیگر تیره‌ها مواجه شد و سرانجام، این انجمن به نتیجه‌ای نرسید (نک‍ : ابوالفرج، همان، 256؛ آبی، 1 / 372-373؛ اخبارالدولة، 385-386). هر چند كه هاشیمان در این انجمن به نتیجۀ واحدی نرسیدند، ولی بعدها عده‌ای از این گردهمایی به نفع خود بهره‌برداریهای سیاسی كردند. مثلاً محمد نفس زكیه مدعی شد كه منصور در آنجا با او بیعت كرده بوده است (نک‍ : طبری، 7 / 517؛ ذهبی، تاریخ، (حوادث 141-160 ق) / 14-15) و همین امر را دستاویز شورشها و ادعاهای بعدی خود بر ضد منصور قرار می‌داد از سوی دیگر، ابوجعفر منصور مدعی بود كه در این گردهمایی، امام جعفر صادق (ع) خلافت سفاح و پس از او منصور و ادامۀ خلافت در نسل او را پیش‌بینی كرده بوده است (ابوالفرج، همان، 253-255؛ ابن‌طقطقی، 165). وجود این تناقضات، نشان از رقابت میان تیره‌های هاشمی و دست كاری در اخبار دارد. 
به هر روی، پس از این ابوالعباس را تنها پس از دستگیری ابراهیم امام (ه‍ م) توسط امویان می‌توان یافت. روایتهای مربوط به جانشینی ابوالعباس سخت دست كاری شده و مغشوش است: گفته‌اند زمانی كه مروان بن محمد از فعالیتهای ابراهیم امام و طرفداران او در خراسان آگاه شد، فرمان داد تا او را دستگیر كنند. مأموران اموی پس از دستگیری، وی را به شام و به سوی حرّان بردند و سپس به زندان افكندند. دراین گیرودار، ابراهیم دو نامه نوشت: یكی را به غلام خود سابق سپرد تا به ابوالعباس برساند. وی در این نامه ابوالعباس را به جای خویش تعیین كرده و از او خواسته بود كه بی‌درنگ به سوی كوفه روانه شود. نامۀ دیگر خطاب به ابومسلم بود كه در آن به جانشینی ابوالعباس اشاره كرده بود. گفته‌اند كه نسخه‌هایی از این نامه را با مُهَلهَل بن صَفان به سوی ابوسلمۀ خلال (ه‍ م) و با ابراهیم بن سلمه به سوی قَحطَبة بن شبیب فرستاد (بلاذری، 3 / 123-124؛ اخبارالدولة، 393- 394؛ قس: تاریخ الخلفاء، 576-577).
اما بخش پایانی این روایت با دیگر گزارشها متناقض می‌نماید؛ چه از مهلهل بن صفوان و ابراهیم بن سلمه به عنوان همراهان ابوالعباس و دیگر عباسیان در گریز به سوی كوفه نام برده شده است(نک‍ : اخبارالدولة، 410) و در روایات دیگری نیز به همراهی ابراهیم بن سلمه با بنی العباس تا ورود به كوفی و وقایع پس از آن تصریح شده است (نک‍ : طبری، 7 / 424؛ ابن‌اثیر، 5 / 410). وجود تناقض در این اخبار را نمی‌توان چندان عادی و تصادفی تلقی كرد. وجود قراینی نشان می‌دهد كه از آغاز میان دو جناح ضد اموی دعوت، یعنی خراسانیان و عراقیان بر سر خلافت توافق وجود نداشته است؛ چنانكه گزارش شده است كه ابومسلم، پس از مرگ ابراهیم امام، كسانی را كه در خراسان تمایلی به بازگرداند دعوت به سوی آل علی (ع) داشته‌اند، فرو كوبید (نک‍ : اخبار الدولة، 403-404). نكتۀ قابل توجه دیگر آنكه، در وصیت ابراهیم امام، از ابوالعباس با لقب «ابن الحارثیه» یاد شده است و بعدها نیز كه خراسانیان، كوفه را در تصرف خویش گرفتند، لقب ابن الحارثیه را همچون رمزی از خلیفه به كار می‌بردند (نک‍ : طبری، همانجا؛ ابن اثیر، 5‌ / 411؛ تاریخ الخلفاء، 577) و حتی این لقب، به عنوان علامتی برای بازشناسی ابوالعباس از ابوجعفر منصور ــ كه او نیز عبدالله نام داشت ــ به كار می‌رفت (ازدی، 121؛ تاریخ الخلفاء، 587؛ نیز نك‍ : بلاذری، 3 / 139). از سوی دیگر، می‌دانیم كه بدنۀ اصلی ادعیان را مولی بنی مُسلیه تشكیل می‌دادند كه خود تیره‌ای از قبیلۀ مذحجی بنی حارث بن كعب بودند و همین بنی مسلیه بودند كه امر دعوت نخست در میان آنان شكل گرفت (نک‍ : اخبارالدولة، 191-192) و چنانكه از برخی گزارشها برمی‌آید، ایشان خود را عاملان اصلی سقوط بنی مروان، به عنوان قوم «موعود» جلوه می‌دادند (مثلاً نك‍ : طبری، 7 / 441، 442؛ اخبار الدولة، 182). بنابراین كوشش آنان برای ترجیح خلافت ابوالعباس نباید چندان شگفت‌انگیز باشد. به هر روی، اطلاع یافتن ابوسلمۀ خلال و قحطبه از وصیت ابراهیم امام، ناپذیر فتنی می‌نماید، خاصه كه به سرگشتگی و پریشانی ابوسلمه، پس از دریافت خبر مرگ ابراهیم امام تصریح شده است (نک‍ : همان، 404). وجود چنین قراینی شاید نشان دهد كه اعلام جانشینی ابوالعباس از سوی ابراهیم امام، مورد توافق وی و داعیان عراقی نبوده است و این ممكن است به اصل چگونگی آغاز دعوت باز گردد كه بنابر گزارشهای بسیاری، بی‌تصریح به نام كسی و با شعار «الرّضا من آل محمد» همراه بوده است. چنانكه محمد بن علی، داعیان نخستین را به كتمان نام خود سفارش كرده بودند و آنان در كوفه تنها با همین شعار تبلیغ می‌كردند و از نام بردن صریح امام، به بهانۀ پنهان داشتن نام او تا هنگام ظهور، طفره می‌رفتند (نک‍ : همان، 192، 194). همچنین باید گرایشهای كوفیان را به آل علی (ع) نیز در این زمان در نظر آورد. محمد بن علی در آغاز در مورد اعتماد به كوفیان، به داعیان نخستین هشدار داده بود (نک‍ : همان، 193، 194، 200).
به هر حال سابق، غلام ابراهیم، نامۀ او را مبنی بر جانشینی ابوالعباس به وی تسلیم كرد و ابوالعباس به رغم مخالفت یكی از عموهایش كه او را از مخاطرات برحذر می‌داشت، به همراه خاندان و موالی خود به سوی كوفه گریخت (نک‍ : همان،‌410-411؛ بلاذری، 3 / 128؛ مسعودی، همانجا). در برخی گزارشها بدون اشاره به وصیت ابراهیم، از فرار ابوالعباس و دیگر عباسیان به كوفه سخن به میان آمده است (نک‍ : دینوری، 358؛ ذهبی، سیر، 6 / 77- 78؛ نیز نك‍ : اخبارالدولة، همانجا). بر پایۀ روایتی كه آشكارا با اخبار دیگر ناسازگار است، ابوالعباس و دیگر عباسیان، به هنگام دستگیری ابراهیم، با او تا دمشق رفتند و ابراهیم در آنجا رسماً، ابوالعباس را به جای خود گماشت (نک‍ : همان، 400).
در این احوال كوفه در تصرف لشكر خراسان بوده و ابوسلمه بر امور تسلط داشت. ابوالعباس در نزدیكیهای كوفه به ابوسلمه پیغام فرستاد كه قصد ورود به شهر دارد، ولی ابوسلمه ابتدا مخالفت كرد و سپس بر اثر اصرار عباسیان كه خطر مروان را گوشزد می‌كردند، به آنان اجازۀ ورود داد (جهشیاری، 56؛ العیون، 3 / 198). آنان در اوایل صفر 132 وارد كوفه شدند و ابوسلمه ایشان را در سردایی در محلۀ بنی اَوْد (از تیرۀ نَخَع مذحج: كلبی، 1 / 304، 333) پنهان كرد و ورودشان را از همگان مخفی داشت (بلاذری، 3 / 139؛ دینوری، همان؛ ‌طبری، 7 / 423؛ جهشیاری، 56، 57) و دو تن عراقی را برا ایشان گماشت (دینوری، همانجا). در این زمان لشكریان خراسان كمابیش از مرگ ابراهیم آگاهی یافته بودند (نک‍ : العیون، 3 / 199). یك گزارش نیز نشان می‌دهد كه شاید ابوسلمه به این جهت به دفع الوقت توسل می‌جسته كه هنوز به خبر مرگ ابراهیم مطمئن نبوده است (همان، 3 / 198). ابوسلمه در همین زمان پیش از آنكه خراسانیان ــ كه دائماً منتظر ظهور خلیفه بودند و او آنان را از شتـاب بـاز می‌داشت (نک‍ : بلاذری، همانجا؛ طبری،‌همانجا؛ جهشیاری، 57) ــ از وجود عباسیان در كوفه آگاه شوند، تصمیم گرفت خلافت را به یكی از آل علی (ع) پیشنهاد كند(نک‍ : ه‍ د،‌ابوسلمۀ خلال)، اما در این میان، یكی از سرداران و داعیان خراسانی، محمد بن ابراهیم حمیری نام، مشهور به ابوحمید سمرقندی ( اخبارالدولة، 221) در محلۀ كُنّاسۀ كوفه به سابق برخورد و از خلیفه پرسید. سابق ماجرا بگفت و آنگاه او را به سوی جایگاه ابوالعباس و خاندان او برد و وی بی درنگ با ابوالعباس به خلافت بیعت كرد. ابوحمید سپس به سراغ ابوالجهم بن عطیه ــ كه همراه قحطبه به كوفه آمده بود ــ و سایر سرداران خراسانی رفت و ایشان نیز پنهانی با ابوالعباس بیعت كردند (بلاذری، همانجا؛ طبری، 7 / 423-424).
در ماجرای ارتباط میان عباسیان و لشكر فاتح خراسان در كوفه نقش كسانی را نمی‌توان نادیده گرفت؛ نخست ابوالجهم بن عطیه كه با ابومسلم ارتباط داشت و همو ابوالعباس را از نهانگاه بیرون آورد و با او به خلافت بیعت كرد و سپس خراسانیانی چون ابوحمید سمرقندی. از میان عراقیان باید از یقطین بن موسی نام برد كه از داعیان كوفی بود و تا 185 ق زیست (ابن اثیر، 6 / 169). چنانكه گذشت، ابوسلمۀ خلال او را با كسی دیگر به مراقبت ابوالعباس و همراهانش گماشته بود (دینوری، همانجا) و از وی به عنوان كسی یاد شده كه در اطلاع دادن به خراسانیان دربارۀ خلیفۀ عباسی، مؤثر بوده است ( تاریخ الخلفاء، 579). 
خراسانیان پس از بیعت، ابوالعباس را به مسجد بردند (13 ربیع‌الاول یا 12 ربیع‌الآخر 132 ق) و همگان با او به خلافت بیعت كردند (نک‍ : بلاذری، 3 / 141؛ یعقوبی، 2 / 349؛ العیون، همانجا). ابوالعباس پس از بیعت عمومی در كوفه، به منبر رفت و در آن ضمن تاختن به بنی امیه، بر حق «اهل بیت» به عنوان تنها وارثان سزاوار خلافت تأكید كرد و در پایان گفت: «فَانا السّفاح المُبیح و الثائر المبیر»، اما گفته‌اند چون تب‌دار وهیجان‌زده بود، ادامۀ سخن نتوانست و عمّ وی داوود بن علی سخن وی را دنبال گرفت (نک‍ : بلاذری، 3 / 143؛ طبری، 7 / 426؛ ابن‌ابی‌الحدید، 7 / 154). ابوالعباس شب در مسجد خوابید و روز بعد با مردم نماز گزارد (نک‍ : بلاذری، 3 / 141). آنگاه عموی خود داوود بن علی را بر كوفه گماشت و عموی دیگرش عبدالله ابن علی را به یاری ابوعون (ه‍ م) به جنگ آخرین بازماندۀ بنی مروان روانه كرد. نیز برادرزادۀ خود عیسی بن موسی از نزد حسن بن قحطبه فرستاد كه مشغول جنگ با ابن هبیره (ه‍‍ م) در واسط بود و برخی از عباسیان را بر كارهای دیگر گماشت.
در اینكه از چه هنگام، ابوالعباس به لقب سفاح خوانده شده، اختلاف وجود دارد. برخی مؤلفان (شعبان، 261) اساساً به كار رفتن این لقب را مربوط به زمانهای بعد می‌دانند، اما نشانه‌هایی در دست است كه این لقب در میان عرب پیش از اسلام بی‌سابقه نبوده است (نک‍ : نیكلسون، 253، حاشیه). گوناگونی لقبهای ابوالعباس می‌تواند نشان‌دهندۀ تلاشهایی باشد كه عباسیان برای «موعود» جلوه دادن او به كار می‌بردند؛ مانند استفاده از لقب «مهدی» كه گفته‌اند نخست بدان شهرت یافت (نک‍ : مسعودی، التبنیه، 338) و شاعری به نام سدیف نیز او را با همین لقب مدح كرد (یعقوبی، 2 / 359). سپس به لقبهایی چون «قائم» كه داوود بن علی ــ عمّ خلیفه ــ ضمن خطبه‌ای در حق وی به كار برد (همو، 2 / 350؛ نیز نك‍ : قلقشندی، 1 / 22، 170) و «مرتضی»(نک‍ : خطیب، 10 / 46، 47؛ صفدی، 17 / 432؛ قلقشندی، 1 / 22) برمی‌خوریم. لقب «مبیح» هم گفته‌اند از القاب او بوده (نك‍ : صفدی، همانجا) و ظاهراً از كلمات پایانی خطبۀ خود او اخذ شده است. اما لقب «سفاح» نمی‌تواند با احادیثی كه به طور پراكنده به پیامبر (ص) یا ابن عباس (ابن ابی شبیه، 15 / 197؛ خطیب، 10 / 48) نسبت داده شده، بی‌ارتباط باشد.مضمون این احادیث نشان می‌دهد كه خاصه پیامبر (ص) مردمان را به ظهور مردی از خاندان خود با لقب «سفاح» بشارت داده است. در اینگونه احادیث كه به احادیث «رایات سود» شهرت دارند، آمدن درفشهای سیاه ــ نشانۀ فاتحان خراسانی ــ به عنوان نشانه‌ای از ظهور «موعود» تلقی می‌شده است و به نظر می‌رسد كه این قبیل احادیث را عباسیان خود می‌پراكنده‌اند (نک‍ : اخبارالدولة، 207). از روایان اینگونه احادیث می‌توان به یزید بن ابی زیاد (د 136 ق) اشاره كرد كه از موالی بود و روایتهایی از او در خصوص «رایات سود» و اینكه در پی آن رایات، «مهدی» خواهد بود، نقل شده است(نک‍ : ابن ابی شبیه، 15 / 235-236؛ ابن‌ماجه، 2 / 1366؛ ذهبی، همان، 6 / 131-132؛ قس: هیثمی، 7 / 316؛ ابن‌خلدون، 317- 318). همچنین می‌توان از حدیث سلیمان بن مهران اعمش (د 147 یا 149 ق: ابن خلكان، 2 / 403) یاد كرد كه در آنها به سفاح اشاره شده است (نک‍ : نعیم ابن‌حماد، گ 101 الف، 102 الف؛ احمد بن حنبل، 3 / 80؛ بلاذری، 3 / 47؛ ازدی، 123). در روایتی منسوب به پیامبر (ص) كه راوی آن حنظلة ابن ابی سفیان (د 151 ق) است، صریحاً 135 ق به عنوان سالی كه از آن «سفاح» خواهد بود، بشارت داده شده است (ذهبی، میزان، 1 / 97؛ نیز نك‍ : ابن حجر، لسان، 1 / 171-172). در مقابل، احادیثی به پیامبر (ص) نسبت داده شده است که در آنها، مضمونی کاملاً مخالف با احادیث مذكور وجود دارد، مانند حدیث زید بن واقد قرشی (د 138 ق: ذهبی، همان، 2 / 106؛ ابن حجر، تهذیب، 3 / 426؛ برای اصل روایت، نك‍ : ابونعیم اصفهانی، 5 / 192). واژۀ «سفاح» معمولاً به دو معنی خونریز و بسیار بخشنده (ابن منظور، ‌ذیل سفح) به كار رفته و گفته‌اند كه ابوالعباس را به سبب خونریزی بسیار او از بنی امیه «سفاح» نامیده‌اند (نک‍ : قلقشندی، 1 / 170؛ ‌اشپولر، 43؛ نیز نك‍ : آمدرز، 660, 663)، اما صفتی كه در احادیث مذكور برای «سفاح بشارت داده شده» به كار رفته است، از او به عنوان فردی بسیار بخشنده یاد شده (مثلاً نك‍ : ابن ابی شیبه،‌ 5 / 196؛ نعیم بن حماد، گ 102 الف؛ هیثمی، 7 / 314، 316؛ متقی، 83، 84، 90؛ سیوطی، 256) و این با آن دسته اخبار مطابقت دارد كه از گشاده‌دستی ابوالعباس حكایت می‌كند (مثلاً نك‍ : ابن قتیبه، 212؛ یعقوبی، 2 / 360؛ ذهبی، سیر، 6 / 79-80). خود وی نیز در پایان نخستین خطبه‌اش، به افزایش بخششها اشاره كرده است (نک‍ : طبری، ‌همانجا؛ تاریخ الخلفاء، 589).

صفحه 1 از2

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: