صفحه اصلی / مقالات / دائرة المعارف بزرگ اسلامی / تاریخ / امیر /

فهرست مطالب

امیر


نویسنده (ها) :
آخرین بروز رسانی : سه شنبه 20 خرداد 1399 تاریخچه مقاله

اَمیر، عنوانی عمومی كه بر بعضی از صاحب منصبان عالی رتبۀ كشوری و لشكری اطلاق می‌شد. امیر به معنای فرمانده، فرمانروا یا حاكم از ریشۀ «امر» عربی به معنای «فرمان دادن»، با ریشۀ «اَمَر» عبری به معنای «گفتن، فرمودن» مطابقت دارد (فایرابند، 21؛ نیز نک‍ : ایرانیكا). «امیر» گاه معادل است با: بیگ، آقا، سالار، زعیم، والی، رئیس، حاكم، ملك و عامل (حسن، 156؛ قاسمی، 368، 526). 
كاربرد واژۀ امیر به پیش از اسلام باز می‌گردد و در اشعار جاهلی (اعشى، 161) و همچنین در احادیث بسیار دیده می‌شود، اما در قرآن مجید این واژه نیامده است (مسلم، 5/ 13-25؛ نمازی، 1/ 141-145؛ ونسینگ، مادۀ امر). در دوران پیامبر(ص) این واژه بر كسانی اطلاق می‌شد كه از جانب ایشان به فرماندهی جنگ یا حكمرانی ولایت و یا امارت حجاج منصوب می‌شدند و در واقع نایب پیامبر(ص) به شمار می‌رفتند (واقدی، 1/ 13، 197، 2/ 756؛ ابن هشام، 4/ 188، 190؛ دارمی، 1/ 462-463؛ ابن قتیبه، 165؛ نسایی، 5/ 247؛ احمدی، 290، 628- 629). اما روشن نیست كه واژۀ امیر در دوران اسلامی نخستین بار بر چه كسی اطلاق شد. برخی از عبدالله بن جحش (احمد بن حنبل، 1/ 178) و مغیرة بن شعبه (ابن رسته، 191؛ قاسمی، 547) و عتاب بن اُسید (ابوهلال، 222) به عنوان نخستین امیر نام برده‌اند. ابن خلدون بر آن است كه جاهلان، پیامبر (ص) را امیر مكه و حجاز خطاب می‌كردند (1(2)/ 407). 
بسیاری از پژوهشگران، امیر صدر اسلام را با «عامل» مترادف دانسته (EI2, I/ 438؛ كندی، 28؛ فراند، 102؛ صمدی، 121)، و گاه آن دو را به جای هم به كار برده‌اند (نک‍ : قاسمی، 542، 547) و بر آنند كه چون خلیفه كسانی را به عنوان عامل، متصدی جمع‌آوری خراج كرد، به تدریج از اقتدار امیر كاسته شد (EI2, I/ 439) و گاه حتى قدرت عامل را از امیر برتر دانسته‌اند، چنانکه دوری با استناد به كتاب ابن عبدالحكم بر آن است كه عامل حتى توان عزل امیر را داشت (نک‍ : همانجا). شواهد موجود نشان می‌دهد كه از امیر و عامل در دوران پیامبر (ص) به عنوان دو منصب جداگانه یاد شده، و چنین پیداست كه پیامبر (ص) عمال را برای گردآوری خراج می‌فرستاد و امیران را نیز به عنوان فرماندهان سپاه به همراه آنان گسیل می‌داشت (لوی، 355, 359)، اما برخی شواهدحاكی ازبرتری امیربرعامل است (مثلاً نک‍ : طبری، 3/ 370-371). 
به هر حال، نخستین عنوانی كه در تاریخ سیاسی اسلام به معنای رئیس حكومت به كار رفته، امیر است؛ چنانکه در سقیفۀ بنی ساعده جانشین پیامبر(ص) و متولی امور مسلمانان را امیر خواندند، نه خلیفه (همو، 3/ 220؛ الامامة ... ، 1/ 15) كه خود به تعیین امیران برای قبایل و جنگها دست یازید (طبری، 3/ 249، 251، 341، 371؛ بلاذری، 108). 
شمار سپاهیان زیر فرمان امیر به امكانات موجود بستگی داشت. به گفتۀ بلاذری در دوران خلافت ابوبكر (11-13 ق) هر امیر در آغاز فرمانده 3 هزار تن بود كه در دورۀ عباسی به 500‘7 و سپس به 24 هزار تن افزایش یافت (همانجا؛ قس: علی، 420). 
در دوران خلافت عمر و عثمان و امام علی (ع) امیران را همچنان به عنوان فرماندهان جنگی و سپس حكمرانان ولایات می‌یابیم (بلاذری، 115؛ ابن قتیبه، 182-183، 194؛ كندی، 11-12). برخی برآنند كه در دورۀ عمر عاملانی كه به عنوان حكمران به سرزمینهایی همچون مصر، سوریه و عراق فرستاده می‌شدند، در آغاز امیر یا نایب خلیفه نامیده می‌شدند كه وظیفۀ امامت نماز را نیز بر عهده داشتند (صمدی، همانجا). 
اما عنوان امیرالمؤمنین بر بالاترین فرمانروای سیاسی، دینی و دنیویِ جهان اسلام اطلاق می‌شد و با دو عنوان دیگر، یعنی «خلیفه» و «امام» همطراز بود، لیكن هر یك از این عنوانها بر جنبۀ خاصی تأكید دارند. عنوان خلیفه بر جنبۀ ارتباط شخص حاكم با پیامبر، و امام بر جنبۀ ارتباط او با دین، و امیرالمؤمنین بر ارتباط با مؤمنین (مسلمانان) تأكید بیشتری دارند (امام‌الدین، 22). 
برپایۀ منابع عنوان امیرالمؤمنین نخستین بار بر خلیفۀ دوم عمر بن الخطاب (خلافت: 11-23 ق/ 632-644م) اطلاق شده است (طبری، 4/ 208؛ ابن خلدون، همانجا؛ لویس، 50-51)؛ اما اینکه چه كسی این عنوان را اولین بار دربارۀ عمر به كار برد، روشن نیست. برخی عبدالله ابن جحش، برخی دیگر عمرو بن عاص و عده‌ای نیز مغیرة بن شعبه را نخستین كسی دانسته‌اند كه این لقب را دربارۀ خلیفۀ دوم به كار برده‌اند (ابن خلدون، همانجا). اما می‌دانیم كه عبدالله بن جحش در 3 ق در جنگ احد به شهادت رسید و هم از این رو نمی‌توانسته است در دورۀ خلافت عمر حضور داشته باشد. 
در پاره‌ای منابع از عبدالله بن جحش (مسعودی، 203) و سعد بن ابی وقاص (ابن خلدون، همانجا؛ صالح، 289) به عنوان نخستین كسانی كه لقب امیرالمؤمنین یافتند، یاد شده است. اینان فرماندهان جنگی اسلام بودند و این موضوع مؤید برداشت آن دسته از پژوهشگرانی است كه معتقدند واژۀ «امیر» بر فرماندهان نظامی اطلاق می‌شد و لقب «امیرالمؤمنین» به استناد آنکه «مؤمنین» سربازان اسلام بودند، كاربرد یافت (احمدالعلی، 154؛ نیز نک‍ : بریتانیكا، ذیل امیر). 
كاربرد این عنوان پس از عمر از سوی خلفای اموی و عباسی ادامه یافت و كلیۀ حاكمان قلمرو اسلام می‌بایست مشروعیت حاكمیت خود را از طریق «امیرالمؤمنین» كسب می‌كردند (ابن شاهین، 89-90). ازاین‌رو، نخستین علامت استقلال‌خواهیِ حاكمان ولایات از خلافت عباسی، برگزیدن عنوان امیرالمؤمنین برای خود بود (لوی، 367). بررسی سكه‌هایِ حكومتهای اسلامی دوران خلافت عباسی نشان می‌دهد كه كدام حكومتها خود را تابع خلیفۀ عباسی دانسته، و كدام یك خود را از خلافت مستقل می‌دانسته‌اند (مثلاً نک‍ : كرملی، 149؛ لین‌پول، «فهرست ... »، 328). 
گفته‌اند كه لقبِ امیرالمؤمنین نخستین بار در دوران هارون الرشید (خلافت: 170-193 ق/ 786- 809 م) بر سكه‌های او ضرب شد (عبدالرزاق، 87)، اما شواهد حاكی از آن است كه بسیار پیش از این زمان، یعنی در دوران عبدالملك بن مروان (خلافت: 65-86 ق/ 685-705 م) عنوان امیرالمؤمنین بر روی سكه‌های او ضرب شده بود (نقشبندی، 24). افزون بر این، بر برخی از سكه‌های دوران معاویه (خلافت: 41-61 ق/ 661-681 م) با حروف پهلوی عبارت «معاویة امیر اوروشنک‍ان» ضرب شده است كه به معنای معاویة امیرالمؤمنین است (عبدالرزاق، 36). 
سلاطین سلسله‌های موحدون ــ البته پس از بیعت عامه ــ به خود عنوان امیرالمؤمنین داده بودند (موسی، 123-124). همچنین بنی حفص پس از القابِ شیخ، امیر و خلیفه لقب امیرالمؤمنین را بر خود اطلاق كردند (برونشویگ، 2/ 7). شواهد كاربرد این عنوان در میان امویان اندلس (عنان، 2/ 427) و خلفای فاطمی (ادریس بن حسن، 28، 143، 705) نیز وجود دارد. بعدها نیز گاه سلسله‌هایی با انتساب خود به خلفای عباسی سلاطین و فرمانروایان خود را امیرالمؤمنین می‌نامیدند. مثلاً سلاطین یمن در پایان سدۀ 11ق/ 17 م كه خود را از اعقاب متوكل دانسته‌اند (بارتولد، 70) و سلطان سلیم (همان، 66) این عنوان را دربارۀ خود به كار برده‌اند. 
در دوران امویان ولایات مختلف سرزمینهای اسلامی را امیرانی اداره می‌كردند كه نایب خلیفه به شمار می‌رفتند و هر كدام از اینان نیز به نوبۀ خود امیرانی را به حكمرانی بر شهرهای قلمرو خود برمی‌گزیدند (خضری‌بك، 559-560). وظایف این امیران برپایی نماز، فرماندهی سپاه، گردآوری خراج و صدقات و نیز تصدی سمت قضا بود (همانجا). وظایف یاد شده بر وظایف امیر عامه منطبق است و نه امیر خاصه، زیرا در امارت عامه تمامی امور ولایت، یعنی حكومت، گردآوری خراج، دادرسی و اقامۀ حدود، رسیدگی به امور سپاه و گردآوری لشكر، حمایت از حریم اسلام، و رسیدگی به امور حج بر عهدۀ امیرعامه بود و شرایط چنین امارتی مانند «وزارت تفویض» بود (ماوردی، 37- 38؛ ابویعلى، 34-36؛ فضل‌الله، 86-87). اما امیر خاصه تنها مسئولیت گردآوری سپاه و مجازات متخلفان و حمایت از اسلام را برعهده داشت (همانجاها). امیر استكفا و استیلا نیز نمونه‌های دیگری از امارت عامه اند (نک‍ : دنبالۀ مقاله). به نظر می‌رسد موضوع انتصاب امیران و شرایط آنان از دورۀ اموی شكل حقوقی و قانونی خاصی به خود گرفته باشد، زیرا از شرایط خاصِ امیر در منابع به تفصیل سخن رفته است (نک‍ : ماوردی، 37-41؛ ابویعلى، 34- 38؛ فضل‌الله، 205 بب‍‌ ). 
مفهوم امارت و وظایف امیر در دوران خلافت عباسی گسترش بیشتری یافت. نخستین كسی كه در دوران عباسی امیر خوانده شد، ابومسلم بود كه امیر آل محمد لقب یافت (جهشیاری، 56). شواهدی از كاربرد اصطلاح امیر برای اعضای خاندان عباسی نیز وجود دارد و به گفتۀ متز بزرگان خاندان عباسی و حكام را امیر می‌خواندند (1/ 45). لوی بر آن است كه در این دوران شخصی با عنوان عامل به همراه امیر به ولایات فرستاده می‌شد كه هر یك به ترتیب امور مالی و امور نظامی ولایت را در دست داشتند (ص 359, 362؛ نیز سامرایی، 165) و آنگاه كه امیر و عامل همداستان می‌شدند، خطری جدی متوجه خلافت می‌شد (همو، 170). شواهدی حاكی از آن است كه گاه امیر قدرتی بیش از وزیر داشت (طبری، 8/ 329-330) و گاه امارت و وزارت در یك شخص جمع می‌شد (ابن طقطقى، 221). چون امیر الامرایـان (نک‍ : ه‍ د، امیرالامرا) به قدرت رسیدند، منصب وزارت را برانداختند. 
ایجاد مناصبی چون امیر استكفا و امیر استیلا به این دوران باز می‌گردد، اگرچه امارت استیلا عمدتاً از نیمۀ دوم قرن 3 ق رو به گسترش نهاد. منصب امارت و عنوان امیر در این دوران نخستین بار در بعضی مناطق شكل موروثی به خود گرفت؛ این موضوع در تاریخ اسلام و تحول نهادهای اسلامی از اهمیت بسیار برخوردار است (طالبی، 355). در این دوران خلافت و وزارت در برابر امارت رو به ضعف نهاد. تلاش متفكرانی چون ماوردی و دیگران در توضیح امارتهایی با عنوان استیلا و استكفا و چگونگی رابطۀ آنها با نهاد خلافت از همین نک‍ته حكایت دارد. در واقع این تلاش در جهت توجیه نظری و حقوقی وضع موجود صورت می‌گرفت. حتى باید گفت كه یكی از علل ایجاد منصبی با عنوان امیرالامرا همین اوضاع آشفتۀ خلافت بود كه نشان می‌دهد امیران در مقابل خلیفه و وزیر به تدریج قدرت فزاینده‌ای می‌یافتند. خلفای عباسی نیز همانند دوران اموی، شخصی را با اختیارات كامل به فرمانروایی ولایت می‌گماشتند كه امیر استكفا نامیده می‌شد. در مقابل، چنانچه شخصی به قهر بر ناحیه‌ای غلبه می‌یافت و خلیفه نیز توانایی عزل او را نداشت، برای جلوگیری از بروز هرج و مرج، امارت او را به رسمیت می‌شناخت، بدان شرط كه او نیز به طور رسمی خود را مطیع خلیفه بخواند. چنین امیری را «امیر استیلا» می‌خواندند (برای توضیح بیشتر، نک‍ : ماوردی، 37، 39-41؛ ابویعلى، 36- 38؛ امام‌الدین، 86). به طور كلی اطلاق عنوان امیر بر حكمران ولایات، نشان دهندۀ تابعیت او از خلیفه بود. البته نشانۀ دیگر این تبعیت ارسال بخشی از خراج به مركز خلافت بود و شاید به همین سبب ابن بلخی آنان را پیشكار خلفا نامیده است (ص 171). 
نخستین فرمانروایان مستقل و نیمه مستقل ایران در دورۀ اسلامی چون طاهریان (205- 259 ق)، سامانیان (279- 389 ق) و صفاریان (253-440 ق) لقب امیر داشتند و غالباً این عنوان را بر روی سكه‌ها نقش می‌كردند (لین پول، «سكه‌ها ... »، II/ 72-75, 96-111؛ نیز نک‍ : نرشخی، 36-37؛ تاریخ سیستان، 210-211؛ ابن اثیر، 7/ 281-282). بر روی سكه‌های غزنویان نیز عنوان امیر ضرب شده است (لین پول، همان، II/ 128-132). در عین حال برخی از فرماندهان نظامی این دوران نیز امیر نامیده شده‌اند (نک‍ : بیهقی، 3/ 1234-1235، فهرست؛ تاریخ سیستان، 205). از آن پس عنوان سلطان به تدریج به جای «امیر» مرسوم شد و در مورد غزنویان به طور غیررسمی و در مورد سلجوقیان (429-590 ق) به صورت رسمی به كار رفت (لویس، 52). گسترش قدرت امیر در عصر سلجوقی تا حدی شبیه به قدرت‌یابی امیران در دورۀ خلافت است، زیرا گاه امیر در نقش اتابك ظاهر می‌شد تا بتواند قدرت خود را به نام قیم سلطان اعمال كند و بعدها خود حكمرانی را بر عهده گیرد (لمتن، 246). امیران این دوران را به 3 دسته تقسیم كرده‌اند: اول امیران درگاه سلطان كه كارهای روزانۀ درگاه و سپاه را انجام می‌دادند و مناصبی چون امیرآخور و ... را بر عهده داشتند؛ دوم امیران صاحب اقطاع كه حكومت ولایات را بر عهده داشتند؛ و سوم امیران سیار كه به هیچ شخصی وابسته نبودند، اما آماده بودند تا در صورت لزوم به كمك رهبران متعدد امپراتوری سلجوقی بشتابند (همو، 243-244)
افزایش قدرت امیران در واپسین سالهای حكومت سلجوقی و دورۀ حكومت خوارزمشاهیان سبب شد تا به امرایی كه نیمه استقلالی به هم زده بودند، عنوان مَلِك داده شود (همو، 247). در این دوران به شواهدی برمی‌خوریم كه نشان می‌دهند واژه‌های والی و امیر به صورت مترادف به كار می‌رفته‌اند (بهاءالدین، 42). امرای این دوران گاه تا آنجا قدرت یافتند كه در انتخاب سلطان مداخله می‌كردند (ظهیرالدین، 36، 76). 
در شمال افریقا نیز سلسله‌های متعددی پدید آمد كه فرمانروایان آنها عنوان امیر یافتند؛ به عنوان مثال می‌توان از اغلبیان (184-296 ق/ 800- 909 م) نام برد. شاید از این زمان بود كه لقب امیر شكل موروثی به خود گرفت (طالبی، 352-353، 355). حتى می‌توان گفت كه لقب امیر در این دوره تا حدودی شبیه به عنوان امپراتور بود (همو، 354). عنوان امیر بر سكه‌های برخی از امیران اغلبی نیز ضرب شده است (لین پول، همان، II/ 56-57). در این دوران ابراهیم اول (184-197 ق) حتى هنگامی كه والی زاب بود، لقب امیر داشت (طالبی، 352) و جالب آنکه لقب والی در این دوران رتبه‌ای پایین‌تر از امیر به شمار می‌رفت و تنها عمالی كه متولی ولایات افریقیه بودند و پایین‌تر از نایبان امیر به شمار می‌رفتند، لقب والی داشتند (همانجا). فرمانروایان سلسله‌هایی چون بنی زیری (361-543ق/ 972- 1148م) و بنی حماد (405-547 ق/ 1014-1152 م) نیز لقب امیر داشتند (ادریس، 2/ 117، 119). با اینهمه، شرف‌الدوله معز بن بادیس (406-454 ق/ 1015-1062 م) چهارمین امیر سلسلۀ بنی زیری آنگاه كه به اطاعت خلیفۀ عباسی درآمد، چند بار والی خطاب شد (همو، 2/ 117). 
امیران این دولتها عملاً مستقل بودند و تمام امور نظامی و اداری و مالی و قضایی را بر عهده داشتند و تنها در حكومت 3 امیر نخست بنی زیری به شخصی به عنوان عامل در كنار امیر اشاره شده است كه كارگزار خلیفه به شمار می‌رفت (همانجا) و ظاهراً در اینجا عامل با والی مترادف بوده است (همو، 2/ 127). شایان یادآوری است كه لااقل از 407 ق/ 1016 م عامل قیروان شخصی غیر از نایب امیر (صاحب قیروان) بود و ظاهراً تابع نایب امیر به شمار می‌رفت (همانجا). 
در مصر به روزگار طولونیان (254-292 ق/ 868-905م) ادارۀ امور از همان آغاز میان امیر (فرمانده نظامی) و عامل (متصدی امور مالی) تقسیم شده بود (نک‍ : بریتانیكا، ماكرو، VI/ 488-489). افزون بر این، نخستین حكام اموی اندلس (138-422 ق) نیز لقب امیر داشتند (عنان، 1/ 211؛ لویس، 47). 
از اواخر خلافت عباسی زمینه‌های كاربرد امیر به عنوان رئیس اداره‌های مختلف حكومتی تغییر كرد (بهاءالدین، 115، 191-192؛ منتجب‌الدین، 41، 108؛ «مختصر ... »، 63-64، 113، 116؛ آق سرایی، 351) و از آن پس بیشتر در مورد فرماندهان نظامی و سپس رؤسای ادارات و دربار به كار می‌رفت (نک‍ : رشیدالدین، 1/ 50-54؛ نخجوانی، 1(2)/ 517، 518، فهرست). 
در حكومت ممالیك مصر و شام (648-922ق/ 1250-1516م)، امیر برای «ارباب سیوف»، و گاه رؤسای نهادهای اداری به كار می‌رفت (نک‍ : بقلی، 367-370؛ ابن فضل‌الله، 410، 411، فهرست؛ ابن شاهین،131-132). در این دوران امیران لشكر برای خود دیوانی خاص با عنوان دیوان الامرا داشتند كه در آن نام سپاهیان تحت فرمان امیر ثبت می‌شد (قلقشندی، 4/ 62). 
 

صفحه 1 از2

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: