صفحه اصلی / مقالات / دائرة المعارف بزرگ اسلامی / ادبیات عرب / ابن مفرغ /

فهرست مطالب

ابن مفرغ


نویسنده (ها) :
آخرین بروز رسانی : سه شنبه 20 خرداد 1399 تاریخچه مقاله

اِبْنِ مُفَرِّغ، ابوعثمان يزيد بن زياد بن ربيعة بن مفرغ حميری (د 69ق / 688م)، شاعر هجاگوی بصری. كشاكش ابن مفرغ با فرزندان زياد كه از جانب دولت اموی بر عراق و جنوب ايران حكم می‌راندند، چند هجای گزنده برضد شخص معاويه و همچنين سه مصراع به زبان پارسی كه وی در اواسط سدۀ اول هجری در بصره سروده، موجب گرديده است تا گوشه‌هايی از زندگی او در خاطره‌ها باقی بماند. اينك ــ برخلاف اكثر شاعران هم عصر او ــ می‌توان از حوادث زندگی وی و انگيزه‌ها و حتی تاريخ سرودن اشعارش تصوير نسبتاً روشنی تدارك ديد. راست است كه منابع ما همه حدود 200 سال بعد گزارشهای مربوط به او را ثبت كرده‌اند، اما بيشتر سلسله سندهای آنها را در دوران نقل شفاهی، راويان بزرگ تشكيل داده‌اند، چنانكه برخی از آنها، با توجه به نقد ادبی ـ تاريخی، قابل اعتماد محقق معاصر نيز می‌تواند بود. به خصوص كه تناقض در آنها، نسبت به شروح احوال مشابه، كمتر است. در ميان نويسندگان مسلمان سده‌های 2 و 3ق شايد نخستين كس ابن سلام باشد كه فشرده‌ای از روايات مربوط به او را آورده است. در همان زمان جاحظ، ابن قتيبه و به خصوص بلاذری گزارشهايی كه نسبت به گزارشهای مشابه، مفصل‌تر به نظر می‌آيد، به دست داده‌اند. طبری به بهانۀ پيوند شاعر با خاندان زياد، بسياری از حوادث زندگی او را همراه با چندين قطعه شعر نقل می‌كند كه اين نيز در تاريخ‌نگاری، معمول او نيست. برعكس، مسعودی (3 / 8) به اشارتی كوتاه بسنده كرده است. سپس چون نوبت به ابوالفرج اصفهانی می‌رسد، در گزارش بسيار مفصلی (ح 50 صفحه)، انبوهی حكايت و شعر در شرح حال شاعر نقل می‌كند كه هم روايتهای كهن‌تر را در بردارد و هم مقدار قابل توجهی روايات تازه. در مورد همين روايات است كه به آسانی می‌توان احتمال جعل و افسانه‌پردازی داد، زيرا هم اسناد غالباً دارای مأخذی واحدند و هم نوع حكايتها به خيال‌پردازيهای راويان آن روزگار شبيه است.
در هر حال، به سبب قلت تناقض و تكرار حكايت و اشعار با اختلافی نسبتاً اندك، به آسانی می‌توان روايات مربوط به ابن مفرغ را زمان‌بندی كرد و از مجموع آنها شرح حال معقول و پسنديده‌ای تدارك ديد. اين كار را نخستين بار شارل پلا به عهده گرفت. وی پس از جمع‌آوری آثار ابن مفرغ از منابع كهن، شرح حالی مختصر، اما سخت سودمند فراهم آورد و در آغاز ديوان به چاپ رسانيد. ما نيز پس از دسته‌بندی منابع و تعيين تاريخ واليان به نتايج مشابهی رسيده‌ايم، جز اينكه ترجيح می‌دهيم، در برخی موارد كه بوی افسانه از روايت برمی‌خيزد، جانب احتياط را فرونگذاريم. معنی لفظ مفرّغ كه بر نيای او اطلاق شده، دقيقاً روشن نيست، هرچند كه داستانی در اين باب نقل كرده و گفته‌اند كه وی، برآن شرط بست كه مشك شيری را به يك نفس بياشامد و از آنجا مفرغ خوانده شد (ابن قتيبه، الشعر، 1 / 276؛ ابوالفرج، 18 / 254؛ نك‍ : ابن دريد، 529). اين مرد كه در مدينه می‌زيست، ادعای انتساب به حمير را داشت (ابوالفرج، همانجا) و بنابراين به راستی در اينكه او از يَحْصُب كه خود يكی از تيره‌های حمير است، برخاسته باشد (نك‍ : ابن سلام، 2 / 686)، می‌توان ترديد كرد، به خصوص كه روايات ديگر، او را بردۀ ضحاك بن عبدعوف هلالی دانسته‌اند (ابن قتيبه، ابوالفرج، همانجاها). اما گويی غالب نويسندگان قول سوم را بيشتر پسنديده‌اند كه او را هم پيمان (حليف) خاندانی از قريشيان (ابن قتيبه، همانجا) يا به عبارت دقيق‌تر، هم پيمان خاندان خالد بن اسيد... بن اميه (ابن دريد، ابوالفرج، همانجاها) دانسته‌اند (قس: پلا، 196). با اينهمه، خواهيم ديد كه در عمل، انتساب او به حمير مورد قبول معاصرانش بوده است.
در آن روزگار، راويان به وجود دو خاندان حميری در بصره اشاره می‌كنند و هيچ نامی از خاندان ابن مفرغ نمی‌برند (نك‍ : ابوالفرج، همانجا)، حال آنكه، به روايتی ديگر (همو، 18 / 295) كه در منبع ديگری تأييد نشده، عموی شاعر عمرو بن مفرغ، مردی ارجمند و صاحب مقام بود و هنگامی كه عبدالله بن عباس از جانب اميرالمؤمنين علی (ع) والی بصره بود (36-40ق / 656-660م)، او را به جای خويش نشاند. به همين سبب عمرو منزلت و نفوذی در سراسر آن ناحيه داشت. بعدها در آن هنگام كه ميمون بن عامر ــ همان كس كه درهمهای ميمونيه به نام او شهرت داشت ــ عامل اهواز بود (همانجا)، شاعر وی را به اهواز كشانيد (پلا، 196-197، ولايت ابن عباس بر بصره و ولايت ميمون بر اهواز را يك زمان پنداشته كه به گمان ما با نص الاغانی منطبق نيست). اما در متون تاريخی، نه نامی از ميمون در اهواز برده شده و نه از عموی شاعر در مقام جانشينی ابن عباس. علاوه بر اين، حكايت كشاندن آن عم صاحب مقام به اهواز نيز خالی از خيال‌پردازی نيست، اما جز اين حكايت، هيچ اطلاع ديگری از دوران جوانی شاعر در دست نداريم و در آن چنين آمده است كه يزيد به دختر اعنق، دهقانِ اهوازی كه اناهيد نام داشت، عشق می‌ورزيد (ابوالفرج، 18 / 289). اين دختر در جايی ميان سُرَّق و رامهرمز سكنى داشت. شاعر كه در كار اين عشق سخت مورد سرزنش عموی خويش عمرو بود، چاره‌ای انديشيد و به بهانۀ اينكه اموالش نزد مردم در معرض تلف است، عمرو را به اهواز دعوت كرد تا شايد از بيم او، اهوازيان دين خويش را ادا كنند. چون به منزل اناهيد رسيدند، دختر كه از پيش به اشارت يزيد خويشتن را به جامه‌های نيكو و زيورهای گران آراسته بود، در مقابل عمرو ظاهر شد. عمرو از برادرزادۀ خود خواست كه، حال كه عشق می‌ورزد، به چنين زنی عشق ورزد. سپس چون دانست كه آن زن همان اناهيد است، به نيرنگ شاعر پی برد و خشمناك، به بصره بازگشت (همو، 18 / 295-296).
با آنكه به صحت اين داستان نمی‌توان به آسانی اعتماد كرد، به وجود اناهيد هم نمی‌توان شك برد، زيرا وی را هم در دو روايت ديگر باز خواهيم يافت و هم نامش در يك بيت شعر (ابن مفرغ، 146؛ ابوالفرج، 18 / 289) آمده است. علاوه بر اين، در قطعه شعر ديگری، دو بار نام جمانه خواهر اناهيد (نك‍ : همانجا) آمده، ولی بايد پنداشت كه شاعر از اين نام، خود اناهيد را اراده كرده است (نك‍ : ص 131). جالب توجه آنكه نام جمانه خواهر اناهيد، 5 بار (صص 131 دوبار، 144، 145، 223) در غزليات او آمده است، اما در قطعۀ صفحۀ 144 پيداست كه همۀ داستان گرد اناهيد می‌گردد، نه خواهر او. در شعر ديگری نيز (صص 176-180) به منزل وی كه نزديك «مَسرُقان و سرق و رامهرمز» يعنی «بلاد بنات الفارسية» است، اشاره می‌كند. اينك خلط ميان اين دو معشوق و نيز نام عربی اعنق كه در آغاز فتوحات اسلام بر دهقان اهوازی، اطلاق شده، البته پژوهشگر را دچار سردرگمی می‌كند.
شايد در همين دوران جوانی بود كه شاعر با عبيدالله بن ابی بكره ملاقات كرد و از بخشندگيهای او بهره‌مند شد. عبيدالله در 51ق وارد سيستان شد و تا اندكی بعد از مرگ زياد بن ابيه (53ق) والی آن شهر بود، سپس معاويه وی را از ولايت سيستان عزل كرد و عباد بن زياد را به جايش گمارد (تاريخ سيستان، 92-95؛ بلاذری، فتوح، 153) و عباد نيز 7 سال، يعنی از 54 تا 61ق والی سيستان بود. ماجرايی كه ميان شاعر و عبيدالله بن ابی بكره رفت، در بصره رخ داد. بنابراين نمی‌دانيم آيا در زمان حكومت او بر سيستان بوده و او برای ديدار امير بصره آمده بوده است، يا در زمانی كه از ولايت سيستان معزول شده بود و احتمالاً چندی در بصره مانده بود (به روايت بلاذری، همان، 106، وي در بصره خانه‌ای داشت). در اين روايت، چنين می‌خوانيم كه ابن مفرغ 000‘70 درهم بدهكار بود و برای كسب اين مال، روزی بر در سرای امير نشست. آنگاه بزرگانی كه خارج می‌شدند (از جمله طلحة الطلحات) چون وی را در آن حال می‌ديدند و از علت آگاه می‌شدند، مقداری از آن دين را به عهده می‌گرفتند. اما عبيدالله بن ابی بكره نخست از حضور او آگاه نشد. چون به خانۀ خويش رسيد، از آن حال آگاهش كردند. وی نيز شتابان باز آمد و همۀ دين شاعر هجاگوی را به عهده گرفت. اين بخشندگی، موجب شد ابن مفرغ قطعه‌ای در مدح او بسرايد (نك‍ : ابوالفرج، 18 / 296-297؛ قس: ابن مفرغ، 197؛ پلا، 197).
ملاقات ديگر او با عبيدالله بن ابی بكره، در آغاز حكومت وی بر سيستان رخ داد. احتمالاً در 51ق بود كه عبيدالله از سيستان نامه نوشت و از او خواست كه به خدمت او در سيستان رود. چون ابن مفرغ وارد آن ديار شد، امير با آنكه می‌دانست او قصدی جز كسب مال ندارد، سخت عزيزش داشت، اما شاعر بيش از 7 روز در آنجا نماند و با مالی كلان عازم اهواز گرديد و امير او را تا 4 فرسخی مقر حكومت خود بدرقه كرد. شاعر با آن مال به رامهرمز رسيد و به مهمانداران خويش چنين گفت: «اين مال از آن دختر اعنق، دهقانۀ اهوازی است» و سپس غزلی سرود و در آن بخشش خويش را با معشوقه بازگو كرد (ابوالفرج، 18 / 293)، اما نام معشوق، اينجا جمانه است نه اناهيد (نك‍ : ابن مفرغ، 144-145).
شاعر عاقبت به اهواز رسيد و با ثروت نويافته به خانۀ اناهيد درآمد و با نديمان، ظريفان و خوانندگان شهر به عيش و نوش نشست و با هركس كه از بصره، كوفه و شام به ديدارش می‌آمد، بخشندگيها می‌كرد و در پاسخ كسانی كه از احوال عبيدالله می‌پرسيدند، قصيده‌ای سخت ستايش‌آميز می‌سرود (ابوالفرج، 18 / 292-294؛ نيز نك‍ : ابن مفرغ، 201-205).
تا اين زمان، روايات ما منبعی جز الاغانی ندارد و ملاحظه می‌شود كه منابع متأخرتر، حتی ابن خلكان كه مايۀ اصلی رواياتش را در اين باب از الاغانی گرفته، از ذكر آنها خودداری كرده‌اند. اما همينكه به رابطۀ او با سعيد نوادۀ عثمان و سپس با عبيدالله بن زياد می‌رسيم، روايات مربوط به او را در همۀ منابع پيش از الاغانی نيز باز می‌يابيم. سعيد بن عثمان بن عفان، در 56ق از جانب معاويه به ولايت خراسان گمارده شد. وی كه با شاعر دوستی داشت، خواست تا همراه او به خراسان رود، اما شاعر نپذيرفت و ترجيح داد به عبادبن زياد بپيوندد و به نصايح سعيد در باب فرومايگی عباد، وقعی ننهاد (ابن سلام، 2 / 688؛ ابن قتيبه، همانجا؛ بلاذری، انساب، 4(1) / 374؛ ابوالفرج، 18 / 256؛ ابن خلكان، 6 / 343-344). اگر به سال حكومت اين اميران كه گاه در منابع مختلف ياد شده است، اعتماد كنيم، می‌توانيم گمان كنيم كه پيوستن او به عباد، حدود 56ق بوده، هرچند كه طبری (5 / 315) گويی همۀ اين ماجراها را در 59ق نهاده است. هيچ نمی‌دانيم كه چرا شاعر، مردی اصيل و بخشنده چون پسر عثمان را فروگذاشت و به مردی تندخوی و بدمنش چون عباد پيوست، به خصوص كه او ــ اگر نظر پلا (ص 198) را بپذيريم ــ پيش از آن، نسب زياد و مادرش سميه را به استهزا گرفته بوده (ابوالفرج، 18 / 285) و عبيدالله بن زياد نيز ــ از آنجا كه می‌دانست برادرش در مرزهای شرقی اسلام به جنگ مشغول خواهد بود و به شاعر نخواهد پرداخت ــ او را از بی‌مهری عباد برحذر داشته بود (همو، 18 / 256؛ قس: پلا، 199). وی ديرزمانی در خدمت عباد بود و حتی گويا همراه او به جنگ نيز می‌رفت (تاريخ سيستان، 95) و همچنانكه عبیدالله پيش‌بينی كرده بود، عباد چنان به جنگ و گرفتاريهای ولايت مشغول بود كه هرگز شاعر خويش را مورد عنايت قرار نداد. سرانجام روزی شاعر هجاگوی خشمناك، ريش انبوه عباد را به سخره گرفت و با مردی لخمی كه كنارش ايستاده بود گفت: «اگر اين ريشها علف بود، می‌توانستيم اسبان مسلمين را سير كنيم» (ص 225). آن سال به قول طبری سپاه اسلام از نظر علوفۀ ستوران در مضيقه قرار داشت (5 / 317). چون اين سخن به گوش عباد رسيد، گرفتاريها و سرگردانيهای شاعر آغاز گرديد (ابن قتيبه، همان، 1 / 276-277؛ طبری، همانجا؛ ابوالفرج، 18 / 257). بعيد نيست كه وی شعر ديگری را هم كه به ريش بلند عباد تعريض دارد (ص 85؛ ابوالفرج، 18 / 258)، در همين زمان سروده باشد. همين جا بود كه عباد به ياد هجاهای او برضد پدرش زياد افتاد و بر آن شد كه انتقام گيرد (همو، 18 / 257). شاعر كه از خشم امير آگاه شده بود، نزد او شتافت و از او اجازه خواست كه نزد سعيد بن عثمان باز گردد. عباد كه از زبان زهرآگين او بيمناك بود، نه تنها به او اجازۀ خروج نداد، بلكه طلبكاران او را نيز تشويق كرد كه در طلب مال خود شكايت به او برند و سپس به همين بهانه وی را به زندان افكند و آزار بسيار رسانيد. وی پيش از افتادن به زندان يا در اثنای آن، ناچار شد «بُرد» و «اَراكه» را كه غلام و كنيز او بودند و چون فرزند آن دو را دوست می‌داشت، بفروشد. بهای آن دو و حتی بهای اسب و سلاح و اثاث منزل او هم كه به فرمان عباد فروخته شد، كفاف دين وی را نداد و شاعر ناچار همچنان در زندان باقی ماند. شايد از همانجا بود كه دو قصيدۀ داليه و ميميۀ خود را در غم دوری آن دو سرود (نك‍ : صص 95- 99، 207-215؛ ابوالفرج، 18 / 258-261).
يك بيت از ميميه، در شمار شواهد لغت‌شناسان است («شريت» به معنی «فروختم»، نك‍ : دنباله مقاله) و بيت آخر آن (برده را به عصا تنبيه كنند، اما آزاده را ملامت بسنده باشد) نيز ضرب‌المثل شده است (دربارۀ منابع بسيار متعدد ميميه و خاصه بيت آخر، نك‍ : پلا، 227؛ ابن مفرغ، 215-217). اما شاعر برد و اراكه را از دست نداد، زيرا برد كه جوانی زيرك بود، خريدار را از زبان زهرآگين شاعر ترسانيد، چنانكه وی نامه‌ای به ابن مفرغ در زندان نوشت و به او وعده داد كه آن دو را تا زمان آزادی شاعر نزد خود نگه دارد و سپس به او باز پس دهد (ابوالفرج، 18 / 258). پس از چندی، باز در روايتی ديگر خواهيم ديد (نك‍ : دنبالۀ مقاله) كه برد در شام همراه شاعر است. شاعر در زندان، چندی به هجو عباد پرداخت (صص 60-63؛ ابوالفرج، 18 / 268) و به ياد نيكيهای سعيد بن عثمان (همو، 18 / 273؛ ابن مفرغ، 109-112) شعر سرود و چون سودی نبرد، شيوه‌ای ديگر پيش گرفت و به جای هجا، با همگان می‌گفت كه امير مردی را ادب می‌كند تا به راه راست آيد. ظاهراً اين سخن در عباد مؤثر افتاد و از زندان رهايش كرد. شاعر به بصره و از آنجا به شام رفت و پيوسته از شهری به شهری ديگر می‌گريخت و زياد و فرزندش را به باد هجا می‌گرفت. اشعار او كه به بصره می‌رسيد، مردم ستم‌ديده آنها را با شادي تمام باز می‌خواندند. اين روايت را كه كامل‌ترين روايات است، عيناً از الاغانی ابوالفرج (18 / 257-261؛ قس: پلا، 199-200) گرفته‌ايم، اما در منابع كهن‌تر و متأخرتر نيز بارها، به گونه‌ای مختصرتر تكرار شده است (نك‍ : ابن سلام، 2 / 686-687؛ ابن قتيبه، همان، 1 / 277- 278؛ بلاذری، طبری، همانجاها؛ ياقوت، 20 / 43؛ ابن خلكان، 4 / 346- 348).
تحول بعدی در زندگی ابن مفرغ، اسير شدن او به دست پسران زياد است. اجازۀ دستگيری او از طرف خليفه صادر شد. در اين مورد، روايات اندكی مختلفند. همچنانكه بلاذری (همانجا) و طبری (5 / 318) گفته‌اند و از ديگر روايت (مثلاً ابن قتبيه، همان، 1 / 280) نيز برمی‌آيد، خليفه در آن زمان، معاويه بود. اما ابوالفرج اصفهانی كه روايات ديگری هم در اختيار داشته، بر آن است كه همۀ اين حوادث در زمان يزيد بوده است، «زيرا عباد را يزيد بر سيستان گمارد» (18 / 261-262).اما می‌دانيم كه عباد، حدود 54ق، در عصر معاويه به سيستان رفت و در آغاز خلافت يزيد از آن مقام معزول شد. بنابراين بهتر است در روايت الاغانی، به جای يزيد معاويه را قرار دهيم.
ابوالفرج از قول عمربن شبه نقل می‌كند (18 / 265) كه عباد همۀ هجاهای يزيد بن مفرغ را گرد آورده، نزد برادرش عبيدالله كه عازم ديدار معاويه بود، فرستاد. از مجموعۀ اين اشعار، ابوالفرج دو قطعه نقل كرده كه به معاويه و ابوسفيان و سميه تعريض دارد (برای منابع اين دو قطعه كه بسيار متعدد است، نك‍ : ابن مفرغ، 150-157، 229). در قطعۀ نخست يكی از معروف‌ترين ابيات ابن مفرغ دربارۀ عبيدالله زياد آمده كه بارها مورد استشهاد زبان شناسان بوده است. در اين بيت (شم‍ 17 ديوان) شاعر خطاب به امير بصره می‌گويد: «آن روز كه شمشير بگشودی ... » (يوم فتحت سيفك). مادر عبيدالله، زنی ايرانی به نام مرجانه بود كه پس از زياد، همسر شيرويۀ اسواری شد و عبيدالله در محيطی كاملاً ايرانی پرورش يافت. از اين رو، هنگامی كه می‌خواست به سپاهيان فرمان دهد كه «شمشير بكشيد» عبارت فارسی را به عربی ترجمه كرده، گفت: «شمشير بگشاييد» (جاحظ، البيان، 2 / 167؛ قس: فوك، 15-16). ابن مفرغ نيز كه نكتۀ ظريف را به نيكی دريافته بود، وی را به باد استهزا گرفت. اين روايت در نقائض (ابوتمام، 8) كه يكی از كهن‌ترين منابع است و نيز در الاغانی (ابوالفرج، 18 / 284) اندكی متفاوت است، از اين قرار كه ابن زياد، اين عبارت را از بيم بانگ شغالی ادا می‌كند و نيز ابن زياد در الاغانی، عباد است.
عبيدالله آن اشعار را نزد معاويه خواند و از او اجازۀ قتل ابن مفرغ را طلبيد. معاويه تنبيه او را جايز شمرد، اما به قتل رضا نداد. در روايتی ديگر (همو، 18 / 262) آمده است كه عبيدالله نامۀ مفصلی در اين باب به معاويه (در الاغانی: يزيد) نوشت و خليفه نيز فرمود شاعر را هر كجا هست، بيابند).
ابن مفرغ چون از اين فرمان آگاه شد، سخت ترسيد و بهتر آن ديد كه مخفيانه به بصره بازگردد تا شايد نزد اشراف شهر پناهی جويد. منابع ما، بيشتر نام 5 تن و گاه نام 4 تن از اين اشراف را ذكر كرده‌اند (نك‍ : ابن سلام، 2 / 690؛ بلاذری، همان، 4(1) / 376؛ طبری، 5 / 318؛ ابوالفرج، همانجا): احنف بن قيس، خالد و اميه نوادگان خالد بن اسيد، عمر بن عبيدالله بن معمر و طلحة الطلحات.
اما هيچ يك از اين بزرگان را از بيم خاندان زياد، جسارت آن نبود كه شاعر را پناه دهند. وی ناچار دست به دامان منذر بن جارود عبدی كه دخترش بحريه را به همسری عبيدالله در آورده بود، زد و در منزل او پنهان شد. عبيدالله نيز كه از نهانگاه او اطلاع داشت، از يك سو منذر را به خدمت خويش خواند و از سوی ديگر، مأموران خود را برای دستگيری ابن مفرغ روانه كرد. پس از آن هم به خواهش پدرزن خويش دربارۀ آزادی شاعر وقعی ننهاد (همانجاها). ابن مفرغ نزد عبيدالله از عباد گلۀ بسيار كرد، اما آن هم كارگر نيفتاد و حتی ــ اگر روايت الاغانی را كه پيش از اين ذكر كرديم، بتوان در اينجا نهاد ــ عبيدالله نامه‌ای به خليفه نوشت و اجازۀ قتل شاعر را طلبيد كه مقبول نيفتاد (ابوالفرج، 18 / 263؛ قس: پلا، 201).

صفحه 1 از2

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: