صفحه اصلی / مقالات / دائرة المعارف بزرگ اسلامی / ادبیات عرب / ابوعطای سندی /

فهرست مطالب

ابوعطای سندی


نویسنده (ها) :
آخرین بروز رسانی : چهارشنبه 21 خرداد 1399 تاریخچه مقاله

اَبوعَطای سِنْدی، ابوجعفر مرزوق (یا اَفلح) بن یسار (د نیمۀ سدۀ 2 ق)، شاعر عرب. ابن قتیبه ( الشعر، 2 / 652) او را مرزوق و ابوالفرج اصفهانی (17 / 327)، افلح خوانده است و منابع بعدی، با تردید هر دو نام را ذكر كرده‌اند (مثلاً نك‍ : مرزبانی، 456؛ بطلیوسی، 292، كه ابوجعفر ابن‌حبیب مرزوق آورده است). نسبت سندی بر نژاد او دلالت دارد، اما ابوعطا كنیۀ واقعی او نیست، زیرا عطا، چنانكه خواهیم دید، نام غلام و راویه‌ای است كه وی گویا به فرزندی پذیرفته و از نام او كنیه گرفته بوده است. اگر این قول صحیح باشد، ناچار باید گفت كه وی، پس از آنكه در شاعری به پایگاه ارجمندی رسید، به آن كنیه خوانده شد.
پدرش اهل سند بود و گویا عربی نیك نمی‌دانست (ابوالفرج، همانجا)، اما روشن نیست كه او چگونه به قبایل عرب پیوسته: آیا در كشاكشهای پیش از فتح نهایی هند اسیر گشته و بعدها ابوعطا زاده شده است؟ یا او را در اثنای فتح بزرگ هند (92 ق) همراه فرزند خردسالش اسیر كرده و به كوفه آورده‌اند (نك‍ : مصطفی، 21-22). 
از آنجا كه همۀ منابع، ابوعطا را كوفی خوانده‌اند (ابوالفرج، مرزبانی، همانجاها)، می‌توان پنداشت كه پدر او نیز در كوفه می‌زیسته و ابوعطا نزد او پرورش یافته است. محیط خانواده، در زبان فرزند نیز سخت اثر گذاشت، زیرا وی به عادت هندیان، نه تنها از تلفظ حروف خاص عرب، چون ع، ح، ظ، ض ... ، بلكه از ادای درست برخی از حروف رایج در زبانهای شرقی نیز ناتوان بود (مثلاً س به جای ش، ز به جای ج ... ، نك‍ : دنبالۀ مقاله)
گویا او تا زمانی كه هنوز شهرتی نیافته بود، همچنان مولای مردی از قبیلۀ بنی اسد به نام عنبر بن سماك بود (ابوالفرج، 17 / 329؛ مرزبانی، بطلیوسی، همانجاها). در روایتی آمده است كه مولای او، چون دید وی پس از آزادی ثروتی به دست آورده، بار دیگر ادعای مالكیت بر وی كرد و او ناچار شد آزادی خود را دوباره باز خرد (ابوالفرج، 17 / 327) و آنگاه به شعری كه در هجای عنبر سرود، از او انتقام گرفت (همو، 17 / 329؛ ابوعطا، 140).
این نوجوان سیاه چهرۀ زشت روی كوتاه قد سندی (مرزبانی، همانجا) كه گاه گفتارش مفهوم عرب زبانان نبود (ابوالفرج، 17 / 328)، چنان بر لغت و شعر عرب چیره شد كه به زودی در صف شاعران بزرگ زمان نشست و به بارگاه امیران اموی راه یافت، اما در دستگاه امویان دریافت كه لهجۀ تند هندی پیوسته موجب ریشخند وی خواهد شد؛ ازاین‌رو در پی آن برآمد كه به شیوۀ بسیاری از شاعران بزرگ عرب، راویه‌ای خوش‌گوی برای خود بیابد تا در بارگاه امیران اشعار او را بر خواند. وی به این منظور، دست به دامان سلیمان بن سلیم از سپهسالاران اموی شد و در شعری بی‌تكلف، روان و سخت صادقانه كه شهرت فراوانی هم كسب كرده، از نقص زبان خود نالید و از سلیمان خواست تا غلامی خوش بیان به او هدیه كند. سلیمان غلامی بربری به نام عطا به او بخشید. بر این شعر 13 بیتی 2 قطعۀ دیگر نیز افزوده شد. در یكی ــ كه از الفاظ شرم‌‌انگیز تهی نیست ــ شاعر طلب كنیزی می‌كند و در قطعۀ دوم، دوباره به مدح سلیمان می‌پردازد. پس از این زمان است كه شاعر به ابوعطا شهرت یافته است (ابوالفرج، 17 / 337- 338؛ صفدی، 9 / 299-300؛ ابوعطا، 148- 149).
ابوعطا ظاهراً بیش از همه به یزید بن عمر بن هُبَیره وابسته بود. یزید از 129 ق بر بصره و كوفه حكم می‌راند و سرانجام در 132 ق در واسط به قتل رسید (زامباور، 63، 68). با اینهمه، چیزی از اشعار ابوعطا در ستایش یزید بر جای نمانده است. تنها یك بار می‌بینیم كه یزید پس از ساختمان شهری در كنار فرات، همگان را جایزه داد، جز شاعر را. مدح گله‌آمیز شاعر موجب شد كه امیر به او نیز صله‌ای بدهد (ابن‌قتیبه، عیون، 3 / 152؛ ابوالفرج، 17 / 333-334؛ ابوعطا، 142)، اما یك قطعه در مدح پدر یزید (ابن قتیبه، الشعر، 2 / 653، عیون، 3 / 141؛ ابوعطا، 140) و قطعه‌ای دیگر در مدح پسر او مثنی (ابوالفرج، 17 / 334؛ ابوعلی قالی، 450؛ در مورد اختلافات روایات، نك‍ : بخش خان، 143) نیز در میان آثار او به چشم می‌خورد. در این میان شعری كه بیش از همه شهرت یافته، همانا قطعه‌ای است كه در رثای یزید سروده است (ابوتمام، 1 / 331؛ ابن قتیبه، الشعر، همانجا؛ بلاذری، 3 / 147- 148؛ طبری، 7 / 456).
در طی این احوال، شاعر گاه كوفه را ترك گفته و در پی صله‌های نیكوتر به جانب امیر پرقدرت و شعرسرای خراسان، نصر بن سیار می‌شتافته است (زمخشری، 3 / 700)، اما به نظر نمی‌آید كه نصر به گرمی بسیار از او استقبال كرده باشد، زیرا می‌بینیم كه یك بار حتی از شنیدن مدیحۀ او نیز سرباز می‌زند (ابوالفرج، همانجا).
به شهادت خود او (ابوالفرج، 17 / 339)، تنگ‌دستی بود كه وی را به سوی امیر خراسان كشاند، ازاین‌رو، روایت زمخشری (همانجا) كه به صلۀ 000‘1 دیناری او و بخشیدن آن مال به دوستان اشاره دارد، چندان معقول نمی‌نماید. شاعر در رثای نصر بن سیار(د 131 ق) نیز شعری سروده است (ابوالفرج، 17 / 332-333، هفت بیت؛ بصری، 1 / 252).
اینك ملاحظه می‌شود كه این مولای سندی، برخلاف غالب مولایان، سخت به امویان دل‌بسته و حتی ملاحظه می‌كنیم كه یك بار در جنگی بر ضد سیه جامگان (مسوده) شركت داشته است (ابوالفرج، 17 / 330؛ صفدی، همانجا؛ ابن شاكر، 1 / 202-203). در نبردی دیگر كه میان سپاهیان اموی و ضحاك خارجی در كوفه در گرفته بود، وی مردی را كه برادرش به دست ضحاك كشته شده بود و باز از خارجیان اطاعت می‌كرد، به باد انتقاد گرفت (جاحظ، 1 / 293؛ طبری، 7 / 320-321؛ نیز نك‍ : مصطفی، 25). 
اما جانبداری صادقانه از امویان، در دورۀ تسلط عباسیان كار را بر او دشوار ساخت. پیداست كسی كه حتی در جنگ برضد عباسیان شركت داشته و گویا غلامش عطا را در آن جنگ از دست داده بود (ابوالفرج، همانجا)، دیگر نمی‌توانست به آسانی در دستگاه خلفای نو رسیده، به جایی رسد. با اینهمه او نومید نشد و شعری اغراق‌آمیز در مدح ابوالعباس و بنی هاشم سرود و در آن به شدت تمام سروران سابق خویش را هجا گفت، اما دم او در خلیفۀ كم‌ذوق در نگرفت (ابن قتیبه، همان، 2 / 654؛ بلاذری، 3 / 164-165؛ بیهقی، 246).
شاعر نیز به قول ابوالفرج اصفهانی (17 / 329) نادانی كرد و به هجو او دست زد و «جور بنی مروان» را از «عدل بنی عباس» بهتر دانست (ابن‌قتیبه، بلاذری، بیهقی، همانجاها؛ ابوالفرج، 17 / 333). با اینهمه، شاعر اندكی بعد، دوباره به درگاه عباسیان شتافت و منصور را چون كه از 136 ق خلافت یافته بود، مدح گفت. منصور به او اعتنایی نكرد و چون بار دوم با مدیحه‌ای به خدمت او شتافت، خلیفه خشمناك شد و اشعاری را كه وی در مدح نصر بن سیار سروده بود برایش باز خواند و او را از هرگونه پاداش مأیوس گردانید. شاعر نیز به هجو خلیفه پرداخت (همو، 17 / 332- 333).
گویی وی هرگز نتوانست خویشتن را با سیاست عباسیان همساز كند. هنگامی كه منصور مردم را به پوشیدن لباس سیاه فرمان داد، شاعر نیز سیاه پوشید، اما در یك دو بیتی، هم آن جامه را به باد ریشخند گرفت و هم بیعت خود را اجباری خواند (همو، 17 / 335). بلاذری (3 / 208؛ نیز نك‍ : طبری، 7 / 491؛ مسعودی، 6 / 184-185)، دو بیت شعر، در مذمت ابومسلم، به وی نسبت داده است. راست است كه این دو بیت را، بر طبق روایات مسعودی و طبری، منصور بر جنازۀ ابومسلم می‌خوانده، اما نظر به خشمی كه شاعر از قیام عباسیان در دل داشته، البته غریب نیست كه او این ابیات را سروده باشد (این دو بیت در دیوان نیامده است). از روابط ابوعطا با بزرگان آن روزگار تنها خبر دیگری كه در دست است، روایت مرزبانی (همانجا) است كه 3 بیت از قول او در مدح مهدی نقل كرده كه احتمالاً جعلی است (نیز نك‍ : ابوعطا، 141).
از روابط او با شاعران هم عصر، چند روایت شیرین در دست است. معروفترین آنها، داستان اجتماع او با حَماد راویه، حماد عَجرَد و حماد بن زبرقان و نیز بكر بن مصعب مزنی، در خدمت یحیی بن زیاد است (ابن‌قتیبه، همان، 2 / 652؛ ابن عبدریه، 6 / 471- 472؛ ابن ظافر، 33-35؛ ابن خلكان، 5 / 2820283). اشخاصی كه در این محفل گرد آمده‌اند، در منـابع دیـگر گـاه متفاوتنـد (نك‍ : ابوالفرج، 17 / 330؛ ابن ظافر، 33). نكتۀ جالب توجه در این روایت آن است كه شاعر را پس از تمهیداتی فرا می‌خوانند تا لهجۀ سندی او را به ریشخند گیرند: حماد راویه، چند معما در قالب شعر برای او می‌خواند كه جواب آنها، به ناچار كلماتی شامل حروف دشوار بر زبان ابوعطا می‌بود، شاعر اگر چه بی‌درنگ در بیت شعری پاسخ هر معما را می‌داد، اما هنگام تلفظ آن كلمات مورد نظر، حروف را بدین گونه ادا می‌كرد: ز به جای ج؛ س به جای ش؛ ذ به جای ظ؛ ذ به جای ض؛ ء به جای ع؛ ه‍ به جای ح. نكتۀ جالب دیگر در این روایت آن است كه این شاعران هرزه‌درای اموی كه هیچ كس از زخم زبانشان در امان نبود، خاصه حماد راویه، چون دیدند شاعر دچار خشم شده، به گونه‌ای وی را آرام ساختند و از خطر دشمنی و مهاجات او گریختند.
چنین به نظر می‌آید كه وی به راستی مورد احترام شاعران بوده است. یك بار شعر حماد راویه را ناپسند خوانده، خود بهتر از آن عرضه می‌كند (این روایت را حماد خود نقل كرده است، نك‍ : ابوالفرج، 17 / 336). بار دیگر، در مجلس سلیمان بن مجالد (كه نمی‌دانیم آیا همان فرمانده عصر عباسی است، یا كسی دیگر)، در مدیحۀ خویش «فضلتُ» را «فدلتُ» خواند و كس را آن جسارت نبود كه از این تحریف مضحك بخندد (همو، 17 / 338- 339). حتی ابودلامه، شاعر گولِ بی‌بندوبار هجاگو از پاسخ گفتن به هجای زنندۀ او رو بر می‌تابد (همو، 10 / 240؛ ابن ظافر، 120؛ ابن خلكان، 2 / 326). ذوق نكته‌پرداز نویسندگان، داستان او با ابودلامه را شیرین‌تر ساخته است. گویند ابوعطا استر ابودلامه را هجو گفت، وی نیز از بیم، آن استر را فروخت و خود نیز به هجوش پرداخت (ابوالفرج، 17 / 335-336).
نویسندگان كهن شعر او را ستوده‌اند (مثلاً نك‍ : ابن‌قتیبه، همانجا) و در بدیهه‌سرایی، بی‌مانندش دانسته‌اند (ابوالفرج، 17 / 330). برای یكی از آثار او ابراهیم موصلی آهنگی پرداخته است (همو، 17 / 326). لغت‌شناسان نیز از استشهاد به شعر وی ابایی نداشته‌‌‌‌اند (مثلاً ابن منظور، ذیل حبب، عهد، اتم و رها).
آنچه از آثار او باقی مانده، به راستی استوار، روان و دلنشین است و از هرگونه پیچیدگی نحوی، یا دشواری لغوی به دور است. با اینهمه، همچنانكه مصطفی (ص 29) اشاره كرده، همین اندك مقدار نیز از گزند «لحن» در امان نمانده: در یك بیت (ابوعطا، 149، سطر 16)، اگر لفظ دواب را با تخفیف «ب» نخوانیم، شعر از وزن خارج می‌شود؛ قافیۀ بیتی دیگر (همو، 142، سطر 13) دچار اقواء است.
هیچ كس تاریخ وفات ابوعطا را ذكر نكرده است. تنها ابوالفرج (17 / 329-330) اشاره می‌كند كه وی در اواخر ایام منصور (د 158 ق) در گذشته است.
از ابوعطا به رغم همۀ شهرتی كه داشته، اشعار اندكی بر جای مانده است وآنچه در منابع نقل شده، مجموعاً از 120 بیت در نمی‌گذرد. این ابیات را بلوچ نبی بخش خان سندی گرد آورده و در 1949 م به چاپ رسانده است (در مورد انتقاد از دیوان و كمبودهای آن، نك‍ : مصطفی، 9-20).

مآخذ

ابن خلكان، وفیات؛ ابن شاكر كتبی، محمد، فوات الوفیات، به كوشش احسان عباس، بیروت، 1973 م؛ ابن ظافر ازدی، علی، بدائع البدائه، به كوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، 1970 م؛ ابن عبدریه، احمد بن محمد، العقد‌الفرید، به كوشش محمد امین و دیگران، بیروت، 1402ق / 1982 م؛ ابن قتیبه، عبدالله بن مسلم، الشعر و الشعراء، بیروت، 1964 م؛ همو، عیون الاخبار، بیروت، 1343 ق / 1925 م؛ ابن منظور، لسان؛ ابوتمام، حبیب بن اوس، دیوان الحماسة، شرح خطیب تبریزی، دمشق، 1331 ق؛ ابوعطای سندی، دیوان (نك‍ : مل‍ ، بخش خان)؛ ابوعلی قالی، اسماعیل بن قاسم، ذیل‌الامالی و النوادر، بیروت، دارالكتب العلمیة؛ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، قاهره، دارالكتب؛ بخش خان مقدمه بر دیوان ابوعطا (نك‍ : مل‍ ، بخش خان)؛ بصری، صدرالدین، الحماسة البصیریة، به كوشش مختارالدین احمد، حیدر‌آباد دكن، 1383 ق / 1964 م؛ بطلیوسی، عبدالله بن محمد، الاقتضاب، بیروت، 1973 م؛ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، به كوشش عبدالعزیز دوری، بیروت، 1398 ق / 1978 م؛ بیهقی، ابراهیم بن محمد، المحاسن و المساوی، بیروت، 1390 ق / 1970 م؛ جاحظ، عمرو بن بحر، البیان و التبیین، به كوشش حسن سندوبی، قاهره، 1351 ق / 1932 م؛ زامباور، معجم الانساب و الاسرات الحاكمة، ترجمۀ زكی محمدحسن بك و حسن احمد محمود، بیروت، 1400 ق / 1980 م؛ زمخشری، محمود بن عمر، ربیع‌الابرار و نصوص الاخبار، به كوشش سلیم النعیمی، بغداد،1400 ق / 1980 م؛ صفدی، خلیل بن ایبك، الوافی بالوفیات، به كوشش یوزف فان اس، بیروت، 1393 ق / 1973 م؛ طبری، تاریخ؛ مرزبانی، محمد بن عمران، معجم الشعراء، به كوشش عبدالستار احمد فراج، قاهره، 1379 ق / 1960 م؛ مسعودی، مروج الذهب، به كوشش باربیه دمنار، پاریس، 1871 م؛ نیز:

Bakhsh Khan al-Sindi, B.N., «The Diwan of Abū, ʿAṭā’ of Sind», Islamic Culture, Hyderabad-Deccan, 1949, vol. XXIII; Mustafa, H. Gh., «Abū ʿAṭā’, Al-Sindi an Eighth Century Arabic Poet of Sindh», Islamic Culture, Hyderabad-Deccan,1966, vol. XL(1). 

آذرتاش آذرنوش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: