صفحه اصلی / مقالات / دائرة المعارف بزرگ اسلامی / ادبیات عرب / ابن حازم /

فهرست مطالب

ابن حازم


نویسنده (ها) :
آخرین بروز رسانی : دوشنبه 19 خرداد 1399 تاریخچه مقاله

اِبْنِ حازِم‌، ابوجعفر محمد باهلی‌ (د نيمۀ اول‌ سدۀ 3 ق‌/ 9 م‌)، شاعر نوخاستۀ عباسی‌. او در بصره‌ تولد و پرورش‌ يافت‌ و در روزگاری‌ كه‌ بر ما معلوم‌ نيست‌، به‌ بغداد رفت‌ و همانجا مسكن‌ گزيد (ابن‌ جراح‌، 117؛ ابوالفرج‌، 14/ 92؛ خطيب‌، 11/ 295). هر چند كه‌ از جزئيات‌ زندگی‌ او هيچ‌ نمی‌دانيم‌، اما از مجموعۀ روايات‌ نسبتاً متعددی‌ كه‌ بيشتر آنها در اغانی‌ آمده‌ است‌، می‌توان‌ تصوير تقريباً روشنی‌ از شخصيت‌ و نحوۀ زندگی‌ او به‌ دست‌ آورد، به‌ خصوص‌ كه‌ شيوۀ زندگی‌ او با آنچه‌ در شرح‌ احوال‌ ديگر شاعران‌ هجا گوی‌ آن‌ روزگار می‌بينيم‌، تفاوت‌ فاحشی‌ ندارد وی‌ نيز مانند ديگران‌، به‌ اميد پيوستن‌ به‌ دربار خلفا و اميران‌ مديحه‌ می‌سرايد و هر كس‌ را كه‌ از دادن‌ صله‌ خودداری‌ كند، هجاهای‌ گزنده‌ می‌گويد و با مالی‌ كه‌ در اين‌ كشاكش‌ فراهم‌ می‌آورد، در پی‌ خوش‌ زيستن‌ است‌. با اينهمه‌ در خلقيات‌ او جنبۀ خاصی‌ متجلی‌ است‌ كه‌ مورد بررسی‌ قرار خواهيم‌ داد. 
وی‌ از آن‌ مايۀ سخندانی‌ و ظريفه‌پردازی‌ بهره‌مند نبود كه‌ بتواند در سلك‌ شاعران‌ رسمی‌ دربار درآيد. او تنها يك‌ بار به‌ مجلس‌ مأمون‌ راه‌ يافت‌. او خود نقل‌ كرده‌ است‌ كه‌ روزی‌ به‌ خدمت‌ مأمون‌ درآمد و مأمون‌ پرسيد از حكايات‌ مردمان‌ و اخبار عرب‌ چه‌ می‌داند. از اين‌ گفتار چنين‌ برمی‌آيد كه‌ خليفه‌ او را نمی‌شناخته‌ و او همان‌ يك‌ بار به‌ خدمت‌ مأمون‌ بار يافته‌ است‌، اما در همين‌ يك‌ ديدار نيز می‌توان‌ ترديد كرد، زيرا اين‌ روايت‌ را نخست‌ شابشتی‌ (د 388 ق‌/ 998 م‌) كه‌ نسبتاً متأخرتر است‌ آورده‌ (ص‌ 282؛ قس‌: ابوحيان‌، 2/ 1714) و 100 سال‌ پيش‌ از او، ابن‌ جراح‌ از آن‌ اطلاعی‌ نداشته‌ و ابوالفرج‌ هم‌ كه‌ منبع‌ اصلی‌ شرح‌ احوال‌ اوست‌، آن‌ را نقل‌ نكرده‌ است‌، اما ترديد نيست‌ كه‌ وی‌ با چند تن‌ از بزرگان‌ روزگار خود مراوده‌ داشت‌: نخست‌ حسن‌ بن‌ سهل‌ وزير معروف‌ مأمون‌ است‌. زمانی‌ كه‌ وی‌ به‌ لشكرگاه‌ حسن‌ رفت‌ و به‌ خدمتش‌ بار يافت‌، بنابر شعری‌ كه‌ به‌ آن‌ مناسبت‌ سرود، ظاهراً بيش‌ از 50 سال‌ داشت‌ (دربارۀ اين‌ اشعار و آن‌ روايت‌، نک‍ : ابوالفرج‌، 14/ 102؛ شابشتی‌ 276-277؛ ابن‌معصوم‌، 2/ 11-13). بزرگ‌ ديگری‌ كه‌ با وی‌ آشنايی‌ و عنايت‌ داشته‌، عبدالله‌ بن‌ طاهر است‌، ابن‌ معتز (ص‌ 308) گويد، عبدالله‌ كنيزكی‌ نزد ابن‌ حازم‌ فرستاد كه‌ او را خوش‌ نيامد، آنگاه‌ عبدالله‌ كنيزی‌ ديگر برای‌ او فرستاد. اين‌ حادثه‌ بايد پيش‌ از 213 ق‌/ 828 م‌ كه‌ عبدالله‌ عازم‌ خراسان‌ شد، رخ‌ داده‌ باشد. وی‌ با قاضی‌ القضاة بغداد يحيی‌ بن‌ اكثم‌ (د 242 ق‌/ 856 م‌) نيز آشنايی‌ داشت‌، زيرا می‌بينيم‌ كه‌ يحيی‌، طولانی‌ نبودن‌ اشعارش‌ را بر او خرده‌ می‌گيرد و شاعر در پاسخ‌، قطعه‌ای‌ در ستايش‌ شيوه‌ و هنر شاعری‌ خويش‌ می‌سرايد كه‌ شايد معروف‌ترين‌ شعر او به‌ شمار آيد (ابوالفرج‌، 14/ 98؛ مرزبانی‌، 372؛ ابوهلال‌ عسكری‌، 174). 
امير ديگری‌ كه‌ بيش‌ از ديگران‌ در اشعار وی‌ از او سخن‌ رفته‌ است‌، محمد بن‌ حُمَيْد طاهری‌ است‌ (ابن‌ معتز، 309؛ ابن‌ جراح‌، 117؛ ابوالفرج‌، 14/ 97؛ نيز قس‌: شابشتی‌، 280؛ ابوحيان‌، 4/ 163؛ ابن‌ خلكان‌، 3/ 79). اين‌ امير پيوسته‌ مورد تعرض‌ ابن‌ حازم‌ قرار داشت‌، چنانكه‌ دربارۀ آثار ابن‌ حازم‌ گفته‌اند، شعر او يا در باب‌ فقر و خضوع‌ و بی‌نوايی‌ است‌، يا در هجای‌ محمد بن‌ حميد (ابن‌ جراح‌، همانجا)؛ حتی‌ ابن‌معتز (همانجا) ــ گويی‌ با اندكی‌ دلسوزی‌ ــ اشاره‌ می‌كند كه‌ محمد هر حيله‌ای‌ ساز كرد كه‌ از چنگ‌ او خلاص‌ شود، موفق‌ نشد. اين‌ محمد همان‌ است‌ كه‌ به‌ خاندان‌ طاهريان‌ وابسته‌ بود (عاشور، 194، حاشيۀ 13، او را با محمد بن‌ حميد طوسی‌ اشتباه‌ كرده‌) و يك‌ بار او را در كنار عبدالله‌ بن‌ طاهر به‌ هنگام‌ كشتن‌ امين‌ (198 ق‌/ 814 م‌) می‌بينيم‌ (ابن‌ اثير، 6/ 286)، اما به‌ نظر می‌آيد كه‌ در بغداد از قدرت‌ و اعتباری‌ برخوردار نبود و از هيچ‌ مأموريتی‌ سرافراز بر نمی‌گشت‌: يك‌ بار حسن‌ ابن‌ سهل‌ وی‌ را برای‌ جمع‌آوری‌ ماليات‌ و جنگ‌ با خوارج‌ گسيل‌ داشت‌. او هم‌ در مال‌ خيانت‌ كرد و هم‌ از جنگ‌ گريخت‌ (ابوالفرج‌، 14/ 97). نيز زمانی‌ كه‌ عبدالله‌ طاهر به‌ حكومت‌ خراسان‌ رفت‌، وی‌ را بر نيشابور گماشت‌، اما پس‌ از چندی‌ به‌ سبب‌ بدرفتاری‌ با مردم‌ خلعش‌ كرد (ابن‌اثير، 7/ 14). بدين‌ سان‌ می‌توان‌ پنداشت‌ كه‌ هجای‌ چنين‌ مردی‌ برای‌ شاعر موجب‌ خطر نمی‌گرديد. وی‌ حتی‌ از پذيرفتن‌ هدايای‌ گرانبهای‌ محمد و آشتی‌ و دوستی‌ با او سرباز زد. ديگر كسانی‌ كه‌ وی‌ به‌ جهتی‌ در اشعار خود از آنان‌ ياد كرده‌، چندان‌ مشهور نيستند: يكی‌ از فرزندان‌ سعيد بن‌ سالم‌ (شايد محمد بن‌ سعد) را ــ كه‌ شاعر را نزد خود خوانده‌ و صله‌ای‌ نبخشيده‌ بود ــ عتاب‌ می‌كند (ابوالفرج‌، 14/ 107)؛ از نوشَجانی‌ مالی‌ می‌طلبد و سپس‌ به‌ علت‌ تأخير از او گله‌ می‌كند (همو، 14/ 106)؛ احمد بن‌ سعيد را كه‌ از مقابلش‌ گذشته‌ و سلام‌ نگفته‌ بود، هجو می‌گويد (همو، 14/ 93؛ قس‌: ابن‌ معصوم‌، 2/ 8)؛ دوستی‌ را كه‌ به‌ مقامی‌ رسيده‌، عتاب‌ می‌كند و به‌ ريشخند می‌گيرد (ابوالفرج‌، 14/ 105)؛ گروهی‌ از قبيله‌ نُمير را كه‌ چارپايش‌ را ربودند، هجو می‌گويد (همو، 14/ 108)؛ با اسحاق‌ بن‌ احمد دوستی‌ داشت‌، شعری‌ در پوزش‌ و عتاب‌ در حق‌ او سرود (همو، 14/ 102)؛ سعد بن‌ مسعود قُطربُّلی‌ نيز از دوستان‌ وی‌ بود. دو بيت‌ مطايبه‌آميز (ابن‌جراح‌، 119) و شعری‌ گلايه‌آميز (ابوالفرج‌، 14/ 100) از اين‌ دوستی‌ حكايت‌ می‌كند. 
با توجه‌ به‌ رواياتی‌ كه‌ دربارۀ او نقل‌ كرده‌اند، بايد پنداشت‌ كه‌ وی‌ به‌ اندازۀ بسياری‌ از شاعران‌ «ماجن‌» عصر عباسی‌، پا به‌ عرصۀ هرزگی‌ نمی‌نهاد. در زمينۀ هجا گويا لبۀ تيز شعرهای‌ خويش‌ را متوجه‌ عموم‌ مردم‌ و حقارت‌ و فرومايگی‌ آنان‌ می‌ساخت‌ و می‌كوشيد آن‌ معنی‌ را معنای‌ خاص‌ خود نهد و بدان‌ شهرت‌ يابد. اين‌ موضوع‌ در ملاقات‌ او با حسن‌ بن‌ سهل‌ و گفت‌ و گويی‌ كه‌ ميانشان‌ رد و بدل‌ شد، نيك‌ آشكار است‌ (همو، 14/ 103). همچنين‌ سخن‌ او دربارۀ اينكه‌ «تنها لذتی‌ كه‌ در جهان‌ مانده‌، همانا گربه‌فروشی‌ به‌ پيرزنان‌ است‌» (همو، 14/ 101؛ شابشتی‌، 278- 279؛ ابن‌ معصوم‌، 2/ 10)، هر چند كه‌ به‌ شوخيهای‌ نوخاستگان‌ ماجن‌ شبيه‌ است‌، از هرزگی‌ تهی‌ است‌. 
در هر حال‌ وی‌ سرانجام‌ ــ ظاهراً در 50 سالگی‌ ــ از باده‌نوشی‌ و مجون‌ سرباز زد، چنانكه‌ روزی‌ در خدمت‌ ابراهيم‌ بن‌ مهدی‌ (د 224 ق‌/ 839 م‌) عمّ مأمون‌، كه‌ به‌ شراب‌ نشسته‌ بود، از همراهی‌ او در باده‌نوشی‌ امتناع‌ ورزيد و سبب‌ را كه‌ همانا پيری‌ و هوشياری‌ است‌، در قصيده‌ای‌ كه‌ بر خواند، بيان‌ كرد (ابوالفرج‌، 14/ 105، همو در 14/ 111، به‌ جای‌ ابراهيم‌، امين‌ را نهاده‌؛ شابشتی‌، 278). 
ابن‌حازم‌ عاقبت‌ ــ شايد به‌ سبب‌ تنگدستی‌ ــ از پايتخت‌ خلافت‌ روی‌ برتافت‌ و به‌ اهواز رفت‌. در دو روايت‌ به‌ حضور او در آن‌ ديار اشاره‌ شده‌ است‌: در اهواز مردی‌ ابوذؤيب‌ نام‌ از نژاد تاتار می‌زيست‌ كه‌ اهل‌ ادب‌، و خود ممدوح‌ شاعران‌ و بسيار بخشنده‌ بود. شاعر، ناشناس‌ و با لباسی‌ ژنده‌ به‌ محفل‌ او می‌رفت‌ تا روزی‌ ابوذويب‌ پاسخ‌ تحقيرآميز به‌ او داد، اما همينكه‌ نام‌ او را دانست‌، پای‌ برهنه‌ به‌ دنبالش‌ دويد و از بيم‌ هجاهای‌ گزندۀ او، پوزشها خواست‌. شعری‌ كه‌ او در حق‌ ابوذويب‌ سرود، از معانی‌ تند هجايی‌ تهی‌ است‌ (ابوالفرج‌، 14/ 99). روايت‌ دوم‌ بيشتر به‌ زندگی‌ او اشاره‌ دارد، از اين‌ قرار كه‌: مردی‌ به‌ نام‌ محمد بن‌ حامد خاقانی‌، معروف‌ به‌ «خشن‌» (شهرت‌ او بيشتر از آن‌ جهت‌ است‌ كه‌ معشوق‌ و سپس‌ شوی‌ عُرَيْبِ آوازخوان‌ بود، نک‍ : همو، 21/ 66) از جانب‌ مأمون‌ بر يكی‌ از خوره‌های‌ اهواز امير شد. ابن‌ حازم‌ نزد او شتافت‌ و مدحش‌ گفت‌. امير علاوه‌ بر صله‌ای‌ شايسته‌، حوالۀ مقداری‌ جو و گندم‌ در شوشتر به‌ او داد. ابن‌ حازم‌ به‌ شوشتر رفت‌ و آنچه‌ را در حوالۀ مذكور بود، گرفت‌ و همانجا دختر يكی‌ از دهقانان‌ ثروتمند را به‌ زنی‌ گرفت‌ و در املاك‌ آن‌ دختر به‌ كار كشاورزی‌ مشغول‌ شد. چندی‌ بعد ابن‌ حامد، مردی‌ كوفی‌ را به‌ جمع‌ آوری‌ خراج‌ شوشتر فرستاد و آن‌ مرد بر غلة ابن‌ حازم‌ نيز خراج‌ بست‌، اما شعر هجايی‌ و گله‌آميز او موجب‌ شد، ابن‌ حامد، فرستادۀ خود را از شوشتر بازخواند و خود هزينۀ خراج‌ شاعر را تحمل‌ كند (همو، 14/ 109-110). 
درك‌ شخصيتِ ابن‌ حازم‌ برای‌ بيشتر نويسندگان‌ كهن‌ دشوار بوده‌ است‌. همگان‌ بر اين‌ اتفاق‌ دارند كه‌ شاعر، گداصفت‌ و دون‌ همت‌ بود و به‌ ناچيز قانع‌ می‌شد (مثلاً نک‍ : ابوالفرج‌، 14/ 111)؛ لحن‌ ابن‌ معتز در اين‌ باب‌ از همه‌ گزنده‌تر است‌. وی‌ گويد ابن‌ حازم‌ در طلب‌، اصرار بيش‌ از حد می‌كرد و از سگ‌ آزمندتر بود و برای‌ يك‌ درهم‌ به‌ هر خفتی‌ تن‌ در می‌داد، با اينهمه‌ در شعرش‌ پيوسته‌ از قناعت‌ دم‌ می‌زد (ص‌ 308- 309؛ قس‌: ابن‌ جراح‌، 117). در عوض‌، حكايتی‌ در حق‌ او نقل‌ می‌كنند كه‌ مورد توجه‌ همۀ نويسندگان‌ قرار گرفته‌ است‌ و آشكارا بر علو طبع‌ او دلالت‌ دارد: محمد بن‌ حميد چنانكه‌ پيش‌ از اين‌ اشاره‌ شد، آماج‌ هجاهای‌ او قرار داشت‌. وی‌ كه‌ از زبان‌ گزندۀ او سخت‌ آزرده‌ بود، مالی‌ كلان‌ نزدش‌ فرستاد تا از هجای‌ او دست‌ بدارد. شاعر مال‌ را باز پس‌ فرستاد و در قطعه‌ شعری‌ پاسخ‌ داد: از كسی‌ كه‌ او خود جامۀ تنگ‌ بر اندامش‌ پوشانيده‌، نيكی‌ نمی‌پذيرد (ابن‌معتز، 309؛ ابوالفرج‌، 14/ 95، 96، همراه‌ با اختلاف‌ در اسمها؛ داستان‌ و نام‌ محمد در ابن‌ خلكان‌، 3/ 79، بسيار تحريف‌ شده‌ است‌). اين‌ بزرگ‌ منشی‌، ابن‌ معتز و ابوحيان‌ (4/ 163-164) را پريشان‌ ساخته‌، نمی‌دانند به‌ كدام‌ يك‌ از دو جنبۀ اخلاقی‌ او عنايت‌ كنند. شعری‌ ديگر كه‌ در خلال‌ آن‌ هديۀ دوستی‌ را رد كرده‌، بزرگ‌ منشی‌ او را تأييد می‌كند (ابوالفرج‌، 14/ 100-101). 
اگر در بلندی‌ طبع‌ او ترديد كرده‌اند، در عوض‌ همگان‌ بر ارجمندی‌ شعرش‌ اتفاق‌ دارند و به‌ اشعار برگزيده‌ و دلنشين‌ او اشاره‌ می‌كنند؛ ابن‌ اعرابی‌ دو بيت‌ از آنها را «نيكوترين‌ شعر در باب‌ پيری» دانسته‌ (ابن‌جراح‌، 118؛ شايد روايت‌ ابوالفرج‌، 14/ 94؛ دقيق‌تر باشد كه‌ «نيكوتر» بودن‌ آنها را به‌ شاعران‌ نوخاسته‌ محدود می‌سازد)، ابن‌ معتز (همانجا) نيز اين‌ سخن‌ را تأييد كرده‌ گويد: شعر او از نظر لفظ و معنی‌ لطيف‌ترين‌ و بهترين‌ شعرهاست‌. حتی‌ بزرگی‌ چون‌ اصمعی‌، با اندكی‌ اعجاب‌ گويد: اين‌ باهلی‌ را در باب‌ پيری‌ شعرهای‌ نيكوست‌ (ابوالفرج‌، 14/ 111). سالها پس‌ از آن‌ نيز متوكل‌ را كه‌ از كنيزكی‌ دل‌ چركين‌ شده‌ و شعری‌ در اين‌ باب‌ خواسته‌ بود، سخن‌ ابن‌ حازم‌ آرام‌ بخشيد (همو، 14/ 108). شابشتی‌ (ص‌ 283) نيز شعر او را ستوده‌ است‌. 
ديوان‌ ابن‌ حازم‌ كه‌ به‌ قول‌ ابن‌ نديم‌ (ص‌ 188) بر 70 ورقه‌ شامل‌ می‌شد، اينك‌ از دست‌ رفته‌ است‌ و آنچه‌ ما از منابع‌ كهن‌ استخراج‌ كرده‌ايم‌ بر 295 بيت‌ بالغ‌ می‌گردد، اما عاشور در ديوانی‌ كه‌ از آثار او فراهم‌ آورده‌، به‌ 480 بيت‌ اشاره‌ كرده‌ است‌. بی‌محابا همه‌ را از آنِ ابن‌ حازم‌ دانسته‌ است‌ و نيز ابياتی‌ را كه‌ منابع‌ ما به‌ چند شاعر و از آن‌ جمله‌ به‌ ابن‌ حازم‌ نسبت‌ داده‌اند، به‌ دنبالۀ ديوان‌ افزوده‌ است‌، اما در انتساب‌ بسياری‌ از اين‌ قطعات‌ (به‌ خصوص‌ قطعۀ ص‌ 211)، به‌ ابن‌ حازم‌ می‌توان‌ به‌ آسانی‌ ترديد كرد. 

مآخذ

ابن‌ اثير، الكامل‌، بيروت‌، 1385 ق‌/ 1965 م‌؛ ابن‌ جراج‌، محمد بن داوود، الورقة، به‌ كوشش‌ عبدالوهاب‌ عزام‌ و عبدالستار احمد فراج‌، قاهره‌، 1953 م‌؛ ابن‌ حازم‌ باهلی‌، محمد (نک‍ : عاشور، در همين‌ مآخذ)؛ ابن‌ خلكان‌، وفيات‌؛ ابن‌ معتز، عبدالله‌، طبقات‌ الشعراء، به‌ كوشش‌ عبدالستار احمد فراج‌، قاهره‌، 1375 ق/ 1956 م‌؛ ابن‌ معصوم‌ مدنی‌، صدرالدين‌، انوار الربيع‌، به‌ كوشش‌ شاكر هادی‌ شكر، كربلا، 1388 ق‌/ 1968 م‌؛ ابن‌ نديم‌، الفهرست‌؛ ابوحيان‌ توحيدی‌، علی‌ بن محمد، البصائر و الذخائر، به‌ كوشش‌ ابراهيم‌ گيلانی‌، دمشق‌، 1964 م‌؛ ابوالفرج‌ اصفهانی‌ علی‌ بن حسین، اغانی‌، قاهره‌، 1934-1972 م‌؛ ابوهلال‌ عسكری‌، حسن‌ بن عبدالله، الصناعتين‌، به‌ كوشش‌ علی‌ محمد البجاوی‌ و محمد ابوالفضل‌ ابراهيم‌، بيروت‌، 1406 ق‌/ 1986 م‌؛ خطيب‌ بغدادی‌، احمد ابن علی، تاريخ‌ بغداد، قاهره‌، 1349 ق‌/ 1930 م‌؛ شابشتی‌، علی‌ بن محمد، الديارات‌، به‌ كوشش‌ كوركيس‌ عواد، بغداد، 1386 ق‌/ 1966 م‌؛ عاشور، محمد شاكر، «ديوان‌ ابن‌حازم‌ باهلی»، المورد، س‌ 6، شم‍ 2، بغداد، 1379 ق‌/ 1977 م‌؛ مرزبانی‌، محمد بن عمران، معجم‌ الشعراء، به‌ كوشش‌ عبدالستار احمد فراج‌، قاهره‌، 1379 ق‌/ 1960 م‌. 

آذرتاش‌ آذرنوش‌
 

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: