صفحه اصلی / مقالات / دائرة المعارف بزرگ اسلامی / تاریخ / جلالی، نهضت /

فهرست مطالب

جلالی، نهضت


نویسنده (ها) :
آخرین بروز رسانی : دوشنبه 6 آبان 1398 تاریخچه مقاله

 جَلالی، نَهْضَت، شورشها و قیامهایی که در سده‌های 10-11ق / 16-17م، به‌ویژه در آناتولی، برضـد نظام اداری ـ اجتماعـی دولت عثمانی رخ داد و امپراتوری را با دشواریهای بسیار مواجه ساخت. این سلسله قیامها نام خود را از شیخ جلال بوزاوغلو برگرفته‌اند که در 925ق / 1519م، در اواخر دوران سلطان سلیم اول (سل‍ 918 -926ق / 1512-1520م) در شهر توقات بر دولت شورید. اگر چه این قیام به شدت سرکوب شد، اما قیامهای بعدی که با اهداف و ماهیتهای گوناگونی تا مدتها ادامه داشت، عموماً در میان مردم به جلالی معروف شد (دانشمند، II / 50).
اسکندربیک منشی در سبب نام‌گذاری این گروه گوید: «همانا این طایفه مظاهر جلال‌اند که رحم و عفو و صفح در نهاد ایشان نیست» (ص 765-766). واژۀ جلالی در منابع تاریخ عثمانی با عباراتی مانند ملحد بد فعال (سعدالدین، 2 / 384)، اشقیای جلالی («تلخیصهایی ... »، 5)، ملحد (سومر، 74 ، نیز حاشیۀ 46)، حرامی و راهزن («دائرة‌المعارف ترک»، X / 117) مترادف بوده است که حکم آنان را حکم «خروج علی السلطان» دانسته‌‌اند «دائرة‌المعارف دیانت ... »، VII / 252-256 ؛ نعیما، I / 163).
این رویدادها همچنین با عنوانهایی چون «فتنۀ جلالی» و «واقعۀ جلالی» و نظایر آن نامیده شده است (عطایی، 479-480)؛ به عبارتی بهتر، مردم تمامی شورشهایی را که به قتل و غارت و بی‌خانمانی و سرگردانی آنان می‌انجامید، «جلالی» نامیده‌اند «دائرة‌المعارف دیانت»، همانجا).
دربارۀ زمینه‌ها و اسباب بروز این شورشها می‌توان به این نکات اشاره کرد: سوء رفتار دولتمردان با مردم، فشارهای مالیاتی، ستم پاشاها و بیکها بر روستاییان که تأمین‌کنندگان اصلی درآمد دولت محسوب می‌شدند (کونت، II / 142)، رفتار ظالمانه و نامشروع قضات، جنگهای طولانی و فرساینده با دولتهای ایران و اتریش (دربارۀ این جنگها، نک‍ : اوزون‌چارشیلی، III(1) / 56 ff.) که تأمین هزینۀ سنگین این جنگها نیز بیشتر بر عهدۀ روستاییان بود (همو، III(1) / 99-100)، بر هم خوردن نظام زمینداری عثمانی یعنی تیمار (اقطاع) (همانجا) بر اثر واگذاری زمینهای اصحاب تیمار به نزدیکان و خواص سلطان (کونت، II / 140) که از دست دادن وسیلۀ گذران زندگی ارباب تیمار را در پی داشت، همچنین تصاحب سِمتهای بالای دولتی از سوی افرادی که تبارشان از دوشیرمه ها (مسیحیان مسلمان‌شده که در دربار خدمت می‌کردند؛ پاکالین، I / 442-445) بودند، ناخرسندی را از عموم مردم به نظامیان نیز سوق داد (آق‌داغ، 441).
در چنین شرایطی کسانی نیز که با بهانه‌ها و دستاویزهای واهی خشم دولت را برانگیخته، و گذران زندگی خود را از دسـت داده بـودند ــ مـاننـد فـراریـان از جبهـه‌هـای جـنـگ و برکنارشدگان از وظایف نظامی و اداری (اوزون چارشیلی، همانجا) ــ به صورت گروههای کوچک به اقدام برضد وضع موجود پرداختند و دسته‌های کوچک از جوانان مسلح به راهزنی روی آوردند (کونت، II / 143-144). از به هم پیوستن این گروههای کوچک اردوهای چند هزار نفری پدید آمد که در اطراف یک سرکرده گرد می‌آمدند و بدین ترتیب، راه قیامهای بزرگ هموار می‌شد (آق‌داغ، 139-144). اختلافات میان واحدهای نظامی به‌ویژه ینی‌چریها و قاپی قوللاری («دائرة‌المعارف دیانت»، همانجا)، همچنین عدم حضور پادشاه در مرکز حکومت و گرفتاری او در جنگ (دانشمند، II / 122)، از دیگر عوامل تشدید این شورشها بود.
بدین ترتیب جلالی‌گری رشد یافت و قدرت آنان با تشکیلات منسجم و یکپارچه به درجه‌ای رسید که برخی دعوی سلطنت می‌کردند («دائرة‌المعارف دیانت»، VII / 254). بعضی از ناراضیان قیامهای پیشین، که بیشتر ماهیت مذهبی داشت و از نوع قیامهای علـوی ـ قزلباش بود، در شکل‌گیری نهضتهای جلالـی نقش مهم داشتنـد؛ از آن میان، بایـد به خیزش شاه قلـی بابا تَکَلـی در دهۀ دوم سـدۀ 10ق / دهۀ اول سدۀ 16م اشاره کـرد.

شاه‌قلی که منابع عثمانی او را شیطان‌قلی می‌نامند، از هواداران صفویه و خلیفۀ شاه اسماعیل صفوی در آناتولی بود. وی در روستای یالینلو از توابع آنتالیا مریدان بسیار گرد آورد. آوازۀ زهد او تا بدانجا رسید که سلطان بایزید دوم که تمایلات مذهبی داشت، برای او مقرری تعیین کرد (اوزون چارشیلی، II / 230 ؛ تکین داغ، 36). روز به روز بر مریدان شاه‌قلی افزوده می‌شد (همو، 38)، چندان‌که دعوی مهدویت کرد و دست به قیام زد و با فرستادن نمایندگانی به نواحی مختلف عملاً به حکومت پرداخت (همو، 54, 59 ؛ اوزون چارشیلی، همانجا)؛ اما سرانجام از نیروهای عثمانی شکست خورد و کشته شد و گروهی از پیروانش به ایران فرار کردند (سعدالدین، 2 / 179-181؛ روملو، 126؛ اوزون چارشیلی، II / 231). پس از این شورش، فردی دیگر به نام نورعلی خلیفه با همان اهداف شاه‌قلی قیام کرد که با اقدامات خونین سلطان سلیم آن نیز پایان یافت (تانسل، 94).
اندکی پس از این رویداد، در 925ق / 1519م یک سپاهی تیماردار (کونت، II / 126) از اهالـی بوزوق بـه نـام شیخ جلال ــ که در ناحیۀ توقات (اوزون چارشیلی، II / 297) در حوالی قلعۀ تُرخال، از توابع آماسیه، به عبادت مشغول بود ــ با انتظار ظهور مهدی و به قولی با ادعای مهدویت قیام کرد (سعدالدین، 2 / 384؛ آق‌داغ، 117 ؛ دانشمند، II / 50) و با گفتن «مهدی دوران منم»، (سعدالدین، همانجا؛ تانسل، 93)، مریدان بسیاری گرد آورد (همانجا). گفته‌اند که احتمالاً قیام او از جانب صفویان حمایت می‌شد (اوزون چارشیلی، همانجا). شیخ جلال منطقه‌ای وسیع میان رودهای یشیل ایرماق و قزل ایرماق را تصرف کرد (آق‌داغ، همانجا)، اما از علی‌بیک شهسوار اوغلو، که به فرمان سلیم به سرکوب او رفته بود، شکست خورد و اسیر شد و اندکی بعد اعدام گردید (سعدالدین، 2 / 384-385؛ اوزون چارشیلی، همانجا؛ دانشمند، کونت، همانجاها)، اما گروهی از پیروان او به ایران فرار کردند (همانجاها). با این ترتیب، قیام شیخ جلال که عنوان شاه ولی نیز داشت (یینانج، 103) سرکوب شد.
قیام شیخ جلال سرآغاز قیامهایی از این نوع بود که در اوایل دوران ‌فرمانروایی سلطان ‌سلیمان قانونی (سل‍ 926-974ق / 1520- 1566م) رخ داد و حکومت عثمانی را با تهدید جدی مواجه ساخت. برخی از این شورشها که در فاصلۀ سالهای 932-935ق / 1526-1529م اتفاق افتاد، اینها ست: سوکلون قوجه و پسرش شاه‌ولی در بوزوق؛ باباذوالنون، طوقوز یا دوموزاوغلان در طرس؛ ولی خلیفه در آدانا؛ و قلندر چلبی (پچوی، 1 / 117-120؛ اوزون‌چارشیلی، II / 346؛ دانشمند،II / 123؛ «دائرة‌المعارف‌دیانت»، VII / 532). این قیامها که عموماً از پشتیبانی دولت صفوی نیز برخوردار بودند (همانجاها) و در تواریخ عثمانی جلالی نامیده شده‌اند، حتى شورش مصطفێ دروغین (دوزمه‌جه مصطفى) نیز که پس از کشته‌شدن شاهزاده مصطفى، پسر سلیمان توسط پدرش (اوزون چارشیلی، II / 401-403) در 962ق در روم ایلی اتفاق افتاد (پچوی، 1 / 341-342)، جلالی نامیده شده است.
در میان شورشیان سالهای یاد شده قلندرچلبی مشهورترین آنان است. قلندرچلبی یا قلندرشاه (همو، 1 / 121؛ دانشمند، II / 124) ــ که به روایتی از نوادگان حاج بکتاش ولی است (پچوی، 1 / 120) ــ چند هزار نفر از علویان و قزلباشان را که پچوی آنان را «ناپاکان بد مذهب» نامیده است (1 / 121)، گرد آورد و با مغلوب کردن والیها و سنجق‌بیگهای اطراف، به تهدید آناتولی پرداخت. صدراعظم ابراهیم پاشا به مقابله رفت و بـا تطمیـع رؤسـای گـروههـای هـوادار قلنـدر ــ کـه سـابقـاً از تیماردارانِ ذوالقدریه بودند ــ توانست اطراف او را خالی کند. آنگاه قلندرچلبی را نیز گرفتند و در 933ق / 1527م کشتند (همو، 1 / 120-123؛ لطفی‌‌ پاشا، 332؛ دانشمند، II / 124-125؛ اوزون ـ چارشیلی، II / 346-347).
از مهم‌ترین قیامهای جلالی که از 957ق / 1550م به بعد سراسر آناتولی را فراگرفت، شورش عبدالحلیم قره‌یا‌زیجی است. آگاهی دربارۀ جزئیات اوایل زندگی او اندک است. عبدالحلیم را از مردم اورفا (رُها) و یا شهر چوروم دانسته‌اند (IA, VI / 339). او در آغاز نزد بیگلربیگیها با عنوان سگبان (رستۀ نظامی) و صوباشی (مترادف با شحنه) خدمت می‌کرد (همان، VI / 340). حتێ در زمان مراد سوم جزو گروه «آلتی بولوک» یا واحدهای شش‌گانه، بخشی از سواره‌نظام سپاه ینی‌چری (پاکالین، I / 53)، و محافظ یکی از قلاع مرزی بود (همانجا). آنگاه قائم مقام یکی از امیران ناحیۀ سیواس شد؛ اما هنگامی که شخص دیگری را به جای‌ وی برگزیدند، دست ‌به ‌شورش زد (پچوی، 2 / 252؛ اوزون‌چارشیلی، III(1) / 100؛ «دائرة‌المعارف دیانت»، VII / 254؛ «دائرة‌المعارف ترک»، همانجا) و به روایت نعیما (I / 163)، در مدتی اندک، عدۀ دیگری از ناراضیان را جمع کرد و «باش بوغ» یا رئیس آنها شد (IA، همانجا).
شمار نیروهایی که قره‌یازیجی «به بذل اموال و ایثار درم و دینار که از قطع طرق و غارت» به دست می‌آورد (اسکندربیک، 766)، دور خود جمع می‌کرد، روز به روز افزایش می‌یافت. چندی بعد به مدد یارانش اورفا را تصرف کرد و به حکومت نشست و فرمانهایی با عنوان «حلیم شاه» به اطراف و اکناف فرستاد (اوزون چارشیلی، III(1) / 101؛ دانشمند، III / 202). در این گیرودار، حسین پاشا، مفتش (بازرس) ایالت آناتولی نیز با او همراه شد (نعیما، نیز IA، همانجاها). دولت عثمانی وزیر ثالث محمد پاشا را به دفع شورش او مأمور کرد. با آنکه قره‌یازیجی با وجه‌المصالحه قرار دادن حسین‌پاشا و تسلیم او به وزیر و قول فرمانبرداری از دولت، حکومت شهر آماسیه را گرفت (نعیما، همانجا)، اما از عملیات خود دست نکشید، تا آنجا که دولت عثمانی بر آن شد تا محمدپاشا را به سرکوب نهایی او مأمور کند. قره‌یازیجی بار دیگر توبه کرد و بخشوده شد و حتى در دفع شورش سوخته‌ها یا سفته‌ها (طلاب علوم دینی) با دولت همکاری کرد و این بار حکومت شهر چوروم به او داده شد (پچوی، 2 / 253؛ IA، همانجا).
قره‌یازیجی همچنان عهدشکنی کرد و عملیات خود را از سرگرفت. دولت عثمانی این بار ابراهیم پاشا و صوقوللوزاده حسن پاشا را به اتفاق به جنگ او فرستاد (هامرپورگشتال، 8 / 14؛ اوزون چارشیلی، دانشمند همانجاها). در این نبرد قره‌یازیجی ابراهیم پاشا را شکست داد، اما سرانجام از حسن پاشا در محلی به نام «سپدلی»، در نزدیک البستان شکست خورد و به کوههای هانیک فرار کرد (هامرپورگشتال، همانجا؛ دانشمند، III / 208؛ آق‌داغ، 388) و در همان‌جا درگذشت. اطرافیانش برای آنکه جسد او به دست عثمانیان نیفتد و مورد بی‌احترامی قرار نگیرد، آن را پاره‌پاره کردند و هر قطعه‌اش را در جایی به خاک سپردند (هامرپورگشتال، 8 / 14-15).
با توجه به متن حکم قره‌یازیجی خطاب به مردم شهر قیصریه پس از شکست ابراهیم پاشا که در آن آمده بود: «فرمودم دست عثمانیان از این منطقه منقطع و سلطنت بلامنازع به من مقرر شود» (نعیما، I / 174)، چنین به نظر می‌رسد که وی درصدد برانداختن حاکمیت دولت عثمانی از آناتولی بوده است؛ اما آق‌داغ مؤلف کتاب «جلالیها» ادعای براندازی دولت را شایعاتی می‌داند که مخالفان جلالیها برای تشویق دولت، برای اقدام قاطع برضد این شورشیان، به وجود آورده‌اند (ص 443 441,؛ IA، همانجا).
قره‌یازیجی که توانست عدۀ بسیاری را در اطراف خود جمع کند و گروه دیگری را به هوس جلالی شدن بیندازد، در به‌وجودآمدن دوران ملالت‌بار پس از 1012-1019ق / 1603-1610م که جامعۀ عثمانی با آن دست و پنجه نرم می‌کرد، تأثیر بسزایی داشته است. با این همه، گویا رفتار او با مردم بهتر از جانشینانش و نیز جلالیان دیگر بوده است (آق‌داغ، 389).
پس از درگذشت قره‌یازیجی برادرش دَلی حسن جانشین او شد. چندتن از سردمداران جلالی مانند طویل، شاه‌وردی، و یولّارقاصدی نیز به او پیوستند (هامرپورگشتال، همانجا). دلی‌حسن باقی‌ماندۀ نفرات قره‌یازیجی را با خود همراه کرد و با استفاده از گرفتاری دولت در جنگ با اتریش، به تاخت‌و‌تاز پرداخت و شهر توقات را که حسن‌پاشا در آنجا اقامت داشت، محاصره کرد. پاشا که به قلعه پناه برده بود، با خیانت یکی از افرادش کشته شد و شهر و قلعه به دست جلالیان افتاد (همو، 8 / 15؛ اوزون چارشیلی، III(1) / 102؛ نعیما، I / 207-208؛ پچوی، 2 / 254؛ آق‌داغ، 400-401).
از این زمان به بعد، حملات جلالیان از روستاها به شهرها کشیده شد و دورۀ جدیدی آغاز گردید که از 1012 تا 1019ق ادامه داشت. در این مدت برخی از سرکردگان جلالی از دلی‌حسن جدا شدند و به طور مستقل به غارت و چپاول شهرها پرداختند (همو، 401) و گروههای متعدد جلالی نیز از بزرگ و کوچک یکی پس از دیگری سربرآوردند، چنان‌که گفته‌اند: «به جای یک جلالی صد جلالی به وجود آمد» (همو، 471).
در چنین شرایطی دَلی‌حسن که بسیار شهرت یافته بود، بعضی از شهرهای دیگر مانند کوتاهیه و افیون قره‌حصار را نیز تصرف کرد و از دولت عثمانی مقام و منصب خواست (همو، 404). دولت عثمانی او را به حکومت بوسنی منصوب کرد (همو، نیز اوزون چارشیلی، همانجاها؛ پچوی، 2 / 270) و به اطرافیانش نیز سنجق و بلوک واگذار شد (همانجا). آنگاه او را با گروهی به میدان جنگ با اتریش فرستادند (هامرپورگشتال، 8 / 29-30). سرانجام دلی‌حسن به اتهام همکاری با پاپ و ایجاد ارتباط با دول اروپایی و جلب حمایت آنان، اعدام شد (پچوی، 2 / 276-280؛ هامرپورگشتال، 8 / 69؛ نعیما، I / 309-310). دولت همچنین برای جلوگیری از شورش طویل، یکی دیگر از جلالیان، او را به بیگلربیگی شهرزور منصوب کرد (اوزون چارشیلی، III(1) / 103)؛ اما او به عملیات خود ادامه داد و حتى پسرش را با فرمانی جعلی به حکومت بغداد منصوب کرد (همانجا؛ نعیما، I / 304)، ولی سرانجام چغاله‌زاده، بغداد را از او باز پس گرفت (اوزون چارشیلی، همانجا؛ پچوی، 2 / 311-313).
در این دوران چون دولت مرکزی به علل گوناگون از جمله اشتغال به جنگ با ایران و اتریش توانایی لازم برای جلوگیری از این قیامها را نداشت، گروههای جلالی سراسر آناتولی را میدان تاخت‌و‌تاز خود قرار دادند. مردم پریشان روزگار و هستی‌باخته، شکایت به دربار بردند و دادخواهی کردند. پادشاه نیز دو نفر از مسئولان را به سبب عدم گزارش اوضاع اعدام کرد (پچوی، 2 / 255؛ هامرپورگشتال، 8 / 20)، اما این واکنش نه‌تنها از ادامۀ شورشها جلوگیری نکرد، بلکه روزبه‌روز بر شمار قیامهای جلالی افزوده شد و مردم را به مهاجرت روزافزون از روستاها و شهرهای کوچک به شهرهای بزرگ واداشت. این امر که در تاریخ عثمانی به فرار یا مهاجرت بزرگ (بویوک قاچقنلق) معروف است (آق‌داغ، 455 ff.)، به متروک شدن روستاها و زمینهای کشاورزی و بروز قحط و گرانی انجامید. فراریـان از برابر شورشیـان جلالی، در درون قلعه‌ها و نقاط صعب‌العبور و درون جنگلها یا به ولایات شرقی نزدیک مرز پناه می‌بردند و گروهی از آنان پیوستن به جلالیان را تنها چارۀ کار می‌دانستند (همو، 493).
در دورۀ فرار بزرگ شهرها نیز که تا آن زمان نسبتاً از تعرض مصون مانده بودند، آسیبها دیدند. در دورۀ قره یازیجی و برادرش شهرها در برابر «فدیۀ نجات» و یا توافق به پرداخت مبلغی، از تعرض مصون می‌ماندند (همو، 499-500)، اما از 1012ق / 1603م به بعد جلالیان شهرهای بزرگ مانند آنکارا، افیون، اسپارتا، آماسیه و توقات را به آتش کشیدند و به ویرانه مبدل کردند و حتى‌ مساجد را نیز سوزاندند (همو، 500).
با انعقاد معاهدۀ صلح با اتریش در 1015ق / 1606م در زیتواتروک با حضور مرادپاشا (هامرپورگشتال، 8 / 81-84؛ دانشمند، III / 246-247؛ اوزون چارشیلی، III(1) / 94-95) و انتخاب مرادپاشا به صدراعظمی (همو، III(1) / 105 ؛ پچوی، 2 / 329؛ دانشمند، III / 248)، و سپس مأموریت وی برای سرکوب شورشهای جلالی، دورۀ جدیدی در تاریخ این شورشها آغاز شد (همانجاها). مرادپاشا معروف به قویوچی پس از تهیۀ مقدمات سفر به شرق آناتولی، در 7 ربیع الاول 1016ق / 22 ژوئن 1607م از اسکودار حرکت کرد. نخستین هدف او سرکوب جانپولاد اوغلو بود که بر حلب و نواحی اطراف آن تسلط داشت (دانشمند، III / 248-249؛ هامرپورگشتال، 8 / 86، اوزون چارشیلی، III(1) / 104-105؛ پچوی، 2 / 330).

صفحه 1 از2

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: