ابوعلی سیمجور
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
دوشنبه 8 اردیبهشت 1399
https://cgie.org.ir/fa/article/224875/ابوعلی-سیمجور
شنبه 13 اردیبهشت 1404
چاپ شده
6
اَبوعَلیِ سیمْجور، محمد بن محمد بن ابراهیم (مق 387 ق / 997 م)، ملقب به عمادالدوله والمظفر، از امرای بلندپایه، دانشمند و ادیب سیمجوری ــ و فرزند ابوالحسن سیمجور (ﻫ م) ــ که یک چند سپهسالار سامانیان در خراسان بود. از تاریخ تولد و دوران رشد او آگاهی نداریم. گویا نزد پدرش ابوالحسن به کسب علم پرداخته و از او حدیث شنیده است. وی از کودکی رغبتی به مصاحبت زهاد داشت و بیشتر تحت تأثیر ابوالعباس عبدالله بن محمد زاهد بود. قرآن را نزد ابوالحسین محمد بن حسن مُقری که یگانۀ روزگار خود در خراسان بود فرا گرفت (سمعانی، 7 / 353). به گفتۀ ابناثیر کسانی چون ابوعبدالله حاکم نیشابوری از او حدیث شنیدند ( اللباب، 2 / 168) و حاکم کتابی موسوم به الاکلیل در احوال پیامبر (ص) را به نام او تألیف کرد (ذهبی، 17 / 167). او را به وثاقت در روایت ستودهاند و در پارسایی وی نوشتهاند که روزها را بیشتر روزه میداشت و شبها به نماز میایستاد (سمعانی، 7 / 353، 354؛ ابناثیر، همانجا). ابوعلی در 361 ق / 972 م از سوی پدرش ابوالحسن که در این زمان سپهسالار خراسان بود، به ولایت هرات گمارده شد (جرفادقانی، 85؛ گردیزی، 367؛ اسفزاری، 386-387). در 372 ق / 982 م، هنگامی که حسامالدوله ابوالعباس تاش، سپهسالار خراسان به بخارا نزد امیر سامانی رفت، ابوعلی به تحریک ابوالحسین مزنی، وزیر تاش و به اتفاق پدر و فائق الخاصّه به خراسان حمله برد و کارگزاران تاش را دستگیر و اموال او را تصاحب کرد. تاش از بخارا به مقابله آمد، ولی کار به صلح انجامید و حکومت بلخ به فائق، هرات به ابوعلی و بادغیس، کنج (گنج) رستاق و قهستان به ابوالحسن واگذار شد و تاش نیز سپهسالاری را حفظ کرد (جرفادقانی، 63-64؛ گردیزی، 365-366؛ ابن اثیر، الکامل، 9 / 24). در ربیعالاول 376 ابوالعباس از سپهسالاری عزل و ابوالحسن به جای او منصوب شد. در جنگی که در شعبان سال بعد میان این دو در گرفت و ابوعلی نیز در آن شرکت داشت، ابوالحسن پیروز شد (نرشخی، 136؛ جرفادقانی، 75؛ گردیزی، 366). پس از مرگ ابوالحسن (378 ق / 989 م)، ابوعلی حکومت هرات را به فائق واگذار کرد و خود به امید منصب سپهسالاری به نیشابور آمد (جرفادقانی، 85). گرچه رقیبان ابوعلی، برادرش ابوالقاسم سیمجور (ه م) را به دشمنی با وی تحریک کردند، ولی ابوالقاسم خزاین و غلامان پدر را به ابوعلی واگذاشت و خود به اطاعت او گردن نهاد (گردیزی، 367؛ نیز نک : ابن اثیر، همان 9 / 29). به گزارش ابن اثیر (همان، 9 / 98) نوح بن منصور، امیر سامانی، در پی تقاضای ابوعلی مبنی بر تفویض سپهسالاری و امارت خراسان به وی، هدایا و خلعتهایی به همراه نمایندهای به خراسان گسیل داشت. ابوعلی گمان میبرد امیر سامانی، وی را به امارت خراسان گماشته است، اما دریافت که نمایندۀ نوح به هرات رفته و هدایا را به فائق سپرده است (جرفادقانی، 85-86؛ قس: حمدالله مستوفی، 384). پس دانست حیلهای در کار است و قصد مقام و خاندان او کردهاند. از این روی به هرات لشکر کشید و فائق را براند و بار دیگر از نوح فرمان سپهسالاری و امارت خواست. امیر سامانی این بار (381 ق / 991 م) ابوعلی را رسماً با لقب «عمادالدوله» به سپهسالاری خراسان گماشت (جرفادقانی، 86-87؛ گردیزی، 368؛ ابناثیر، همانجا) و طولی نکشید که ابوعلی بر سراسر نواحی جنوبی جیحون چیره شد و خود را «امیرالأمراء المؤید من السماء» خواند. اگرچه او به نام امیر سامانی خطبه میخواند و سکه میزد، ولی به بهانۀ مخارج سپاه، از ارسال مالیات و عواید دولتی آن نواحی به بخارا به کلی سرباز زد و حتی با تقاضای نوح مبنی بر ارسال بخشی از این اموال به بخارا موافقت نکرد (گردیزی، 368- 369؛ ابن اثیر، همانجا؛ قس: میرخواند، 4 / 59-60). در این ایام که دولت سامانی دچار ضعف شده بود، ابوعلی برای تثبیت قدرت خود با بغراخان هارون بن موسی قراخانی (ایلک خان) که سلطۀ سامانیان را تهدید میکرد، نهانی پیمان اتحادی بست که به موجب آن متصرفات سامانیان در شمال جیحون به تصرف بغراخان درمیآمد و مناطق جنوبی آن همچنان در اختیار ابوعلی باقی میماند (جرفادقانی، 92؛ گردیزی، 369؛ ابناثیر، همانجا). پس در 382 ق / 992 م، بغراخان تختگاه سامانیان را تصرف کرد و نوح از بخارا گریخت و از ابوعلی یاری خواست، اما ابوعلی وقعی بدو ننهاد و در برابر درخواستهای مکرر او، از وی خواست تا لقب «ولیّ امیرالمؤمنین» را که از جملۀ القاب خاص امیران سامانی بوده، به او دهد. نوح ناگزیر این درخواست را پذیرفت، ولی در این میان بغراخان به علت بیماری بخارا را ترک کرد و نوح بینیاز از یاری ابوعلی به پایتخت بازگشت (جرفادقانی، 92، 95- 98؛ گردیزی، همانجا). پیمان ابوعلی و بغراخان نیز چندان پایدار نماند، زیرا خان پس از استقرار در بخارا با ابوعلی همچون حاکمی از آن خود، رفتار میکرد و ابوعلی نیز که از وی ناامید شده بود، درصدد برآمد به نوح بپیوندد. اما در همین زمان فائق ناکام از حمله به بخارا نزد ابوعلی آمد و با دشمنی پیشین خود پیمان اتحاد بست. پس ابوعلی هدایایی را که برای تقرب جستن به نوح و ارسال به بخارا فراهم کرده بود، به فائق بخشید (جرفادقانی، 98-101؛ نیز نک : ابن اثیر، همان، 9 / 102). نوح برای مقابله با این دو تن از سبکتکین حاکم غزنه یاری خواست. ابوعلی نیز با فخرالدولۀ دیلمی (341-387 ق / 952-997 م) پیمان بست و او به توصیۀ وزیرش، صاحب بن عباد، سپاهی به یاری ابوعلی فرستاد. دو سپاه در هرات برابر هم قرار گرفتند، اما ابوعلی از سبکتکین خواست تا نزد نوح میانجیگری کند. سبکتکین این تقاضا را به شرط اطاعت ابوعلی از سامانیان و پرداخت 15 میلیون درهم غرامت پذیرفت. برخی جنگجویان سپاه ابوعلی این پیشنهاد را ذلتبار دانستند و به لشکر سبکتکین حمله بردند (384 ق / 994 م). نخست سپاه ابوعلی چیرگی یافت، ولی با پیوستن یکی از متحدان او، دارابن قابوس (امیر گرگان) به سپاه نوح یا به گفتۀ منهاج سراج (1 / 213) کشته شدن او به دست سبکتکین و نیز با آوازۀ پیوستن فائق و ابوالقاسم، برادر ابوعلی، به جبهۀ مقابل، ابوعلی شکست خورد و به نیشابور گریخت (جرفادقانی، 101- 108؛ گردیزی، 370-371؛ بیهقی، 252؛ نیز نک : مجمل التواریخ، 387؛ ابوالفداء، 4 / 21). در پی این رویدادها، محمود پسر سبکتکین با لقب «سیفالدوله» از سوی نوح به سپهسالاری و امارت خراسان منصوب شد و به تعقیب ابوعلی و فائق پرداخت. پس آن دو به امید یاری جستن از فخرالدولۀ دیلمی به گرگان رفتند. فخرالدوله به آنان اجازه داد تا در گرگان اقامت کنند و بخشی از مالیات آن نواحی را نیز به ایشان واگذارد، اما با تقاضای دیگرشان، یعنی اختصاص بخشی از مالیات ری به آنان، مخالفت کرد (جرفادقانی، 108-111). از اینرو برخی از سرداران ابوعلی، وی را تحریک کردند تا برای نزدیکی به نوح، گرگان را که امرای سامانی سالها آرزوی تسخیر آن را داشتند، تصرف کند و به نام امیر سامانی سکه زند، اما فائق نپذیرفت و گفت: «محمود را طاقت مقاومت ما نباشد و او به خراسان بیگانه است». پس پیشنهاد کرد که بدانجا بتازد (همو، 111-112). ابوعلی که در اندیشۀ تسخیر فارس و کرمان بود، ناگزیر به عللی، از آن جمله مرگ صاحب بن عبّاد، با فائق و «عامۀ لشکر» همداستان شد و روی به خراسان نهاد (همو، 113؛ بیهقی، 259). ابوعلی و فائق پیش از آنکه سبکتکین بتواند به محمود یاری رساند، در اول ربیعالاول 385 ق / 5 آوریل 995 م، به نیشابور تاختند. به گزارش بیهقی (همانجا) بسیاری از مردم شهر با شادی از ابوعلی استقبال کردند و به طرفداری از وی به نبرد پرداختند. پس محمود شکست خورد و به هرات گریخت. ابوعلی بهرغم پیشنهاد جمعی از خردمندان مبنی بر تعقیب هزیمتشدگان و یکسره کردن کار آنان به پوزش و اطاعت از سبکتکین برخاست و حمله به نیشابور را به فائق و دیگر امیران نسبت داد. از سوی دیگر، فائق نیز جداگانه از سبکتکین درخواست عفو کرد، اما سبکتکین در 20 جمادیالآخر 385 ق / 22 ژوئیۀ 995 م در حوالی طوس به فائق و ابوعلی که بار دیگر همپیمان شده بودند، تاخت و آنها را شکست داد. در این جنگ بسیاری از سرداران معروف ابوعلی، چون ارسلانبک، ابوعلی بن نوشتگین و لشکرستان دیلمی به اسارت درآمدند (جرفادقانی، 116-121؛ گردیزی، 372- 373؛ نیز نک : بیهقی، 259-260). ابوعلی و فائق نخست به قلعۀ کلات پناه بردند و پس از آن به آمل رفتن و هر کدام جداگانه کسی نزد نوح فرستادند و از وی عفو خواستند. نوح به قصد تفرقه افکندن میان این دو، فرستادۀ فائق را به زندان افکند، ولی نمایندۀ ابوعلی را به گرمی پذیرفت و دستور داد ابوعلی با بازماندۀ لشکر خود نزد مأمون بن محمد والی گرگانج (جرجانیه) رود تا او نیازهای وی و سپاهش را تأمین کند. چون ابوعلی در راه گرگانج به هزار اسب (روستایی نزدیک خوارزم) رسید، به فرمان ابوعبدالله خوارزمشاه، به ابوعلی شبیخون زدند و او و عدهای دیگر از سردارانش را دستگیر کردند و به خوارزم آوردند (اول رمضان 386 ق / 17 سپتامبر 996 م). خوارزمشاه، ابوعلی را به زندان انداخت و اموالش را تصاحب کرد (جرفادقانی، 122- 129؛ بیهقی، 262؛ قس: ابن اثیر، همان، 9 / 107- 108). به روایت گردیزی (ص 373-374) ابوعلی پس از شکست از سبکتکین به ری نزد علی بن حسن بن بویه رفت، ولی از آنجا بار دیگر ناشناس به نیشابور بازگشت و توسط محمود دستگیر شد، ولی از بند گریخت و در خوارزم به بند افتاد. ایلمنگو حاجب ابوعلی خود را به گرگانج رساند و مأمون بن محمد را آگاه ساخت. بدینسان مأمون فرصت یافت تا هم با دشمن دیرین خود ابوعبدالله خوارزمشاه مقابله کند (جرفادقانی، 129-130؛ گردیزی، همانجا) و هم نیکی ابوعلی را که به روزگار امارتش بر خراسان، نسا را به وی واگذاشته بود (جرفادقانی، 104)، پاسخ دهد. پس سپاهی همراه بازماندۀ لشکر ابوعلی به خوارزم فرستاد. این سپاه با محاصرۀ شهر کاث و در نبردی سخت خوارمشاه را اسیر کردند و ابوعلی و یارانش را از زندان رهانیدند. مأمون از ابوعلی به گرمی استقبال کرد و به پایمردی او، نوح پذیرفت که ابوعلی به بخارا رود. در بخارا وزیر نوح، عبدالله بن عزیر و بکتوزون و عدهای دیگر از بزرگان دربار به استقبال وی آمدند، اما چون ابوعلی و یارانش نزد نوح رفتند (جمادیالآخر 386 / ژوئیۀ 996) به دستور او، همۀ آنها دستگیر و روانۀ زندان شدند (همو، 130-132؛ گردیزی، 374؛ بیهقی، همانجا؛ ابن اثیر، همان، 9 / 108، 109). در این میان سبکتکین که برای دفع حملۀ قراخانیان به ماوراءالنهر رفته بود، چون دریافت که عبدالله بن عزیر، وزیر نوح درصدد رهانیدن ابوعلی است، تقاضا کرد تا ابوعلی و حاجب او ایلمنگو، امیرک طوسی متحد وی و پسرش ابوالحسین را به او تسلیم کند (جرفادقانی، 138- 139؛ گردیزی، همانجا). نوح ابتدا مخالفت کرد، اما سبکتکین وی را از حضور آنان در پایتخت بیم داد (بیهقی، 262-263). سرانجام ابوعلی و 3 تن از همراهانش در شعبان 386 / اوت 996 به زندانی در گردیز منتقل شدند و در 387 ق به فرمان سبکتکین در آنجا به قتل رسیدند (جرفادقانی، همانجا؛ گردیزی، 374-375؛ قس: بیهقی، همانجا؛ ابن اثیر، همان، 9 / 109). به گفتۀ سمعانی (7 / 354-355) وی در 386 یا 387 ق / 996 یا 997 م کشته شد و خبر آن در دهانها افتاد، ولی حقیقت آن تا رجب 388 آشکار نشد. پس تابوت او و 4 تن دیگر را به قاین انتقال دادند و در آنجا به خاک سپردند (قس: ابناثیر، اللباب، 2 / 168). ابوعلی در مقایسه با اسلاف و نیز جانشین خود، ابوالقاسم سیمجور، در دستیابی به استقلال، نیرومندتر بود و امارت او بیشتر در عصیان و نبرد با حکومت مرکزی گذشت. گرچه وی به درستی دریافته بود که دولت سامانیان رو به ضعف و انحطاط نهاده، اما نیروهای تازهنفس غزنویان و قراخانیان، او را از رسیدن به قدرت کامل بازداشتند. با اینهمه نشانههایی دردست است که او مدتی در خراسان به استقلال حکم رانده و به نام خود سکه زده است (نک : خواندمیر، 2 / 387). برخی او را اسماعیلی مذهب دانستهاند (بغدادی، 293؛ رشیدالدین، 97؛ فصیح، 2 / 125). به گفتۀ بغدادی (همانجا)، ابوعلی در نهان توسط شخصی به نام حسن بن علی، ملقب به دانشمند به این مذهب درآمد و نیز به همین سبب اقداماتش به شکست انجامید. منهاج سراج مینویسد که وی دستور داد در نیشابور مسجدجامعی بسازند تا در آن به نام مستنصر فاطمی (حک 420- 487 ق / 1029-1094 م) خطبه بخوانند (1 / 213)، اما این سخن بیتردید نادرست است، زیرا ابوعلی نزدیک به نیم قرن پیش از خلافت مستنصر کشته شده است. ابوعلی به شعر و ادب علاقۀ بسیار داشت و مجالس او کانون شاعران و نویسندگان بود و خود نیز به فارسی شعر میسرود. اسدی طوسی (ص 140-141) به مناسبتی شعری از او نقل کرده است. از میان شاعران معروف درگاه او میتوان ابوالفرج سگزی (ﻫ م) استادِ عنصری را نام برد (دولتشاه، 33). ابوبکر خوارزمی (ﻫ م) نیز به هنگام انتصاب ابوعلی به ولایت هرات شعری سروده که در آن او را به بزرگواری و بلندهمتی ستوده است (جرفادقانی، 64، 87- 88). از دیگر شاعرانی که وی را مدح گفتهاند، بدیعالزمان همدانی را باید نام برد (شکعه، 430). ابوعلی به صاحب بن عباد، وزیر دانشمند آل بویه ارادت میورزید و با او مناسبات دوستانه داشت (جرفادقانی، 113) و کاتبان معروفی چون ابونصر محمد بن عبدالجبار عتبی، صاحب تاریخ یمینی (د 427 ق / 1036 م) و عبدالجبار خوجانی را در دستگاه خود فراهم آورده بود (ثعالبی، همانجا؛ عنصرالمعالی، 210).
ابن اثیر، الکامل؛ همو، اللباب، بیروت، دارصادر؛ ابوالفداء، المختصر فی اخبار البشر، بیروت، 1960 م؛ اسدی طوسی، علی بن احمد، لغت فرس، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، 1356 ش؛ اسفزاری، محمد بن عبدالله، روضات الجنات فی اوصاف مدینة هرات، به کوشش محمدکاظم امام، تهران، 1338 ش؛ بغدادی، عبدالقاهر بن طاهر، الفرق بین الفرق، قاهره، مطبعة المدنی؛ بیهقی، ابوالفضل، تاریخ، به کوشش علیاکبر فیاض، تهران، 1356 ش؛ ثعالبی، عبدالملک بن محمد، یتیمة الدهر، به کوشش محمد محییالدین عبدالحمید، بیروت، دارالفکر؛ جرفادقانی، ناصح بن ظفر، ترجمۀ تاریخ یمینی، به کوشش جعفر شعار، تهران، 1357 ش؛ حمدالله مستوفی، تاریخ گزیده، به کوشش عبدالحسین نوائی، تهران، 1362 ش؛ خواندمیر، غیاثالدین، حبیبالسیر، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، 1333 ش؛ دولتشاه سمرقندی، تذکرة الشعراء، به کوشش محمد رمضانی، تهران، 1338 ش؛ ذهبی، محمد بن احمد، سیراعلام النبلاء، به کوشش شعیب ارنؤوط و محمدنعیم عرقسوسی، بیروت، 1406 ق / 1986 م؛ رشیدالدین فضلالله، جامع التواریخ، به کوشش محمدتقی دانشپژوه و محمد مدرسی، تهران، 1356 ش؛ سمعانی، عبدالکریم بن محمد، الانساب، حیدرآباد دکن، 1396 ق / 1976 م؛ شکعه، مصطفی، بدیع الزمان الهمدانی، بیروت، 1403 ق / 1983 م؛ عنصر المعالی، کیکاووس بن اسکندر، قابوسنامه، به کوشش غلامحسین یوسفی، تهران، 1364 ش؛ فصیح خوافی، احمد بن محمد، مجمل فصیحی، به کوشش محمود فرخ، مشهد، 1340 ش؛ گردیزی، عبدالحی بن ضحاک، تاریخ، به کوشش عبدالحی حبیبی، تهران، 1363 ش؛ مجمل التواریخ و القصص، به کوشش ملکالشعرای بهار، تهران، 1318 ش؛ منهاج سراج، عثمان بن محمد، طبقات ناصری، به کوشش عبدالحی حبیبی، تهران، 1363 ش؛ میرخواند، محمد بن خواوندشاه، روضة الصفا، تهران، 1339 ش؛ نرشخی، محمد بن جعفر، تاریخ بخارا، ترجمۀ احمد بن محمد قباوی، به کوشش مدرس رضوی، تهران، 1363 ش.
ابوالفضل خطیبی
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید