صفحه اصلی / مقالات / دائرة المعارف بزرگ اسلامی / ادبیات عرب / ابوهفان /

فهرست مطالب

ابوهفان


نویسنده (ها) :
آخرین بروز رسانی : دوشنبه 29 اردیبهشت 1399 تاریخچه مقاله

اَبوهِفّان، عبدالله بن احمد بن حرب مِهْزَمی‌ (د 255 ق / 869 م)‌،‌شاعر نوخاستۀ هرزه‌گو. «هفّان» را به فتحِ‌ها نیز خوانده‌اند و روایات كتابهای لغت و ادب در این بـاب یكسان نیست (نک‍ : فراج، 7- 8). منابع در نام او و نام پدرانش اتفاق نظر دارند، ‌اما معلوم نیست چرا حصری (2 / 967) او را منصور بن بجره خوانده است. 
ظاهراً زادگاه و خاستگاه ابوهفان شهر بصره است (خطیب، 9 / 370؛ صفدی، 17 / 27)، زیرا قوم او بنی مهزم كه شاخه‌ای از عبدقیس بود (نجاشی، 2 / 16؛ EI2, S)، در آنجا می‌زیست. چند تن از اعضای این قوم به روایت اخبار شهرت یافته‌اند: عموهایش محمد و عی و دایی‌اش مسلمه منابع روایت او بودند (بن شیخ، ‌300-301؛ فراج، 9) و مسلمه به شاعری نیز شهرت داشت (مرزبانی، معجم، 278). بنابراین شگفت نیست كه او از نوجوانی به شعر و روایت اخبار روی آورد باشد.
ابوهفان سرانجام بصره را ترك گفت و در بغداد مسكن گزید (خطیب، همانجا) و از آن پس، همۀ اخباری كه از او در دست داریم، گویا در همین شهر رخ داده است. 
ابوهفان را «غلام و راوی» ابونواس دانسته‌اند (ابن‌معتز، 409) و از اینجا پیداست كه او پیش از همه، شیفتۀ این شاعر بزرگ گردیده، به حلقۀ‌ یاران او پیوسته و شیوۀ ‌زندگی و شعرسرایی او را پیش گرفته است. با اینهمه، ابوهفان در وهلۀ نخست راوی است و همین امر او را برای روایت شعر و لغت و شاید هم حدیث نزد اصمعی كشانده است (خطیب، همانجا؛ یاقوت، 12 / 54؛ صفدی، 17 / 28). شاعر عاقبت در این كار شهرتی نیز كسب كرد؛ چندانكه به قول خطیب (همانجا) در ادب به مقام بزرگی نایل آمد. یا به قول دیگران، راویه، نحوی، ادیب، لغوی و عالم به شعر و كلمات غریب شد (ابوعبید، 335؛ صفدی، 17 / 27) و سرانجام كسانی چون ابن ابی طاهر، جنید بن حكیم دقاق و یموت بن مزرع او را مرجع خویش قرار داده، ‌از او روایت كردند (خطیب، همانجا؛ صفدی، 17 / 27- 28)‌. در منابع كهن، روایات انبوهی، بیشتر درباره‌ شعر و شعرا و اندكی در لغت، از قول او نقل شده است. ابن‌معتز 4 بار (ص 194، 204، 209، 240)، صولی یك بار ( الاوراق، 144)، ابن‌جراح در الورقه 21 بار (نک‍ : فهرست)‌، ابوالفرج 2 بار (7 / 178، 10 / 172)، ‌مرزبانی 8 بار ( الموشح، 46، 182، جم‍‌‌ ) و نیز ابن ندیم و ابوحیان و حصری و دیگران بارها از قول او ــ گاه با ذكر سلسله سند ــ اخباری نقل كرده‌اند. روش كار او در روایت با روش راویان معاصرش البته هیچ تفاوتی ندارد و این امر هم در منابعی كه یاد شد، مشهود است و هم در اخبار ابی نواس او. 
از زندگی علمی ابوهفان بیش از این در دست نیست و روایات بی‌شمار دیگری كه درباره‌او نقل شده، همه به مجالس عیاشی، همنشینی با یاران هرزه‌درا، هجای این و آن و دو مدح منحصر می‌شود. 
حلقۀ ‌آشنایان وی، حلقه‌ای بس شگفت است، زیرا حتی تابناك‌ترین چهره‌های ادب عربی را می‌توان در آن یافت. بی‌گمان وی با جاحظ روابطی داشته است، زیرا جاحظ دوبار از او نقل روایت كرده (2 / 46، 57) و او نیز از عشق جاحظ به كتاب در شگفت شده است (ابن ندیم، 130). از سوی دیگر هنگامی كه از او می‌پرسند چرا جاحظ را هجو نمی‌گوید، سخت اظهار ترس و عجز می‌كند (یاقوت، 16 / 99). 
بحتری به چشم تحقیر در او می‌نگریست و در جواب هجای ابوالبصیر، دوست دیگر ابوهفان، گفته بود كه او و ابوهفان لیاقت اندیشه و مشغولیت خاطر را ندارد (صولی، اخبار، 132-133)؛ ابوهفان نیز برای اینكه او را بیازارد، هجای زننده‌ای را كه در حق او سروده بودند، برایش می‌خوانْد و می‌پرسید: ‌شعر از آنِ كیست؟ (همان، 134؛ اشتر، 134، به نقل از ابن عساكر).
از نادر كسانی كه می‌دانیم او مدح گفته، یكی عبیدالله پسر یحیی بن خاقان بود كه از 240 تا 263 ق چندین بار وزارت داشته است. چون مدیحۀ او روز عید نوروز به امیر زاده تقدیم شد، وی بخش عظیمی از هدایایی را كه دریافت داشته بود، به شاعر بخشید (ابن معتز، 409، كه 3 بیت از این مدیحه را نقل كرده است)‌. 
در 3 روایت نیز او را همراه ابن ثوابه (ه‍ م) ‌می‌یابیم: یك بار مدحش می‌گوید (ابوهلال، 1 / 104)؛ یك بار نیز مدج هجاآمیزی برایش می‌سراید (ابن‌معتز، همانجا)‌؛ یك بار هم با خری كرایه‌ای به استقبالش می‌شتابد و چون ابن ثوابه از این امر در شگفت می‌شود، ‌او یك دو بیتی نمكین در باب فقر خود می‌سراید (خطیب، 9 / 370؛ ابن انباری، 140).
یكی دیگر از بزرگانی كه ابوهفان رابطه داشته است، ‌علی بن یحیی ابن منجم بود. در دستگاه ابن منجم، حلقه‌ای از شاعران و ادیبان هرزه‌سرای شوخ طبع تشكیل شده بود كه ابن ظافر (ص 222) نام چند تن را ذكر كرده است. در روایت ابن ظافر می‌بینیم كه او همراه دو شاعر دیگر، علی را مدح گفته است، اما گویا دوستی شاعر با وی دوامی نیافت، زیرا در روایت جاحظ (2 / 57؛ قس: یاقوت، 15 / 148)، وی را عتاب كرده و هجو گفته است. 
امیر دیگری كه او مدح گفته، ابن مدبر (ه‍ م) ‌احتمالاً ابراهیم، والی بصره بود (صفدی، 17 / 28)، سیرافی نیز شعری از ابوهفان خطاب به ابراهیم ابن مدبر نقل كرده است (نك‍ : ابوحیان، 1 / 388- 389، ‌نیز می‌گوید: این شعر را مرزبانی به ابوشراعه نسبت داده است)‌. 
دیگر دوستان و همنشینان او نیز چندان گمنام نبوده‌اند. این كسان ــ كه شمارشان هم اندك نیست ــ هر یك به نحوی با او ماجرایی داشته‌اند كه غالباً به شعری هجاآمیز وهرزه و یا حادثه‌ای خنده‌آور پایان می‌پذیرد (مثلاً نک‍ : صفدی، 17 / 28-30: دلجی، 150). به قول ابن معتز (همانجا)‌ ‌وی مبرد را هجا گفته است؛ شاعر بزرگ علی بن جهم را نیز عتاب كرده و هجو گفته است (جاحظ،‌ 2 / 46)؛ ‌در نهایت تنگدستی، با ابن ابی طاهر طیفور صحنه‌ای سخت مضحك می‌آراید تا از معلی بن ایوب مالی بستاند (یاقوت، 3 / 88- 89، كه در آن به جای ابوهفان، ابودهقان آورده است)؛ با ابوالعیناء مروان بن ابی الجنوب شوخی می‌كند‌ (ابن معتز، 408؛ مرزبانی، الموشح، 274؛ ابن ندیم، 139)؛ با ابوالینبغی (ه‍‌‍ م) دوستی داشته و در زندان به دیدارش رفته است (ابن معتز،‌ 131)؛ همراه ابوالعیناء و مبرد به عزای پسر عموی ابومحلّم سعدی می‌رود (ابوحیان، 2 / 352)؛ یكی از داستانهای شیرین حسین بن ضحاك را از قول خود او می‌آورد (ابوالفرج،‌ 7 / 178)؛ در حضور ابن ماسویه داستان نقل می‌كند (ابوحیان، 1 / 419). 
شاید خطرناك‌ترین این دوستان، ابوعلی بصیر بود كه زبانی زهرآگین داشت. ابوعلی وقتی دید ابوهفان از قعنب بن محرز باهلی كه از او ناتوان‌تر بود، كسب علم و روایت می‌كند، او را ناسزا گفت كه حتی در پارس سگان هم علم می‌جویی (علاف، 366). همو، جای دیگر می‌گوید: «دوستی دارد به خوی شیطان و عقل زنان و كودكان و او كسی جز ابوهفان نیست» (همو، 177). به فهرست این شاعران، باز هم می‌توان افزود؛ اما وجه مشترك بیشتر آنان، همان است كه مرزبانی (معجم، 398) گفته: «اینان همه در ظرافت‌گویی و هرزه‌درایی شیاطین العسكرند». 
از مجموعۀ اشعار ابوهفان درمی‌یابیم كه وی مردی تنگدست بود (نیز نك‍ : یاقوت، 12 / 54-55). حیله‌گری با ابن ایوب برای كسب یك وعده خوراك (در حكایت ابن ابی طاهر)‌، نشستن بر مركب كرایه (چنانكه گذشت) و حسادت سخت نسبت به كاتبان خرد مایه‌ای كه بر اسبان نژاده نشسته‌اند (برای داستان و ابیات در این بـاره، نك‍ : خطیب، 9 / 370؛ یـاقوت، 12 / 55؛ نیز نک‍ : ابن انباری، 140)، همه بر تنگدستی او دلالت دارد. ابوهفان خود نیز از تكرار این معنی ابایی نداشت. چند قطعه شعر از او می‌شناسیم كه در آنها، از زندگی لباس، یا از عریانی خویش ناله سر داده است، حتی در یك دو بیتی اشاره می‌كند كه برای كسب یك وعده خوراك، ناچار شده لباسهای خود رانیز بفرشد (ابوهلال،‌ 1 / 120؛ صفدی، 17 / 28؛ قالی، 1 / 111؛ فراج، 9-10)؛ اما شاعر ادعا می‌كند كه تنگدستی او و خاندانش، همه زاییدۀ بخششهای بی‌حد و حصر اوست (همانجا)‌. 
ابوهفان به رغم این تنگدستی و بی‌بند و باری، چنانكه گذشت، از دانشهای ادبی بی‌بهره نبود. پیش از این دیدیم كه بارها منبع راویان ونویسندگان بوده؛ علاوه بر این ملاحظه می‌كنیم كه بارها در باب نقد شعر و لغت اظهار نظر كرده است: داستانی كه ابوالفرج اصفهانی (4 / 342) دربارۀ او و ابن اعرابی نقل كرده، بسیار خواندنی است: پس از آنكه دانشمند بزرگ بیتی خواند و تفسیر كرد، ابوهفان در مجلس به كسی گفت: این مرد خودپرست دو جا شعر را تحریف كرده است و تفسیر غلط هم برایش می‌آورد. افزون بر این، دربارۀ شعرآل ابی حفصه (همو، 12 / 80)، دربارۀ ابتدائات شعر قصافی (ابن‌جراح، 8) و در موضوعهای دیگر شعری (ابن رشیق، 2 / 174؛ یاقوت، 11 / 235) و حتی دربارۀ‌ لغت (ابن جراح، 10) اظهارنظر می‌كند. 
دانش ادبی با شخصیت مردی هرزه و دوره‌گرد و عیاش و بد زبان چندان منافات ندارد، اما به عكس چند روایت پراكنده دربارۀ ‌ابوهفان نقل كرده‌اند كه محقق را دچار سرگردانی می‌كند. مثلاً یكی آنجاست كه او حدیث روایت كرده است، بدین معنی كه به دنبال سلسله سندی كه از اصمعی می‌گذرد و به ابوهریره ختم می‌شود، این حدیث ــ نه چندان متقن ــ را آورده كه: «امرؤ القیس رهبر شاعران به سوی آتش دوزخ است» (نک‍ : خطیب، همانجا). 
بعدها (اواسط سدۀ 5 ق) ‌می‌بینیم كه ذكرتشیع او در منابع پدیدار می‌گردد. نجاشی (2 / 16) تصریح می‌كند كه او «میان اصحاب ما مشهور است و در مذهب ما شعر سروده؛ نیز بنی مهزم خاندانی بزرگ در بصره و از شاخه‌های عبدالقیس (عبد قیس صحیح است)‌اند كه شیعی مذهبند».
ابوعبید بكری (ص 335) او را از «شعرای دولت هاشمی» می‌خواند، اما منابع تا این زمان نه به تشیع او اشاره كرده‌اند و نه به اشعارش در این باب، آنچه كار را دشوارتر می‌سازد، آن است كه نجاشی (همانجا) كتابی با عنوان شعر ابی طالب بن عبدالمطلب و اخباره به او نسبت داده، و سخن او البته در بیشتر آثار شیعی پس از وی، چون قمی (ص 244) و مامقانی (ص 167، با تردید) ‌تكرار شده است، اما بسیاری از منابع شیعی كهن، در این باب خاموشند. شیخ مفید در امالی و حتی در رسالۀ ایمان ابی طاب، شیخ طوسی و ابن شهر آشوب هیچ كدام به این اثر اشاره نكرده‌اند. با اینهمه، چند نسخه از شعر ابی طالب در دست است. نسخۀ نور عثمانیه به نام دیوان شیخ الاباطح ابی طالب چاپ شده و نسخۀ دیگری را نیز در 1864 م نولدكه معرفی كرده است (‌نک‍ : ص 220 به بعد). وی افزون بر معرفی نسخه، دیوان را به آلمانی نیز ترجمه كرده است. در گزارش او، دیوان را عفیف بن اسعد از قول ابن جنی روایت كرده (او به روایتهای دیگری هم در نسخه اشاره دارد)، و در نسخۀ نور عثمانیه «ابوهفان روایت عفیف از ابن جنی را جمع آورده»، جز اینكه در آغاز كتاب، دیگر سخنی از این دو تن نیست و دیوان را ابوهفان مستقیماً از قول ابوطالب نقل می‌كند. این امر چنین معنی می‌دهد كه ابوهفان، كه راویی است كه سلسله سند را حذف كرده،‌ بنابر آنچه از احوال او دانستیم و آنچه در آشفتگی نسخه می‌بینیم، دیگر سخن نجاشی را درباب انتساب دیوان ابی طالب به او نمی‌توان قاطعانه پذیرفت (دربارۀ این كتاب، نک‍ : GAS, II / 274). 

آثـار

اشعار او را كه به تأیید منابع، اندك بوده، گرد نیاورده‌اند، زیرا گویی شعر او را كسی جدی نمی‌گرفته است، هر چند كه ابن معتز وی را از مشاهیر و «شعرش را همه جا موجود» وصف كرده است (ص 409)‌. شاید مجموعۀ شعر موجود او از 60-70 بیت فراتر نرود و آنها، را افزون بر منابعی كه ذكر شد، در مجموعة المعانی (ص 225، 318)، بهجة المجالس ابن عبدالبر (1(1) / 70، جم‍‌ )، تشبیهات ابن ابی عون (ص 282، 331)، حماسۀ ابن شجری (ص 269)، ‌انوار الربیع علی خان مدنی (2 / 111)، ‌الصبح المنبی بدیعی (ص 241)، الفلاكة و المفلوكون دلجی (ص 150) و جز آنها می‌توان یافت.
این آثار نیز در منابع به نام او یاد شده است: 1. اخبار ابی نواس، كه در1953 م در قاهره توسط عبدالستار احمد فراج تحقیق و چاپ شد (معلوم نیست چرا محقق از ذكر منابع خود در مقدمۀ كتاب خودداری كرده). 2. صناعة الشعر، كه كتابی بزرگ بوده و ابن ندیم برخی از آن را دیده بوده است (ص 161). 3. الاربعة فی اخبار الشعراء. ظاهراً اخبار الشعراء كه صفدی (17 / 27) ذكر كرده و طبقات الشعراء كه نجاشی (2 / 16) آورده، ‌همین كتاب است. این كتاب مورد استفادۀ ابوالفرج اصفهانی نیز بوده است (نک‍ : زولندك، 297). آنچه از این كتاب باقی مانده، هلال ناجی گردآورده و در مجلۀ المورد (1979-1980 م، ج 8 و 9) به چاپ رسانده است. 4. اشعار عبدالقیس و اخبارها. تنها نجاشی (همانجا) به آن اشاره دارد و پیش از او هیچ جا نشانی از آن دیده نشد. 
ابن حجر (3 / 250) تاریخ مرگ ابوهفان را 257 ق آورده است كه غریب نمی‌نماید، اما سال 195 ق كه یاقوت (12 / 54) ذكر می‌كند، بی‌تردید نادرست است. 

مآخذ

ابن ابی عون، ابراهیم، التشبیهات، ‌به كوشش محمد عبدالمعید خان، كمبریج، 1369 ق / 1950 م؛ ابن‌انباری، عبدالرحمان، نزهة الالباء، به كوشش ابراهیم سامرائی، بغداد، 1959 م؛ ابن جراح، محمد، الورقة، قاهره، 1953 م؛ ابن حجر عسقلانی، احمد، لسان المیزان، بیروت، 1406 ق / 1986 م؛ ابن رشیق، حسن، العمدة، بیروت، 1981 م؛ ابن شجری، هبةالله، الحماسة، حیدرآباد دكن، 1345 ق؛ ابن‌ظافر، علی، بدائع البدائه، به كوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، 1970 م؛ ابن عبدالبر، یوسف، بهجة المجالس و انس المجالس، به كوشش محمد مرسی خولی، بیروت، دارالكتب العلمیه؛ ابن معتز، عبدالله، طبقات الشعراء، به كوشش عبدالستار احمد فراج، قاهره، 1968 م؛ ابن ندیم، الفهرست؛ ابوحیان توحیدی، علی، البصائر و الذخائر، به كوشش ابراهیم كیلانی، دمشق، 1964 م؛ ابوعبید بكری، عبدالله، سمط اللآلی، به كوشش عبدالعزیز میمنی، قاهره، 1354 ق / 1936 م؛ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، قاهره، دارالكتب؛ ابوهلال عكسری، حسن، دیوان المعانی، دمشق، 1984 م؛ اشتر، صالح، حاشیه بر اخبار البحتری (نک‍ : هم‍‌ ، صولی)‌؛ بدیعی، یوسف، الصبح المنبی، به كوشش مصطفی سقاو دیگران، قاهره، 1963 م؛ جاحظ، عمرو، رسائل، قاهره، 1384 ق / 1965 م؛ حصری، ابراهیم، زهر الآداب، به كوشش علی محمد بجاوی، بیروت، 1372 ق / 1953 م؛ خطیب بغدادی، احمد، تاریخ بغداد، قاهره، 1349 ق؛ دلجی، احمد، الفلاكة و المفلوكون، بغداد، مكتبة الاندلس؛ صفدی، خلیل، الوافی بالوفیات، به كوشش هلموت ریتر، بیروت، 1381 ق / 1961 م؛ صولی، محمد، اخبار البحتری، به كوشش صالح اشتر، دمشق، 1378 ق / 1958 م؛ همو، الاوراق، به كوشش هیورث دن، 1934 م؛ علاف، حسین، الشعراء الكتاب فی العراق، بغداد، 1975 م؛ علی خان مدنی، انوار الربیع، به كوشش شاكر هادی شكر، نجف، 1388 ق؛ فراج، ‌عبدالستار احمد، مقدمه بر اخبار ابی نواسِ ابوهفان، قاهره، 1953 م؛ قالی، اسماعیل، الامالی، بیروت، دارالكتب العلمیه؛ قمی، عباس، الفوائد الرضویة، تهران، 1327 ش؛ مامقانی، عبدالله، تنقیح المقال فی علم الرجال، نجف، 1350 ق؛ مجموعة المعانی، به كوشش عبدالمعین ملوحی، دمشق، 1988 م؛ مرزبانی، محمد، معجم الشعراء، به كوشش عبدالستار احمد، فراج، قاهره، 1379 ق / 1960 م؛ همو، الموشح، به كوشش محب‌الدین خطیب، قاهره، 1385 ق؛ نجاشی، احمد، رجال، به كوشش محمد جواد نایینی، بیروت، 1408 ق / 1955 م؛ یاقوت، ادبا؛ نیز:

Bencheikh, Jamel E., «Les secrétaires poètes et animateurs de Cénacles aux IIe et IIIe siècles de l’Hégrie», JA, 1975, vol.CCLXIII; EI2, S; GAS; Nöldeke , Th., «Über den Dîwân des Abû Ŧâlib und den Abû, l’Aswad Addualî», ZDMG, 1864, vol.XVIII; Zolondek, Leon, «The Sources of oth Kitāb al-Aġānī», Arabica, Leiden ,1961, vol.VIII. 

آذرتاش آذرنوش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: