صفحه اصلی / مقالات / دائرة المعارف بزرگ اسلامی / جغرافیا / ابوحامد غرناطی /

فهرست مطالب

ابوحامد غرناطی


نویسنده (ها) :
آخرین بروز رسانی : چهارشنبه 21 خرداد 1399 تاریخچه مقاله

ابوحامِدِ غَرناطی، محمد بن سلیمان بن ربیع مازنی قیسی (473-565 ق / 1080-1170 م)، جهانگرد و جغرافی‌نگار. كنیۀ او را ابوعبدالله، ابوبكر و ابومحمد نیز گفته‌اند (ذهبی، 39؛ صفدی، 3 / 246؛ فران، 17). برخی نام پدر وی را عبدالرحیم یا عبدالرحمن نوشته‌اند (ذهبی، فران، همانجاها؛ صفدی، 3 / 245؛ پالنثیا، 312).
ابوحامد جهانگردی واقعی به‌شمار می‌رفت، ولی احساس خود را نه به صورت سفرنامه، بلكه بنا بر رسم كه همراه با مطالبی پیرامون شگفتیها ارائه كرده است (كراچكوفسكی، IV / 299). تمایلات و گرایشهای ابوحامد غرناطی را درجۀ نخست از نوشته‌های خود او می‌توان دریافت. وی در 508 ق / 1114 م نخستین سفر خود را به مصر آغاز كرد و به اسكندریه رسید. در قاهره و اسكندریه به محضر دانشمندانی چون ابوعبدالله رازی، ابوصادق مرشد بن یحیی مدینی و دیگران راه یافت (مقری، 2 / 235) و سپس به میهن خود بازگشت، ولی مدتی دراز در آنجا نماند و در 511 ق برای بار دوم سرزمین خود را ترك گفت و چنین به نظر می‌رسد كه دیگر بازنگشت. این‌بار از طریق ساردنی و سیسیل به اسكندریه و سپس به قاهره رفت. پیرامون تاریخ سفر ابوحامد غرناطی به بغداد و اقامت او در آن شهر اشكالی به نظر می‌رسد. كراچكوفسكی می‌نویسد: «در 516 ق / 1122 م او را در بغداد می‌یابیم. وی چهارسال در آن شهر به سر برد و از حمایت وزیر فرهنگ‌پرور مشهور، یحیی بن هیبره برخوردار شد و یكی از آثار خود را به وی تقدیم نمود» (همانجا). اشكال مزبور در آن است كه عون‌الدین ابوالمظفر یحیی بن هیبره در 516 ق سمت وزارت نداشته است. می‌دانیم كه یحیی بن هبیره وزیر مقتفی و پسرش مستنجد، دو خلیفۀ عباسی، بود. مقتفی در 530 ق / 1136 م و مستنجد در 555 ق / 1161 م به خلافت رسیدند (ابن‌اثیر، 11 / 42، 256). یحیی بن هبیره كه در خانواده‌ای برزگر تولد یافته بود، هنوز در 516 ق سمت وزارت نداشت (ابن‌طقطقی، 419-425). ابن‌ اثیر سال آغاز وزارت یحیی ابن‌ هبیره را 544 ق / 1149 م نوشته است (11 / 146). ابوحامد در 545 ق بار دیگر به بغداد رفته (GAL, S, I / 878) و چه‌بسا در این سفر بوده كه از حمایت وزیر نامبرده برخوردار شده است.
ابوحامد در 524 ق / 130 م به ایران سفر كرد و از اردبیل دیدن نمود. سال بعد، از طریق دریای مازندران به مصب رود ولگا رسید. در 530 ق در سرزمین بلغارهای كرانۀ ولگا سكنی گرفت و طی این مدت سه‌بار به دیار خوارزم سفر كرد. گمان می‌رود به سبب وجود ارتباط میان بلغار و بالكان وی به مجارستان رفته باشد (كراچكوفسكی، همانجا). ابوحامد سال 545 ق را در مجارستان به سر برد. در آنجا خانه داشت و پسرش حامد با دو دختر مسلمان از اهالی محل ازدواج كرد و چنین به نظر می‌رسد كه مدتی در آن سرزمین اقامت گزیده باشد (ابوحامد، 195؛ كراچكوفسكی، IV / 299-300). وی در 555 ق، سال مرگ مقتضی خلیفۀ عباسی، به بغداد بازگشت (حمیده، 368). گمان بسیار می‌رود كه در این دوران از حمایت یحیی بن هبیره بهره‌مند شده، كتاب المُغْرب عن بعض عجائب المغرب را به دستور او نوشته و به او تقدیم داشته باشد. وی در 557 ق به موصل رفت و كتاب تحفة الالباب و نخبة الاعجاب را در موصل به درخواست حامی و مشوق خویش ابوحفص اردبیلی نوشت (GAL, S, I / 783-784, 878). بروكلمان این شخص را اردبیلی دانسته، ولی گابریل فران (ص 284) او را ابوحفص (ابوجعفر) عمر بن محمد اربیلی معرفی كرده و كراچكوفسكی نیز او را اربیلی نوشته است (IV / 300).
ابوحامد غرناطی چندین اثر به رشتۀ تحریر كشیده است. المغرب عن بعض عجائب المغرب، تحفة الالباب و نخبة الاعجاب که بعضی نام آن را نخبة الالباب و نخبة الاعجاب نیز نوشته‌اند، نخبة الاذهان فی عجائب البلدان، عجائب المخلوقات و تحفة الكبار فی اسفار البحار از جملۀ تألیفات اوست (حمید، 370). شهرت دو اثر نخستین از دیگر آثار وی بیشتر است. تحفة الالباب در میان آثار ابوحامد از همه مشهورتر است. این كتاب كه دارای نسخ متعددی بوده، از طریق پژوهش و ترجمۀ گابریل فران دانشمند فرانسوی شهرت یافته است. از مقدمۀ كتاب می‌توان دریافت كه این اثر در 557 ق در موصل تألیف شده است. در كتاب از ابوحفص عمر بن محمد یاد شده، ولی ذكری از زادگاه او به میان نیامده است (ابوحامد، 34-35) و شاید همین امر سبب شده كه بعضی او را از مردم اربیل و برخی از اهالی اردبیل بدانند. در تحفة الالباب و دیگر نوشته‌های ابوحامد اثر جغرافی‌نگاران متقدم را نیز می‌توان مشاهده كرد. بنابر نظر بارتولد، پس از سدۀ 10 م در زمینۀ جغرافیای اسلامی آثاری به صورت تلفیقی با استفاده از نوشته‌های دیگران تدارك و تألیف می‌شد. اینگونه آثار در بخش غربی جهان اسلام رواج داشت. وی در این زمینه از ابوحامد غرناطی یاد كرده است (I / 80).
تحفة الالباب شامل چهاربخش است: بخش نخست پیرامون جهان و ساكنان آن است، بخش دوم شرح مؤلف دربارۀ شگفتیهای سرزمینهای مختلف و بناهای عجیب آن است، بخش سوم شرحی است پیرامون دریاها و جانوران عجیب آن و اینكه در بعضی جزایر انواع گونه‌گون نفت و آتش وجود دارد و بخش چهارم شرحی دربارۀ مقابر و گورهای مردگان و استخوانهای به گورخفتگان تا روز رستاخیز است (ابوحامد، 36). مطالب ارائه شده در تحفة الالباب اندك وگاه نامنظم است. از متن كتاب به سهولت می‌توان دریافت كه مؤلف تمایل بسیاری به نقل شگفتیها داشته است. بیان مطالب جاذب و هنرمندانه است. ابوحامد از كسانی كه اخبار در اختیار او گذارده‌اند، با دقت یاد كرده و در مواردی نیز به ذكر مشاهدات خود پرداخته است. گرچه وی در وسعت بخشیدن به اطلاعات خویش كوشش بسیار كرده، ولی بسیاری از مطالبی كه به نقل از دیگران آورده است، به سبب علاقه و گرایش او به شگفتیها و نیز زودباوری وی، از اهمیت چندانی برخوردار نیست (كراچكوفسكی، IV / 301). با این وصف كوشش وی برای كسب اطلاع از دیگران شایان توجه است. ابوحامد در 512 ق، هنگامی كه در مصر می‌زیست، با شخصی به نام شیخ ابوالعباس حجازی كه 40 سال از عمر خود را در چین و هند به سر برده بود، پیرامون شگفتیها و انواع جانوران آن سرزمینها به گفت‌وگو نشست (ص 106). وی در بغداد به هنگام گفت‌وگو با ابوالقاسم بن حاكم صقلی (سیسیلی) كه از شیوخ و زهاد مسلمان آن سرزمین بود، پیرامون مواد مذاب آتشفشانی جویا شد (همو، 104-105). از سوی دیگر مشاهدات شخصی او كه حدود یك‌سوم مطالب كتاب را تشكیل می‌دهد، اهمیتی ویژه دارد (كراچكوفسكی، همانجا).
توجه ابوحاتم به بناهای مختلف سبب شده است كه اطلاعات ارزشمندی از وی به جای ماند. او ستون هركولس را پیش از ویرانی آن در 539 ق / 1145 م مشاهده كرده بود (همانجا) و از كسانی بود كه برج دیدبانی دریایی اسكندریه را به صورتی كامل مشاهده نموده و مشخصات آن را متذكر گردیده است (ابوحامد، 70-72). او در عین‌الشمس واقع در نزدیكی قاهره ستون یادبودی را مشاهده كرده بود كه بعدها در 555 ق فروریخت (همو، 73-74؛ كراچكوفسكی، همانجا). مطالبی كه ابوحامد دربارۀ اهرام مصر نوشته و خود شاهد و ناظر آن بوده و حتی به درون یكی از آنها ــ كه گویا هرم خوفو باشد ــ رفته، شایان دقت است (ابوحامد، 74-77). از مطالب جالب و ارزشمند دیگر كتاب ذكر ایوان كسری در مداین و شرح مشخصات آن است (همو، 80). ابوحامد در 524 ق / 1130 م به ابهر رفت و در خانۀ قاضی ابی‌السری بن عطاء بن اسحاق شیرازی كه بنا به نوشتۀ او مردی دانشمند، درستكار و بخشنده بود، فرود آمد. وی پیرامون كرامات عارفان و شگفتیهای آن دیار مطالبی به رشتۀ تحریر كشیده است (صص 81-82).
مطالب ابوحامد دربارۀ سرزمین داغستان در خور توجه است. او مشروح‌تر از دیگر جغرافی‌نگاران به ذكر مطالب پیرامون داستان شمشیر مسلمة بن عبدالملك پرداخته و متذكر گردیده است كه مردم دربند در روزگار مسلمه كه از سوی هشام بن عبدالملك خلیفۀ اموی بدانجا فرستاده شده بود، اسلام آوردند. ابوحامد مردم داغستان را 70 قوم نوشته است كه هریك گویش ویژۀ خود را دارند. بنا به نوشتۀ او مسلمه هنگام خروج از آن دیار 000‘24 خانوار عرب را از موصل، دمشق، حمص، تدمر، حلب و سایر بلاد شام و جزیره در آن سرزمین جای داد. امیر طبرسلان كه ابن خردادبه او را طبرسرانشاه نامیده است (ص 124)، ابراز نگرانی كرد كه پس از خروج مسلمه داغستان راه ارتداد در پیش گیرند، ولی مسلمه شمشیر خود را از غلاف بیرون كشید و گفت تا زمانی كه این شمشیر در میان شماست، كسی از این امتها به ارتداد روی نمی‌آورد. پس محرابی از سنگ ساختند و این شمشیر را درون آن آویختند. ابوحامد می‌افزاید كه تا این زمان شمشیر در آن سرزمین باقی است و مردم آن را زیارت می‌كنند (صص 83-84). اما وجود عناوین ایرانی چون طبرسرانشاه از سوی امرای داغستان را می‌توان با نفوذ فرهنگ ساسانی مرتبط دانست، زیرا بسیاری از فرمانروایان آن سرزمین چون فیلانشاه، لیرانشاه و ... عنوان ایرانی داشتند (ابن‌خردادبه، همانجا).
مطلب جالب دیگری كه ابوحامد ذكر كرده، مربوط به زره‌گران است كه وی زریه‌كاران نوشته است. اینان كارشان ساختن ابزار كارزار چون زره، جوشن، كلاه‌خود و دیگر انواع سلاح و لباس رزم بود (ص 84). این منطقه اكنون قبه‌چی نامیده می‌شود (بارتولد، III / 409). تنی چند از مؤلفان ازجمله بلاذری (صص 277، 293) و مسعودی (1 / 215) دربارۀ این قوم مطالبی بیان داشته‌اند، ولی اخبار شگفتی‌آور مربوط به مراسم تدفین مردم این ناحیه را نخستین‌بار ابوحامد غرناطی به رشتۀ تحریر كشیده است. بعدها زكریای قزوینی این بخش را از ابوحامد نقل كرده است. در نوشتۀ این دو مؤلف اندك تفاوتی وجود دارد. قزوینی مراسم مزبور را به صورتی مشروح‌تر نوشته است. بارتولد می‌گوید: نسخه‌ای كه از كتاب ابوحامد به ما رسیده، مختصر است. چه‌بسا قزوینی نسخۀ كامل آن را در اختیار داشته است (IV / 122). ابوحامد می‌نویسد: هرگاه یكی از آنان در می‌گذشت، اگر مرد بود، او را در خانه‌ای زیرزمینی به مردان تحویل می‌دادند. آن مردان اعضای بدن مرده را قطع و گوشت و استخوان و مغز میت را جدا می‌كردند. آنگاه گوشت مرده را در یك جا گرد می‌آوردند تا طعمۀ زاغان سیاه شود و خود با تیر و كمان می‌ایستادند و مانع نزدیكی پرندگان دیگر می‌شدند تا نتوانند به گوشت مرده دست یابند. اگر مرده زن می‌بود، نیز جسد او را به مردان زیرزمین می‌سپردند تا استخوانها و گوشت او را جدا كنند، اما گوشت زنان مرده را طعمۀ زغنها می‌كردند و خود با تیر و كمان مانع نزدیكی پرندگان دیگر می‌شدند (صص 84-85). قزوینی این مطالب را در كتاب را در كتاب خود با تفاوتهایی از ابوحامد نقل كرده است. همو از وجود دو خانه به نامهای «بیت‌ الرجال» و «بیت النساء» نام برده كه چون سردابه بوده است. وی می‌نویسد كه جسد مردان را به بیت‌الرجال و جسد زنان را به بیت‌النساء حمل می‌كردند. مطلب دیگر آنكه پس از جدا كردن گوشت، استخوانهای مردگان را درون كیسه‌ها می‌نهادند. اگر مرده از اغنیاء بود، استخوانش را در كیسۀ حریر و اگر از فقرا بود در كیسه‌ای پنبه‌ای جای می‌دادند. بر هر كیسه نام صاحب استخوان، نام والدین و تاریخ تولد و مرگ او را می‌نوشتند و كیسه را در آن خانه‌ها می‌آویختند (ص 595). بدین ترتیب گمان می‌رود نظر بارتولد مقرون به واقعیت باشد كه معتقد است قزوینی نسخۀ كامل‌تری از كتاب را در اختیار داشته است. از مطالب تاریخی بسیار مهمی كه او حامد در كتاب خود آورده است، مطلب مربوط به شهر سخسین (سقسین) است. متأسفانه محل این شهر همچنان نامعلوم مانده است، ولی ابوحامد، تنها مؤلف اسلامی كه از آن دیدن كرده است (ص 115)، ما را برآن می‌دارد كه تصور كنیم این شهر در نزدیكی مصب‌ رود ولگا قرار داشته و از دیرگاه بازرگانی حائز اهمیت بوده است (بارتولد، II(1) / 588). ابوحامد می‌نویسد كه خوارزمشاه علاءالدوله ــ كه احتمالاً مقصود او اتسز بوده است ــ 40 سال كوشید تا سخسین را به تصرف آورد، ولی گویا توفیق نیافت (صص 87-91). بارتولد می‌گوید: هیچ‌یك از خوارزمشاهان 40 سال فرمانروایی نكرده‌اند (II(1) / 589). وی در ادامه سخن متذكر گردیده كه سخسین را تنها مغولان در 626 ق / 1229 م به تصرف آوردند. این نكته از رویداد نامه‌های روسی مستفاد می‌شود كه در آنها از سخسینیانی كه نزد بلغارها گریختند، به عنوان قومی خاص یاد شده است (همانجا). وستبرگ گمان كرده كه سخسینیان همان خزرانند كه نامی دیگر داشته‌اند. ماركوارت با اتكاء به نوشتۀ زكریای قزوینی كه مطالبی از قول ابوحامد غرناطی آورده، چنین اظهار كرده است كه اهالی سخسین از 40 قبیلۀ غز بوده‌اند. در كتاب قزوینی از 40 قبیلۀ غز ذكری رفته است. ولی در متن ابوحامد این مطلب دیده نشده و مسألۀ منشأ قومی اهالی سخسین همچنان حل نشده باقی مانده است (بارتولد، همانجا)، ماركوارت در مورد محل سخسین با وستبرگ همداستان شده، چنین اظهار عقیده كرده است كه سخسین در محل اِتِل تختگاه پیشین خزران بنا شده بود، ولی وی این نظر وستبرگ را كه سخسین نام دیگری از خزر است و سخسینیان همان خزران هستند و این نام جدید آنان بوده است، مردود می‌شمارد (ص 56). كراچكوفسكی ضمن تأیید نظر بارتولد احتمال می‌دهد كه محل شهر سخسین در ملتقای رودیائیك یا ولگا با دریای مازندران بوده باشد (IV / 302). گرچه اطلاعات ابوحامد پیرامون كشورهای اروپا از دیدگاه كمّی با نوشته‌های بعضی جغرافی‌نگاران برجستۀ اسلامی قابل قیاس نیست، ولی با این وصف در نوشته‌های او اطلاعاتی ارزشمند و گرانبها می‌توان یافت. از آن جمله است نوشتۀ او دربارۀ آلمانها كه نامشان زیر عنوان نمس آمده است (همو، IV / 301). مطالب او دربارۀ مجارها نیز قابل توجه است. این مطالب سبب گردیده كه لویتسكی دانشمند لهستانی ظهور و موقعیت مسلمانان مجارستان را به گونه‌ای نو در اثرخود پیرامون مجارها و مسلمانان مجار مورد بررسی قرار دهد. از مطالب عمدۀ دیگر كتاب ابوحامد شرح مربوط به شهرهای روم است كه در آن بیشتر به قسطنطنیه توجه شده است. مؤلف بارها كوشیده است كه روم را با قسطنطنیه یكسان معرفی كند (كراچكوفسكی، همانجا). یكی دیگر از مطالبی كه ابوحامد آورده، شایعات مربوط به مزار شریف واقع در قریۀ خیر نزدیك بلخ است كه خود آن را از داستانهی شگفتی‌انگیز دربارۀ آرامگاه امیرالمؤمنین علی بن ابی‌طالب (ع) دانسته و به ذكر مشروح آن پرداخته است (صص 145- 148). نوشته‌های ابوحامد دربارۀ منطقۀ مسیر وسطی و سفلای رود ولگا و اقوام ساكن شمال قفقاز درخور توجه است. وی چندین‌بار نیز به خوارزم سفر كرد.
در اروپا و روسیه، دربلو، فرن و شارموایا ازجمله دانشمندانی بودند كه به نوشته‌های ابوحامد غرناطی توجه نمودند. درن یكی از دانشمندانی است كه نسبت به نوشته‌های ابوحامد توجه وافر مبذول داشته است، ولی پیش از او دربلو در 1776 م دربارۀ او به اختصار سخن گفته بود (فران، 15-16؛ كراچكوفسكی، IV / 302). دو كتاب تحفة الالباب و المغرب بارها مورد پژوهش محققان قرار گرفته و با ترجمه و حواشی به چاپ رسیده است. تحفة الالباب را گابریل فران با ترجمه و تفسیر در «مجلۀ آسیایی» (1925 م) و المغرب را دوبلر همراه با ترجمۀ اسپانیایی و تحقیقی ارزشمند در مادرید (1935 م) به طبع رسانیده است (E2).

در تاریخ ادب جغرافیایی نمی‌توان مقام ابوحامد غرناطی را از یاد برد. وی شهرتی فراوان یافت، نكته‌های ویژۀ كیهان‌نگاری را با شگفتیها درمی‌آمیخت و همین شیوه خوشایند نسلهای بعد شد. خوانندگان نوشته‌های او را با میل و رغبت می‌خواندند و كاتبان نسخه‌هایی از آن را می‌نوشتند. مطالبی از نوشته‌های او را در آثار كیهان‌نگاران و جغرافی‌نگارانی چون قزوینی، ابن‌ وردی، مقریزی و ابن‌‌عیسی می‌توان یافت. نه تنها جغرافی‌نگاران، بلكه جانورشناسان و ادیبان نیز از آثار او بهره گرفته‌اند (فران، 17-18). ابوحامد ذوقیات نسلهای بعدی را به درستی پیش‌بینی كرد و مطالب كیهان‌نگاری را با عناصری از شگفتیها درهم آمیخت و همین امر سبب شهرت او شد (كراچكوفسكی، IV / 302-303).

مآخذ

ابن ‌اثیر، الكامل؛ ابن ‌خردادبه، عبدالله ‌بن عبدالله، المسالك و الممالك، به كوشش دخویه، لیدن، 1889 م؛ ابن ‌خلكان، وفیات؛ ابن طقطقی، محمد بن علی، الفخری، به كوشش درنبورگ، پاریس، 1894 م؛ ابوحامد غرناطی، محمد بن سلیمان، تحفة الالباب (نك‍ : فران در مآخذ لاتین)؛ اصطخری، ابراهیم، مسالك و ممالك، به كوشش ایرج افشار، تهران، 1347 ش؛ بلاذری، احمد بن یحیی، فتوح‌البلدان، به كوشش عبدالله انیس الطباع، بیروت، 1407 ق / 1987 م؛ پالنثیا، آنخل گنثالت، تاریخ الفكر الاندلسی، به ترجمۀ حسین مؤنس، قاهره، 1955 م؛ حمیده، عبدالرحمن، اعلام الجغرافیین العرب، دمشق، 1404 ق / 1984 م؛ ذهبی، محمد بن احمد، المختصر المحتاج الیه من تاریخ ابن تادبیثی، بیروت، 1405 ق / 1985 م؛ زیدان، جرجی، تاریخ آداب اللغة العربیة، به كوشش شوقی ضیف، قاهره، 1957 م؛ سمعانی، عبدالكریم بن محمد، الانساب، حیدرآباد دكن، 1399 ق / 1979 م؛ صفدی، خلیل بن ابیك، الوافی بالوفیات، به كوشش ددرینگ، دمشق، 1953 م؛ قزوینی، زكریا بن محمد، آثار البلاد، بیروت، 1380 ق / 1960 م؛ مسعودی، مروج الذهب، به كوشش یوسف ابعد داغر، بیروت، 1965 م؛ مقری، احمد بن محمد، نفح الطیب، به كوشش احسان عباس، بیروت، 1388 ق / 1968 م؛ نیز:

Bartold, V. V., «Dagestan», Sochinenhya, Moscow, 1965, vol. III; id, «Eshche osamarkandskikh ossuariyakh», ibid, moscow, 1966, vol. IV; id, «Ocherk istorii Turkmenskogo naroda», ibid, Moscow, 1963, vol. II(1); id, «Turkestan vepokhumongolskogonashestviya», ibid, Moscow, 1963, vol. I; EI2; Ferrand, G., «Le Tuhfat al-albān», JA, Paris, 1925, vol. CCVII; GAL, S; KrachkovskiĮ, I. Yu., «Arabskaya geograficheskaya literatura», Izbrannyee sochineniya, Moscow / Leningrad, 1957, vol. IV; Marquart, J., Über das volkstum der Komanen, Leipzig, 1914.

عنایت‌الله رضا

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: