صفحه اصلی / مقالات / دائرة المعارف بزرگ اسلامی / جغرافیا / ابودلف، جهانگرد /

فهرست مطالب

ابودلف، جهانگرد


نویسنده (ها) :
آخرین بروز رسانی : چهارشنبه 21 خرداد 1399 تاریخچه مقاله

اَبودُلَف، جهانگرد، شاعر و دانشمند عرب كه تاریخ و محل تولد و درگذشت او معلوم نشده است، ولی تردید نیست كه در سدۀ 4 ق / 10 م در بخشهای شرقی سرزمین خلافت روزگار گذرانیده است (بولگاكوف، 11). او با نام مِسعَر بن مُهَلهِل مشهور است (ثعالبی، ‌3 / 352). این نام از ادوار قدیم تا عصر ما در عربستان مركزی رایج و معمول بوده و مؤید ریشۀ عربی آن است (كراچكوفسكی، «رسالۀ دوم ابودلف»، I / 280). ابودلف را ینبوعی و خزرجی نوشته‌اند (ثعالبی، همانجا). این دو نسبت می‌رساند كه او از مردم بندر ینبوع در كرانۀ شرقی دریای سرخ و منسوب به قبیلۀ مدنی خزرج بوده كه از روزگار پیامبر (ص) شهرت داشته است. چنین به نظر می‌رسد كه ابودلف مردی ادیب بوده كه اوضاع و احوال روزگار سبب سفرهای دور و دراز وی گردیده و دست سرنوشت او را به صورت شاعری آواره و مدیحه‌سرا به دربار نصر بن احمد سامانی، امیر بخارا (301-331 ق / 914-943 م) كشانیده است (كراچكوفسكی، همانجا). این همان امیری است كه ابن‌فضلان (ه‍ م) نیز به دربار او رفت و از آنجا عازم سرزمین بلغارها شد. از ابودلف به عنوان جهانگرد، جغرافی‌نگار، معدن‌شناس و شاعر یاد شده است. ابن‌ندیم او را جوّال (بسیار سفر كننده) نامیده (ص 410) و ثعالبی نیز دربارۀ وی نظری مشابه اظهار داشته و او را مسافر سفرهای دشوار ذكر كرده است (همانجا). زكریای قزوینی نیز دربارۀ ابودلف همین گونه داوری كرده و متذكر شده است كه او جهانگردی مشهور بود كه به سرزمینهای بسیاری سفر كرد و از شگفتیهای آن سرزمینها آگاهی داشت (ص 97). در ضمن ثعالبی او را ادیب و شاعر خوانده است (همانجا). اخبار و اطلاعات پراكنده‌ای كه او دربارۀ خود ارائه داده، ما را با گوشه‌هایی از زندگی او آشنا می‌كند. اطلاعات ارزشمند ابن ندیم را نیز كه با ابودلف آشنایی داشته است، می‌توان بدانها افزود‌ (همانجا). ابودلف مدتی در خدمت و مصاحبت صاحب بن عباد بوده و در سرای او روزگار گذرانیده است. او برای سفرهای خود توصیه ‌نامه‌هایی از صاحب بن عباد می‌گرفت و مانند سفته‌ها (سفاتج) برای رفع نیازمندیهای خویش از آنها استفاده می‌كرد (ثعالبی، 3 / 353). عون بن حسین همدانی، ‌بدیع‌الزمان همدانی و محمدالعمر بلخی دربارۀ او با ثعالبی گفت‌وگو داشته (ثعالبی،‌ 3 / 353، 354) و چه بسا او را نیك می‌شناخته‌اند. 
شرح سفر ابودلف تا چندی پیش به صورتی مستقل شناخته نشده بود. بخشهایی از نوشتۀ او را یاقوت در معجم‌البلدان آورده و زكریای قزوینی نیز به ذكر مطالبی از آن پرداخته بود كه متأسفانه چندان دقیق نیست (كراچكوفسكی، «ادب جغرافیایی عرب»، IV / 186).
نخستین بار ووستنفلد در 1842 م به شرح سفر ابودلف توجه نمود (صص 205-217) و پس از او شلوتسر در 1844 م طی رساله‌ای دربارۀ او به تحقیق پرداخت. وی به همراهی فرن طبع و ترجمۀ خوبی از بخشهای موجود نوشتۀ ابودلف را انتشار داد (كراچكوفسكی، «رسالۀ دوم»، I / 281). نخستین اثر جدی دربارۀ نوشته‌های وی مرهون زحمات و. و. گریگوریف دانشمند روسی است كه در 1872 م در سن‌پترزبورگ انتشار یافت. وی در سومین كنگرۀ خاورشناسان كه در 1876 م در سن پترزبورگ برگذار شده بود، به وجود آشفتگیهایی در گزارش سفر ابودلف اشاره كرد و بسیاری از مطالب او را حاصل مسموعات و اقتباس از گفته‌های دیگران نامید. این نظر در كنگرۀ مزبور مورد تأیید قرار گرفت (همانجا). ماركوارت این نظر گریگوریف را بدون تغییر تكرار كرد و ماجرای سفرابودلف به پایتخت چین را مورد تردید قرار داد (صص 74-75). بارتولد ضمن تأیید نظر ماركوارت نوشت، تا زمانی كه مطالب ابودلف در آثار دیگری مورد تأیید قرار نگیرد، ماجرای صحت این سفر همچنان ناروشن باقی خواهد ماند (III / 482). با وجود كشف رساله‌های اول و دوم ابودلف در كتابخانۀ ‌آستان قدس رضوی، مینورسكی به تقریب مشابه همین نظر را ابراز نموده و دربارۀ رسالۀ نخست ابودلف متذكر شده است كه ما ناگزیریم با مقایسۀ رسالۀ دوم نظر قاطع گریگوریف و ماراكوارت را در این باب بپذیریم (ص 22). از دیگر كسانی كه پس از كشف رسالۀ ابودلف در این زمینه به تحقیق و تتبع پرداخته‌اند، فن روهر زاور است. گذشته از مینورسكی و فن روهرزاور، كراچكوفسكی از زمرۀ نخستین دانشمندانی بود كه در 1936 م دربارۀ هر دو رسالۀ ابودلف به تحقیق پرداخت (بلیایف، 7)، اما بولگاكوف و خالدوف از جملۀ برجسته‌ترین محققانی هستند كه پس از كشف رساله‌های ابودلف به بررسی آنها پرداخته‌اند. كراچكوفسكی برپایۀ نقل مطالب «رسالۀ دوم ابودلف» و مطالب مربوط به «شهرزور» ضمن مقایسه با نوشتۀ یاقوت به تحقیق پرداخت (همان، ‌I / 280-292؛ همو، «شهرزور»، I / 293-298) و در كتاب مشهور «ادب جغرافیایی عرب» نیز شرح قابل توجهی دربارۀ این جهانگرد و شاعر عرب ارائه نمود. پس از او بولگاكوف و خالدوف مشتركاً كتاب جداگانه‌ای دربارۀ رسالۀ دوم ابودلف به رشتۀ تحریر كشیدند كه زیرنظر و. بلیایف در 1960 م به طبع رسید. در ایران نیز سید ابوالفضل طباطبایی متن رسالۀ دوم ابودلف را همراه با مقدمه و تعلیقات مینورسكی به فارسی ترجمه كرده است.
نسخۀ خطی رساله‌های ابودلف در 1923 م توسط زكی ولیدی طوغان دركتابخانۀ آستان قدس (نك‍ : ه‍ د، ابن فضلان) كشف شد. این رساله‌ها به همراه شرح سفر ابن فضلان ضمیمۀ كتاب البلدان ابن‌فقیه (ه‍ م) بود كه به شخصی به نام ابن‌خاتون تعلق داشته است.
با اندكی توجه نسبت به نقل قولهای یاقوت از ابودلف می‌توان با اطمینان گفت كه او از رساله‌هایی كه نسخۀ خطی آن اكنون در مشهد است، بهره جسته است (كراچكوفسكی، «رسالۀ دوم»، ‌I / 283). یاقوت دربارۀ رسالۀ نخست ابودلف به وضوح می‌نویسد كه آن را در كتاب كهنه‌ای خوانده است ( 3 / 445).
از خط سراسرِ نسخۀ مزبور چنین برمی‌آید كه البلدان ابن‌فقیه، رساله‌های ابودلف و كتاب ابن فضلان همه دستخط یك كاتب است. وجود نسخۀ خطی مشهد موجب شده است كه با اطمینان نسبت به درستی مطالب و حدود استفادۀ یاقوت از نوشته‌های ابودلف توجه کنیم. یاقوت به تقریب همۀ رسالۀ نخست ابودلف را عیناً در كتاب خود نقل كرده است (قس: 3 / 445- 458؛ ابودلف، 347-362)، ولی گاه كلماتی چند از آن را در معجم البلدان نمی‌یابیم. در این كتاب 34 نقل قول با ذكر نام از رساله‌های ابودلف وجود دارد (8 بار در ج 1، 10 بار در ج 2، 7 بار در ج 3 و 9 بار در ج 4). این نشانۀ اهمیتی است كه یاقوت برای نوشته‌های وی قائل بوده است. در ضمن مطالبی نیز هست كه گاه یاقتو عیناً و گاه با اندك تغییری از رساله‌های او نقل كرده، ولی نامی از او نبرده است. به عنوان نمونه در شرح مربوط به اَفلوغونیا مطالب به صورتی واضح از ابودلف نقل شده است، ولی نامی از او در میان نیست (قس: یاقوت، 1 / 331؛ ابودلف، 369). یاقوت مطلب را به كوتاهی آورده، حال آنكه ابودلف در این باره بیش از یك صفحه مطلب نوشته است. در شرح مربوط به باكو و نفت آن نیز با اندك تغییر، مشابهتی میان نوشتۀ یاقوت و ابودلف موجود است، ولی این بار نیز نامی از او برده نشده است (قس: یاقوت، 1 / 477؛ ابودلف، 366).
در بخش مربوط به ایران همۀ نوشته‌های ابودلف مورد استفادۀ كامل یاقوت نبوده است. یكی از این موارد نوشتۀ آشفتۀ مدخل «جیل‌آباد» ری در معجم البلدان است كه یاقوت (2 / 179) در آن به اختصار از متن ابودلف بهره جسته است. یاقوت بناهای عجیب آن را به «مرداوابن لاشك» نسبت داده است، حال آنكه با كشف نسخۀ خطی آستان قدس، معمای جیل‌آباد را می‌توان حل شده دانست، زیرا ابودلف به صراحت مرداویژ (مرداویج، 316- 323 ق / 928-935 م) مؤسس سلسله آل زیار را بنیادگذار این بناها نوشته است (ص 379). كراچكوفسكی می‌نویسد كلمۀ «لایشك» پس از نام مردآویژ در رسالۀ ابودلف به معنای «بی‌گمان» است كه در «معجم البلدان» به خطا به صورت «مرداوابن لاشك» آمده است (همان، I / 290). نمی‌دانیم این خطا از یاقوت بوده است یا از كاتب معجم البلدان.
دربارۀ رساله‌های ابودلف بعضی محققان را عقیده بر آن است كه او خود نام رساله بر آنها نهاده و آنها را به صورت رسالۀ اول و دوم معرفی كرده است (بولگاكوف، 16). رسالۀ نخست ابودلف با سفر او به بخارا و از آنجا به چین آغاز می‌شود. چنین می‌نماید كه در حدود 331 ق / 942 م فرستادگانی از سوی «قالین بن الشخیر» پادشاه چین برای وصلت میان دو خاندان شاهی به بخارا آمده بودند. امیر سامانی از دادن دختر به غیرمسلمان امتناع ورزید، اما موافقت كرد كه یكی از پسرانش با شاهدخت چینی ازدواج كند (ابودلف، 348؛ مینورسكی،‌ 14). ابودلف به هنگام بازگشت هیأت از بخارا آنان را همراهی كرد. وی از آسیای مركزی، تركستان شرقی و تبت گذشت و سرانجام از چین روانۀ هندوستان شد و از راه سیستان به سرزمینهای اسلامی بازگشت (كراچكوفسكی، همان، I / 281 ) و از حمایت ابوجعفر محمد بن احمد، ‌عامل سیستانی در سالهای 331-352 ق / 942-936 م برخوردار گردید (بولگاكوف، 12). نكتۀ مهمی كه از نسخۀ خطی مشهد معلوم می‌شود، این است كه نصر بن احمد پیش از ورود شاهدخت چینی درگذشت، ولی نوح بن نصر با وی ازدواج كرد و همین بانو مادر عبدالملك بن نوح بوده است (ص 355). ماركوارت خط سیر ابودلف و سفر او به تختگاه چین را با دقتی وافر مورد تحلیل قرار داده و آن را حیرت‌انگیز نامیده است (صص 74-95). ابودلف سندابل (سندابیل) را تختگاه چین نامیده (ص 354) و ماركوارت كوشیده است تا ثابت كند كه سندابیل همان شهر «گانچو» (صص 84, 89) و به نوشتۀ بارتولد «گانسو» است (III / 396). بارتولد متذكر گردیده كه فرستادگان شاه چین به دربار امیر سامانی را نمی‌توان نمایندۀ دودمانی دانست كه پس از سقوط سلسلۀ تان بر چین حكومت كرده‌اند، بلكه اینان نمایندگان خاقان اویغور در گانچو بوده‌اند (III / 482). وی می‌نویسد ماركوارت ضمن تكیه به نظر دخویه چنین اظهار عقیده كرده كه ابودلف، گانچو را با چن دو، تختگاه استان سیچون آن اشتباه كرده است (همانجا؛ ماركوارت، ‌87-88). گروهی از محققان نسبت به صحت سفر ابودلف مندرج در رسالۀ نخست نظر منفی ایراز داشته‌اند، ولی كسانی چون گابریل فران (صص 89, 122 -123, 132-134) و كراچكوفسكی (همان، I / 282) آن را بدین‌گونه تلقی نكرده‌اند. به نظر كراچكوفسكی محتمل است، مطالب رساله پس از گذشت زمانی دراز بر پایۀ به یاد مانده‌ها و بدون در نظر گرفتن توالی زمانی دربارۀ قبایل و نواحی نوشته شده باشد و در بیشتر موارد ممكن است مسموعات بر مشاهدات افزوده شده باشد. وی می‌نویسد برای ارزیابی كامل آثار ابودلف توجه به دیگر مطالب ارائه شده از سوی او ضروری است (همان، I / 283). دلیلی وجود ندارد كه بتوان رسالۀ ابودلف را تمام و كمال خیال‌پردازانه نامید. بعضی مطالب او دربارۀ ‌فرمانروای سیستان مورد تأیید است. چه بسا بسیاری از مسموعات بدون رعایت صحت و سقم آنها به مطالب مورد نظر مؤلف افزوده شده باشد (همو، «ادب جغرافیایی»، IV / 188).
رسالۀ نخست ابودلف ظاهراً مربوط به شرح سفر معینی است، ولی رسالۀ دوم او كه شامل تمام مشاهدات و در برگیرندۀ بیشتر دیده‌های اوست (ص 362)، باید ادامه و دنبالۀ رسالۀ ‌نخست باشد (بولگاكوف، 19). هدف ابودلف آن بوده كه نوشته‌اش آموزنده و مفید باشد تا بزرگان از آن برخوردار گردند و برای صاحبان عزت و شوكت وسیلۀ آموزش شود و دیدگان كسانی را كه از سیاحت روی زمین باز مانده‌اند، روشن سازد (همانجا). موضوع رسالۀ دوم و بیان فاخر و پرجذبۀ آن در شرح مقصود، ‌آن را در ردیف آثار ادبی قرار داده است و در این نكته جای شگفتی نیست، زیرا ابودلف در عین حال مردی ادیب و شاعر بوده است (بولگاكوف، 20).
چنین به نظر می‌رسد كه رسالۀ دوم شرح سفری است كه از شیز در آذربایجان آغاز شده است. متعاقب آن ابودلف راه شمال را در پیش گرفته و روانۀ باكو در شیروان (ص 366) و سپس تفلیس شده و از آنجا دوباره به آذربایجان و نواحی اردبیل و شهرزور روی آورده و سپس از طریق كرمانشاهان راه همدان، ری، طبرستان، قومس، نیشابور، طوس و هرات را در پیش گرفته و پس از آن به شرح اصفهان و شهرهای خوزستان پرداخته است. رسالۀ دوم بدینجا خاتمه می‌پذیرد (صص 362-390) و گمان نمی‌رود در این قسمت بندیها خط سیر مؤلف به صورتی منظم و پی‌گیر ارائه شده باشد (كراچكوفسكی، «رسالۀ دوم»، I / 292). از شرح بعضی نواحی چنین برمی‌آید كه ابودلف شخصاً آنها را ندیده باشد. به نظر می‌رسد كه او دیلم و خوارزم را به درستی نمی‌شناخته، سبب نیز آن است كه به صورتی مشروح تصویری از آن سرزمینها ارائه ننموده و تنها به ذكر مطالب كلی و مختصر بسنده كرده است و این نحوۀ بیان مطلب متفاوت با شرح نقاطی است كه مؤلف بدانجاها سفر كرده و آنها را نیك می‌شناخته است. سخنان ابودلف در بعضی موارد با كلمۀ «می‌گویند» آغاز می‌شود. این نیز سبب می‌شود كه خواننده چنین پندارد كه وی به آن نقاط سفر نكرده است (بولگاكوف، ‌همانجا). ابودلف در رسالۀ دوم نه از نقطۀ عزیمت سخن می‌گویند و نه از پایان خط سیر. گاه نیز مسیر حركت او با حلقه‌های ضعیفی پیوند یافته‌اند. یكی از نمونه‌های آن مسیر آرارات تا شهرزور و مهم‌تر از آن مسیر نیشابور تا اصفهان است. در اینجا نظم و توالی زمانی مشهود نیست. ابودلف ضمن شرح حوادث در شهرزور تاریخ 341 ق را ذكر می‌كند (ص 371)، ولی متعاقب آ ن هنگام بحث از كرمانشاهان تاریخ 340 ق رامی‌آورد (ص 374). این خود مؤید آن است كه رساله پس از پایان سفرها و برپایۀ به یاد مانده‌ها نوشته شده است (بولگاكوف، 20, 21).
ابودلف در نگارش رساله‌ها كوشیده است تا رسم و سنت جغرافی‌نگاران اسلامی را رعایت كند. او همانند دیگر جغرافی‌نگاران درصدد برآمده تا مساحت ومحل نواحی مسكونی، آبها، میوه‌ها، محصولات و نیز بناهای قابل توجه را از نظر خواننده بگذراند، ولی اطلاعات تاریخی در رساله‌های او اندك است. وی از آثار مهم به اختصار یاد كرده، ولی در عوض نكته‌های بسیار جالبی را نیز به شرح آورده است. شاید او از نخستین مؤلفانی باشد كه از نفت باكو (ص 366) وخانقین (ص372) و جایگاه به بند كشیده شدن ضحاك (بیوراسپ) در دماوند (ص 381) یاد كرده است. در رساله از بعضی آثار معماری روزگاران كهن به ویژه آثار دوران هخامنشی (صص 371، 376) و عهد ساسانی یاد شده است كه شگفتی اعراب و جغرافی‌نگاران سده‌های 4 و 5 ق / 10 و 11 م را برانگیخته بوده و اغلب بر خود فرض می‌دانسته‌اند، از عمده‌ترین این آثار یاد كنند.
یكی از جالب‌ترین نكاتی كه ابودلف در رسالۀ خود بدان اشاره كرده، دربارۀ وجود هلالی نقره بر بالای گنبد آتشكدۀ شیز است وی می‌نویسد «بر بالای گنبد این آتشكده هلالی از نقره نصب شده كه طلسم آن است. جمعی از امرا و فاتحان خواستند آن را بردارند، ولی كوشش آنان به جایی نرسید» (ص 363). بارتولد ضمن اشاره به این مطلب چنین اظهار نظر كرده است كه به احتمال بسیار هلال بالای گنبد شیز بیش از آنكه نمادی دینی باشد، نمادی دودمانی بود كه بعدها در جهان اسلام گسترش یافت (VI / 490). ابودلف پیرامون آثار معماری عهد ساسانی و نخستین سده‌های اسلامی در ایران اشاره‌هایی دارد كه درخور دقت است. وی به هنگام بحث از شهر «دزدان» واقع در شهرزور از ضخامت دیوار شهر یاد می‌كند و می‌نویسد چاپایان بر بالای آن رفت و آمد می‌كنند (ص 371). ابودلف بنای این شهر را به دارا نسبت داده كه اسكندر بر آن دست نیافته است (ص 372). نوشته‌های ابودلف دربارۀ قصر شیرین، طاق بستان، دروازه‌های آهنین ری، پلهای شوشتر، قلعۀ دیلم و جز آن شایان توجه است. وی یك رشته داستانها را كه بخش اعظم آنها سینه به سینه نقل می‌شده و نیز پدیده‌های جالب طبیعت و اطلاعات تاریخی، اقتصادی، فرهنگی و جغرافیایی را در رسالۀ خود ذكر كره است. رساله سرشار از مطالب جالبی است كه بعضی از آنها در جایی نقل نشده‌اند و از مطالب ارزشمند و صحیح به شمار می‌آیند. 
نوشته‌های او دربارۀ ایران و قفقاز از دیدگاه جغرافیایی و نیز جغرافیای تاریخی واجد اهمیتی بسزاست. مطالب او دربارۀ آسیابها و حمامهای تفلیس (ص 366)، اطلاعات مردم‌شناسی او دربارۀ ارمنستان (صص 368- 369) و نوشته‌های او دربارۀ گرگان و بعضی نواحی خراسان شایان دقت است. او به بناهای عجیبی اشاره می‌كند كه بعضی از آنها بر جای نمانده‌اند می‌نویسد: در جیل‌آباد ری زندان بزرگ و هولناكی وجود دارد كه اطراف آن را دریاچۀ بسیار عمیقی فراگرفته و بر بالای آن دژی استوار بر روی ایوانی خاكی پا برجاست. این دژ به اندازه‌ای محكم است كه نقب زدن برای خروج از آن ممكن نیست و هیچ گرفتاری نمی‌تواند با توسل به انواع حیل از آنجا رهایی یابد. من هیچ بنایی از اینگونه و مانند آن ندیده‌ام (ص 379). سفر ابودلف از آذربایجان آغاز می‌شود و به خوزستان پایان می‌پذیرد. در نوشتۀ وی دو خط مشی را به وضوح می‌توان مشاهده كرد. یكی توجه به آثار برجسته و شگفتی‌آور و دیگری شرح پدیده‌های طبیعت. وی به معدن‌شناسی و گیاه‌شناسی نیز توجهی وافر داشته است. در این زمینه می‌نویسد: «چون بر هنر شریف و تجارت سودمند تصفیه و تقطیر و اقسام حل و تكلیس احاطه یافتم، در باب سنگهای معدنی و گیاهان طبی دچار تردید و اشتباه شدم و لازم دیدم به دنبال سنگهای خام معدنی و منابع و چشمه‌سارها بروم» (ص 362). او از وجود معادن طلا، سیماب، نقره، زرنیخ زرد و لعل كبود در كوههای اطراف شیز خبر داده است. 
ابودلف شمار زیادی معادن طلا، نقره، سرب، مس، گوگرد، سیماب، زاج، شوره و غیره را در نقاط مختلف ایران معرفی كرده و شیوۀ استخراج و آماده كردن آنها را توضیح داده است كه نشانۀ احاطۀ او در این رشته از دانش است (ص 363). وی در جریان سفر خود به باكو می‌نویسد در آنجا چشمۀ نفتی یافتم كه درآمد روزانۀ آن یكهزار درهم است. در نزدیكی آن چشمۀ دیگری از نفت موجود است كه شب و روز مانند جیوۀ سیال جریان دارد و اجارۀ ‌آن به همان مبلغ است (ص 366). وی به هنگام بحث دربارۀ خانقین نیز از چشمۀ نفت بزرگ و پرسود آن یاد كرده است (ص 372). وی همچنین بر برافراشته شدن پرچم خرمیان و خروج بابك از بذین (بذ) اشاره دارد (صص 366 -367).
موضوع صحت نوشته‌های ابودلف همواره مورد توجه بوده است. مؤلفان شرقی و محققان غربی در همۀ موارد با وثوق كامل نسبت به رساله‌های او برخورد نكرده‌اند. گویی مؤلف خود بدین نكته توجه داشته و احساس می‌كرده است كه احتمالاً خوانندگان نوشته‌های او را با ناباوری تلقی خواهند كرد. لذا در یك جا به هنگام شرح گونه‌ای ریواس نیشابوری می‌افزاید: «كسی كه این مطالب را بشنود ممكن است آن را مبالغه و اغراق تلقی كند، ولی من چیزی را بیان كرده‌ام كه به چشم خود دیده و شاهد آن بوده‌ام» (ص 386). نمی‌توان در این باره به داوری پرداخت. شاید مبالغه واغراقی از سوی كاتب دركار بوده است. مینورسكی می‌نویسید: صحت این مطلب كه وزن هر ساقۀ ریواس به 50 من و هر دانه بـِه به 440 درهم بالغ می‌شده، بر عهدۀ خود اوست (ص 141). این عدم اعتماد در نوشته‌های یاقوت نیز مشهود است، حال آنكه او به اخبار ابودلف توجه وافر مبذول داشته و به دفعات از آن بهره جسته است. یاقوت بخش مربوط به شیز را با این كلمات پایان می‌دهد: این را بندۀ حقیر خدا و نویسندۀ كتاب می‌گوید كه نیازمند اوست. همۀ ‌این مطالب از ابودلف مسعر بن مهلهل شاعر است و من از مسئولیت درست بودن آن مبرّا هستم، زیرا از قول او مطالب عجیب و دروغ نقل كرده‌اند. من آنچه را دیده‌ام، نقل كرده‌ام و خدا داناست (3 / 356). وی در نقل داستان مربوط به محلی در ایران به نام «مطبخ كسری» نیز مشابه همین مطلب را آورده و این نظر را كه از محل این مطبخ غذا تا چهار فرسنگ دورتر حمل می‌شده، مردود شمرده است. زیرا اگر این خوراكها با بالهای عقاب پروازكنان این فاصله را طی می‌كردند، باز هم سرد می‌شدند (4 / 563). به گمان كراچكوفسكی سخنان یاقوت دربارۀ ابودلف اغراق‌آمیز است، چنانكه برخورد یاقوت با نوشته‌های ابن فضلان نیز چنین است و به گفتۀ همو بعدها با تحقیقات روزن و كووالفسكی معلوم شد كه در بسیاری از موارد برخورد یاقوت با این فضلان درست نبوده است (همان، I / 278). 
چنین برمی‌آید كه ابودلف این دو رساله را برای دو حامی خود نوشته باشد، ولی تاكنون این دو حامی مشخص نشده‌اند (بولگاكوف، 24؛ مینورسكی، 32-34). گمان می‌رود كه مؤلف، رسالۀ دوم را در روزگار فرمانروایی ابوالفضل ابوجعفر الثائر علوی در طبرستان نوشته باشد. وی در رسالۀ خود دربارۀ طبرستان می‌نویسد كه طبرستان در دست علویهاست و فرمانروای كنونی آن به «الثائر» مشهور است (صص 382-383). با این نام تنها ابوالفضل الثائر را می‌شناسیم، ولی دوران فرمانروایی او دقیقاً معلوم و مشخص نشده است. ابن‌اسفندیار از ابوالفضل الثائر علوی خویشاوند ناصر كبیر در سالهای پس از 331 ق / 943 م یاد كرده است (صص 299- 300). چنین به نظر می‌رسد كه الثائر علوی در 331 ق به قدرت رسیده و در 345 ق / 956 م درگذشته باشد (بولگاكوف، 25)، ولی سید ظهیرالدین مرعشی خروج الثائر رادر 350 ق / 961 م نوشته است كه به گیلان و دیلم و طبرستان لشكر كشید و با فرمانروایان آل بویۀ جبال پیكار كرد. مرعشی تاریخ دیگری در ارتباط با زندگی و فعالیت ثائر ذكر نكرده است (صص 225-227). در ضمن دو سكۀ ضرب هَوسَم كه كوهستانی در آن سوی دیلم و طبرستان است، به نام ابوالفضل جعفر الثائر فی الله العلوی یافت شده است كه تاریخ 341 ق دارد. از این نوع سكه دو عدد دیده شده است كه یكی از آن دو در استكهلم و دیگری در موزۀ تاریخ آذربایجان شوروی است (بولگاكوف، همانجا). با آشفتگیهایی كه دربارۀ روزگار ثائر علوی وجود دارد، مشكل بتوان تاریخ دقیق نگارش رسالۀ دوم ابودلف را مشخص كرد. ابودلف خود در ذكر حوادث مربوط به شهرزور از سال 341 ق یاد كرده است (ص 371). گمان می‌رود تاریخ نگارش رسالۀ دوم ابودلف كه متن آن در نسخۀ خطی آستان قدس ثبت شده است، در همان سال و یا اندكی پس از آن باشد (بولگاكوف، 26).
ابودلف به ادیب و شاعر بودن نیز شهرت داشته است. ثعالبی او را شاعری خوش قریحه و دارای طبع ظریف و سخنانی چون تیغ برنده، نامیده كه 90 سال در رنج و غربت و سفرهای دشوار روزگار گذرانده و در خدمت دانش و ادب به گدایی در مساجد پرداخته است. ثعالبی به نقل از ابوالفضل همدانی اشعاری نیز از وی دربارۀ سفرهایش نقل كرده است (3 / 352). تقریباً در همۀ مآخذی كه از ابودلف یاد شده است، مؤلفان و از جمله یاقوت (3 / 340) او را ادیب نامیده‌اند، ولی تنها در كتاب یتیمة الدهر ثعالبی نمونه‌هایی از اشعار وی آمده است كه اغلب قطعه‌هایی كوتاهند و تنها یك قصیدۀ رائیه او مفصل است (3 / 353-373). چنانكه اشاره شد، ثعالبی ابودلف را از شاعران مشهور زمان خود و از زمرۀ اطرافیان صاحب بن عباد شمرده است (3 / 353). وی هر چند گاه یك نوبت به خدمت صاحب بن عباد می‌پیوست و مدتی در سلك حواشی و ملتزمان خاص او به سر می‌برد و كتابهای صاحب را نگاهداری می‌كرد. وی قصیدۀ رائیۀ خود را به صاحب بن عباد تقدیم نمود و صاحب را این قصیده بسیار خوش آمد و آن را از بر كرد و در مقابل به شاعر صله داد (همانجا؛ بهمنیار، 165). اشعار ابودلف نه تنها از جنبۀ هنری، بلكه به عنوان مأخذی برای شناختن گویندۀ آنها نیز در خور توجه است. ابودلف خود را وابسته به گروه «بنی ساسان» دانسته است. از قصیدۀ وی كه به استقبال از قصیدۀ احنف عُكْبَری سروده شده است، می‌توان به وضع زندگی و حدود آوارگی و نیازمندی این گروه پی برد. اینان مردمی فقیر و محروم بودند كه عمده‌ترین كارشان عیاری، داستان‌سرایی، مرثیه‌خوانی، معركه‌گیری، فالگیری، فریبكاری، دزدی و گدایی بود. اینان به تجارت عطریات، طلسمها و داروهای ویژۀ درمان انواع بیماریها می‌پرداختند و خود را بازگشته از اسارت در روم شرقی یا نواحی دیگر و نجات‌یافتگان از زندان می‌نامیدند و با در نظر گرفتن اوضاع و احوال، خود را یهودی، مسیحی، شیعی، سنی، كور، كر، جذامی و غیره معرفی می‌كردند (بولگاكوف، 13). ابودلف در قصیدۀ مشهور ساسانیۀ خویش با مباهات خود را از گروه بنی ساسان دانسته و چنین آورده است: «شگفتیها و رنگهای گوناگونی از دوران دیده‌ام و در حالات گرسنگی و سیری در غربت جانم آرام گرفت. از قوم بهلولها و بزرگ‌زادگان و خاندان ساسانم كه از دیر زمان حامی ضعیفان بودند» (نك‍ : ثعالبی، 3 / 355). ابودلف در این قصیده كلماتی از زبان رمزگونۀ بنی ساسان آورده و گاه به معنی آنها پرداخته است. او زبان آنان را نیك می‌دانسته و با موفقیت آن را به صاحب بن عباد نیز آموخته بوده است (بولگاكوف، ‌14). وی همانند بعضی شاعران از جمله احنف عكبری كه معاصر او بود، به پیروی از گروه بنی ساسان مراتب اعتراض خویش را نسبت به فساد اجتماعی عهد عباسیان ابراز نموده است. مثلاً در شعر دیگری می‌گوید:
«ای وای، ‌این زمان سراپا فریب است و مباد كه غرور ترا فریب دهد و گمراه كند. با كسی كه به دیدار تو می‌آید ظاهر آرایی كن، فریب‌سازی پیشه‌گیر، بخور و روی هم بیندوز. دزدی و دروغ‌پردازی كن. هرگز به یك حالت مباش. چنانكه شبانه‌روز در گردشند، تو نیز در گردش باش» (ثعالبی، 3 / 354). بولگاكوف و خالدوف چنین اظهار عقیده می‌كنند كه از اشعار وی به سهولت می‌توان به حدود آگاهی ابودلف، از زندگی و زبان رمزی بنی ساسان پی برد. این نیز مؤید رابطۀ بسیار نزدیك و معاشرت طولانی وی با اعضای گروه مزبور بوده است (ص 14). ابودلف دربارۀ اعضای این گروه می‌گوید: «ما كسانی داریم كه با نوحه‌سرایی مردم را می‌گریانند و بعضی مدیحه‌سرایی می‌كنند. یكی از مهرعلی و دیگری از حب ابوبكر دم می‌زند» (ثعالبی، 3 / 362). با این وصف ابودلف خود را پیرو خاندان طهارت و دوستدار اولاد رسول (ص) معرفی می‌كند (نك‍ : همو، 3 / 373). رابطۀ ابودلف با اوضاع اجتماعی منطقۀ خلافت در آن روزگار، زندگی و خلاقیت این جغرافی‌نگار، جهانگرد و شاعر را ارزشی والا بخشیده و او را به یكی از چهره‌های برجستۀ عصر خود بدل كرده است.

مآخذ

ابن اسفندیار، محمد بن حسن، تاریخ طبرستان، به كوشش عباس اقبال، تهران، 1320 ش؛ ابن ندیم، الفهرست؛ ابودلف، مسعر بن مهلهل، مجموع فی الجغرافیا، به كوشش فؤاد سزگین، فرانكفورت، 1407 ق / 1987 م؛ بهمنیار، احمد، صاحب بن عباد، به كوشش باستانی پاریزی، تهران، 1344 ش؛ ثعالبی، عبدالملك بن محمد، یتمیة الدهر، به كوشش محمد محیی‌الدین عبدالحمید، ‌بیروت، دارالفكر؛ قزوینی، زكریا بن محمد، آثار البلاد و اخبار العباد، بیروت، 1380 ق / 1960 م؛ مرعشی، ظهیرالدین، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، به كوشش عباس شایان، تهران، 1323 ش؛ مینورسكی، ولادیمیر، سفرنامۀ ابودلف در ایران، ترجمۀ ابوالفضل طباطبایی، تهران، 1342 ش؛ یاقوت، بلدان؛ نیز: 

Bartold, V. V., «Gansy», «Sendabil», Sochineniya, Moscow, 1965, vol. III; id, «K voprosu o polumesyatsa kak simvole islama», ibid, 1966, vol. IV; Belyaev, V., «Ot redaktora», Vtoraya zapiska Abu Dulafa, Moscow, 1960; Bulgakov, P. G. & A. B Khalidov, in Vtoraya zapisska Abu Dulafa, Moscow, 1960; Ferrand, Gabriel, «Abū Dulaf Mis’ar vers 940», Relations de uoyages et textes geographiques arabes, persansetturks, relatifs à l’Extrême-Orient du VIIIe au XVIIIe siècles, Franlfurt, 1986; KrachlovsliĮ, I. Yu., «Arabslaya geogragicheslaya literatura», Izbrannye sochineniya, Moscow / Liningrad, 1957, vol IV; id, «Shahrzur v geograficheskom slovvare Ialuta i v zapiski Abu Dulafa», «Vtoraya zapisla Abu Dulafa v geofraficheskom slovare Iakuta», ibid, 1955, vol. I; Marquart, Joseph, Osteuropäische und ostasiatische Streifzüge, Leipzig, 1903; Wüstenfeld, F., Schriften zur arabisch-iislamischen Geographie aus den Jahren 1842-1879, Frankfurt, 1986. 

عنایت‌الله رضا

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: