ابوالفتح بستی
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
پنج شنبه 15 آبان 1399
https://cgie.org.ir/fa/article/224921/ابوالفتح-بستی
دوشنبه 15 اردیبهشت 1404
چاپ شده
6
اَبوالْفَتْحِ بُسْتی، علی بن حسین (د 400 ق / 1010 م)، دبیر، وزیر و شاعر ذواللسانین سدۀ 4 ق / 10 م. نام پدر وی را احمد و نام نیایش را حسن نیز نوشتهاند (سمعانی، 2 / 226؛ یاقوت، بلدان، 1 / 612؛ سبکی، 5 / 293). با آنکه انتساب وی به بُست ــ شهری کهن در جنوب افغانستان کنونی ــ و اشعار فارسیش حکایت از ایرانی بودن او دارد (نک : GAS, II / 640؛ قس: منوچهری، 140، بیت 5، که او را از زمرۀ حکیمان خراسان شمرده است)، خود در شعری، خویشتن را عرب تبار خوانده و به قریشی بودن خویش بالیده است (ص 204؛ خولی، 40-41). تاریخ ولادت او دانسته نیست، به گفتۀ خولی (ص 41)، تاریخ 360 ق که بروکلمان به دست داده (EI1)، بیگمان نادرست است. همو بر مبنای برخی نشانههای تاریخی، احتمال داده است که تاریخ ولادت شاعر میان سالهای 330 و 335 ق بوده باشد (ص 41-42). ابوالفتح در بست نزد مشاهیری چون ابوحاتم ابن حبان (ﻫ م) و نیز مشایخ دیگری که از اصحاب و شاگردان ابوالحسن علی بن عبدالعزیز بغوی بودند، دانش آموخت (سمعانی، یاقوت، سبکی، همانجاهـا؛ دربارۀ منابع آموختههـای علمی وی در اشعارش، نک : خولی، 46-50). از اشارۀ ثعالبی در تتمة الیتیمة چنین بر میآید که وی در آغاز، مدتی مؤدب بوده (2 / 20؛ خولی، 34) و سپس به بارگاه بایتوز، امیر بست، راه یافته و به مقام دبیری وی رسیده است (عتبی، «تاریخ»، 1 / 67- 68؛ ثعالبی، یتیمة، 4 / 302-303؛ بیهقی، تاریخ حکماء، 49). چندی بعد که امیر ناصرالدین سبکتکین بست را گشود و بایتوز را از آن سامان راند، ابوالفتح از بایتوز بازماند و در شهر پنهان شد، اما چون سبکتکین را از حال وی آگاه ساختند، از آنجا که به هنر و درایت امثال او نیاز داشت، او را نزد خویش خواند و بنواخت و ریاست دیوان رسائل را به وی سپرد (عتبی، همان، 1 / 68؛ ثعالبی، همان، 4 / 303؛ بیهقی، همانجا؛ عوفی، 1 / 64). با اینهمه، شاعر که هنوز خود را از دسیسهها و سعایتهای بدخواهان درامان نمیدید، از امیر اجازه خواست که یک چند تحت حمایت او در گوشهای به دور از هیاهو خلوت گزیند تا پس از اتمام کار بایتوز، با آسودگی به خدمت امیر باز گردد. سبکتکین هم او را به ناحیۀ رُخَّج، در خاور بست گسیل داشت. شاعر چندی در آن ناحیه با آسایش زیست. سپس به فرمان امیر، به بست بازگشت و از آن پس تا پایان عمر سبکتکین (387 ق) در خدمت او بود و مقام و منزلت والای خویش را همواره حفظ کرد (عتبی، همان، 1 / 68-71؛ ثعالبی، همان، 4 / 303- 304؛ قس: بیهقی، همانجا). با اینهمه، خود در ابیاتی شغل وزارت را بیارزش شمرده و خویشتن را به آن مقام بیعلاقه نشان داده است (ص 48، بیتهای 3 و 4؛ خولی، 57). رونق کار ابوالفتح تا اوایل حکومت سلطان محمود (حک 389- 421 ق) نیز ادامه داشت. اهمیت مقام او را در آن دوره، از نصایح دوراندیشانۀ وی به سلطان محمود، در بحبوحۀ لشکرکشی او به هند، میتوان دریافت (نک : ابوالفتح، 274؛ عتبی، همان، 2 / 70-71). برخی فتحنامههای سلطان محمود هم به قلم او نوشته شده است (همان، 1 / 71؛ ثعالبی، همان، 4 / 304). با اینهمه، چندی بعد (بیگمان پس از 395 ق، نک : فحام، 533-534)، به سببی مقام و منصب خود را از دست داد و به میل خویش یا به جبر، قلمرو سلطان را ترک گفت. علل و چگونگی این رویداد روشن نیست. عتبی و ثعالبی (ﻫ م م) نیز که دوست و همکار شاعر بودند و نوشتههایشان مهمترین مأخذ در شرح حال اوست، ظاهراً بنابر مصلحت و به اقتضـای اوضاع، تنها به اشارهای در اینباره بسنده کردهاند (نک : عتبی، ثعالبی، همانجاها؛ ابن خلکان، 3 / 377؛ خولی، 83). برخی با توجه به پارهای نشانهها، بهویژه سرودههایی که شاعر در آنها از دسیسههای دشمنان خود شکایت کرده، احتمال دادهاند که رقابتها و حسادتهای درباریان سبب طرد او از دربار شده است (نک : ابوالفتح، 306؛ خولی، 85-86). ابیاتی که شاعر در انتقاد از جاهطلبی دبیران بست سروده است (ص 196، دو بیت آخر)، نیز در اینباره قابل تأمل است، هرچند تاریخ این اشعار را مانند غالب سرودههای شاعر جز با حدس و گمان نمیتوان تعیین کرد. برخی دیگر برآنند که چه بسا شاعر در کشمکش میان سلطان محمود و ایلکخان، جانب ایلکخان را گرفته و پس از شکست وی در جنگ با سلطان محمود، ناچار شده تا همراه او رهسپار ماوراءالنهر شود. اشارۀ بیهقی به همراهی ابوالفتح با ایلکخان در حرکت از خراسان و همچنین شعری که در آن، سمرقند (در قلمرو ایلکخان) بر بلخ (در قلمرو سلطان محمود) ترجیح داده شده است، این احتمال را تقویت میکند (نک : ابوالفتح، 236، بیتهای 3 و 4؛ بیهقی، همانجا؛ فحام، 532-534، 565؛ قس: GAL, S, I / 445؛ دربارۀ جنگ میان سلطان محمود و ایلکخان، نک : عتبی، «تاریخ»، 2 / 76-94؛ ابن اثیر، 9 / 191-192). به هر روی، شاعر که گویی اندکی بعد، از کردۀ خویش پشیمان شده است (نک : ابوالفتح، 222، بیتهای 2 و 3)، در شعری دیگر، از سلطان محمود بخشایش میطلبد و میکوشد او را بر سر مهر آورد (ص 303، بیتهای 1-4؛ ابنخلکان، 3 / 377- 378؛ خولی، 86؛ فحام، 532، 534-535)، اما زمانه با او سر سازگاری نداشت. چه، سلطان پوزش خواهیهای او را نپذیرفت و شاعر چندی بعد در غربت درگذشت (عتبی، همانجا؛ ثعالبی، یتیمة، 4 / 304؛ بیهقی، تاریخ حکماء، 49). محل وفات او را غالباً بخارا (سمعانی، 2 / 226؛ یاقوت، بلدان، 1 / 612) و برخی اوزکند (منینی، 72) نوشتهاند. در تاریخ وفات او نیز اختلاف است، چنانکه برخی 401 ق را سال وفات او دانستهاند (نک : ثعالبی، همانجا؛ ابن خلکان، 3 / 378؛ ابنکثیر، 11 / 368). دولتشاه سمرقندی، 430 ق را که عماد زوزنی در شعری تاریخ وفات ابوالفتح مجدالدین نوشته، به اشتباه، تاریخ وفات ابوالفتح بستی پنداشته است (ص 24؛ نیز نک : ایرانیکا). از شاگردان و راویان او حاکم نیشابوری، ابوعثمان صابونی و حسین بن علی بردعی را میتوان نام برد (یاقوت، همانجا؛ سبکی، 5 / 293). ابوالفتح، هم دبیری چیرهدست، هم وزیری کاردان بود و در حل و فصل اختلافات سیاسی و اصلاح امور مخدومان غزنوی خویش سهمی بسزا داشت. پایمردی او در کشمکش میان سبکتکین و خلف بن احمد، امیر سیستان (عتبی، همان، 1 / 354-356)، نمونهای از کوششهای اوست، چنانکه روابط و پیوندهای وی با رجال حکومت و ادیبان آن عصر که عموماً یا خود در سرزمینهایی کوچک فرمان میراندند، یا در خدمت خاندانهایی چون سامانیان و آل بویه بودند، حاکی از گستردگی دامنۀ فعالیتهای اوست (خولی، 60-70؛ دربارۀ پیوندهای شاعر با مشاهیر علم و ادب آن عصر، ازجمله ثعالبی و عتبی، نک : همو، 70-82). ظاهراً همین پیوندهای سیاسی و برخی دلبستگیهای شخصی وی سبب شده که او را در زمرۀ شاعرانی بشمارند که آرزوها، آنان را به هر سو میکشاند، تا آنجا که در اشعار خود شرابخواری را حلال میشمرند و عقاید فرقهای چون کرامیه را تصدیق میکنند (نک : سبکی، همانجا؛ قس: خولی، 52-54؛ که بهویژه اتهام حلال شمردن شرابخواری را، با استناد به برخی سرودههای شاعر، مبالغهآمیز خوانده است). مدح امیران و بزرگان و خوشگذرانی، در میان شاعران و ادیبان درباری البته پدیدۀ رایجی است، اما آنچه در این میان بیشتر جلب نظر میکند، موضوع ارتباط شاعر با فرقۀ کرامیه است، گرچه آن هم البته، باتوجه به خلق و خو و علایق سیاسی اینگونه شخصیتها، چندان غریب نمینماید. مبنای آنچه دربارۀ وابستگی وی به این فرقه گفتهاند، شعری است که شاعر در آن، مذهب حنفی و آیین کرامی را برحق شمرده و بهویژه محمد بن کرّام را ستوده است (عتبی، همان، 2 / 310؛ باسورث، 131). باتوجه به رواج کار کرامیان در خراسان آن زمان (نک : همو، 128-130)، به نظرمیرسد که این قبیل ستایشها، اگر در صحت انتسابشان تردید نکنیم، بیشتر انگیزههای سیاسی و اجتماعی داشته است (روایت سبکی نیز حاکی از همین امر است)، بهویژه که شاعر خود در شعری دیگر، برخی باورهای کلامی کرامیه را، البته بدون ذکر نام آنان، رد کرده است (نک : ص 90، بیتهای 2-4؛ قس: بغدادی، 131؛ نیز نک : خولی، 54-56؛ دربارۀ کرامیه، نک : اسفراینی 65-66؛ شهرستانی، 1 / 80؛ فان اس، 46).
در پایان مقاله.
مهران ارزنده
با آنکه گویا هیچ اثر منثوری، بجز جملهها و عباراتی چند، از اوالفتح بستی در دست نیست، به آسانی میتوان شیوۀ نگارش او را حدس زد. وی در زمانی میزیست که نثر عربی پس از خروج از حیطۀ سجعپردازان عصر جاهلی و صدر اسلام و گذراندن دورانی پرشور و درآمیختن با زندگی و افکار و آیینهای مردم و کسب جایگاهی ارجمند و نیز پیراسته شدن از واژگان و مصطلحات بدوی، در چنگ نویسندگان زبردستی گرفتار آمد که در زبان، دیگر به چشم ابزار تعبیر نمینگریستند، بلکه آن را پدیدهای انعافپذیر میپنداشتند که به آسانی تن به آرایش میداد و عرصهای پهناور برای هنرنمایی فراهم میآورد. صنعتگرایان در این راه چندان افراط کردند که زبان از قالبهای طبیعی و معهود خود بیرون شد و اهداف معنوی آن فراموش گردید. بدینسان نویسنده یا شاعر، نخست زیورهای لفظی، تناسبهای صوتی و تشابهات ظاهری را مییافت و آنگاه میکوشید تا منظور خود را در آنها بگنجاند. البته ابوالفتح بستی از این دایره خارج نبود: همگان او را ستوده و صاحب «شیوهای خاص و نیکو در جناسپردازی» دانستهاند (ثعالبی، یتیمة، 4 / 302؛ یاقوت، بلدان، 1 / 612؛ ابناثیر، 9 / 220؛ ابن خلکان، 3 / 376؛ صفدی، الوافی، 22 / 168؛ ابن شاکر، 339). او خود نیز بر زبردستی خویش آگاه بوده و در قطعۀ فخریهای آن را باز گفته است (ص 252-253). در نامۀ کوتاهی که از قول سلطان محمود برای قابوس وشمگیر نوشته و در آن برای دو تن شفاعت کرده (ثعالبی، همان، 4 / 307)، صنعت را در حد معقول و پسندیده به کار گرفته است (نامۀ دیگری جز این نامه از او دردست نیست)، اما پیداست که صنعت، زمانی مجال گسترده و آزادی فراوان مییابد که معانی و اغراض ملموس و دقیق، سد راه آن نگردد. به همین جهت ابوالفتح به قصد هنرنمایی و جناسپردازی بهتر، به مفاهیم عام و گنگ اندرز و حکمت متداول که در مرزهای دقیق و روشنی محدود نیست، روی آورده است و اینک صد و چند عبارت، شبیه به کلمات قصار، از وی بر جای مانده که میتوانست همه را در قالب همان اشعار پرتکلفش جای دهد، و شاید هم این جملات یادداشتهایی بوده است که میخواسته به شعر درآورد، وگرنه در عباراتی چون «الفلسفة فلّالسفه»، «ربما کانت الفطنة فتنة»، نه حکمتی خفته است و نه ذوقی. برخی از این عبارات، گویی برای فارسیزبانان که با لهجۀ عربی الفتی نداشتند، ساخته شده است، مثلاً در قرینههای ضمان و زمان، حذر و هذر، حروف نخستین آنها به یک حال تلفظ میشود و در عمل، جناس تام به وجود میآید (نک : ثعالبی، همان، 4 / 305-307؛ بخشی از این عبارات در منابع متعدد دیگر تکرار شده، مثلاً نک : همو، خاص، 28- 29؛ ابنخلکان، 3 / 376-377؛ عباسی، 215؛ نیز نک : خولی، 102، حاشیه). میان ابوالفتح و ثعالبی گفتوگویی دربارۀ یکی از رسائل ابواسحاق صابی رفته است که در آن، اعجاب ابوالفتح نسبت به نثر صابی پدیدار است (ثعالبی، تحفة، 45-47) و همین امر موجب شده است که خولی (ص 95-96) وی را متأثر از نثر صابی بپندارد، حال آنکه صابی اساساً از سجع و موازنه و مقارنه پرهیز داشته است. شعر ابوالفتح بستی، از نظر معنی و صنعت، با «کلمات قصار» او چندان تفاوتی ندارد. از مجموعۀ اشعار او دیوانی اساساً شامل جناسهای پرپیچ و تاب برجای مانده که نخستینبر در 1294 ق / 1877 م در بیروت به چاپ رسیده است، اما این دیوان نه به شیوهای علمی و انتقادی چاپ شده و نه کامل است. از اینرو، چند سال پیش (1352 ش) امیرمحمود انوار شرح احوال و تصحیح انتقادی دیوان او را موضوع رسالۀ دکتری خود در دانشکدۀ الهیات و معارف اسلامی تهران قرار داد، اما تصحیح و چاپ دیوان به تأخیر افتاد، تا آنکه در 1980 م، محمد مرسی خولی، برپایۀ نسخۀ چاپی و نیز نسخۀ استانبول به طبع مجدد آن دست زد. وی در مقدمۀ بسیار طولانی خود (شامل 214 صفحه)، زندگینامۀ ابوالفتح بستی را به تفصیل تمام آورده و شعر او را از جهات گوناگون بررسی کرده، اما کار خولی نیز از برخی لغزشها در امان نمانده است؛ از جمله شماری از ابیاتی که در دیوان یا در منابع وی بوده، از چاپ او ساقط گردیده است. مجموعۀ نقایص دیوان را شاکر فحام در مقالهای انتقادی گرد آورده و در مجلة مجمع اللغة العربیة در دمشق به چاپ رسانیده است (ص 529- 569). همین مقاله گویا موجب شد که دو محقق سوری، دریّه خطیب و لطفی صقال از نو به طبع دیوان روی آورند. این اثر در 1989 م در دمشق منتشر شد که نسبت به چاپ دوم و مقالۀ انتقادی فحام، حدود 2510 بیت اضافه دارد و این دو محقق، بر روی هم، 909‘1 بیت از آنچه در دیوان بوده و آنچه خود در منابع یافتهاند، گرد آوردهاند (نک : خطیب، 11-12)، اما دیوان هنوز هم کامل نیست؛ چنانکه دو بیت در تاریخ بیهق علی بن زید بیهقی دیده میشود (ص 297) که در دیوان نیست. ثعالبی اشعار ابوالفتح را از نظر مضمون (یتیمة، 4 / 307-334) به 12 فصل تقسیم کرده است: غزل و خمر، کتاب و خط و بلاغت، فقه، ادبیات، پزشکی و فلسفه، ستارهشناسی، مدح، اخوانیات، شکوه و عتاب، هجا، پیری، امثال و نوادر و موعظه و حکمت. این تقسیمبندی گرچه بر وسعت اطلاعات بستی ــ که در مقام کاتب دیوان ملزم به دانستن آنها بوده ــ دلالت دارد، اما بر واقعیات منطبق نیست. در دیوان ابوالفتح، هیچ سخنی از پزشکی و فلسفه و نجوم نیست و حتی هجا و غزل او بسیار ناچیز است. تقسیمبندی ثعالبی بر اشارهای یا استعارهای که ضمن بیتی دربارۀ این علوم آمده، استوار است، نه بیشتر. بخش بزرگی از دیوان وی را قصاید مدحی تشکیل میدهد. او بیش از 100 قطعه در ستایش مشاهیر زمان یا دوستان خود که غالباً اهل ادب بودهاند، سروده است. شاید یکی از نخستین کسانی که وی مدح گفته، امیر سیستان خلف بن احمد باشد که در ازای 3 بیت، 300 دینار صله برای او فرستاد. خلف سخت شیفتۀ شعر ابوالفتح بود و غالباً به دو بیت او در باب فخر استشهاد میکرد (ابوالفتح، 125؛ عتبی، تاریخ، 214-215؛ خولی، 62). اگر مدح خلف که وی با شاعر دوستی داشته، شعری نسبتاً روان و صادقانه است، در عوض مدح آل فریغون که در گرگان حکم میراندند و شاعر به سفارت نزد ایشان رفته بود (ابوالفتح، 161)، شعری بیروح و تملقآمیز است و در بیتی که ابوالفتح برای قابوس وشمگیر سروده (ص 110)، هنر خود رادر جناسپردازی به کار برده است. وی در دستگاه سامانی، با ابونصر احمد میکالی و ابوعلی دامغانی دوستی داشت؛ ابونصر را مدح گفته (ص 245، 3 بیت) و با ابوعلی مطایبه کرده است (ص 114، 143). سپس چون ابونصر بن ابیزید از جانب غزنویان به جای ابوعلی دامغانی نشست، او را نیز مدح گفت (ص 239-240، 277). از بزرگان دستگاه آل بویه، بیش از همه با صاحب بن عباد دوستی داشته و بارها او را مدح گفته است (مثلاً نک : ص 33-34، 137، 146، 149). وی علاوه بر اینان، بسیاری از کسان دیگر را نیز ستوده است، اما چون از آغاز در دیوان نام ممدوحان ذکر نشده، دانسته نیست که مدیحهها برای چه کسانی سروده شده است و قصایدی که قاعدتاً میبایست تقدیم سبکتکین و پسرش سلطان محمود میشد، در کجاست؟ (یک دوبیتی در مدح سلطان محمود آمده است، ص 173-174). روح آرام و صلحجوی ابوالفتح موجب شده بود که دوستان بسیاری از بزرگان دولت و خاصه کاتبان و منشیان فراهم آورد. بخش عظیمی از دیوان او شامل «اخوانیات» است که مخاطب برخی از آنها معلوم است: مثلاً شکوه از عتبی مؤلف تاریخ یمینی (ص 131؛ نیز نک : خولی، 281، حاشیه)، ستایش از ابوالقاسم علی داوودیِ قاضی و ظفر بن عبدالله قاضی خراسان (ص 267- 268)، اظهار دوستی شدید با ابوسلیمان خطابی (ص 181، 185)، سپاسگزاری از دوست و همشهری خود ابوبکر عبدالله بستی قاضی نیشابور (ص 31-32؛ خولی، 73)، ستایش از دوست دانشمندش ثعالبی (ص 120؛ دربارۀ افراد دیگر، نک : خولی، 74- 78). در دیوان ابوالفتح، هجا به معنای آن موجود نیست. مراثی او نیز بسیار اندک است. تنها 4 قطعه رثا از او به دست رسیده که دو قطعه را در مرگ سبکتکین سروده: یکی از آنها، دو بیت بیشتر نیست (ص 167) و قطعۀ 11 بیتی دوم (ص 144-145) بیشتر موعظه است تا مرثیه. چند قطعۀ کوتاه در غزل و خمریات از او دردست است که بیروح و پرتکلف است؛ در عوض، شعر او در باب پیری و جوانی و شکایت گاه بسیار شیرین و صادقانه است، خاصه ستایش پیری (نک : ص 116) و ترجیح مرگ بر زندگی (ص 23)، بهخصوص که او در اواخر عمر دچار بیمهری سلطان گردیده و از کار دبیری و وزارت عزل شده بود. در این باب چند قطعۀ دلنشین که حتی از صفت جناس هم تهی است، به جای مانده (خولی، 119-112). اما، مایۀ اصلی دیوان ابوالفتح، شعر اندرزگونۀ حکمتآمیز است. نیکنفسی و خوی آموزگاری وی از سویی، و انعطافپذیری اینگونه مضامین برای لفظپردازی و صنعتگرایی از سوی دیگر، موجب شد که شاعر جناسپردازیهای غلیظ و پرتکلف را مکتب شعری خود سازد و بیش از هر شاعر دیگری در این سبک پیش رود و بدان شهرت یابد. غالباً چنین احساس میشود که شاعر، نخست کلمات و ترکیبات متجانس را مییافت و سپس میکوشید آنها را در معنایی معقول با یکدیگر قرینه کند. مثلاً پیداست که 4 کلمه و ترکیب الجواریا (کنیزکان)، الجواریا (اشکریزان)، ترکیبهای «الثلج واریا»، «الجوی ریا»، با کوششی بسیار گردآوری شدهاند و سپس در رشتههای معنایی که به نحوی آنها را با یکدیگر پیوند میدهد، در صف قافیه نشستهاند (ص 85). چنانکه اشاره شد، عصر ابوالفتح بستی عصر صنایع بدیعی بود و کتابهای بزرگی نیز در این باب تألیف یافت، اما همانطور که برخی اشاره کردهاند (بستانی، 5 / 22)، این شاعران و نویسندگان صنعتگرا بیشتر در دربارهای ایران، چون دربار غزنوی و سامانی و دیلمی گرد آمده بودند (نیز نک : ضیف، 633). بعید نیست که فارسیزبان بودن این شاعران، یکی از سببهای توجه آنان به صنایع شعری بوده باشد، زیرا دست یافتن به دقایق و ظرایف نهانی زبانی بیگانه، البته دشوارتر است تا تسلط بر صنایع آن. این نکته را روایت جالب توجهی که باخرزی نقل کرده است (1 / 324)، به نیکی روشن میسازد: ادیبی به نام غریبالخادم که چندی در دربار خلیفگان بغداد میزیسته، گفته است که در بغداد شعرا ابوالفتح بستی و نظایر او را نقل میکرد، اما حتی یک بیت هم از آن اشعار خریداری نیافت. پیداست که بغدادیان نازک طبع که آشخور ذوق آنان، پاکترین چشمههای شعر عرب بوده است، غزلیات دلنواز و خوشآهنگ را که از صمیم دلهای سوخته برمیخاسته، نظیر نمونهای که باخرزی آورده است، بر آثار پرتکلف بستی ترجیح میدادهاند. نویسندگان بزرگ گذشته نیز فریب این زیبایی ظاهری را نخوردهاند: ازجمله ابن رشیق در این مورد از ابوالفتح بستی انتقاد کرده است (1 / 328، 329). عبدالقاهر جرجانی هم نمیپسندد که معانی را فدای صنایع کنند، به همین جهت بر ابوالفتح بستی خرده گرفته است (ص 4-5؛ نیز نک : خولی، 171-172). اوج اندرزگوییها و حکمتپردازیهای ابوالفتح در قصیدهای نونیه آشکار میشود که تنها قصیدۀ بزرگ اوست و بعدها شهرتی بسزا کسب کرده است. این قصیدۀ 65 بیتی به مطلع:
زیادة المرء فی دنیاه نقصان وربحه غیرمحض الخیرخسران
سراسر اندرزهای عام است: جهان ناپایدار و آدمیزاد فانی است، آن به که به پارسایی روی آریم، با دیگران مسالمت کنیم و نیک رفتار باشیم؛ مردمان همه نیکنفس نیستند، پس بهتر است راز خود را با همه کس نگوییم؛ قانع باشیم، عقل و خرد را بر ثروت این جهان ترجیح دهیم. سرانجام، پس از چند گونه اندرز به پیران و جوانان، از همه میخواهد تا شعر او را که این چنین روشنیبخش است، حفظ کنند (ص 186-192). این قصیده با آنکه بخشی از آن را ثعالبی در نثر النظم شرح کرده (نک : خولی، 148)، ظاهراً تا یکی دو سده پس از وفات شاعر چندان شهرت نیافته بود، زیرا هیچیک از منابع کهن، بجز نثرالنظم، به آن نپرداختهاند. نویسندگان نامۀ دانشوران (4 / 194) از مهجور ماندن قصیده در منابع کهن، حتی انوارالربیع مدنی، متعجب شده و خود آن را از کشکول شیخ بهایی (1 / 316) نقل و ترجمه کردهاند ــ شیخ بهایی تنها 39 بیت از آن را آورده است. با اینهمه تردید نیست که نویسندگان، اندک اندک، به این قصیده عنایت کردهاند و اینک دهها نسخۀ خطی از آن در کتابخانههای جهان موجود است و در بسیاری از کتب معتبر متأخر نقل شده است، حتی در حیاة الحیوان دمیری (1 / 245-246) و طبقات الشافعیۀ سبکی (5 / 294- 296). شروح آن نیز فراوان است. علاوه بر ثعالبی و شرح مختصر او که پیش از این ذکر شد، در سدۀ 7 ق، سرماری و در سدۀ بعد نقره کار (عبدالله بن محمد) آن را شرح کردهاند.از شروح نقره کار حدود 8 نسخه در جهان موجود است و در چاپ سوم دیوان از آن بهرهبرداری شده است. همچنین شرح ابن عمر نجاتی (سدۀ 8 ق)، شرح احمد بن محمد به نام الهدایة للمستفیدین، شرح محمود شریف و همچنین شرحی از چند تن گمنام همه موجود است، امـا شرح سرمـاری یافت نشده است (دربارۀ این آثار، نک : GAS, II / 641-642). این قصیده در سدۀ 7 ق توسط بدرالدین جاجرمی به نظم فارسی ترجمه شد. متن این ترجمه، احتمالاً از روی نسخۀ خطی آن که در دانشکدۀ ادبیات دانشگاه تهران محفوظ است، در لغتنامۀ دهخدا (ذیل ابوالفتح) چاپ شده است. در دانشگاه تهران ترجمۀ دیگری هم از متعلق به سدۀ 10 ق وجود دارد (دانش پژوه، 161، 223). قصیدۀ نونیه حتی در اندلس تأثیر گذاشته است. ابوالبقاء رُندی در سدۀ 7 ق، متأثر از افول دولت اسلام در اندلس، قصیدهای به همان وزن و قافیه سروده است (مقری، 4 / 486- 489). علاوه بر این، زبردستی ابوالفتح بستی در صنعت، بر بسیاری از شاعران صنعتدوست تأثیر گذاشته است. ابن خلکان از سهروردی در حلب یاد کرده که یکی از جناسهای ابوالفتح را میخوانده است (6 / 272). همچنین عمران طولَقی که میخواسته ابوالفتح بستی را بستاید، قطعهای به شیوۀ معهود وی ساخته است (یاقوت، بلدان، 1 / 612) و علی بن حسن شمیم در اواخر سدۀ 6 گوید: چون دیدم مردم به شعر ابوالفتح اقبال دارند، کتابی در تجنیس، در مدح صلاحالدین، سرودم (همو، ادبا، 13 / 56). صفدی هم در نصرة الثائر (ص 148- 149)، 8 بیت دارد که گوید به شیوۀ ابوالفتح سروده است. شاعران فارسیزبان نیز وی را فراموش نکردهاند. منوچهری در بیتی که پیشتر از آن یاد کردیم، او را در صف ابوشکور و رودکی نشانده (ص 140) و ذوقی در بیتی فارسی، شاعر را «سرِ دفترِ دانش) خوانده است (رادویانی، 12). بیگمان شعر فارسی ابوالفتح اندک نبوده و وی با بزرگان زمان خویش در این باب همسری میکرده است. عوفی گوید: خود هر دو دیوان عربی و فارسی او را دیده، اما چون در آن روزگار که لباب را تألیف میکرده، در لاهور بوده، چیزی از اشعار فارسی وی را در اختیار نداشته و تنها 4 بیت که در خاطر داشته، نقل کرده است (1 / 114-115). این قطعه، شعری شیوا و ارجمند است، اما گویا ابوالفتح در فارسی هم به همان شیوۀ عربی خود شعر میسروده و دولتشاه (ص 23) بدین امر تصریح میکند. از شعر فارسی او یک بیت دیگر نیز در دست است که اسدی طوسی به عنوان شاهد برای کلمۀ چغز آورده (ص 112، 113). ابوالفتح، هیچگاه از معانی پسندیدهای که از فرهنگ و ادب فارسی با دیگر اقام میدیده و میشناخته، روی نمیگردانده است (نک : خولی، 151). عوفی (2 / 508) دو بیت فارسی از ابوشکور بلخی نقل میکند و میافزاید که ابوالفتح آنها را به شعر عربی برگردانده است.
ابن اثیر، الکامل؛ ابن خلکان، وفیات؛ ابن رشیق، حسن، العمدة، به کوشش محمد محییالدین عبدالحمید، بیروت، 1401 ق / 1981 م؛ ابن شاکر کتبی، محمد، عیون التواریخ (حوادث 365-402 ق)، نسخۀ خطی کتابخانۀ چستربیتی دبلین، شم 46629؛ ابنکثیر، ابن کثیر، البدایة؛ ابوالفتح بستی، علی، دیوان، به کوشش دریه خطیب و لطفی صقال، دمشق، 1410 ق / 1989 م؛ اسدی طوسی، احمد، لغت فرس، به کوشش فتحالله مجتبائی، تهران، 1365 ش؛ اسفراینی، طاهر، التبصیر فیالدین، به کوشش محمد زاهد کوثری، قاهره، 1359 ق / 1940 م؛ باخرزی، علی، دمیة القصر، به کوشش محمد تونجی، دمشق، 1390 ق؛ باسورث، ادموند، «ظهور کرامیه در خراسان»، معارف، تهران، 1367 ش، شم 5(3)؛ بستانی، بغدادی، عبدالقاهر، الفرق بین الفرق، به کوشش محمد زاهد کوثری، قاهره، 1367 ق / 1948 م؛ بیهقی، علی، تاریخ بیهق، به کوشش قاری سید کلیمالله حسینی، حیدرآباد دکن، 1388 ق / 1968 م؛ همو، تاریخ حکماء الاسلام، به کوشش محمد کردعلی، دمشق، 1368 ق / 1946 م؛ ثعالبی، عبدالملک، تتمة الیتیمة، به کوشش عباس اقبال، تهران، 1353 ق؛ همو، تحفة الوزراء، به کوشش حبیب علی راوی و ابتسام مرهون صفار، بغداد، 1977 م؛ همو، خاص الخاص، به کوشش صادق نقوی، حیدرآباد دکن، 1405 ق / 1984 م؛ همو، یتیمة الدهر، بیروت، دارالکتب العلمیة؛ جرجانی؛ عبدالقاهر، اسرارالبلاغة، به کوشش محمدرشید رضا، بیروت، دارالمعرفة؛ خطیب، دریه، مقدمه بر دیوان ابوالفتح بستی (هم )؛ خولی، محمد مرسی، ابوالفتح البستی، حیاته و شعره، دارالاندلس، 1980 م؛ دانشپژوه، محمدتقی، فهرست نسخههای خطی کتابخانۀ دانشکدۀ ادبیات دانشگاه تهران، 1339 ش؛ دمیری، محمد، حیاة الحیوان الکبری، قاهره، 1390 ق / 1970 م؛ دولتشاه سمرقندی، تذکرة الشعراء، به کوشش محمد رمضانی، تهران، 1338 ش؛ رادویانی، محمد، ترجمان البلاغه، به کوشش احمد آتش، تهران، 1362 ش؛ سبکی، عبدالوهاب، طبقات الشافعیة، به کوشش محمود محمد طناحی و عبدالفتاح محمد حلو، قاهره، 1967 م؛ سمعانی، عبدالکریم، الانساب، حیدرآباد دکن، 1383 ق / 1963 م؛ شهرستانی، محمد، الملل والنحل، به کوشش ویلیام کیورتن، لایپزیگ، 1923 م؛ شیخ بهایی، محمد، کشکول، به کوشش طاهر احمد زاوی، قاهره، 1961 م؛ صفدی، خلیل، نصرة الثائر، به کوشش محمدعلی سلطانی، دمشق، 1391 ق / 1971 م؛ همو، الوافی بالوفیات، به کوشش رمزی بعلبکی، بیروت، 1404 ق / 1983 م؛ ضیف، شوقی، عصرالدول والامارات، قاهره، دارالمعارف؛ عباسی، عبدالرحیم، معاهد التنصیص، به کوشش محمد محییالدین عبدالحمید، بیروت، 1947 م؛ عتبی، محمد، تاریخ یمینی، ترجمۀ ناصح جرفادقانی، به کوشش جعفر شعار، تهران، 1357 ش؛ همو، «تاریخ یمینی»، ضمن الفتح الوهبی (شرح منینی)، قاهره، 1286 ق؛ عوفی، محمد، لباب الالباب، به کوشش ادوارد براون، لیدن، 1324ق / 1906 م؛ فان اس، یوسف، «متونی دربارۀ کرامیه»، ترجمۀ احمد شفیعیها، معارف، تهران، 1371 ش، شم 9(1)؛ فحام، شاکر، «دیوان ابیالفتح البستی»، مجلة مجمع اللغة العربیة، دمشق، 1403 ق / 1983 م، شم 58؛ لغتنامۀ دهخدا؛ مقری، احمد، نفح الطیب، به کوشش احسان عباس، بیروت، 1388 ق / 1968 م؛ منوچهری دامغانی، احمد، دیوان، به کوشش محمددبیرسیاقی، تهران، 1363 ش؛ منینی، احمد، الفتح الوهبی علی تاریخ ابینصر العتبی، قاهره، 1286 ق؛ نامۀ دانشوران ناصری، قم، 1379 ق؛ یاقوت، ادبا؛ همو، بلدان؛ نیز:
EI2; GAL, S; GAS; Iranica.
آذرتاش آذرنوش
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید