احمد بن ابی دؤاد ایادی
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
چهارشنبه 7 خرداد 1399
https://cgie.org.ir/fa/article/225499/احمد-بن-ابی-دؤاد-ایادی
پنج شنبه 13 اردیبهشت 1403
چاپ شده
6
اَحْمَدِ بْنِ اَبی دُؤادِ اِیادی، ابوعبدالله (ح 160- محرم 240 ق / 777- ژوئن 854 م)، فقیه و قاضی مشهور معتزلی و پدید آورندۀ ماجرای «محنه» در عصر اول عباسی. چنانكه از نسبش پیداست، از قبلیۀ بزرگ اِیاد بود. نام پدرش را فرج یا دعمى گفتهاند. اما به روایت یكی از نوادگانش، نام او همان كنیهاش یعنی ابودؤاد بن جریر بوده است (خطیب، 4 / 141، 142؛ قس: ذهبی، سیر ... ، 11 / 169: حریز، كه تصحیف جریر است). گفتهاند خاندانش از قنسرین برخاست (ابنخلكان، 1 / 81، به نقل از ابوعبدالله مرزبانی) و احمد چنانكه خود گفته است، در 160 ق در بصره زاده شد (خطیب، 4 / 142). دربارۀ روزگار رشد و تحصلات منظم علمی او اطلاع چندانی در دست نیست و همۀ كسانی كه استاد او شمرده شدهاند، از معتزلیان و جهمیه بودهاند همچون هیاج بن العلاء سلمی كه خود از یاران واصل بن عطا بود (ابنخلكان، همانجا) و یا بشر مریسی كه پروردۀ جهم بن صفوان به شمار میرفت (ابن كثیر، 9 / 364). روایتی نیز حاكی از آن است كه احمد بیواسطه، شاگرد ابوالهذیل علاف بوده است (ملطی، 44) ازاینرو با عقاید ایشان رشد كرد و بدان گرایش یافت. وی را بركشیدۀ قاضی یحیی بن اكثم دانستهاند كه از احمد بسی جوانتر بود و احمد در زمرۀ فقهای دیگر در مجلس او مینشست و از همین راه وارد دستگاه خلافت شد و نزد مأمون تقرب یافت (ابن ندیم، 212؛ ابن خلكان، 1 / 84؛ خطیب، همانجا). به روایتی دیگر وقتی یحیی بن اكثم در 202 ق قضای بصره یافت، گروهی از اهل علم و مروت چون احمد بن ابی دؤاد را به همنشینی خود برگزید و چون مأمون در 204 ق وارد بغداد شد، احمد از جملۀ یاران قاضی و یكی از فقهای دهگانهای بود كه سرانجام برای مصاحبت با خلیفه برگزیده شدند (ابن ابی طاهر، 36؛ ابنخلكان، همانجا). وی تا هنگام مرگ مأمون از یاران نزدیك و متنفذ او بود (وكیع، 3 / 295) و گفتهاند خلیفه را به دشمنی با یحیی بن اكثم برانگیخت و خانهنشینش كرد (یعقوبی، 2 / 466). به روایتی مأمون در بستر مرگ، برادر و جانشین خود معتصم را سفارش كرد كه این معتزلی بیپروا را در زمرۀ مشاوران خود وارد كند و در كارها با او رای زند و وزیری نگیرد كه او را به دشواری اندازد (طبری، 8 / 649؛ ابن خلكان، همانجا). ازاینرو چون معتصم به خلافت نشست (218 ق)، احمد را قاضی القضاتی داد و جز به تدبیر او كار نمیكرد (همانجا). بدین سبب برخی از نویسندگان، او را وزیر خلیفه، بلكه محتشمتر از وزیران روزگار خواندهاند (ملطی، همانجا؛ بیهقی، 172).از وقایع مهم سیاسی این عصر كه احمد در آن دست داشت، قتل افشین بود كه در واقعۀ دستگیری ابودلف قاسم بن عیسی توسط افشین و كوششهای احمد برای رهانیدن او، میان آن دو دشمنی سخت پدید آمد و احمد چندان معتصم را بر ضد افشین بر آغالید تا خلیفه دستور محاكمه و سپس قتل او را صادر كرد (برای تفصیل نك : وكیع، 3 / 295-297؛ بیهقی، 172- 178). احمد در روزگار واثق نیز همان مقام و نفوذ را نگاه داشت و چون خلیفه درگذشت، بر او نماز گزارد (طبری، 9 / 151). در این وقت چند تن از نزدیكان خلیفه چون ابن زیات وزیر خواستند تا محمد فرزند خردسال واثق را به خلافت بردارند، اما سرانجام جعفر برادر واثق برخلافت دست یافت، و احمد كه خود بدو تمایل داشت و روزگاری او را از خشم واثق رهانیده بود، خلیفۀ جدید را لقب متوكل داد و بر تخت نشانید (همو، 9 / 154-157). متوكل چندی بعد، ابن زیات ابوجعفر(ه م) وزیر را عزل كرد و به قتل رسانید (ربیع الاول 233) و اندكی پس از آن احمد بر اثر سكته مفلوج شد و خلیفه مقام او را به پسرش ابوالولید محمد داد (مسعودی، مروج ... ، 4 / 5-6؛ طبری، 9 / 156، 161؛ ابنخلكان، 1 / 88) كه خود از معتزلۀ مشهور به شمار میرفت (قاضی عبدالجبار، 301)، اما در صفر 237 بر احمد خشم گرفت و وكیلی بر املاكش گماشت؛ سپس یحیی بن اكثم را قاضی القضاتی داد و در ربیعالاول همان سال ابوالولید محمد و بردارانش را به زندان افكند و اموال ابوالولید را مصادره كرد (طبری، 9 / 189؛ یعقوبی، 2 / 489؛ ابن خلكان، 1 / 89؛ قس: مسعودی، همان، 4 / 14؛ ابنخلكان، 1 / 89-90: روایت مرزبانی). احمد پس از این واقعه چندان نزیست و اندكی پس از مرگ پسرش ابوالولید (ذیحجۀ 239) درگذشت (طبری، 9 / 197؛ خطیب، 4 / 156؛ ابنخلكان، همانجا) و در خانهاش به بغداد دفن شد (ذهبی، سیر، 11 / 171). عصر نفوذ احمدی بن ابی دؤاد در دستگاه خلفا، دورۀ چیرگی عقلگرایی معتزله و عقبنشینی فقها و اهل حدیث و سنت بود. اهمیت او نیز درست به سبب همین چیرگی و نقشی بود كه در راندن مخالفان و واقعۀ «محنه» (ه م) داشت. احمد خود از افاضل معتزله به شمار میرفت و در تقویت مذهب معتزله میكوشید (ابن ندیم، 212؛ حصری، 1 / 339، 340). ابوالقاسم بلخی او را در طبقۀ هفتم معتزلیان قرار داده (ص 105) و ذهبی از جهمیهاش خوانده است ( العبر، 1 / 339، سیر، 11 / 169). گفتهاند كه عقیده به خلق قرآن را از بشر مریسی گرفت (ابن اثیر، 7 / 75) و همین عقیده را به خلیفه مأمون القا كرد و از آن پس او را واداشت تا در اواخر عمر مردم را بدین عقیده بخواند و فرمانی منتشر كند تا فقها و قاضیان را در معرض امتحان آورند و اگر بدین عقیده گردن ننهادند، شهادتشان را نپذیرند و حكمشان را مردود شمارند (سبكی، 2 / 38، 39). چون علما را به امتحان كشاندند، بسیاری گردن نهادند، اما تنی چند ــ برجستهتر از همه احمد بن حنبل و یارانش ــ سرسختانه به مخالفت برخاستند. پس ایشان را گرفته، دربند كردند و به سوی مأمون فرستادند. در این میان مأمون در گذشت و چون جانشین خود معتصم را نیز به پیروی از این عقیده و امتحان خلق سفارش كرده بود، او هم به امتحان و محاكمۀ احمد بن حنبل فرمان داد و احمد بن ابی دؤاد قاضی القضات را كه افزونبر این، برخلاف حنابه منكر رؤیت خدا بود (خطیب، 11 / 466)، در 220 ق بدین كار گماشت و او در آزار احمد بن حنبل مبالغه كرد (سبكی، 2 / 39-50؛ ابنخلكان، 1 / 84) و به روایتی فتوا به قتلش داد (ذهبی، العبر، همانجا، سیر، 11 / 170)؛ احمد بن حنبل نیز او را صریحاً كافر میخواند (خطیب، 4 / 153). با آنكه به سبب بیم از شرورش خلق سرانجام احمد بن حنبل را آزاد كردند، اما ماجرای محنه در تمام ایام معتصم كه برخلاف مأمون خود اهل علم نبود، و نیز روزگار واثق به تحریك و دستیاری احمد بن ابی دؤاد همچنان دوام یافت (سبكی، 2 / 59، 60؛ ابن شاكر، 4 / 229). افزونبر آن معتزله در این ایام چندان چیرگی یافته بودند كه به دستور واثق مردانی از معتزله با دیوانسالاران همراه شدند تا ایشان را از ستم بر خلق باز دارند واحمد بن ابی دؤاد مأمور انتخاب این كسان شد (ابن مرتضی، 72). چنانكه به هنگام مبادلۀ اسیران مسلمان و رومی، احمد كس گماشت تا فقط اسیرانی را كه معتقد به خلق قرآن و منكر رؤیت خدا بودند، بازپس گرفته، و مبادله شوند و بقیه در سرزمین روم باقی بمانند (مسعودی، التنبیه ... ، 191). بنا به یك روایت از محمد بن واثق، در این ایام خلیفه هر كس را میخواست بدین عقیده بیازماید و به قتل آورد، احمد بن ابی دؤاد و یارانش را دعوت میكرد، و چون یك بار احمد در مناظره با مردی مخالف خلق قرآن درماند، خلیفه از آن پس از امتحان مردم باز ایستاد (خطیب، 4 / 151-152). اگر این روایت از محمد بن واثق كه بیگمان در آن ایام خردسال بود ــ و حتی پس از مرگ واثق نیز به همین سبب به خلافت نرسید ــ درست باشد، داستان خشم گرفتن واثق بر احمد و یارانش و بازگذاردن دست ابن زیات بر دشمنی با او (طبری، 9 / 125؛ وكیع، 3 / 300)، میبایست پس از این واقعه باشد (229 یا 230 ق)؛ اما روایت مشهور همان است كه گفتهاند چون متوكل به خلافت نشست، به اهل سنت نزدیك شد و معتزلیان را راند و مردم را از جدل دربارۀ حدوث و قدم قرآن بازداشت و ماجرای محنه را پایان داد (یعقوبی، 2 / 484-485؛ مقدسی، 6 / 121؛ سبكی، 2 / 54). احمد بن ابی دؤاد در عقاید خود چندان تعصب میورزید كه حتی با بعضی از معتزله كه در مسائلی با او اختلاف داشتند، به دشمنی برخاست (ابوالفرج، 17 / 1)، اما این معنی كه او ابن زیات وزیر را كه خود معتزلی و به روایتی طرفدار عقیده به خلق قرآن بود (سمعانی، 6 / 357؛ ذهبی، العبر، 1 / 326)، نیز دشمن میداشت و خلیفه را بر ضد او تحریك میكرد (ابن ابار، 137، 138، 146) و پس از قتلش، یار نزدیك او، جاحظ را دست بسته به نزدش آوردند و احمد او را نكوهشها كرد (تنوخی، نشوار ... ، 1 / 361؛ قاضی عبدالجبار، 276)، حاكی از این است كه او بیشتر خواهان دوام نفوذ خود بر خلیفه بوده است. با اینهمه، فضایلی داشت كه اگر ماجرای محنه و طعنهایی كه به مبالغه بر او زدند، آن را بیرنگ نمیساخت، در زمرۀ مردان برجستۀ روزگار خویش محسوب میشد؛ چنانكه او را سخاوتمند، جوانمرد و «سید العرب» خواندهاند (ابن ندیم، 212؛ تنوخی، الفرج ... ، 2 / 60؛ ابن خلكان، 1 / 81) و از برامكه و آل مهلب برترش دانستهاند (زمخشری، 3 / 666). گفتهاند در انواع علم و ادب نیز دستی قوی داشت (حصری، 1 / 239؛ قس: ابن خلكان، 1 / 83)، حافظ قرآن بود و به آن احاطۀ كامل داشت (ابن عبدربه، 2 / 145، 146). احمد مردی ظریف و نكته سنج (حصری، 2 / 882) و زبانآور و شاعر بود (خطیب، 4 / 143؛ برای اشعار او، نك : وكیع، 3 / 298، 299، 301) و اهل ادب را از هر شهری به گرد خویش فراهم میآورد (خطیب، 4 / 150). بعضی از برجستهترین شاعران و نویسندگان چون ابوتمام (ص 69- 78، 355-364، جم ؛ صولی، 141، 145، 146) و جاحظ او را ستودهاند. جاحظ كه پیش از قتل ابن زیات از یاران نزدیك او به شمار میرفت (پلا، 390، 395)، پس از او به احمد بن ابی دؤاد اختصاص یافت و كتاب البیان و التبین خود را به او تقدیم كرد (ابن ندیم،210؛ پلا، 228) و رسالهای در ستایش او نوشت (ابوحیان، 43) و رسالهای نیز در بازشناختن عالم از جاهل و بیان ادلهای برای مناظره با مخالفان به نام «كتاب الفتیا» به او اهدا كرد (جاحظ، 1 / 214 به بعد)، اما در مقابل، عدۀ بیشتری از نویسندگان و شاعران و علمای اهل سنت و حدیث او را دشنامها داده، و هجومش كرده (ابنندیم، 212؛ ابوالفرج، 9 / 116، 117؛ وكیع، 3 / 301؛ ابن معتز، 338)، و از فقهای بدكار و فاسق (سبكی، 2 / 59) و بكله كافرش خواندهاند (ابنكثیر، 10 / 357، 358) و چون مفلوج و خانهنشین شد، خدا را سپاس گزاردند (سبكی، 2 / 145). حتی معتزلی پرهیزكاری چون جعفر بن مبشر با او دشمنی میكرد (ابن مرتضی، 77؛ قس: قاضی عبدالجبار، 283). با آنكه مردك كرخ او را مسلمان هم نمیدانستند (خطیب، 4 / 149)، چون در 225 ق آتش در كرخ افتاد، معتصم را واداشت تا مبلغ هنگفتی به كسانی كه اموالشان تلف شده بود، بپردازد (وكیع، 3 / 298)؛ همچنین به درخواست او معتصم یك میلیون در هم برای حفر نهری در اقصای خراسان هزینه كرد (ابن خلكان، 1 / 83). با اینهمه، هیچ گاه برای خود از خلیفه چیزی نخواست (خطیب، 4 / 149-150). احمد ظاهراً كتابی به نام المصابیح داشته كه ابنمرتضی دربارۀ آخرین روزهای حیات واثق و مرگ او بدان استناد كرده است (ص 126). پسرش ابوالولید را هم صاحب چند كتاب در فقه دانستهاند (ابن ندیم، همانجا). فرزند دیگرش ابومالك جریر نام داشت كه راوی اخبار زندگی پدر خود بوده است (مثلاً خطیب، 4 / 141، 143، 146).
ابن ابار، محمد، اعتاب الكتاب، به كوشش صالح اشتر، دمشق، 1380 ق / 1961 م؛ ابن ابی طاهر طیفور، احمد، كتاب بغداد، به كوشش محمد زاهد كوثری، 1949 م؛ ابن اثیر، الكامل؛ ابن خلكان، وفیات؛ ابن شاكر كتبی، محمد، فوات الوفیات، به كوشش احسان عباس، بیروت، 1974 م؛ ابن عبدربه، احمد، العقد الفرید، به كوشش احمد امین و دیگران، بیروت، 1402 ق / 1982 م؛ ابن كثیر، البدایة؛ ابن مرتضی، احمد، طبقات المعتزلة، به كوشش ویلستر، بیروت، 1380 ق / 1961 م؛ ابن ندیم، الفهرست؛ ابوتمام، حبیب، دیوان، به كوشش شاهین عطیه، بیروت، 1387 ق / 1968 م؛ ابوحیان توحیدی، علی، اخلاق الوزیرین، دمشق، 1965 م؛ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، بیروت، 1390 ق / 1970 م؛ بلخی، ابوالقاسم، «باب ذكر المعتزلة»، فضل الاعتزال و طبقات المعتزلة، به كوشش فؤاد سید، تونس، 1406 ق / 1986 م؛ بیهقی، ابوالفضل، تاریخ، به كوشش قاسم غنی و علی اكبر فیاض، تهران، 1362 ش؛ پلا، شارل، الجاحظ، ترجمۀ ابراهیم كیلانی، دمشق، 1961 م؛ تنوخی، محسن، الفرج بعد الشدة، به كوشش عبود شالجی، بیروت، 1398 ق / 1978 م؛ همو، نشوار المحاضرة، به كوشش عبود شالجی، بیروت، 1391 ق / 1971 م؛ جاحظ، عمرو، رسائل، به كوشش عبدالسلام محمد هارون، قاهره، 1384 ق / 1964 م؛ حصری، ابراهیم، زهر الآداب، به كوشش علی محمد بجاوی، قاهره، 1372 ق / 1953 م؛ خطیب بغدادی، احمد، تاریخ بغداد، بیروت، دارالكتاب العربی؛ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، به كوشش شعیب ارنؤوط و دیگران، بیروت، 1406 ق / 1986 م؛ همو، العبر، به كوشش محمد سعید بن بسیونی زغلول، بیروت، 1405 ق؛ زمخشری، محمود، ربیع الابرار، به كوشش سلیم نعیمی، بیروت، 1400 ق / 1980 م؛ سبكی، عبدالوهاب، طبقات الشافعیة، به كوشش عبدالفتاح محمد حلو، قاهره، 1383 ق؛ سمعانی، عبدالكریم، الانساب، به كوشش عبدالرحمان بن یحیی معلمی، حیدرآباد دكن، 1386 ق؛ صولی، محمد، اخبار ابی تمام، به كوشش خلیل محمود عساكر و دیگران، بیروت، مكتبة التجاری؛ طبری، تاریخ؛ قاضی عبدالجبار، «فضل الاعتزال»، فضل الاعتزال و طبقات المعتزلة، به كوشش فؤاد سید، تونس، 1406 ق / 1986 م؛ مسعودی، علی، التنبیه و الاشراف، به كوشش دخویه، لیدن، 1894 م؛ همو، مروج الذهب، به كوشش یوسف اسعد داغر، بیروت، 1385 ق؛ مقدسی، مطهر، البدء و التاریخ، به كوشش كلمان هوار، پاریس، 1919 م؛ ملطی، محمد، التنبیه والرد، به كوشش محمد زاهد كوثری، 1368 ق / 1949 م؛ وكیع، محمد، اخبار القضاة، بیروت، عالم الكتب؛ یعقوبی، احمد، تاریخ، بیروت، 1379 ق.
صادق سجادی
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید