صفحه اصلی / مقالات / دائرة المعارف بزرگ اسلامی / ادبیات عرب / ابن شهید اشجعی /

فهرست مطالب

ابن شهید اشجعی


آخرین بروز رسانی : سه شنبه 20 خرداد 1399 تاریخچه مقاله

ابْن‌شُهَیْد اَشْجَعی، ابوعامر، احمد بن عبدالملک بن احمد بن شهید (382-426 ق / 992-1035 م)، شاعر و کاتب پرآوازۀ اواخر عصر امویان اندلس. وی آخرین فرد نامدار از خاندانی بزرگ بود که در زمان حکمرانی عبدالرحمن الداخل (حک‍ ‍138-172 ق / 756 ق- 788 م) از شام به اندلس آمدند و در بارگاه امویان به مراتب عالی سیاسی و علمی دست یافتند (نک‍ : ه‍ د، ابن‌شهید، خاندان). شاعر در محلۀ اشرافی مُنیَة المُغیرة در حومۀ قُرطُبه به دنیا آمد (ابن‌بسام، 1(1) / 196؛ عباس، 272؛ پلا، 23؛ زکی، 13). منصب وزارت پدرش سبب شده بود که از همان کودکی به دربار حاجبان عامری راه یابد و مورد توجه و محبت آنان قرار گیرد. شاعر خود بعدها، در رساله‌ای خطاب به مؤتمن عامری (نوادۀ منصور)، به روابط نزدیک خاندان بنی شهید با عامریان اشاره کرده و لطف و محبت آنان به‌ویژه منصور بن ابی عامر را در حق خود شرح داده است (ابن‌بسام، 1(1) / 193-197؛ قس: پلا، 24-27؛ هیکل، 368؛ عباس، 272-273). استادان وی شناخته نیستند، اما می‌دانیم که از تربیتی نیکو برخوردار بوده و به گفتۀ خود وی علوم مختلفی چون ادب، تاریخ، فقه، طب، صنعت و حکمت را فراگرفته بوده است (ابن‌بسام، 1(1) / 220؛ قس: یاقوت، 3 / 221-223). با اینهمه چنین می‌نماید که آسایش و کامرانی و شعرپردازی را بر ممارست و سخت‌کوشی در کسب علوم رایج ‌ترجیح می‌داده است و به راستی، از اشارات پراکنده‌ای که در آثار وی آمده، می‌توان دریافت که دانسته‌هایش در بسیاری از علوم رایج از سطح آگاهیهای سطحی فراتر نمی‌رفته است (ابن‌شهید، التوابع، 88؛ پلا، 28-30؛ هیکل، 369؛ عباس، 293).
سرودن شعر را بسیار زود، یعنی پیش از 12 سالگی آغاز کرد (پلا، 30-31؛ هیکل، همانجا؛ زکی، 14-15). هنوز خردسال بود که پدرش ابومروان، که از وزارت کناره گرفته و به زهد و تصوف روی آورده بود، عرصه را بر وی تنگ کرد و او را به دوری از لذات و پوشیدن جامه‌های خشن ملزم ساخت، اما چندی بعد مظفر عامری (حک‍ ‍393- 399 ق)، که در آن زمان مقام ولایتعهدی داشت، به وساطت وزیر ابن‌مَسلَمه او را از این وضع رهانید و با انتصاب وی به مقام ریاست شرطه، که با توجه به خردسالی شاعر در آن زمان، بی‌شک جنبۀ افتخاری داشته است، گشایشی در کار وی پدید آورد (ابن‌بسام، 1(1) / 194-195؛ قس: بستانی، بطرس، 9؛ عباس، 273؛ پلا، 26-27). پدر شاعر اندکی بعد درگذشت (393 ق) و او احتمالاً در کنف حمایت مظفر و بزرگان دولتش قرار گرفت (پلا، 30). دوران پرآشوب «فتنه» که در 17 سالگی آغاز شد و حساس‌ترین سالهای زندگی او را فراگرفت، بی‌شک بر او تأثیری ناگوار داشت، چه دستگاه حکومت عامریان را که دوست و حامی او بودند، یکسره بر باد داد و سبب کشتارها و ویرانیهای سهمگین در محله‌های آباد و پر رونق قرطبه از‌جمله المدینة الزاهراة و منیة المغیرة گردید (پلا، 33). از جزئیات زندگی و احوال ابن‌شهید در این دوره اطلاع دقیقی در دست نیست. غالب دانسته‌های ما نیز در این خصوص برگرفته از آثار منظوم و منثور خود اوست. از رسالۀ وی خطاب به مؤتمن چنین بر‌می‌آید که وی تقریباً در تمامی این سالها در قرطبه مانده و شاهد تحولات سیاسی پایتخت بوده است (ابن‌بسام، 1(1) / 197؛ بستانی، بطرس، 13-14). شاعر در این رساله ضمن قصیده‌ای بلند در مدح مؤتمن، که در آن زمان حکومت بلنسیه را در دست داشت (ابن‌عذاری، 3 / 164-165)، از «فتنه» و هرج و مرج ناشی از آن سخن گفته و از وی خواسته که به مدد یاران صقلبی خود (که در آن شعر الأعاجِمُ البِیض خوانده) به قرطبه لشکر کشد و دشمنان بربر خویش (الأعاجِمُ السُّود) را بتاراند (ابن‌بسام، 1(1) / 199-203)؛ بستانی، بطرس، همانجا؛ قس: دیوان، 155-160). با اینهمه چنین می‌نماید که شاعر از منافع خود به هیچ روی غافل نبوده است، چه در همان رساله از مؤتمن درخواست کرده که املاکی را که عباس، وزیر عبدالرحمن عامری، وعدۀ اعطای آن را داده، اما «فتنه» مانع دستیابی شاعر به آن شده بود، بدو بخشد (ابن‌بسام، 1(1) / 197- 198) و چون مؤتمن در نامه‌ای او را به بارگاه خود در بلنسیه فراخواند، شاعر که گویا به اوضاع پایتخت امید بسته بود، از رفتن عذر خواست و تعلق خاطرِ عمیق خود به قرطبه را دستاویز ساخت (همو، 1(1) / 207- 208؛ قس: زکی، 20).
ابن‌شهید ظاهراً از مهدی (حک‍ ‍399-400)، که سرمنشأ «فتنه» شمرده می‌شد (ابن‌عذاری، 3 / 50) دوری جست (بستانی، بطرس، 16؛ پلا، 34)، اما چون مستعین (حک‍ بار اول: ربیع‌الاول ـ شوال 400، بار دوم: 403-407 ق) به قدرت رسید، شاعر به بارگاه او پیوست و به مدح وی پرداخت (دیوان، 132-133؛ قس: پلا، همانجا)، اما چندی نگذشت که ظاهراً بر اثر بدگوییهایی مخالفان، مورد بی‌مهری قرار گرفت، چه شاعر خود در قصیده‌ای، با اشاره به این نکته، از خود در برابر طعن مخالفان دفاع کرده است (دیوان، 114-115؛ التوابع، 123). وی در قصیده‌ای دیگر نیز ضمن شکایت از وضع خویش با لحنی گلایه‌آمیز بخشش و جوانمردی امیران دیگر و احتمال روی آوردن خود را به دربار ایشان به رخ مُستعین کشیده است (دیوان، 151-152؛ قس: بستانی، بطرس، 17؛ زکی، 27). مراد شاعر ظاهراً اشاره به علی بن حَمّود بوده است (بستانی، بطرس، همانجا؛ زکی، همانجا). از قضا در 407 ق قرطبه به دست علی بن حمود (حک‍ ‍407- 408 ق) افتاد و مستعین کشته شد (ابن‌عذاری، 3 / 117، 119-120).
اما رفتار علی نیز که میانه‌ای با شعر و ادب نداشت، بهتر از رفتار سلفش نبود و ابن‌شهید نه تنها از آن سو طرفی بر نبست، بلکه چندی بعد مورد خشم علی نیز قرار گرفت و به زندان افتاد (ابن‌خاقان، 198؛ زکی، 30). علت زندانی شدن او به درستی روشن نیست، اما از قصیدۀ مشهوری که شاعر خود در این باره سروده است، چنین برمی‌آید که مخالفانش سبک‌سری و بی‌بندوباری او را دستاویز قرار داده و احتمالاً امیر را که به تعصب و سختگیری شهره بود، به وی بدگمان ساخته بودند (دیوان، 99-102؛ زکی، همانجا؛ قس: پرس، 65-66, 95-96). برخی زندانی شدن او را در دورۀ حکومت قاسم بن حمود (حک‍ ‍408-412 ق) دانسته‌اند (پلا، 37- 38). هر چند که ابن‌ابار هم گرفتاری او را در زمان یحیی بن حمود (حک‍ ‍412-413 ق) دانسته است و هم آزادیش را (صص 203-204) در هر حال ظن قوی آن است که شاعر چندی بعد و احتمالاً در زمان حکومت قاسم که آزادمنش‌تر از برادر بود، از زندان رهایی یافت (زکی، 31) و چند سال بعد که قاسم از قرطبه گریخت و برادر‌زاده‌اش یحیی بن حمود با لقب معتلی حکومت را در دست گرفت، ابن‌شهید با وی روابطی دوستانه برقرار ساخت و او را مدح گفت (دیوان، 107- 109، 136-137؛ زکی، 34). پس از آن نیز چون یحیى در نزدیکی اشبیلیه سپاهیان بربر قاسم را شکست داد (414 ق)، ابن‌شهید در مدیحۀ دیگری پیروزی او را تهنیت گفت (دیوان، 131-132؛ پلا، 49)، اما سیر تحولات در این سالها چنان پرشتاب بود که کمتر امیری یارای ایستادگی در خود می‌دید. در 414 ق بار دیگر امویان به خلافت رسیدند و عبدالرحمن بن هشام ملقب به مستظهر (حک‍ ‍رمضان- ذیقعدۀ 414 ق) زمام امور را در دست گرفت و با تغییراتی در سیاست دولت، صاحب منصبان کهنه‌کار را برکنار کرد و دوستان و نزدیکان خود را که عمدتاً از اشراف جوان بودند، به کار گماشت. ابن‌شهید و دوست نامدارش ابو‌محمدابن‌حزم نیز از‌جمله این برگزیدگان بودند. ابن‌شهید مقام وزارت یافت (ابن‌ابار، 205؛ ابن‌سعید، 1 / 85)، اما دولت او مستعجل بود. سیاستهای جابرانۀ حکومت به زودی موجب ناخشنودی عمومی شد و عاقبت بر اثر شورشی حکومت سرنگون گشت و اموی دیگری ملقب به مستکفی (حک‍ ‍414-416 ق) به خلافت رسید و مستظهر را کشت (ابن‌بسام، 1(1) / 50-52؛ مقری، 1 / 489؛ قس: دوزی، 581؛ لوی پرووانسال، II / 334). وزارت 47 روزۀ ابن‌شهید نیز که اوج اعتلای سیاسی او بود، با این دگرگونی به سر رسید (هیکل، 370) و او ناخشنود از این ناکامی و هراسان از سیر رویدادها، در قصیده‌‌ای ضمن شکایت از اوضاع، عزم خود را به ترک قرطبه و پیوستن به یحیی بن حمود در مالقه بیان کرد (دیوان، 153-154؛ قس: ابن‌بسام، 1(1) / 321؛ زکی، 41، پلا. 45)، سپس به مالقه رفت و در خلال اشعاری که در مدح یحیی سرود، وی را تشویق کرد که به قرطبه حمله کند و به فتنه و آشوب پایان بخشد (دیوان، 130؛ زکی، 41-42؛ قس: دوزی، 583؛ لوی پرووانسال، II / 335).
سرانجام یحیى در 416 ق به قرطبه لشکر کشید، مستکفی از شهر گریخت و یحیى زمام امور را در دست گرفت (ابن‌عذاری، 3 / 143)، اما سال بعد قرطبه را ترک گفت و راهی مالقه شد. شاعر به قرطبه بازگشت و احتمالاً در همانجا به تألیف برخی از آثار خود پرداخت (هیکل، 371؛ زکی، 43). در 418 ق اشراف قرطبه، به رهبری ابوالحزم بن جهور اموی دیگری به نام هشام بن محمد ملقب به مُعتَدّ را (حک‍ ‍418-422 ق) به خلافت برداشتند، اما هشام مردی از طبقات فرودست به نام حَکَم بن سعید، معروف به قَزّاز، را به وزارت برگزید و چندی نگذشت که سیاستهای حکم، اشراف و توانگران قرطبه را ناخشنود و از حکومت بیزار ساخت (ابن‌عذاری، 3 / 145-146؛ زکی، 45). ابن‌شهید نیز در این دولت مقامی ارجمند داشت (ابن‌سعید، همانجا) و به رغم تبار اشرافیش از دوستان نزدیک حکم شمرده می‌شد (ابن‌بسام، 3(3) / 520-521؛ زکی، همانجا). چندی بعد حکومت که در آستانۀ ورشکستگی مالی بود، بر سر مصادرۀ اوقاف مساجد با فقهای قرطبه درافتاد و ابن‌شهید که از نزدیکان خلیفه شمرده می‌شد (ابن‌سعید، 1 / 85، 123)، به دستور او هجونامه‌ای شدیداللحن نوشت و در آن سخت به مخالفان دولت تاخت و خود آن را یک‌بار در قصر خلافت و بار دیگر در مسجد جامع خواند. وصفی که ابن‌حیان از تأثیر ابن هجویه به دست داده حاکی از آن است که سخنان ابن شهید سخت تند و وقیحانه بوده است (ابن‌بسام، 3(1) / 519-520؛ زکی، 46-47؛ قس: دوزی، 587)، اما کوششهای حکومت ثمری نبخشید. در 422 ق حکم به دست یکی از امویان کشته شد و با تشکیل شورایی از بزرگان شهر، به رهبری ابوالحزم بن جهور، هشام از خلافت عزل و سلسلۀ اموی منقرض گردید (ابن‌عذاری، 3 / 148-152؛ زکی، 48). با سقوط هشام آخرین امید ابن‌شهید نیز برباد رفت. با اینهمه، حاکمان جدید با او بر سر مهر بودند (پلا، 52) و او ظاهراً همچنان به زندگی اشرافی خود در قرطبه ادامه داد (زکی، 48-50)، اما آسودگی او دیری نپایید، زیرا در ذیقعدۀ 425 فلج شد و در بستر افتاد (ابن‌بسام، 1(1) / 328). بیماری دردناک او 7 ماه، یعنی تا زمان مرگش، به درازا کشید و در این مدت به تدریج نیرو و توان جسمی او را زایل ساخت (ابن‌خاقان، 200)، چنانکه در آخرین روزهای حیات جز جسمی بی‌حرکت و دردمند از او برجای نمانده بود (ابن‌بسام، همانجا). دورۀ بیماری و ضعف جسمی ابن‌شهید که رنج و یأس ناشی از آن یک‌بار او را به آستانۀ خودکشی نیز کشاند (ابن‌بسام، همانجا؛ زکی، 55). دورۀ شکوفایی ذوقی و ادبی او نیز بود (عباس، 287؛ زکی 51). برخی از مشهورترین اشعار او را در این دوره سروده شده است. از جملۀ قطعۀ نسبتاً کوتاهی که شاعر آن را چند روز پیش از مرگ خطاب به دوست صمیمیش ابن‌حزم سروده است. در این قطعه که از‌جمله درخشان‌ترین سروده‌های اندلسی شمرده شده، صراحت و صمیمیت شاعر در مواجهه با مرگی چاره‌ناپذیر با اندوهی عمیق درآمیخته و تصاویری بس گیرا آفریده است (دیوان، 133-135؛ زکی، 56-57). چون ابن‌شهید درگذشت، ابوالحزم بن جهور حاکم شهر بر وی نماز خواند (حمیدی، 1 / 212). تشییع جنازۀ شاعر ظاهراً بسیار عظیم بوده است (ابن‌بسام، 1(1) / 335).
دربارۀ شخصیت و خصوصیات اخلاقی ابن‌شهید سخن بسیار گفته‌اند. اغلب او را مردی شرابخوار و هوسران خوانده‌اند که زندگیش سراسر به لهو و کامرانی می‌گذشته است (ابن‌بسام، 1(1) / 193؛ ابن‌خاقان، 191؛ ابن‌سعید، 1 / 85). حتى ابن‌خاقان در روایتی، که صحت آن نیاز به تأیید منابع دیگر دارد، از عیش و نوش شبانۀ او در یکی از کلیساهای قرطبه سخن گفته است (صص 194-195؛ پلا، 74-76؛ قس: پرس، 278-277؛ لوی پرووانسال، III / 223). در عین حال وی به بخشندگی و بزرگواری شهره بود. سخاوت و گشاده‌دستی شاعر که گاه او را به آستانۀ فقر می‌کشاند، در کنار صمیمیت و یکرنگی وی در دوستی، سبب رواج داستانها و افسانه‌های مشهور شده است (ابن‌بسام، همانجا؛ ابن‌دحیه، 158- 159؛ ابن‌خلکان، 1 / 116-117؛ قس: عباس، 291). با اینهمه، ابن شهید شخصیتی مغرور و متکبر داشت. نخوت و تفرعن او که از یک سو حاصل تبار عربی و خاستگاه اشرافی وی (ابن‌شهید، دیوان، 87، بیت 1) و از سوی دیگر نتیجۀ حدت طبع و اقتدار ادبیش (ابن‌بسام، 4(1) / 40؛ قس: عباس، همانجا) بود، در قلمرو سیاست به صورت هواداری از حاکمیت امویان و عامریان و در پهنۀ ادب به صورت معارضه با بزرگان شعر و ادب نمودار می‌شد. گرایش او به طنز و هزل نیز به این معارضه‌جویی دامن می‌زد (عباس، 292). از پاره‌ای سخنان شاعر در التوابع چنین برمی‌آید که وی در خویشتن به دیدۀ نابغه‌ای می‌نگریسته که اگر مرگ امانش دهد، می‌تواند با قریحۀ درخشان خود آثاری بس گرانبها بیافریند و به بلندترین قله‌ها دست یابد (ص 114؛ عباس، 292، 296، 300-301). گویی شاعر خود پیشاپیش از کوتاهی عمر و مرگ نابهنگامش آگاه بوده است. در واقع اعتقاد راسخ او به نبوغ خویش از یک سو و ترس از مرگ و هراس از کید دشمنان (مبارک، 1 / 327؛ عباس، 274، 392) از سوی دیگر، سبب شده بود که وی پیوسته بیم آن داشته باشد که زمانه نبوغ و شایستگی او را چنانکه باید نشناسد و ارج ننهد (قس: مبارک، 1 / 328)، اما غرور و نخوت او با اندوخته‌های علمیش چندان سازگاری نداشت. ابن‌شهید اصولاً مرد دانش و فضل نبود و جز در شعر و ادب چندان توشه‌ای نیندوخته بود (عباس، 293). بی‌سبب نیست که در بحث از شعر، آن را موهبتی طبیعی می‌شمرد که از طریق فنون ادبی و صنایع شعری به آن دست نمی‌توان یافت (نک‍ : ادامۀ مقاله). رقیبان و مخالفان ابن‌شهید نیز که ظاهراً از منزلت و رفتار او ناخرسند بودند (هیکل، 371؛ زکی، 22-23)، این قبیل ضعفها را دستاویز تسویه حسابهای ادبی و سیاسی با او می‌کردند. او هم در پاسخ بارانی از طعن و ریشخند بر سر آنان فرو می‌ریخت. حملات سخت و گزندۀ او به برخی ادیبان قرطبه و طرز تفکر آنان از این نوع است (ابن‌بسام، 1(1) / 239-240؛ قس: مبارک، 2 / 58-60). در حقیقت رسالۀ التوابع و الزوابع را نیز باید نوعی کوشش مبارزه‌جویانه خواند که ابن‌شهید برای اثبات برتری خویش در قلمرو ادب و بلاغت بدان دست زده است (قس: مبارک، 1 / 328؛ بستانی، بطرس، 70-71)، اما زمانه با او سر سازگاری نداشت. دورۀ «فتنه» که به سقوط خلافت اموی و بر باد رفتن علایق و آرمانهای سیاسی اشراف قرطبه انجامید، مایۀ ناکامی ابن‌شهید و انگیزۀ یأس و بدبینی او گردید (عباس، 274؛ زکی، 71). بخش اعظم زندگی شاعر در این دوره گذشت. بدین سبب مراحل مختلف زندگی و شعر او را آیینه‌ای از رویدادهای این عصر شمرده‌اند (زکی، 19). عواملی فردی نیز چون ضعف شنوایی (ابن‌سعید، 1 / 123) که به گفتۀ خود شاعر مانع دستیابی او به مناصب مهمی چون کتابت شد (ابن‌بسام، 1(1) / 243؛ زکی، 15) و همواره زندگی و رفتار او را دستخوش نابسامانی می‌کرد (عباس، 290؛ زکی، 16) و نیز رنج بی‌فرزندی (عباس، 292-293) در نگرش منفی او نسبت به زندگی مؤثر بود و احتمالاً همین یأس و ناکامی نیز بر گرایش او به هرزگی و بطالت می‌افزود (عباس، 292). آثار بدبینی ابن‌شهید که برخی (زکی، 70) آن را با بدبینی ابوالعلاء معری (نک‍: ه‍ م) و برخی نیز با بینش رواقی سنکا (پرس، 467؛ قس: نیکل، 105؛ زکی، 55-56) مقایسه کرده‌اند، در سروده‌های او آشکار است (برای نمونه، نک‍ : دیوان، 91، 97- 98، 142-145؛ زکی، 71-73).

صفحه 1 از2

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: