صفحه اصلی / مقالات / دائرة المعارف بزرگ اسلامی / ادبیات فارسی / جلال طبیب خوافی شیرازی /

فهرست مطالب

جلال طبیب خوافی شیرازی


نویسنده (ها) :
آخرین بروز رسانی : دوشنبه 6 آبان 1398 تاریخچه مقاله

جَلالِ طَبیبِ خوافیِ شیرازی (سدۀ 8 ق / 14م)، جلال‌الدین احمد بن یوسف بن الیاس، طبیب و شاعر، متخلص هم به جلال، هم به طبیب، معاصر خواجه شمس‌الدین محمد حافظ. وی منسوب به خانواده‌ای اهل علم و ادب بود که برخی از ایشان به طبابت اشتغال داشتند و احتمالاً در قرن 7ق / 13م از شهر خوافِ خراسان به شیراز کوچ کرده و در آنجا ساکن شده بودند (صفا، 3 / 1032). به همین سبب او را خوافی شیرازی نیز خوانده‌اند (نفیسی، 1 / 213). عموی جلال، نجم‌الدین محمود طبیب فقیه یکی از علمای زمان خویش در شیراز بود (جنید، 277) و از طرف خواجه رشیدالدین فضل‌الله همدانی (مق‍ 718ق / 1318م) رئیس بیمارستان دروازۀ سلم شیراز، معروف به دارالشفای اتابکی، شده بود (نفیسی، 1 / 190) و جلال در مثنوی گل و نوروز (ص 56) خود از وی به عنوان استاد و حکیمی حاذق یاد کرده است.
جلال طبیبی بود حاذق که برای پادشاهان اینجو و آل مظفر در فارس طبابت می‌کرد. در مقام شاعری نیز برخی از ایشان را مدح گفته است (دولتشاه، 298؛ رازی، 2 / 265؛ نفیسی، همانجا). جنید شیرازی او را طبیی فاضل و ادیبی کامل خوانده است که به پادشاهان نزدیک بود و اموال خود را به صوفیان انفاق می‌کرد (ص 278).
وی در 734ق / 1334م در شیراز در دستگاه غیاث‌الدین کیخسرو، فرزند شرف‌الدین شاه محمود اینجو، به سر می‌برد، چنان‌که در نوروز همین سال مثنوی عاشقانۀ گل و نوروز خود را که سروده بود، به کیخسرو تقدیم کرد (جلال، همان، 2).
تاریخ سرودن این منظومه نشان می‌دهد که جلال طبیب در این سالها دست‌کم دهۀ سوم عمر خود را سپری می‌کرد، و از شاعر معاصرش حافظ، که هیچ یک از آن دو تن را مدح نگفته است، چند سالی بزرگ‌تر بود. جلال شاه شیخ ابواسحاق، برادر غیاث‌الدین کیخسرو را که از 744 تا 754ق در شیراز حکومت می‌کرد، در نسخۀ تجدیدنظر شدۀ مثنوی گل و نوروز دعا کرده است (ص 3).
جلال احتمالاً شاهد انتقال قدرت در شیراز از خاندان اینجو به آل مظفر بود. اوحدی بلیانی در عرفات العاشقین (2 / 960) می‌نویسد: «در اوایل حال ملازمت شاه محمود برادر شاه شجاع کردی و بعد از وی به خدمت شاه شجاع قیام نمودی و به غایت صاحب قدرت بودی».
دولتشاه سمرقندی در تذکرة الشعراء می‌نویسد که مولانا جلال طبیب برای شاه شجاع معجونی نشاط‌آور ساخت و خواص آن را در شعر نظم کرد و نزد شاه فرستاد (ص 298-299).
جلال اگرچه شیرازی بود و در شیراز زندگی می‌کرد، اما ظاهراً سفرهایی هم به شهرهای دیگر کرده است. گفته‌اند که وی در 754ق / 1353م یک بار هم به مصر رفته است. جلال دارای فرزندانی بود اهل فضل (جنید، همانجا) و یکی از نوادۀ او به نام منصور بن محمد بن احمد (د 810 ق / 1407م) صاحب کتاب تشریح منصوری است که به چاپ رسیده است (تهران، 1383ش).
تاریخ وفات جلال دقیقاً معلوم نیست. براساس یکی از نسخه‌های خطی کتاب شد الازار سال فوت او 744ق / 1343م است که صحیح نیست. ریو (II / 867) سال 795ق / 1393م را سال درگذشت او ذکر کرده است که باز هم به نظر صحیح نمی‌رسد، چه، در مجموعه‌ای خطی (کتابخانۀ ملک، شم‍ 5874) که پاره‌ای از اشعار جلال در آن نقل شده ودر 785ق / 1383م کتابت شده است، از جلال به منزلۀ شاعری که دیگر در قید حیات نبوده، یاد شده است.
از جلال طبیب دیوان اشعاری باز مانده که به کوشش نگارنده جمع‌آوری و تصحیح شده است (زیر چاپ). نسخه‌ای خطی از این دیوان که در 823 ق / 1420م کتابت شده، در دارالکتب مصر (شم‍ 645) نگهداری می‌شود ( فهرس ... ، 2 / 155). قصاید و غزلهای پراکنده‌ای نیز از این شاعر در دست است که در جُنگهای خطی و تذکره‌هایی مانند عرفات العاشقین ثبت شده (نک‍ : اوحدی، 2 / 960-963)، و برخی در مقاله‌ای به قلم احمد گلچین معانی (ص 178-182) با عنوان «جلال طبیب» و پاره‌ای دیگر در تاریخ ادبیات در ایران، به قلم ذبیح‌الله صفا (3 / 1032-1037) به چاپ رسیده است. جنید شیرازی نیز در شدالازار یک غزل عربی و یک رباعی فارسی از او نقل کرده است (ص 278-279) برخی از اشعار جلال به عربی و برخی به صورت ملمع، اما بیشتر آنها فارسی است (صفا، 3 / 1032-1033).
به نوشتۀ احمد گلچین معانی (ص 178-179) پاره‌ای از اشعار جلال عضد یزدی به جلال طبیب نسبت داده شده است. همچنین بسحاق اطعمه (ص 187) غزلی را به جلال طبیب نسبت داده، و به آن جواب گفته است؛ اما همین شعر در دیوان جلال عضد یزدی (ص 189-190) آمده، و نظام قاری یزدی نیز در دیوان البسه (ص 114) آن را به جلال عضد نسبت داده است. نظام قاری خود غزل دیگری با مطلع «بده ساقی شراب لایزالی / به دست عاشقان لاابالی» را از جلال طبیب دانسته و جواب گفته است (ص 109)، در حالی که این غزل نیز از جلال عضد است (نک‍ : ص 184-185). همچنین پاره‌ای از اشعار شاعری دیگر به نام جلال خوافی، معروف به شاه الخوافی، که در همان عصر در کرمان و حوالی آن می‌زیست، به جلال طبیب نسبت داده شده است؛ از جمله قصیده‌ای که در مدح غیاث‌الدین محمد (مق‍ 736ق / 1336م)، فرزند رشیدالدین فضل‌الله سروده شده و در عرفات العاشقین به جلال طبیب نسبت داده شده (اوحدی، 2 / 962-963)، از جلال‌الدین محمد خوافی است (نک‍ : ه‍ د، جلال خوافی).
دو رسالۀ کوتاه نیز اخیراً تصحیح و چاپ شده، و به غلط به جلال طبیب نسبت داده شده است. یکی از آنها «رسالۀ شمع» است که محمد جعفر یاحقی تصحیح کرده، و دیگری مناظره‌ای است میان شمشیر و قلم که جزو آثار جلال طبیب به چاپ رسیده است (یاحقی، 41؛ پورجوادی، زبان ... ، 510)؛ در حالی که، هر دو اثرِ جلال شاه خوافی است. غزلیاتی که صفا به اسم جلال طبیب در تاریخ ادبیات فارسی آورده، اصیل است (نک‍ : 3 / 1033-1037). همچنین پاره‌ای از ابیات جلال در رسالۀ «جواهر البحور» او که دربارۀ عروض است، درج شده است. این اثر به ضمیمۀ دیوان او زیر چاپ است. علاوه بر دیوان و رسالۀ «جواهر البحور» اثر کاملی که از جلال‌الدین طبیب تصحیح و چاپ شده، منظومۀ گل و نوروز است.
مثنوی گل و نوروز که داستانی عاشقانه است و در عهد امیر غیاث‌الدین کیخسرو اینجو، در 734ق سروده شده، گویا نخستین منظومۀ عشقی است که در آن شخصیتهای داستان با صفات و نام موجودات غیرانسانی، به خصوص گل و مرغ، ظاهر می‌شوند. شاعر خود به ابتکاری بودن این اثر در انتهای منظومۀ گل و نوروز (ص 66) اشاره کرده و گفته است: من این رمز لطیف از خویش گفتم / برآوردم دُر از دریا و سفتم.
شخصیت اصلی داستان شاهزاده‌ای است در شهر نوشاد (در حوالی بلخ) که در نوروز از مادر زاده می‌شود و چون رویش همچون نوروز فرخ است، نام یا لقب نوروز به او می‌دهند. این شاهزاده شبی در خواب دختری را می‌بیند همچون سرو، با ساغری در دست. شاهزاده از او می‌پرسد که کیست و او جواب می‌دهد که نامش گل است و از شهر فرخار چین است. نوروز چون از خواب بیدار می‌شود، خود را عاشق گل می‌یابد و به جست و جوی او می‌پردازد. روزی جوانی را می‌بیند که از شهر فرخار آمده و نامش بلبل است. نوروز از بلبل می‌خواهد که به سوی گل گذر کند و او را از حال زارش با خبر سازد. گل چون حدیث عشق نوروز را از زبان بلبل می‌شنود، مهر او را به دل می‌گیرد. گل دایه‌ای دارد به نام سوسن که همچون خار همدم گل است. گل داستان عاشقی خود را با سوسن در میان می‌گذارد و شبی از او می‌خواهد که به نزد بلبل رود و دربارۀ نوروز از او سؤال کند. داستان با یک سلسله حوادث و معرفی شخصیتهای دیگر ادامه می‌یابد و سرانجام دوران فراق عاشق و معشوق از یکدیگر به وصال بدل می‌گردد. این نوع داستان عاشقانه در ادبیات پارسی از اواخر دورۀ ایلخانی و دورۀ تیموری به صورت گونه‌ای ادبی در آمده است. آثاری چون نوروز و گل خواجوی کرمانی، جمشید و خورشید سلمان ساوجی، جلال و جمال امین‌الدین نزل‌آبادی، و دستور عشاق فتاحی نشابوری نمونه‌هایی از این گونۀ ادبی است.
گل و نوروز از همان ابتدا مورد توجه اهل ادب قرار گرفت. دولتشاه سمرقندی می‌نویسد: «آن کتاب شهرتی عظیم یافته و در میان مبتدیان و جوانان متداول است» (ص 298). 10 سال پس از سرودن آن، خواجوی کرمانی مثنوی نوروز و گل خود را (که اغلب گل و نوروز خوانده شده است) به تقلید از مثنوی جلال طبیب سرود. گلچین معانی پنداشته که دولتشاه سمرقندی به اشتباه گفته است که جلال طبیب گل و نوروز داشته و فقط خواجو مثنوی‌ای به این نام سروده است؛ در حالی که، گل و نوروز به درستی متعلق به جلال است، و نام مثنوی خواجو نوروز و گل است (محدث، 14-17). دولتشاه (همانجا) می‌نویسد: «مولانا نسیمی نیشابوری در یک ماه 20 نسخۀ گل و نوروز نوشته» است (نیز نک‍ : نفیسی، همانجا). در 814 ق نیز شاعری ترک زبان به نام لطفی آن را به ترکی ترجمه، و در شیراز به اسکندر میرزا نوۀ تیمور گورکانی اهدا کرد (محدث، 22).
شعر جلال طبیب مانند بیشتر شعرای آن زمان، در مواردی رنگ عرفانی و صوفیانه دارد؛ تصوف او هم البته تصوفی عاشقانه است، مانند تصوفی که در شعر سعدی و حافظ و خواجو مشاهده می‌کنیم. برخی از مضامین عرفانی غزلیات جلال بسیار شبیه به حافظ است، مثلاً این بیت در غزلی از وی: «عکسی از پرتو روی تو به عالم افتاد / وز ازل تا به ابد عشق بر آن باخته‌اند» ( دیوان، 141، غزل 59)؛ که بیت معروف حافظ: «در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد ... » (ص 103) را به یاد می‌آورد.
حافظ در بیت یاد شده حسن و عشق را در مقابل یکدیگر آورده، کاری که در میان بسیاری از شعرا و نویسندگان رایج بوده است. همچنین جلال (همان، 222، غزل 140) در دو بیت به ازلی بودن عشق که در شعر حافظ از آن سخن به میان آمده، پرداخته است.
جلال همچنین در اشعار خود به مسائل عرفانی رایج در شعر عرفانی فارسی اشاراتی دارد، از جمله مسئلۀ دیدن صورت معشوق الٰهی در آیینۀ دل و برتری عشق بر عقل. برخی از غزلهای جلال از جمله غزلی به مطلعِ «دوست گر دست دهد از سر جان برخیزم» (همان، 211) از سوی شاعران معاصر وی همچون کمال خجندی و سلمان ساوجی استقبال شده است. حافظ نیز غزلِ «مژدۀ وصل تو کو کز سر جان برخیزم» (ص 231، غزل 336، بیت 1) را از غزل جلال استقبال کرده، و در مقطع غزل نیز همچون جلال دربارۀ از لحد برخاستن به بوی معشوق، سخن گفته است (همانجا، بیت 4).
در غزلهای جلال 3 دسته از تعبیرات مجازی به وضوح به چشم می‌خورد: نخست گل و گیاه و درخت و سبزه و مرغ و بلبل و باغ؛ دوم اعضای بدن معشوق مانند رخ، روی، زلف، چشم، مژگان، ابرو، خط، خال و دهان؛ و سوم می، جام، خرابات، پیر مغان، ساقی، شاهد، مطرب و امثال آنها. در غزلهای جلال طبیب دستۀ اول بیش از دو دستۀ دیگر به چشم می‌خورد. در این میان درخت مورد علاقۀ او سرو است که قامت آن در بسیاری از غزلهای جلال دیده می‌شود. جلال مانند شاعران عارف مسلک دیگر رخ و دیدن آن را نمودگار یا سمبل ایمان و زلف را نمودگار کفر می‌داند، کفر باطنی.
در غزلهای حافظ تعبیرات دستۀ سوم که مربوط به خرابات و میخانه و می و ساقی و جام و شاهد است، برجستگی دارد. در اشعار جلال نیز این تعبیرات به کار رفته، ولی نه به اندازه‌ای که حافظ به کار برده است. برخی از ابیات او همچون بیت «تا عکس لب لعل تو در جام شراب است / صوفی به خرابات مغان مست و خراب است» ( دیوان، 194) را می‌توان حافظانه دانست.
یکی از غزلهای جلال به مطلع «دوش رفتم به کوی میخانه ... » (همان، 244) با واقعۀ خیالی شاعرانه آغاز می‌شود، که نظیر آن را در دیوانهای شاعرانی چون عطار، عراقی و حافظ هم می‌توان دید.
با می و میخانه سر و کار داشتن مسلماً خلاف زهد است، و جـلال نیـز بـاکـی نـدارد از اینکـه ــ همچـون حـافـظ ــ زاهـد گوشه‌نشین و مغرور را کوچک بشمارد و او را به استهزا بگیرد: «آن زاهد مغرور که با گوشه‌نشینی / دزدیده در آن گوشۀ چشمت نگران است» (همان، 100).
روحیۀ رندی و قلندری نیز در بعضی از ابیات جلال به وضوح دیده می‌شود، مانند غزلی با این مطلع: «ما لولیان خانه برانداز عالمیم / شکّر لبان پرده‌در راز آدمیم» (همان، 225).
جلال همانند سایر شاعران عارف‌مشرب عصر خود، از جمله خواجو و حافظ، برای پادشاهان زمان خود مدیحه سروده است، از جمله برای امیر غیاث‌الدین اینجو و برادرش شیخ ابواسحاق و شاه شجاع مظفری؛ ولی این مدح‌گوییها را می‌توان در عین حال با معنایی عرفانی در نظر گرفت. یکی شدن ممدوح و معشوق در سنت شعر پارسی سابقه‌ای دراز دارد، و بردن معشوق زمینی به آسمان نیز در عصر جلال طبیب و خواجو و حافظ کاری بود متداول، و از همین طریق است که صفات ممدوح، مانند جمال و قدرت و قهر و غلبه، بر اثر مبالغه و اغراق‌گویی بیش از حد شاعر، نمایانگر صفات الٰهی می‌گردد.
دورانی که جلال در آن به سر می‌برد، دوران فتنه و آشوب بود و شیراز در عهد شاهان اینجو و آل مظفر صحنۀ کشمکش و جنگ و خون‌ریزی. این اوضاع آشفته در اشعار جلال نیز منعکس شده است. مثلاً در این بیت: «دل و چشم مردم در این روزگار / زخوناب و خواب آن پر است این تهی» (همان، 288).
در غزلهای جلال گاهی موجودات غیر ذی‌روح به زبان حال سخن می‌گویند، مثل «گفت و گوی شاعر با گل» (همان، 145).
 خرد نیز در یکی از غزلهای جلال به دل غمگین او نصیحت می‌کند: «دوش می‌گفت خرد با دل غمگین طبیب / که ترا پیشه به‌جز آنکه غم‌اندوزی نیست» (همان، 112).
در قصیده‌ای که جلال در مدح یکی از شاهان (احتمالاً شاه شیخ ابواسحاق) سروده، مناظره‌ای کوتاه، یا به قول خود شاعر، «ماجرایی» ترتیب داده است میان نوروز و عید، ظاهراً به دلیل تلاقی عید نوروز با عید اضحى یا فطر که به نظر می‌رسد در 753ق رخ داده باشد. خطاب شاعر ابتدا با خود شاه است: «خسرو صاحب قران شاه مبارک قدم / گوش کن این ماجرا از سر لطف و کرم»، و سپس بلافاصله داستان با آمدن این دو، یکی از دیار عرب و دیگری از دیار عجم، و تلاقی و جنگ آنها آغاز می‌شود (نک‍ : همان، 73). این جنگ و دعوا البته لفظی است و دو عید با هم به زبان حال پیکار می‌کنند و هر کدام یک بار سخن می‌گوید و سپس شاعر قضیه را برای داوری نزد شاه می‌برد.
جلال از علوم دیگر نیز بی‌بهره نبوده، به طوری که از اصطلاحات منطق، موسیقی و خوشنویسی در اشعار خود استفاده کرده است.
وی مانند اکثر شاعران شیرازی به شهر خود علاقۀ بسیاری داشته و در ابیات متعدد در دیوان خود از شیراز یاد کرده است. در یکی از قطعات خود نیز اشاره می‌کند که مقیم شیراز است و در آنجا نیز دفن خواهد شد: «گر ترا باز به شیراز گذاری افتد / بر سر خاک من آ و نفسی منزل کن» (همان، 297)، و در این رباعی به واقعه‌ای تاریخی اشاره می‌کند: «در چرخ چو باز میر پرواز گرفت / آن مرغ ز دست رفته را باز گرفت / / ای گرگ گریخته چو آهو از پارس / بگریز که شیر شرزه شیراز گرفت» (همان، 311).

مآخذ

اوحدی بلیانی، محمد، عرفات العاشقین، به کوشش محسن ناجی نصرآبادی، تهران، 1388ش؛ بسحاق اطعمه، کلیات، به کوشش منصور رستگار فسایی، تهران، 1382ش؛ پورجوادی، نصرالله، زبان حال، تهران، 1385ش؛ جلال طبیب، احمد، دیوان، به کوشش نصرالله پورجوادی، زیر چاپ؛ همو، گل و نوروز، به کوشش علی محدث، اوپسالا، 2001م / 1382ش؛ جلال عضد یزدی، دیوان، به کوشش احمد کرمی، تهران، 1366ش؛ جنید شیرازی، شد الازار، به کوشش محمد قزوینی، تهران، 1328ش؛ حافظ، دیوان، به کوشش محمد قزوینی و قاسم غنی، تهران، 1378ش؛ دولتشاه سمرقندی، تذکرة الشعراء، به کوشش ادوارد براون، لیدن، 1318ق / 1955م؛ رازی، امین‌احمد، هفت اقلیم، به کوشش جواد فاضل، تهران، 1341ش؛ صفا، ذبیح‌الله، تاریخ ادبیات در ایران، تهران، 1366ش؛ فهرس المخطوطات الفارسیة، قاهره، 1966م؛ گلچین معانی، احمد، «جلال طبیب شیرازی»، یغما، تهران، 1340ش؛ س 14، شم‍ 4؛ محدث، علی، مقدمه بر گل و نوروز (نک‍ : هم‍ ، جلال طبیب)؛ ملک، خطی؛ نظام قاری، محمود، دیوان البسه، به کوشش محمد مشیری، تهران، 1359ش؛ نفیسی، سعید، تاریخ نظم و نثر در ایران و در زبان فارسی، تهران، 1344ش؛ یاحقی، محمدجعفر، «رسالۀ شمع» جلال‌الدین خوافی، مجموعه رسائل فارسی، مشهد، 1368ش؛ نیز:

Rieu, Ch., Catalogue of the Persian Manuscripts in the British Museum, Oxford, 1966.

نصرالله پورجوادی

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: