صفحه اصلی / مقالات / دائرة المعارف بزرگ اسلامی / ادبیات عرب / تأبط شراً /

فهرست مطالب

تأبط شراً


نویسنده (ها) :
آخرین بروز رسانی : پنج شنبه 2 آبان 1398 تاریخچه مقاله

تَأَبَّطَ شَرّاً، لقب یکی از شاعران صعلوک جاهلی به نام ثابت بن جابر. وی از قبیلۀ بنی سعد بن فَهْم، و مادرش اُمَیمه نیز از قبیلۀ فهم (شاخۀ بنی قَیْن) بود (ابوالفرج، 21 / 127).
کسانی که خواسته‌اند «شرح حالی» برای تأبط شراً بنویسند، به ناچار دستخوش سرگردانی و گزاف‌گویی شده‌اند (به‌ویژه مقاله‌هایی که به فارسی تألیف شده است)، زیرا در بافت روایاتی که زندگی‌نامۀ او را در بر دارند، تقریباً هیچ تار و پودی که در عالم واقع پذیرفتنی باشد، نمی‌توان یافت. از قضا، آنچه این شخصیت نیم افسانه‌ای را جذاب و دوست‌داشتنی می‌سازد، همان  فضاهای افسانه‌گونِ خیال‌انگیز است که چهرۀ او را فرا گرفته است. راویان که حکایتها و شعرهای مربوط به او را نقل و یا جعل کرده‌اند، چه جاهلی و چه اسلامی، از بُعد افسانه‌ای او آگاهی تمام داشتند و هرگز نکوشیدند آن حوادث شگفت را از چارچوب خیال بیرون کشیده، بر واقعیتهای اجتماعی و تاریخی منطبق سازند، یا حتى به عکس، گاه کوشیده‌اند با افزودن روایاتی تازه، بر جنبۀ مافوق طبیعی ماجرا بیفزایند. پیداست که این روایات پیوسته در توجیه و توضیح اشعار نقل می‌شوند، هرچند که عکس موضوع نیز احتمالاً صادق است، یعنی گاه قطعه شعری را که با روایت تناسب دارد، یافته و یا ساخته‌اند. 
عناصر تشکیل‌دهندۀ داستان باید چندین حالت روانی ـ اجتماعی را در وجود شاعر اثبات کرده، بر آن پا بفشرد: قهرمان داستان، ذاتاً بی‌رحم و ماجراجو و حتى بی‌عاطفه است؛ از آزردن مادر و کشتن بی‌گناهان بیم ندارد؛ وی با غول پیوند دارد و حتى آثاری از جوهر غول در وجودش پدیدار است؛ قدرت جسمی فوق انسانی دارد؛ هرگونه سختی را تحمل می‌کند و از اسب و آهو نیز تندتر می‌دود؛ برخی از سنتهای مهم جامعۀ بدویان را کاملاً مراعات می‌کند؛ یاران را پاس می‌دارد و خون‌بهای ایشان را باز می‌ستاند (الأخذ بالثأر). بدیهی است که این سنتهای اخلاقی بدوی نزد او، با آن درنده‌خویی صعلوکی البته هیچ تناقضی ندارد. 
افسانۀ تأبط‌شراً با نام‌گذاری شاعر آغاز می‌شود، زیرا این نام، درواقع جمله‌ای است به این معنا: «او شرّی را زیر بغل زد». این شر، یک‌بار قوچی است که او در بیابان یافته، زیر بغل گرفته، و به درون قبیله آورده است؛ اما همین‌که آن را به زمین می‌نهد، می‌بیند که «غول» است نه قوچ، پس مردم گفتند: «تأبط شراً» (ابوالفرج، همانجا). در روایت دیگر این غول در بیابان راه بر او می‌بندد؛ شاعر او را کشته، با خود به قبیله می‌آورد (زیر بغل). یک قصیدۀ نونیه نیز این روایت را تأیید کرده است (همو، 21 / 128-129). بار دیگر، «شر» او انبانی پر از مار است که به مادرش هدیه می‌کند، زیرا مادر از او خواسته بود که مانند دیگر کودکان، ارمغانی برایش بیاورد (همو، 21 / 127، در دو روایت؛ ابن حبیب، القاب...، 307؛ ابن درید، 266؛ وهب، 242). 
آخرین روایت، از هرگونه افسانه پرهیز کرده، سبب این نام‌گذاری را آن می‌داند که شاعر، قصیده‌ای را با آن جملۀ معروف آغاز کرده بوده است (ابوالفرج، 21 / 144). 
روایتهای دیگری نیز می‌شناسیم که فضای دوران کودکی او را خوف‌انگیزتر می‌کند: او را در شمار زاغان عرب (= اغربة العرب) نهاده‌اند (ابن منظور، ذیل غرب؛ تاج...، ذیل أبط؛ قس: خلیف، 111-112) و بدین‌سان، وی سیاه‌پوست می‌گردد و دیگر مادرش امیمه نمی‌باید عرب اصیل باشد. آن‌گاه برای آنکه چهرۀ این مادر خشونت‌بارتر شود، گویند: چون می‌خواست با همسر جدید خود که شاید ابوکبیر هذلی شاعر بود، آسوده باشد، در پی کشتن فرزند برآمد. وی فرزند خود را شیطانی توصیف می‌کند که هیچ‌گاه غمگین و یا خندان نمی‌شود (ابن قتیبه، الشعر...، 2 / 672-673). این زن به قول سکری (1 / 299) تُرْنا نام داشته است. پس از آن تأبط شراً را تنها در غارتهای پی‌درپی و جنگ و گریز می‌بینیم؛ آن‌گاه همۀ ویژگیهای صعلوکان عرب، ازجمله دوستش شنفرى در او گرد می‌آید: نخست با گرگ و کفتار که یاران همیشگی صعالیک‌اند، مواجه می‌شود (ابن حبیب، «اسماء...»، 215-216؛ ابوالفرج، 21 / 141-142؛ وهب، همانجا). شعری که در این باب از او نقل شده است، روحیۀ او را به نیکی باز می‌نماید: «گرگی زوزه کشید، به آن زوزه آرام گرفتم. انسانی بانگ برآورد، از جا جهیدم؛ خدا می‌داند که من از مردم کینه به دل دارم» (همانجا). اما آشنایی‌اش با غول و وصفهایی که از او کرده، دل‌انگیزترین اشعار او را پدید آورده است (ابوالفرج، 21 / 128- 129، 134-135، 140؛ ابن قتیبه، تأویل...، 122، الشعر، 1 / 313-314). 
پیداست که او باید مانند هر صعلوک دیگر، سخت تیز دو باشد (= عدّاء)، چندان که آهو را برانگیزد و سپس به دو، او را به چنگ آورد (ابوالفرج، 21 / 158- 159؛ ابن حبیب، المحبر، 197)، یا از اسبی که به تاخت می‌رود، درگذرد (وهب، همانجا).
هول‌انگیزترین خوی او، خشونتی بیمارگونه است که نه از سر کینه یا ضرورت، بلکه از سر شهوت خشونت و غالباً غیرقابل توجیه بروز می‌دهد: در حمله به قبیلۀ خثعم، پسر بچه‌ای را می‌کشد (ابوالفرج، 21 / 144-145، شعری که در این‌باره به او نسبت داده‌اند، آشکارا جعلی می‌نماید، چندان‌که ابوالفرج گوید: اگر آن را خانوادۀ کودک سروده بودند، درست‌تر می‌نمود)؛ در بیابان، مردی را که از او پذیرایی کرده، می‌کشد و کنیزش را می‌رباید و آن را بهترین ایام خود می‌انگارد (همو، 21 / 149-150، همراه با قطعه شعر مربوط)؛ جای دیگر از شتری سرکش به زیر می‌افتد و پایش می‌شکند و ناچار به مردی در کنار آتشی پناه می‌برد، اما فردای آن روز که توانی یافته، مرد را نیز می‌کشد و شعر می‌سراید (همو، 21 / 151-153). 
در این زندگی خوفناک، دیگر جایی برای عشق باقی نمی‌ماند، یک‌بار به دختری در قبیلۀ خود دل بست و به جایی نرسید (ابوالفرج، 21 / 130-131)؛ یک‌بار خواست با زنی هذیلی زناشویی کند، اما دوستی، او را از این کار بازداشت (همو، 21 / 145-146، همراه با قصیدۀ مربوط به آن)؛ نیز گویند چندی با زنی از قبیلۀ خود رابطه داشت. پسر این زن آهنگ کشتن شاعر را داشت و بعد معلوم شد که او توانی فوق انسانی دارد و مثلاً مادر «هرگز خون او را ندیده است» (ابن قتیبه، همان، 2 / 672-673). 
محور اصلی زندگی و شعر تأبط شراً را غارت تشکیل می‌دهد. نزدیک به 20 روایت دربارۀ غارتهای او نقل شده که هریک دست‌کم، با یک قطعه شعر همراه است؛ گاه یک تنه به غارت می‌رود (ابوالفرج، 21 / 153)، گاه با یارانی چون شنفرى (همو، 21 / 133، 141، 160)، گاه اسیر می‌شود و به حیله می‌گریزد (همو، 21 / 137- 138، 144-145)، گاه همۀ کسانی را که برای بازپس گرفتن شتران خود آمده‌اند، می‌کشد (همو، 21 / 141-142)، و گاهی برای گرفتن انتقام خون یاران به 40 تن از قبیلۀ دشمن حمله می‌آورد (همو، 2 / 161-162). 
همۀ این روایات را البته هیچ‌گاه نمی‌توان در نظامی زمان‌مند و منطقی نهاد. اساساً ماهیت این اشعار چنین نظامی را برنمی‌تابد، به‌ویژه آنکه روایات و اشعار درهم خلط گردیده، و گاه یک داستان به چند گونه و با اشعار متفاوت روایت شده اند. 
شاید مشهورترین این داستانها که نظر راویان را جلب کرده (همو،2 / 140-141؛اخفش،294-296؛ابن‌حبیب،همان، 197- 198)، گرفتار شدن در غاری است که از آن عسل برمی‌گرفته است. حیله‌گری او، لغزیدن به روی عسلِ دیوارۀ غار و گریز از سوراخی دیگر و نیز شعر مربوط به آن، پیوسته داستان دل‌انگیزی تلقی می‌شد. در «اخبار» تأبط شراً احتمالاً یک‌بار به ماجرایی که بر جوان‌مردی دلالت می‌کند، اشاره شده است. وی از حملۀ دوستانش به عشیرۀ نُفاثه که مردانش به جنگ رفته بودند، ممانعت کرد (ابوالفرج، 21 / 163-165)؛ اما در حملۀ دیگری به همین عشیره، همۀ یارانش کشته شدند (همو، 2 / 165-166) و تنها او توانست جان به سلامت برد. سرانجام، در راه همین قبیله بود که به عشیره‌ای از هذیل رسیدند و او به‌رغم دوستان، به آن مردم بی‌پناه حمله آورد. پسر جوانی، از سر ناچاری تیری به او زد که پس از چندی به قتلش رسانید (همو، 2 / 166- 168). هذیلیان کالبد او را در غاری به نام رخمان انداختند. آنجا هر جانوری که از گوشت او خورد، هلاک شد (وهب، 243؛ ابوالفرج، همانجا؛ برای روایت دوم دربارۀ مرگ او، نک‍ ‍: همو، 21 / 170؛ ابن حبیب، «اسماء»، 216).
همان‌طور که شاعر در سوگ برخی از برادران و یاران، مرثیه سروده است (مثلاً برای شنفرى، نک‍ : یاقوت، 2 / 12)، برخی نیز در سوگ او گریسته‌اند (ازجمله مرة بن خلیف، نک‍ : ابوتمام، 131؛ ابوالفرج، 21 / 168؛ و خواهرش، نک‍: ابن حبیب، همان، 216-217)؛ اما برخی از سروده‌های مادر او به گونه‌ای خاص، و در سراسر ادبیات جاهلی منحصر به فرد است. 
بنا به روایات ابوالفرج اصفهانی، 3 قطعۀ کوتاه رثا به مادر او نسبت داده شده است (21 / 170- 171؛ قس: یاقوت، 2 / 254، 771). قطعۀ سوم این اشعار در قالب معروف عروضی نیست، بلکه قطعه‌ای است مرکب از 8 بند، با قافیۀ «ل»، و اوزانی نسبتاً برابر در هر بند. بدین‌سان قطعۀ مزبور به سجع شبیه می‌شود. این قطعه که سخت بی‌پیرایه است و البته ارزش شعری ندارد، مویۀ مادر رنج‌دیده‌ای است که در تنهایی صحرا، فرزند مقتول را فرا می‌خواند و ویژگیهای او را برمی‌خواند: «و ای فرزند، ای فرزند شب، ای که بزدل نیستی...». تردید نداریم که این مویه، خواه ساختۀ مادر شاعر باشد، خواه کسان دیگر، اصیل بوده، و از ژرفنای سنتهای جاهلی برخاسته است (قس: بلاشر، II / 286؛ خلیف، 113). 
ادیبان عرب پیوسته به شعر تأبط شراً استشهاد کرده‌اند. اگر امروز دیوانی از او به جا نمانده است، در عوض مؤلفان به او عنایت خاصی داشته‌اند و مثلاً ابوتمام‌برخلاف عادت خود، 3قطعۀ بزرگ از شعر تأبط شراً را آورده است (نک‍ : شاکر، 10-11). این روایات متعدد به شاکر امکان داد که دیوانی از آثار او فراهم آورد. وی گزارشهای ابوالفرج اصفهانی و ابن جنی و روایات مرزوقی و خلاصۀ بخش بازمانده از دیوان شاعر را نیز به عنوان «پیوست» به دیوان افزوده است. 
بلاشر اشاره می‌کند که غارتهای شاعر بیشتر متوجه هذیل و بجیله بود (همانجا). بخشی از این قبایل که بعدها در کوفه سکنا گزیدند، معروف‌ترین راویان شعر او شدند. بدیهی است که کشاکش بر سر اصالت یا جعلی بودن شعر او بسیار گسترده است. مشهورترین شعر مورد نزاع، همان قصیدۀ لامیۀ معروف است که وزنی بسیار سنگین دارد (انّ بالشعب الذی دون سلعٍ). خلف احمر ادعا کرده که آن را او خود ساخته است (ابن معتز، 147)؛ محمد و سعید خالدی (2 / 113) بدون هیچ تردید آن را به شنفرى در رثای تأبط شراً نسبت داده‌اند. معاصران در این‌باره بسیار سخن گفته‌اند. شاکر اساس این گفته‌ها را در 4 شخصیت خلاصه کرده است (ص 43-44)؛ عبدالله مجذوب بخشی از شعر را اصیل می‌داند و از نسبت دادن شعر به کسی دیگر خودداری می‌کند (نک‍ : همو، 43)؛ اسد نیز بدون انتساب، آن را کاملاً اصیل می‌شمارد (ص 458- 459)؛ خلیف مطمئن است که شعر را نه صعالیک ساخته‌اند و نه در رثای صعالیک سروده شده (ص 174)؛ محمود محمد شاکر آن را صددرصد جاهلی و ساختۀ پسر خواهر تأبط شراً پنداشته است (نک‍ : شاکر، 44). 
همان‌طورکه شاکر (ص 13) اشاره نموده، شعر تأبط، توجه خاورشناسان را جلب کرده (به‌ویژه شعر گفت‌وگو با غول)، و گوته لامیۀ او را به شعر برگردانده است (1819م). فرایتاگ بخشی از اشعارش را به لاتینی ترجمه کرده است. گابریلی دربارۀ دو لامیۀ منسوب به او بحث نموده، و سرانجام لایل هم شرح حال مفصلی از او نگاشته، و هم4 قصیده‌اش را ترجمه کرده است(EI2; GAS, II / 137-138).
 

مآخذ

 ابن حبیب، محمد،« اسماء المغتالین»، نوادر المخطوطات، به کوشش عبدالسلام محمد هارون، قاهره، 1374ق / 1954م، مجموعۀ ششم؛ همو، القاب الشعراء، به کوشش عبدالسلام محمد هارون، قاهره، 1374ق / 1955م؛ همو، المحبر، به کوشش ایلزه لیشتن اشتتر، حیدرآباد دکن، 1361ق / 1942م؛ ابن درید، محمد، الاشتقاق، به کوشش عبدالسلام محمد هارون، بغداد، 1378ق / 1958م؛ ابن قتیبه، عبدالله، تأویل مشکل القرآن، به کوشش احمد صقر، قاهره، 1393ق / 1973م؛ همو، الشعر والشعراء، به کوشش احمد محمد شاکر، قاهره، 1386ق / 1966م؛ ابن معتز، عبدالله، طبقات الشعراء، به کوشش عبدالستار احمد فراج، قاهره، 1956م؛ ابن منظور، لسان؛ ابوتمام، حبیب، الوحشیات، به کوشش محمود محمد شاکر و عبدالعزیز میمنی، قاهره، 1987م؛ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، قاهره، 1963م؛ اخفش، علی، کتاب الاختیارین، به کوشش فخرالدین قباوه، بیروت، 1404ق / 1984م؛ اسد، ناصرالدین، مصادر الشعر الجاهلی، قاهره، 1956م؛ تاج العروس؛ خالدی، محمد و سعید خالدی، الاشباه والنظائر، به کوشش محمد یوسف، قاهره، 1965م؛ خلیف، یوسف، الشعراء الصعالیک فی العصر الجاهلی، قاهره، 1959م؛ سکری، حسن، شرح اشعار الهذلیین، به کوشش عبدالستار احمد فراج، قاهره، 1965م؛ شاکر، علی ذوالفقار، مقدمه بر دیوان تأبط شراً، بیروت، 1404ق / 1984م؛ وهب بن منبه، التیجان، حیدرآباد دکن، 1347ق؛ یاقوت، بلدان؛ نیز: 

Blachère, R., Histoire de la littérature arabe, Paris, 1964, EI2; GAS. 
آذرتاش آذرنوش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: