ابن میمون، موسی
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
چهارشنبه 21 خرداد 1399
https://cgie.org.ir/fa/article/226046/ابن-میمون،-موسی
شنبه 20 اردیبهشت 1404
چاپ شده
5
اِبْنِ مِیْمون، موسی بن میمون اسرائیل قرطبی (530-601 ق / 1135-1204 م)، عالم و فیلسوف و طبیب یهودی که در فقه و شرایع یهود چنان مقام والایی داشت که یهودیان دربارۀ او گفتهاند: «از موسی (ع) تا موسی (ابنمیمون) کسی مانند موسی برنخاسته است». نام ابنمیمون در در کتب انگلیسی و بعضی زبانهای دیگر به صورت Maimonides و در کتب فرانسوی به صورت Maïmonide آمده است و در عرف احبار یهود او را Rambam (اختصار «ربی موسیبن میمون») میخوانند. ابنمیمون گرچه از علما و احبار یهود است، ولی چون در محیط فرهنگی و علمی اسلامی پرورش یافته و در طب و فلسفه آثار خود را به عربی نوشته است، متعلق به حوزۀ فرهنگ اسلامی نیز هست. مورخان عرب کنیه او را ابوعمران نوشتهاند که شاید به جهت نام «موسی» به او داده شده است وگرنه او فرزندی به نام عمران نداشته است تا با این کنیه خوانده شود (نک : ولفنسن، 1، 2). بعضی از نویسندگان مسلمان او را موسی بن عبیداللّه خواندهاند (ابوعبداللّه تبریزی، 26)، در صورتی که نام پدر او مسلماً «میمون» بوده است. احتمال میرود که نام «عبیداللّه» عربی شدۀ «عوبادیه» باشد که دو تن از اجداد موسی به این نام بودهاند. خود او در پایان کتاب السراج یا شرح مشنا نسب خود را چنین نوشته است: «موسی بن میمون، دیّانِ (قاضیِ) قرطبه، پسر حکیم یوسف، پسر قاضی اسحاق، پسر قاضی یوسف، پسر قاضی عوبادیه، پسر ربّی (حبر) سلیمان، پسر قاضی عوبادیه ...». بعضی از مورخان یهود نسب او را تا یهوداها ـ ناسی از احبار بزرگ یهود در سدههای 2 و 3 م جامع مشنا (قوانین و شرایع یهود) میرسانند. تاریخ تولد او را روز شنبه عید فصح یهود (چهاردهم نیسان) یک ساعت و 20 دقیقه بعدازظهر در سال 4895 پس از خلقت (به قول یهود)، یعنی سال 1135 م ثبت کردهاند. داوود بن ابراهیم، نوۀ او، همین تاریخ را، بیذکر ساعت، نوشته است (جودائیکا، XI / 754؛ ولفنسن، 2). موسی در شهر قرطبه از بلاد اندلس متولد شد. این شهر از مراکز بزرگ فرهنگ اسلامی در اندلس و همچنین از مراکز بزرگ فرهنگ یهود بود. پدر موسی، میون نیز از علمای بنام یهود و از شاگردان یوسف بن میکاش و اسحاق فاسی بود و در محکمۀ شرعی یهود در قرطبه منصب قضا داشت. شهر قرطبه در 543 ق / 1148 م به تصوف موحدون درآمد. پیش از آن، این شهر در تصرف ابن غانیه از سرداران مرابطون بود. وی بر اثر فشار مسیحیان از بدران بن محمد، یکی از سرداران موحدون یاری خواست و او این یاری را مشروط به خروج او از قرطبه کرد. در این میان مسیحیان از فرصت استفاده کرده، قرطبه را محاصره کردند. ابومحمد عبدالمؤمن بن علی قیسی کومی امیر موحدی (د 558 ق / 1163 م) سپاهی به قرطبه فرستاد و آن شهر را به تصرف خود درآورد (نک : عنان، 1 / 331-333). با تسلط موحدون بر قرطبه وضع یهود و نصارا در آن شهر تغییر کرد، زیرا امیر موحدی فرمان داد که پیروان این دو دین باید در مدت معینی یا اسلام آورند، یا آن شهر را ترک گویند. اگر اسلام آوردند، با آنان مانند دیگر مسلمانان رفتار خواهد شد و گرنه، پس از انقضای مدت تعیین شده، جان و مال ایشان در امان نخواهد بود (قفطی، 317- 318). پس از صدور این حکم، آن دسته از یهود و نصارا که سبکبار بودند، بیرون رفتند و آن دسته که بارشان سنگین بود و نمیخواستند از مال و خانوادۀ خود بگذرند، به ظاهر اسلام آوردند، ولی در نهان به دین خود باقی ماندند. بنا به گفتۀ مورخان اسلامی خانوادۀ ابنمیمون ظاهراً اسلام آوردند و جزئیات احکام اسلامی را رعایت کردند تا هنگامی که فرصت بیرون شدن از اندلس و مغرب را یافتند (همانجا). میمون پدر موسی با خانوادۀ خود از قرطبه بیرون رفت. سرگردانی ایشان درحدود 10 سال طول کشید (نک : جودائیکا، همانجا). ازجمله شهرهایی که گفته میشود خانوادۀ ابنمیمون در اندلس در مدت دربدری در آن اقامت گزیدهاند، شهر المریّه واقع در جنوب اندلس است، زیرا این شهر در آن زمان به دست مسیحیان افتاده بود و مسلمانان نتوانسته بودند آن را دوباره به دست آورند، تا آنکه به قول ابناثیر در 552 ق آن شهر دوباره به دست مسلمانان افتاد و سپاهیان عبدالمؤمن آن را تصرف کردند (11 / 223). ظاهراً با تصرف این شهر از سوی مسلمانان خانوادۀ ابنمیمون آنجا را نیز ترک کردهاند. آنان پس از سالها سرگردانی، سرانجام در شهر فاس مراکش مستقر شدند و شاید اسلام آوردن ظاهری ایشان در این شهر صورت گرفته باشد. تاریخ استقرار آنان را در شهر فاس 1160 م (555 ق) گفتهاند (جودائیکا، همانجا؛ ولفنسن، 6-7). ابنمیمون در پایان کتاب السراج شرح این سرگردانی را چنین میدهد: «هنگامی که فکر من آشفته بود و هنگامی که در حین تبعید از جایی به جایی سفر میکردیم و در میان امواج دریا این سو و آن سو میرفتیم ...» (جودائیکا، همانجا). پایۀ دانش او در همین سالها گذاشته شد. در همین سالها هم آغاز به تألیف کرد. طرح کتاب السراج در 1158 م (553 ق) ریخته شد و نیز در همین سال به درخواست یکی از دوستان خود رسالۀ کوتاهی دربارۀ تقویم یهود به نام معمرها ـ عبّور تألیف کرد و رسالهای در منطق به عبری به نام میلوت حقایون نوشت و نیز حواشی بر شرح بعضی از رسالات تلمود بابلی را تکمیل کرد و نیز کتابی در استخراج شرایع یهود از تلمود اورشلیمی نوشت (همانجا). عبدالمؤمن امیر موحدی در اواخر عمر خود رفتارش را دربارۀ یهود تا اندازهای تغییر داد و دربارۀ آنان تسامح روا داشت. خانوادۀ ابنمیمون به همین مناسبت چنان صلاح دیدند که به مراکش بروند و در فاس اقامت گزینند (ح 554 یا 555 ق). در آن زمان یکی از احبار بنام یهود به نام یهودا کوهن در فاس میزیست و ابنمیمون که در آن زمان بیست و پنج ساله بود، پیش او درس خواند (همان، XI / 755). در آن زمان بسیاری از یهودیان در ظاهر دین اسلام را پذیرفته بودند، اما در باطن ناراحت بودند. میمون پدر موسی برای آرامش وجدان ناراحت ایشان رسالهای به نام ایگرتها ـ نحامه (تسلینامه) نوشت و در آن این افراد را امیدوار ساخت که اگر کسی نماز و دعای خود را حتی در کوتاهترین صورت بخواند و کارهای نیک بکند، یهودی خواهد ماند. موسی هم مقالهای به عربی به عنوان فی سبیل تقدیس اسماللّه نوشت که در حکم رد بر یکی از احبار یهود بود که یهودیان را دربارۀ تسلیم در برابر تعقیب و آزار ایشان توبیخ کرده بود. ابنمیمون به شدت او را سرزنش میکند و میگوید که او و نظایر او خود برای تغییر عقیده تعقیب یا شکنجه نشدهاند و نمیدانند که همکیشانشان در این زمینه متحمل چه مصائبی شدهاند. اما در پایان رساله میگوید که هر یهودی که مجبور به ترک عقیده شود، نباید در شهر خود بماند و باید در خانه بنشیند تا آنکه راه مهاجرت برای او باز شود (ولفنسن، 8؛ جودائیکا، همانجا). خانوادۀ ابنمیمون به این توصیه عمل کردند و در 1165 م (560 ق) از بلاد مغرب بیرون رفتند. دلیل این مهاجرت آن بود که عبدالمؤمن کومی امیر موحدی در 20 جمادیالآخر 558 درگذشت و پسرش ابویعقوب یوسف به جای او نشست و شروع به تعقیب و آزار یهودیان کرد و دستور داد هرکس را که در ظاهر تمسک به دین یهود کند، به قتل برسانند و به همین جهت یهودا کوهن عالم و حبر یهودی کشته شد و نزدیک بود که قتل گریبانگیر خانوادۀ ابنمیمون نیز بشود، ولی آنان از فاس بیرون رفتند و در رجب 560 به کشتی نشستند و پس از 28 روز سفر دریا به عکا واقع در فلسطین رسیدند. روز حرکت آن خانواده از فاس و روزی که کشتی ایشان از طوفان نجات یافت، روزهای روزۀ این خانواده شد و ابنمیمون وصیت کرد که خانوادۀ او این روزها را همواره روزه بگیرند. روز رسیدن به عکا را نیز روز جشن خانوادگی اعلام کرد (همان، XI / 756؛ ولفنسن، همانجا). خانوادۀ ابنمیمون 6 ماه در عکا ماندند و در این مدت اماکن مقدس یهود را زیارت کردند. سرزمین فلسطین در آن زمان در اشغال مسیحیان صلیبی بود و یهودیان و مسلمانان زیر فشار بودند. اما در مصر که فاطمیان بر آن حکم میراندند، یهودیان از آزادی برخوردار بودند و در رفاه زندگی میکردند. موسی با برادر و خواهر خود روی به مصر نهاد و پدرش، میمون در فلسطین باقی ماند و ظاهراً در همانجا درگذشت. موسی نخست به اسکندریه رفت و پس از اقامت کوتاهی در آن شهر عازم قاهره شد و در فسطاط در محلۀ مصیصه اقامت گزید. بزرگان و ثروتمندان یهود در این محله مقیم بودند و کنیسهها و بازارهای یهود در نزدیکی آن بود. میگویند علت اینکه موسی قاهره را بر اسکندریه ترجیح داد، این بود که میخواست نفوذ نحلۀ قَرّائین یهود را که از لحاظ عدّه و ثروت بر نحلۀ ربانیین برتری داشتند، درهم شکند. موسی و خانوادهاش از نحلۀ ربانیین و با قرائین سخت مخالف بودند، زیرا قرّائین تلمود را قبول نداشتند و فقط تورات و عهد عتیق را منبع فقه و شریعت یهود میدانستند. داوود برادر موسی در فسطاط به تجارت جواهر مشغول شد و موسی با فراغ بال به وظایف شرعی در جامعۀ یهود و تألیف کتب روی آورد و در 1168 م (563 ق) کتاب السراج را تمام کرد. در 1169 م داوود در سفر تجارتی در اقیانوس هند غرق شد و تمام ثروت خانوادۀ ابنمیمون با اموال جمعی دیگر از میان رفت و خانواده دچار مصیبت بزرگی گردید. ابنمیمون در نامهای به یافث بن الیاس رئیس یهودیان عکا از مصائب خود که ناشی از مرگ برادر و توطئۀ دشمنان بود، سخن میگوید (جودائیکا، همانجا؛ ولفنسن، 8-10). منظور وی از توطئۀ دشمنان ظاهراً مخالفت رئیس طائفۀ یهود مصر با اوست که به نام «یحیی شریر» معروف بود. یحیی شریر به یهودیان زیردست خود سخت میگرفت و ریاست طایفۀ یهود را با رشوه به دست آورده بود، تا آنکه به دستور اولیای دولت از منصب ریاست یهود معزول شد و از فسطاط تبعید گردید (همو، 18). موسی چند سال در فسطاط عضو محکمۀ شرعی یهود بود، تا آنکه در 1187 م (583 م) به ریاست عامۀ یهود برگزیده شد. او پس از انتصاب به ریاست یهود دست به اصلاحات زیادی در آداب و مراسم یهود زد که از آن جمله تحریم به کار بردن تعاویذ بود، زیرا موسی آن را نوعی از بتپرستی میشمرد. موسی برای ریاست جامعۀ یهود از اخذ اجرت و حقوق امتناع ورزید و میگفت به دست آوردن یک درهم از راه نساجی یا نجاری بهتر از دریافت اجر و حقوق برای مقام و منصب رَبّی یا حَبْر است (جودائیکا، همانجا؛ ولفنسن، 19). پس تصمیم گرفت که معاش خود را از راه طبابت اداره کند و در این راه شهرت زیادی کسب کرد. قفطی میگوید: مردم علوم اوائل (فلسفه و ریاضیات) را نزد او میخواندند و این در اواخر روزگار دولت علوی (فاطمی) در مصر بود (دولت فاطمیان در 567 ق به دست صلاحالدین ایّوبی منقرض شد). فاطمیان میخواستند او را در زمرۀ اطبا استخدام کنند و به نزد ملک عسقلان بفرستند، زیرا او طبیبی از ایشان خواسته بود، ولی ابنمیمون نپذیرفت و از رفتن به دربار امتناع کرد (ص 318).
مقصود از ملک عسقلان، پادشاه صلیبی آن شهر بود. عسقلان در 548 ق / 1153 م به دست صلیبیها افتاده بود و امیر ایشان که آن شهر را فتح کرد، بالدوین سوم بود. این شهر تا 583 ق در دست مسیحیان بود و بعید نیست که ملک عسقلان که موسیبن میمون را از فاطمیان خواسته بود، بالدوین چهارم (سل 560-581 ق / 1165-1185 م) پادشاه بیتالمقدس باشد. اما اینکه گفتهاند ریچارد اول پادشاه انگلستان، معروف به ریچارد شیردل او را از صلاحالدین ایّوبی خواسته بود، نباید صحت داشته باشد، زیرا ریچارد شیردل قهرمان معروف جنگهای سوم صلیبی است و او که در کتب اسلامی به «ملک انکلتار» (نک : ابناثیر، 12 / 64) معروف است در 13 جمادیالاول 587 از اروپا به عکا رسید و به همراه پادشاهان دیگر صلیبی آن شهر را در 17 رجب 587 فتح کرد و پس از جنگها و معرکههای مشهور با صلاحالدین ایّوبی در 1192 م (588 ق) با او صلح کرد و به اروپا بازگشت. پس ممکن نیست که وی ابنمیمون را از خلفای فاطمی خواسته باشد. در اینباره برنارد لویس خاورشناس معروف مقالهای دارد. به گفتۀ قفطی چون «المعزّ» [؟] بر مصر تسلط یافت و دولت علوی فاطمی سپری شد، قاضی فاضل عبدالرحیم بن علی بیسانی، ابنمیمون را به خود نزدیک کرد و برای او وظیفهای معین کرد. او با اطبای دیگر در معالجه شرکت میکرد و از خود رأی خاصی اظهار نمیکرد، زیرا در معالجات کمتر شرکت کرده بود (همانجا). دربارۀ سخن قفطی باید گفت که کلمۀ «المعزّ» مسلماً نادرست است و درست آن «الغُزّ» و مقصود از آن سپاهیان تک است که هستۀ اصلی سپاه صلاحالدین ایوبی و پدر و عمویش را تشکیل میدادند و در مواضع دیگر نیز، در کتب تاریخ سپاهیان صلاحالدین را ترک خواندهاند، گرچه خود او در اصل از کردهای روّادی آذربایجان بوده است. اما قاضی فاضل بیسانی که از مشاهیر نویسندگان روزگار خود بود، در آغاز در خدمت فاطمیان بود و پس از آن به وزارت صلاحالدین رسید و در همین زمان ابنمیمون را به خدمت خود درآورد و برای او وظیفه معین کرد. اینکه قفطی میگوید ابنمیمون مشارکت کمی در طب داشت، یعنی تجربۀ او در آغاز در معالجات کم بود، درست است، زیرا چنانکه از قفطی نقل کردیم، ابنمیمون در آغاز به «علوم اوائل» اشتغال داشت و به تدریس و مطالعه در فلسفه و ریاضیات میپرداخت و فقط پس از مرگ برادرش داوود ناچار گردید که از راه طب تحصیل معاش کند و به همین جهت است که قفطی میگوید: در معالجه و تدبیر تجربۀ کافی نداشت. اما اینکه قاضی فاضل او را در زمرۀ اطبای خود در آورده بود، دلیل بر بصیرت او در طب است، گرچه در آغاز کمتجربه بوده است (نک : قفطی، همانجا). چنانکه گفتیم ابنمیمون به زودی شهرت زیادی در فن طب به دست آورد، تا آنجاکه ابن ابی اصیبعه او را یگانۀ دوران خویش در فن پزشکی میخواند و میگوید: صلاحالدین به او نظر داشت و در طب به او رجوع میکرد (2 / 117). چیزی که در اینجا باید گفته شود، این است که اگر واقعاً «ملک عسقلان» او را از فاطمیان خواسته باشد، بایستی شهرت او طبابت در زمان فاطمیان بوده باشد، نه بعد از آنان و نیز نزدیک شدن او به قاضی فاضل هم بایستی در زمان دبیری این قاضی در زمان فاطمیان باشد. در گفتار قفطی در این باب تسامحی هست که باید به آن توجه کرد. ابنمیمون با خواهر ابوالمعالی یهودی که کاتب مادر افضل پسر بزرگ صلاحالدین بود، ازدواج کرد و ابوالمعالی نیز با خواهر موسی ازدواج کرد. موسی از این ازدواج یک پسر و یک دختر پیدا کرد که دخترش در جوانی مرد و پسرش ابراهیم از اطبای بزرگ زمان خود گردید. موسیبن میمون در دربار صلاحالدین و قاضی فاضل طبیب بود، تا آنکه طبیب خاص الملکالافضل پسر ارشد صلاحالدین شد و ملک افضل از ربیعالاول 595 تا 18 ربیعالآخر 596 (ابناثیر، 12 / 155-156) به کفالت برادرزادۀ صغیرش سلطان مصر بود (جودائیکا، XI / 757؛ ولفنسن، 20-21). از ابنمیمون نامهای در دست است که به شاگردش یوسف بن عَقْنین نوشته است و در آن میگوید: «نزد بزرگان شهر، مانند قاضیالقضاة و امرا و در دربار فاضل (قاضی فاضل) شهرت زیادی به دست آورده است و به همین جهت باید روزها را در قاهره برای ملاقات بیماران بگذراند ...» (همو، 23). این نامه ظاهراً در ایامی نوشته شده است که سلطان صلاحالدین در شام و فلسطین سرگرم مبارزه با مسیحیان صلیبی بوده است، زیرا در آن ذکری از سلطان نیست (صلاحالدین در محرم 578 از مصر به قصد شام و جنگ با صلیبیها بیرون رفت و دیگر تا زمان مرگش به مصر بازنگشت، نک : ابناثیر، 11 / 478). اما نامۀ دیگری از او در دست است که به شموئیل بن یهود، ابنتبّون، یکی از شاگردان خود و مترجم عبری دلالة الحائرین نوشته است. در این نامه میگوید: «مسکن من در مصر (فسطاط) است و پادشاه در قاهره است و میان ما به اندازۀ دو سبت فاصله است (هر سبت 200‘1 متر). من در ساعات بامداد به دیدار پادشاه میروم و اگر یکی از درباریان و یا فرزندانش بیمار باشد، بیشتر ساعات روز را در کاخ میمانم و اگر حادثهای پیش نیاید، بعدازظهر به فسطاط برمیگردم درحالیکه خسته و گرسنه هستم و مردم زیادی از مسلمانان و یهود و اشراف و عوام و قاضی و پاسبان و دوست و دشمن در انتظار من نشستهاند ...» (ولفنسن، همانجا). ولفنسن میگوید: ابنمیمون این نامه را در اواخر عمر خود نوشته است. اگر این درست باشد، از آنجا که اواخر عمر او درحدود سالهای 600 تا 605 ق بوده است، مرگ وی مصادف با سلطنت سیفالدین ابوبکر بن ایوب، معروف به الملکالعادل (سل 596-615 ق، نک : مقریزی، 1 / 152، 190) برادر صلاحالدین خواهد بود و مقصود ابنمیمون از پادشاه یا سلطان در نامهاش همین پادشاه است. مرگ ابنمیمون به گفتۀ مورخان یهود در روز دوشنبه 13 دسامبر 1204 اتفاق افتاده است که مطابق با ربیعالآخر 601 میشود. قفطی وفات او را در حدود سال 605 ق گفته (ص 319) و ابنشاکر وفات او را در 610 ق دانسته است (4 / 176). به گفتۀ قفطی ابنمیمون وصیت کرد که جنازهاش را پس از آنکه بویش قطع گردید، به طبریه (واقع در فلسطین) منتقل کنند، تا در مزار بزرگان شریعت موسی و بنیاسرائیل دفن شود (همانجا). ولفنسن از قول کامنکا، یکی از علمای یهود در وین، نقل میکند که او در انتقال تابوت ابنمیمون از مصر به فلسطین تردید کرده است (ص 25، حاشیه). نیز ولفنسن میگوید که جنازۀ ابنمیمون سالها در قاهره در «کنیسۀ موسی بن میمون» ماند و بعدها به طبریه منتقل گردید. یهودیان این کنیسه را محترم میدارند (ص 26). ولفنسن همچنین قول قفطی را در سال وفات ابنمیمون اشتباه میداند و در اینباره به مقالۀ مصطفی عبدالرزاق در مجلۀ الشمس (30 آوریل 1935) ارجاع میدهد (همانجا، حاشیه). عبداللطیف بغدادی موصلی (د 629 ق / 1232 م) عالم و طبیب و فیلسوف مشهور زمان او، ابنمیمون را در قاهره ملاقات کرده و شرح این ملاقات را ابن ابی اصیبعه (2 / 205) نقل کرده است. او ابنمیمون را مرد فاضلی وصف میکند که حب ریاست بر او غلبه داشت. آنگاه از کتاب دلالة الحائرین سخن میگوید و میافزاید که ابنمیمون بر کسی که این کتاب را به غیر خط عبری نوشته باشد، لعن کرده است (کتاب به زبان عربی و به خط عبری نوشته شده است). عبداللطیف بغدادی میگوید که این کتاب را مطالعه کرده و آن را کتاب بدی یافته است که اصول شرایع و عقاید را فاسد میکند (همو، 2 / 205-206). چنانکه گفته شد، از ابنمیمون یک پسر به نام ابراهیم باقی ماند. وی در 582 ق / 1186 م متولد شد و در 635 ق / 1238 م درگذشت. او پیش از وفات پدر به ریاست طایفۀ یهود رسید و از پزشکان الملک الکامل (حک 615-635 ق / 1218- 1238 م) گردید. ابن ابی اصیبعه میگوید: او طبیبی مشهور و ماهر بود و در خدمت الملک الکامل کار میکرد و از کاخ سلطنتی به بیمارستان قاهره میرفت. در 631 یا 632 ق که من در بیمارستان به طبابت اشتغال داشتم، با او ملاقات کردم و او را مردی بلندقد و لاغر و خوش معاشرت و نرم سخن و در پزشکی برجته یافتم (2 / 118). ابراهیم کتابی در فقه یهود به نام کفایة العابدین به عربی تألیف کرده است و کتابی به نام کتاب الحوض در تفسیر تورات دارد و رسالۀ دیگری با عنوان الکفاح فی سبیل اللّه نوشته است (ولفنسن، 22، حاشیه). معروفترین شاگرد ابنمیمون، یوسف بن عَقْنین است که در کتب عربی به ابوالحجاج یوسف بن یحیی بن اسحاق سبتی معروف است (قفطی، 392) و ابنمیمون دلالة الحائرین (نک : 1 / 7- 8) را برای او نوشته است و قفطی میگوید: او در سبته (واقع در اندلس) به ابنسمعون معروف بود (همانجا). ابنعقنین هم از مغرب مهاجرت کرد و به مصر رفت و به ابنمیمون پیوست و پیش او درس خوان و از او خواست که هیئت ابنافلح اندلسی را که با خود به مصر برده بود، اصلاح کند. او پس از مسافرتها به حلب رفت و در آنجا مقیم شد و قفطی او را در آنجا ملاقات کرد. وفات او در ذیحجۀ 623 در حلب اتفاق افتاد (همو، 392-394؛ نیز نک : ﻫ د، ابنسمعون).
چنانکه پیشتر اشاره شد، مورخان اسلام، از جمله قفطی و ابن ابی اصیبعه گفتهاند: ابنمیمون هنگامی که در اندلس و مغرب بود. برای نجات خود، اسلام آورد. قفطی میگوید: او ظاهراً به احکام اسلام عمل میکرد، تا هنگامی که فرصت حرکت از اندلس به مصر را یافت و در فسطاط دین اصلی خود را آشکار کرد (ص 318) و پس از آن میافزاید: او در پایان عمر خود گرفتار مردی شد که ابوالعرب بن معیشه نام داشت و از مغرب به مصر امده بود و میگفت که موسی در اندلس اسلام آورده بود. وی میخواست ابنمیمون را بیازارد، اما قاضی فاضل از او حمایت کرد و گفت اسلام مردی که مجبور به ترک دین خود باشد، درست نیست (ص 319). ابن ابی اصیبعه نیز میگوید: گفتهاند که ابنمیمون در مغرب اسلام آورده و قرآن را حفظ کرده و به فقه پرداخته بود، ولی پس از اقامت در فسطاط مرتد شد (2 / 117). ابنشاکر میگوید: ابنمیمون هنگام آمدن از مغرب در کشتی در رمضان نماز تراویح میخواند، تا به مصر رسید و از آنجا به دمشق رفت. قاضی محییالدین ابنزکی به بیماری خطرناکی مبتلا شد و ابنمیمون او را معالجه کرد. قاضی قدر او را شناخت و خواست به او پاداشی دهد. موسی سوگند خورد که چیزی نخواهد گرفت. پس خانهای خرید و از قاضی خواست که تاریخ خرید خانه را 5 سال جلوتر ذکر کند. قاضی که از قصد او آگاه نبود، چنین کرد. موسی پس از مدتی به مصر بازگشت و به خدمت قاضی فاضل بازگشت و به خدمت قاضی فاضل درآمد. کسانی که در کشتی بودند، گفتند که او با ما در فلان سال در کشتی نماز تراویح خوانده است. موسی این معنی را انکار کرد و قبالۀ خانه و خط قاضی را نشان داد و گفت من سالها پیش از این در دمشق بودهام و در آنجا خانهای خریدهام. قاضی چون خط محییالدین ابنزکی را دید در آن شکی نکرد و به این ترتیب قضیه پایان یافت (4 / 175-176). آثار جعل در این داستان آشکار است، زیرا چنانکه در شرح حال او گذشت، وی ظاهراً هرگز به دمشق نرفته است و علاوه بر آن محییالدین ابنزکی به گفتۀ ابنخلکان در 588 ق به منصب قضای دمشق رسید (4 / 229)، در صورتی که ابنمیمون در 563 ق به مصر رسیده است و تا آخر عمر چنانکه میگویند، از آنجا بیرون نرفته است. علاوه بر این ابنمیمون در رجب 560 به عکا رسید، پس چگونه میتواند در رمضان در کشتی باشد و نماز تراویح بخواند (نک : ولفنسن، 35). علاوه بر این تولد قاضی محییالدین ابنزکی (د 598 ق) در 550 ق در دمشق بوده است (ابنخلکان، 4 / 236) و هنگام رسیدن ابنمیمون به مصر 13 سال بیشتر نداشته است. با اینهمه، نمیتوان مسألۀ اسلام آوردن ابنمیمون را در مغرب به کلی نفی کرد، باتوجه به اینکه پس از فتح قرطبه به دست موحدون و سختگیری ایشان بر یهودیان خانوادۀ ابنمیمون سالها در مغرب ماندهاند و ابنمیمون سالهای تعلم خود را نزد علمای اسلام در آن دیار گذرانده است، میتوان گفت که وی پس از اقامت در فسطاط و اشتهار به طب و تولی منصب شرعی یهود، مورد حسد عدهای از مسلمانان و یهودیان قرار گرفته بود و بعید نیست که برای رهایی از تهمت ارتداد، پنهانی به دمشق سفر کرده و از قاضی آنجا سندی برای اقامت خود در دمشق گرفته باشد، به خصوص که پدر قاضی محییالدین، زکیالدین ابوالحسن علی (د 564 ق) نیز قاضی دمشق بوده است (همانجا). شاید هم ابنمیمون پیش از رفتن به مصر برای احتیاط، از این شخص سند اقامت گرفته باشد. چنانکه ولفنسن گفته است (ص 28)، مسألۀ ارتداد و اسلام ابن میمون در میان یهود نیز جنجال برپا کرده است. در 1707 م عالم یهودی باسناژ در «تاریخ یهود» به نقل از ابوالفرج ابنعبری (نک : ص 418) قصۀ اسلام و ارتداد ابنمیمون را مطرح کرد. یهودیان پس از انتشار این کتاب دو دسته شدند: دستهای از رأی باسناژ حمایت کردند و گروهی مسألۀ اسلام و ارتداد او را به کلی نفی کردند. قصۀ ابوالعرب ابنمعیشه را احمد زکی پاشا در رسالهای به نام «جام سحرآمیز» که به زبان فرانسه تألیف کرده، به صورتی دیگر نقل کرده است (ولفنسن، 36-37). دربارۀ مناقشات علمای یهود در این موضوع به کتاب ولفنسن مراجعه شود (ص 27-40). اما قرائن دیگری در دست است که مسألۀ اسلام آوردن خانوادۀ ابنمیمون را در مغرب مورد تردید قرار میدهد. چنانکه در اوایل مقاله گفته شد، ابنمیمون طرح کتاب السراج را در سالهایی که در مغرب بود، ریخت و در همان سالها کتابی در تقویم یهود تألیف کرد و پدر و پسر هر یک رسالهای دربارۀ یهودیانی که مجبور به ترک دین خود شدهاند، نوشتهاند. این قرائن میرساند که ابن میمون در مغرب به دین یهود باقی مانده بوده، گرچه شاید در بعضی مواقع از ترس اظهار اسلام میکرده است.
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید