صفحه اصلی / مقالات / دائرة المعارف بزرگ اسلامی / تاریخ / ابن تومرت /

فهرست مطالب

ابن تومرت


نویسنده (ها) :
آخرین بروز رسانی : یکشنبه 18 خرداد 1399 تاریخچه مقاله

اِبْنِ‌تومَرْت‌، ابوعبدالله‌ محمد بن‌ عبدالله‌ بن‌ تومرت‌ بربری‌ مصمودی‌ هرغی‌ (د 524 ق‌/ 1130 م‌)، فقيه‌ اصولی‌، مدعی‌ مهدويت‌ و امامت‌ در مغرب‌ اقصی‌ (مراكش‌ كنونی‌) و بنيان‌گذار سلسلۀ موحدون‌ در شمال‌ افريقا و اندلس‌. 

مقدمه‌

از نيمه‌های‌ سدۀ 5 ق‌/ 11 م‌، گروهی‌ از قبايل‌ مغرب‌ اقصی‌ معروف‌ به‌ لَمْتونه‌ بر ديگر قبايل‌ محلی‌ استيلا يافتند و سرانجام‌ حكومتی‌ را در شمال‌ افريقا پايه‌ گذاشتند كه‌ در تاريخ‌ به‌ مرابطون‌ يا مرابطيه‌ معروفند. قلمرو حكومت‌ آنان‌ كه‌ در 542 ق‌/ 1147 م‌ منقرض‌ شد (ابوالفدا، 234) از كرانه‌های‌ نهر دویره در مشال‌ اسپانيا تا بلنديهای‌ صحرای‌ كبری‌ در افريقا و از ليبی‌ تا اقيانوس‌ اطلس‌ گسترده‌ بود (عنان‌، تراجم‌، 235). در اين‌ دوران‌ مذهب‌ مالك‌ بن‌ انس‌ (د 179 ق‌/ 795 م‌) كه‌ تعليماتش‌ منحصر به‌ فروع‌ دين‌ می‌شد، در قلمرو مرابطون‌ رايج‌ بود ( دائرة المعارف‌ الاسلامية، 1/ 106). اگر چه‌ سلطنت‌ مرابطون‌ در آغاز ماهيت‌ دينی‌ داشت‌ و امرای‌ اين‌ سلسله‌ كه‌ لقب‌ اميرالمسلمين‌ داشتند، خود را رسماً مسئول‌ امر به‌ معروف‌، نهی‌ از منكر و اجرای‌ قوانين‌ اسلامی‌ می‌دانستند، ليكن‌ چندان‌ نپاييد كه‌ روحيۀ تسامح‌ دينی‌ و لااباليگری‌ بر آنان‌ مستولی‌ شد. در مراكش‌ و ديگر شهرهای‌ مغرب‌ مظاهر فساد از قبيل‌ خريد و فروش‌ علنی‌ شراب‌، باده‌گساری‌ آشكارا، آمد و شد خوكان‌ در بازارهای‌ مسلمانان‌، انواع‌ لهو و لعب‌ و جور و ظلم‌ و غصب‌ اموال‌ يتيمان‌ و غيره‌ رواج‌ يافت‌. نشانه‌های‌ ضعف‌ ايمان‌ و اختلال‌ در ادارۀ مملكت‌ و دستگاه‌ قضا روز به‌ روز مشهودتر می‌شد. در عهد ابوالحسن‌ علی‌ بن‌ يوسف‌ بن‌ تاشفين‌ (حك‍ 500 -537 ق‌/ 1107-1143 م‌)، به‌ گفتۀ مراكشی‌ (ص‌ 177)، زنان‌ بر اوضاع‌ مستولی‌ بودند، ادارۀ امور به‌ عهدۀ آنان‌ سپرده‌ شده‌ بود و مفسدان‌ و شريران‌ و قاطعان‌ طريق‌ در پناه‌ آنان‌ می‌زيستند. علی‌ بن‌ يوسف‌ كه‌ فقط به‌ عنوان‌ اميری‌ مسلمانان‌ دل‌ خوش‌ كرده‌ بود، روزگار را به‌ عبادت‌ و گوشه‌نشينی‌ می‌گذراند و بيش‌ از پيش‌ از احوال‌ متزلزل‌ ملك‌ خويش‌ تغافل‌ می‌ورزيد. سوس‌ سرزمينی‌ كه‌ ابن‌ تومرت‌ از آن‌ برخاست‌، جايگاه‌ بربرهای‌ خشنی‌ بود كه‌ زندگی‌ را در سختی‌ و عسرت‌ می‌گذراندند. آنان‌ ظاهری‌ خشن‌ و طبيعتی‌ ساده‌ و بی‌غل‌ و غش‌ داشتند. جهل‌ و نادانی‌ بر آنان‌ غلبه‌ داشت‌ و احتمالاً فقط معدودی‌ از آنان‌ در علم‌ به‌ مسائل‌ اسلامی‌ به‌ حد ممتازی‌ دست‌ يافته‌ بودند. قبايل‌ مذكور به‌ قوای‌ مرموز و پنهانی‌ سخت‌ اعتقاد داشتند (سالم‌، 2/ 769). 
در چنين‌ شرايطی‌ بود كه‌ ابن‌ تومرت‌ پرورش‌ يافت‌ و حركتی‌ را رهبری‌ كرد كه‌ به‌ تأسيس‌ سلسلۀ موحدون‌ (524 -667 ق‌/ 1130- 1269 م‌) انجاميد، پس‌ از قيام‌ فاطميان‌ يا عبيديان‌ كه‌ با ماهيتی‌ شيعی‌ و به‌ زعامت‌ ابومحمد عبيدالله‌ يا محمد بن‌ عبدالله‌ بن‌ ميمون‌ (259- 332 ق‌/ 873 -934 م‌) در مغرب‌ اوسط (حدوداً، تونس‌ امروزی‌) آغاز و پس‌ از چندی‌ مركزيت‌ آن‌ به‌ مصر منتقل‌ شد (دار مستتر، 45، 47، 156- 169)، جنبش‌ ابن‌ تومرت‌ دومين‌ حركت‌ از اين‌ دست‌ در غرب‌ اسلامی‌ بود. ابن‌ تومرت‌ نيز چون‌ عبيدالله‌ هم‌ گرايشهای‌ شيعی‌ و ضد عباسی‌ داشت‌ و هم‌ مدعی‌ مهدويت‌ بود. البته‌ قبلاً مرابطون‌ كه‌ همچون‌ موحدون‌ عصيبتهای‌ قبيله‌ای‌ و آرمانهای‌ دينی‌ داشتند، با شعارهای‌ اسلامی‌ آغاز كردند، اما آنان‌ جدا از خط شيعی‌ بودند و از زمان‌ يوسف‌ بن‌ تاشفين‌ (حك‍ 453-500 ق‌/ 1061-1107 م‌) به‌ بعد خلافت‌ عباسيان‌ را به‌ رسميت‌ شناختند (لين‌ پل‌، 50). به‌ علاوه‌، برخلاف‌ مرابطون‌ كه‌ رهبری‌ آن‌ در آغاز به‌ دست‌ يك‌ شخصيت‌ مذهبی‌ به‌ نام‌ عبدالله‌ بن‌ ياسين‌ و تنی‌ چند از بزرگان‌ غير دينی‌ قبايل‌ صنهاجه‌ ــ يحيی‌ بن‌ ابراهيم‌، يحيی‌ بن‌ عمر و ابوبكر بن‌ عمر لمتونی‌ ــ بود كه‌ در تمام‌ امور امامت‌ عبدالله‌ را گردن‌ نهاده‌ بودند (ابن‌ عذاری‌، 4/ 8، 10؛ لين‌ پل‌، 49)، زعامت‌ موحدون‌ در شخص‌ ابن‌ تومرت‌ كه‌ مرد سياست‌ و دين‌ با هم‌ بود، خلاصه‌ می‌شد (بيضون‌، 382، به‌ نقل‌ از عبدالله‌ علام‌). امرای‌ لمتونی‌ مدتی‌ در جست‌ و جوی‌ فقيهی‌ بودند كه‌ به‌ ميان‌ قبيلۀ آنان‌ بيايد و بربرهای‌ بی‌خبر از دين‌ و دانش‌ را ارشاد كند. عبدالله‌ بن‌ ياسين‌ هنگامی‌ كه‌ خويشتن‌ را مشمول‌ حمايت‌ و مورد احترام‌ بربرها ديد، به‌ امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منكر قيام‌ كرد و بعدها امرای‌ آنان‌ را به‌ محاربه‌ با قبايل‌ ديگر و به‌ انقياد در آوردن‌ آنان‌ تحريض‌ كرد (ابن‌ عذاری‌، 4/ 8)، ليكن‌ ابن‌ تومرت‌ رأساً اقدام‌ كرد و با تدريس‌، موعظه‌، امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منكر مردم‌ را گرد خويش‌ آورد، و به‌ موازات‌ تبليغ‌ دينی‌ اهداف‌ خود را دنبال‌ كرد. 

ولادت‌ و تبار

در تاريخ‌ تولد ابن‌ تومرت‌ اختلاف‌ است‌. ابن‌اثير (10/ 578) فوت‌ او را 524 ق‌ و در 51 يا 55 سالگی‌ دانسته‌ است‌. با اين‌ حساب‌ تولد او بايد در 473 يا 469 ق‌ رخ‌ داده‌ باشد. ابن‌خلكان‌ (5/ 53) و ابن‌تغری‌ بردی‌ (5/ 255)، 10 محرم‌ 485 ق‌ را تاريخ‌ تولد وی‌ دانسته‌اند. به‌ گزارش‌ زركشی‌ (ص‌ 4)، ابن‌‌ سعيد 491 ق‌، ابن ‌خطيب‌ اندلسی‌ 486 ق‌ و سرانجام‌ غرناطی‌ 471 ق‌ را سال‌ ولادت‌ ابن‌ تومرت‌ اختيار كرده‌اند. محمد ماضور مصحح‌ تاريخ‌ الدولتين‌، 491 را مصحف‌ 471 و علت‌ آن‌ را تقارب‌ حروف‌ سبعين‌ و تسعين‌ دانسته‌ است‌ (همانجا). بنابر اين‌ 471 ق‌ اقدم‌ تاريخهايی‌ است‌ كه‌ برای‌ تولد ابن‌ تومرت‌ نقل‌ كرده‌اند. او در قريه‌ای‌ از بلاد سوس‌، واقع‌ در مغرب‌ اقصی‌، در خانواده‌ای‌ فقير، ولی‌ پرهيزگار ديده‌ به‌ جهان‌ گشود. قبيلۀ او هرغه‌، يكی‌از شاخه‌های‌ فرعی‌ (بطون‌) مصموده‌ كبری‌ از قومی‌ معروف‌ به‌ ايسرغينن‌ بود كه‌ به‌ زبان‌ محلی‌ نام‌ شرفاء بود (مراكشی‌، 178). گروه‌ قبايل‌ مصموده‌ از نسل‌ برنس‌ بن‌ بربر و يكی‌ از بزرگ‌ترين‌ و پرشاخه‌ترين‌ قبايل‌ مغرب‌ بودند (قلقشندی‌، قلائد، 169). پدرش‌ از اهالی‌ سوس‌ و مادرش‌ از خاندانی‌ معروف‌ به‌ بنی‌ يوسف‌ بود (عنان‌، عصر المرابطين‌، 158). گرچه‌ نام‌ پدرش‌ عبدالله‌ بود، ولی‌ هميشه‌ به‌ تومرت‌ بن‌ وكليد شهرت‌ داشت‌ و «وكليد» به‌ شكلهای‌ واجليد و وجليد نيز آمده‌ كه‌ صورتی‌ است‌ از آجليد بربری‌ به‌ معنای‌ زعيم‌ و قائد. اين‌ می‌رساند كه‌ ابن‌ تومرت‌ گرچه‌ تهی‌ دست‌ بود، ولی‌ اصلی‌ محترم‌ داشت‌ (ابن‌خلدون‌، العبر، 6(2)/ 464؛ قس‌: بيذق‌، 30؛ مؤنس‌، 177). در تاريخها برای‌ ابن‌ تومرت‌ به‌ دو نوع‌ نسب‌ بر می‌خوريم‌، يكی‌ بيش‌ و كم‌ بربری‌ و ديگری‌ عربی‌ ـ علوی‌. ابن‌ خلدون‌ (همانجا) نسب‌ بربری‌ ابن‌ تومرت‌ را از مآخذ مختلف‌ به‌ دو گونه‌ گزارش‌ می‌كند، يكی‌: محمد بن‌ عبدالله‌ بن‌ وجليد بن‌ يا مصال‌ بن‌ حمزة بن‌ عيسی‌، و ديگری‌: محمد بن‌ تومرت‌ بن‌ تيطاوين‌ بن‌ سافلا بن‌ مسيغون‌ بن‌ ايكلديس‌ بن‌ خالد، و اما نسب‌ عربی‌ او را كه‌ به‌ حسن‌ بن‌ علی‌ بن‌ ابی‌طالب‌ (ع‌) می‌رسد اين‌ گونه‌ آورده‌ است‌: محمد بن‌ عبدالله‌ بن‌ عبدالرحمن‌ بن‌ هود بن‌ خالد بن‌ تمام‌ ابن‌ عدنان‌ بن‌ سفيان‌ بن‌ صفوان‌ بن‌ جابر بن‌ عطاء بن‌ رياح‌ بن‌ محمد از اولاد سليمان‌ بن‌ عبدالله‌ ابن‌ حسن‌ بن‌ حسن‌ بن‌ علی‌ بن‌ ابی‌طالب‌ (همو، 6(2)/ 465). ابن‌ خلكان‌ (5/ 45، 46) همين‌ سلسله‌ نسب‌ را با اندك‌ اختلافهايی‌ در وفيات‌ خود نقل‌ می‌كند و می‌گويد آن‌ را به‌ خط يكی‌ از ادبای‌ زمان‌ خود بر پشت‌ جلد كتابی‌ ديده‌ است‌. ابن‌ ابی‌ زرع‌ (ص‌ 172) نيز تقريباً عين‌ سلسله‌ انسابی‌ را كه‌ ابن‌ خلكان‌ به‌ دست‌ داده‌، در تاريخ‌ خود نقل‌ كرده‌ است‌. مراكشی‌ (ص‌ 178) بدون‌ آنكه‌ شجرۀ ابن‌ تومرت‌ را مطابق‌ روايت‌ ديگران‌ بياورد، می‌گويد نسب‌ مهدی‌ را به‌ خط خودش‌ ديده‌ كه‌ به‌ حسن‌ ابن‌ حسن‌ ابن‌ علی‌ بن‌ ابی‌ طالب‌ می‌پيوندد. پيش‌ از ابن‌خلدون‌، بيذق‌ كه‌ از ياران‌ نزديك‌ ابن‌تومرت‌ و در سفر و حضر در خدمت‌ او بوده‌، با استناد بر افرادی‌ موثق‌ نسب‌ بربری‌ وی‌ را مطابق‌ روايت‌ نخستين‌ ابن‌ خلدون‌ ذكر كرده‌ و آن‌ را «نسبت‌ صحيح‌» دانسته‌ است‌، منتها در شجره‌ای‌ كه‌ او آورده‌ بعد از نام‌ حمزة بن‌ عيسی‌، عبارت‌ «... بن‌ عبيدالله‌ بن‌ ادريس‌ بن‌ ادريس‌ بن‌ عبدالله‌ بن‌ الحسن‌ بن‌ الحسن‌ بن‌ فاطمة بنت‌ رسول‌الله‌ صلعم‌» را اضافه‌ دارد (ص‌ 21). بيذق‌ در جايی‌ ديگر از خاطراتش‌، ابن‌ تومرت‌ را با القاب‌ العربی‌ القرشی‌ الهاشمی‌ الحسنی‌ الفاطمی‌، توصيف‌ می‌كند (ص‌ 11). بعضی‌ از مورخان‌ در صحت‌ انتساب‌ ابن‌ تومرت‌ به‌ خاندان‌ نبوت‌ ترديد كرده‌اند و آن‌ را ادعايی‌ بيش‌ ندانسته‌اند. به‌ روايت‌ ابی‌ ابی‌ زرع‌ (ص‌ 172) ابن‌مطروح‌ قيسی‌، وی‌ را صرفاً مردی‌ از قبيلۀ هرغه‌ يكی‌ از قبايل‌ مصموده‌ دانسته‌ است‌. از متأخرين‌، عنان‌ ( تراجم‌، 238) نسبت‌ عربی‌ ـ علوی‌ ابن‌ تومرت‌ را كه‌ پاره‌ای‌ از مورخان‌ هواخواه‌ موحدون‌ و دبيران‌ دولت‌ آنان‌ تأييد كرده‌اند، انتحالی‌ باطل‌ و جامه‌ای‌ عاريتی‌ می‌داند و معتقد است‌ كه‌ ابن‌تومرت‌ برای‌ توجيه‌ ادعای‌ مهدويت‌ و پيشبرد رياست‌ دينی‌ ـ سياسی‌ خود چنين‌ نسبتی‌ را به‌ خود بسته‌ است‌، يا ديگران‌ به‌ او بسته‌اند. وی‌ می‌افزايد كه‌ بسياری‌ از قبايل‌ بربر در راه‌ رسيدن‌ به‌ قدرت‌ و سلطنت‌، انساب‌ عربی‌ يا نبوی‌ را انتحال‌ می‌كردند، چنانكه‌ بنی‌ حمود نسب‌ خود را به‌ اهل‌ بيت‌ می‌رساندند و قبيلۀ صنهاجه‌ كه‌ در دولت‌ مرابطون‌ صاحب‌ مقامات‌ بودند، خويشتن‌ را در اصل‌ از عرب‌ يمانی‌ می‌دانستند (همانجا). با اينهمه‌ حضور پاره‌ای‌ اسمهای‌ عربی‌ در سلسلۀ نسب‌ بربری‌ ابن‌ تومرت‌ احتمال‌ انتحال‌ صرف‌ را ضعيف‌ می‌كند، زيرا می‌توان‌ تصور كرد كه‌ نخستين‌ نياكان‌ وی‌ جزو اعراب‌ مسلمانی‌ بودند كه‌ به‌ هنگام‌ بسط اسلام‌ به‌ شمال‌ افريقا، در اين‌ ديار ساكن‌ شدند. گفتۀ ابن‌اثير (10/ 569) كه‌ «هرغه‌ قبيلۀ ابن‌ تومرت‌، وقتی‌ مغرب‌ به‌ دست‌ مسلمانان‌ گشوده‌ شد، همراه‌ موسی‌ بن‌ نصير به‌ اين‌ سرزمين‌ آمدند»، و نيز اشارۀ گذرای‌ ابن‌ خلدون‌ ( العبر، 6(2)/ 464) در اين‌ زمينه‌، مؤيد فرض‌ ياد شده‌ است‌. بنابراين‌ به‌ سادگی‌ نمی‌توان‌ نسبت‌ عربی‌ ابن‌ تومرت‌ را انتحال‌ دانست‌. وقتی‌ موسی‌ بن‌ نصير در عهد عبدالملك‌ بن‌ مروان‌ (د 86 ق‌/ 705 م‌) به‌ حكومت‌ افريقيه‌ منصوب‌ شد و در شمال‌ افريقا تا مغرب‌ اقصی‌ و اندلس‌ به‌ فتوحات‌ چشمگيری‌ نايل‌ آمد و سرانجام‌ قبايل‌ بربر را به‌ رشتۀ انقياد حكومت‌ اسلام‌ درآورد، گروهی‌ از اعراب‌ را بر آنان‌ گمارد تا قرآن‌ و علم‌ دين‌ به‌ آنان‌ بياموزند (ابن‌عذاری‌، 1/ 41، 42). ازاين‌رو امكان‌ اختلاط و ازدواج‌ اعراب‌ فاتح‌ با بربرهای‌ نومسلمان‌ بسيار زياد بوده‌ است‌ و انتساب‌ ابن‌ تومرت‌ به‌ اصل‌ عربی‌ غيرعادی‌ نمی‌نمايد. 
محمد بن‌ تومرت‌ از اوان‌ جوانی‌ دوستدار علم‌ و دين‌ بود و چندان‌ از وقت‌ خود را در مساجد به‌ روشن‌ كردن‌ قنديلهای‌ آن‌ می‌گذراند كه‌ به‌ اسافو، يعنی‌ روشنی‌، ملقب‌ گرديد (ابن‌ خلدون‌، العبر، 6(2)/ 645). در الحلل‌ الموشية (ص‌ 103) اسافو جزو القاب‌ پدر ابن‌ تومرت‌ آمده‌ است‌. شوق‌ دانش‌ اندوزی‌ و درد دين‌ وی‌ را بر آن‌ داشت‌ كه‌ راه‌ مشرق‌ در پيش‌ گيرد. 

سفرها و خطرها

الف‌ ـ به‌ سوی‌ شرق

ابن‌ تومرت‌ در 500 ق‌/ 1107 م‌ (همانجا) يا 501 ق‌ (مراكشی‌، 178) با دستی‌ تهی‌ سوس‌ را ترك‌ كرد. نخست‌ دريا را به‌ قصد اندلس‌ پيمود و به‌ قرطبه‌ رسيد. در اين‌ شهر كه‌ آن‌ زمان‌ يكی‌ از مراكز علمی‌ مهم‌ به‌ شمار می‌رفت‌ (ابن‌ خلدون‌، العبر، 6(2)/ 465) يك‌ چند نزد قاضی‌ ابن‌ حمدين‌ درس‌ خواند (EI2, III/ 958، به‌ نقل‌ از ابن‌قنفذ) و از انديشه‌های‌ ابن‌حزم‌ اندلسی‌ متأثر گرديد (همان‌، III/ 843). آنگاه‌ در بندر المريه‌، جنوب‌ شرقی‌ اسپانيا، به‌ كشتی‌ نشست‌ و به‌ جانب‌ شرق‌ حركت‌ كرد. بر سر راهش‌ به‌ شهر هديۀ تونس‌ وارد شد و از امام‌ ابوعبدالله‌ محمد بن‌ علی‌ مازری‌ (د 536 ق‌/ 1142 م‌)، فقيه‌ و محدث‌ مشهور مالكی‌ (ابن‌ خلكان‌، 4/ 285) دانش‌ آموخت‌. سپس‌ به‌ اسكندريه‌ رفت‌ و در خدمت‌ امام‌ فقيه‌ ابوبكر محمد بن‌ وليد طرطوشی‌ (د 520 ق‌/ 1126 م‌). معروف‌ به‌ ابن‌رَندقه‌، فقيه‌ پرهيزگار مالكی‌ (همو، 5/ 264) به‌ تعلم‌ پرداخت‌ (زركشی‌، 4) و از اسكندريه‌ به‌ قصد زيارت‌ حج‌ به‌ مكه‌ رفت‌ و مدتی‌ كوتاه‌ در اين‌ شهر اقامت‌ كرد و از علم‌ شريعت‌، حديث‌ نبوی‌ و اصول‌ فقه‌ و دين‌ توشۀ سرشاری‌ برگرفت‌ (ابن‌ خلكان‌، 5/ 46). چون‌ در اين‌ شهر به‌ امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منكر پرداخت‌، مردم‌ آزارش‌ كردند و از شهر بيرونش‌ راندند (ذهبی‌، سير، 19/ 542). پس‌ از ادای‌ فريضۀ حج‌ يا بنا به‌ اقوالی‌، پيش‌ از آن‌، به‌ بغداد نيز رفت‌ و آنجا به‌ ديدار جمعی‌ از علما از جمله‌ كيا ابوالحسن‌ هراسی‌ (د 504 ق‌/ 1110 م‌)، فقيه‌ مشهور شافعی‌ و يكی‌ از مدرسان‌ نظاميه‌ بغداد (ابن‌خلكان‌، 3/ 286) توفيق‌ يافت‌ (ابوالفدا، 232). در بغداد فقه‌ و اصول‌ را نزد ابوبكر محمد بن‌ احمد الشاشی‌ (د 507 ق‌/ 1114 م‌) فقيه‌ شافعی‌ و حديث‌ را از مبارك‌ بن‌ عبدالجبار و ديگران‌ شنيد (مراكشی‌، 178). گرچه‌ مورخانی‌ كه‌ گزارشی‌ از احوال‌ ابن‌ تومرت‌ را آورده‌اند، عموماً از ديدار وی‌ با امام‌ محمد غزالی‌ (د 505 ق‌/ 1111 م‌) ياد كرده‌اند، ولی‌ اغلب‌ آنها مانند ابن‌ خلدون‌ ( العبر، 6(2)/ 466) و ابوالفدا (ص‌ 232) دربارۀ اين‌ ملاقات‌ اظهار ترديد می‌كنند. حتی‌ بعضی‌، مانند ابن‌ اثير (10/ 570) از قدما، و گلدزيهر و مولر و محمد عنان‌ از متأخرين‌، آن‌ را داستانی‌ مجعول‌ می‌دانند (عنان‌، عصر المرابطين‌، 161، 163). آنچه‌ مورخان‌ دربارۀ ديدار اين‌ دو شخصيت‌ گفته‌اند گزارش‌ يك‌ ديدار عادی‌ و ساده‌ نيست‌، بلكه‌ ظاهراً شرح‌ يك‌ زمينه‌ چينی‌ است‌ كه‌ طراحان‌ آن‌، يعنی‌ بعضی‌ از شيفتگان‌ يا مقربان‌ ابن‌ تومرت‌ خواسته‌اند به‌ كمك‌ آن‌ وی‌ را در هاله‌ای‌ از قداست‌ و رمز فرو برند و زعامت‌ دينی‌ و مهدويت‌ او را امری‌ از پيش‌ مقدر شده‌ و مؤيد به‌ امدادهای‌ غيبی‌ و تأييدات‌ الهی‌ جلوه‌ دهند. علت‌ ترديد در قبول‌ داستات‌ ملاقات‌ غزالی‌ با ابن‌ تومرت‌، عدم‌ انطباق‌ زمانی‌ ميان‌ آخرين‌ سالهای‌ اقامت‌ غزالی‌ در بغداد و ورود احتمالی‌ ابن‌ تومرت‌ به‌ اين‌ شهر است‌. همانگونه‌ كه‌ گفته‌ شد، ابن‌ تومرت‌ در 500 يا 501 ق‌ از زادگاه‌ خود بيرون‌ رفت‌ و پس‌ از مدتی‌ اقامت‌ در اندلس‌، مهديه‌ و اسكندريه‌ و ملازمت‌ خدمت‌ عده‌ای‌ از علما و فقها، به‌ حج‌ رفت‌ و سرانجام‌ به‌ بغداد رسيد، در حالی‌ كه‌ غزالی‌ در 488 ق‌ مسند تدريس‌ خود را در نظاميه‌ ترك‌ كرد، و ده‌ سالی‌ را به‌ سياحت‌ در دمشق‌، بيت‌ المقدس‌، مدينه‌ و نيز زيارت‌ حج‌ گذراند و آنگاه‌ به‌ بغداد بازگشت‌ و پس‌ از توقف‌ كوتاهی‌ در اين‌ شهر به‌ نيشابور رفت‌ و تا هنگام‌ مرگ‌ هرگز به‌ عراق‌ برنگشت‌. بنابر اين‌، احتمال‌ قريب‌ به‌ يقين‌ آن‌ است‌ كه‌ ابن‌ تومرت‌ موقعی‌ به‌ بغداد رسيد كه‌ غزلی‌ آن‌ شهر را ترك‌ كرده‌ بود. 

ب‌ ـ مراجعت‌ به‌ مغرب‌

1. از بغداد به‌ اسكندريّه‌

ابن‌ تومرت‌ پس‌ از گذراندن‌ 11 سال‌ در بلاد شرق‌ اسلامی‌ (سالم‌، 2/ 770)، در 510 ق‌/ 1116 م‌ (ابن‌ ابی‌ زرع‌، 173)، به‌ تعبير ابن‌ خلدون‌ ( العبر، 6(2)/ 226) «چون‌ دريايی‌ جوشان‌ از علم‌ و شهابی‌ فروزان‌ از دين‌» آهنگ‌ بازگشت‌ كرد. در راه‌ گذارش‌ باز به‌ مصر افتاد و اين‌ زمانی‌ بود كه‌ آمر بن‌ مستعلی‌ فاطمی‌ (خلافت‌: 495-524 ق‌/ 1102-1130 م‌) بر اين‌ كشور حكومت‌ می‌كرد. در آن‌ عهد اسكندريه‌ از لحاظ حيات‌ علمی‌ موقعيت‌ بارزی‌ داشت‌ و گروه‌ بسياری‌ از علمای‌ عصر فاطمی‌ مانند محمد بن‌ ميسر فقيه‌ اسكندريه‌، عبدالرحمن‌ بن‌ عوف‌ بن‌ عمرو، امام‌ ابی‌ بكر طرطوشی‌ و حافظ المقدس‌ در آنجا متوطن‌ بودند و تأثير عظيمی‌ در رونق‌ نهضت‌ علمی‌ اين‌ شهر داشتند (سالم‌، 2/ 771). ابن‌ تومرت‌ در اسكندريه‌ كه‌ رفاه‌ طلبی‌ و تن‌ آسانی‌ بيش‌ از حد مردم‌ بر وی‌ سخت‌ گران‌ آمد (همانجا)، به‌ امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منكر قيام‌ كرد و به‌ اندازه‌ای‌ در اين‌ كار پای‌ فشرد كه‌ والی‌ اسكندريه‌ او را از شهر بيرون‌ كرد (مراكشی‌، 179). می‌نويسند هر موقع‌ از خشونت‌ مردم‌ احساس‌ خطر می‌كرد و خود را در مخمصه‌ می‌ديد، به‌ عمد كلامش‌ را آشفته‌ می‌كرد و به‌ لكنت‌ تظاهر می‌نمود تا جايی‌ كه‌ او را ديوانه‌ می‌پنداشتند (ابن‌ خلكان‌، 5/ 46). 

2. از اسكندريه‌ تا ملاله‌

در بندر اسكندريه‌ به‌ قصد مغرب‌ به‌ كشتی‌ نشست‌. در كشتی‌ به‌ عادت‌ معمول‌، امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منكر آغاز كرد و كشتی‌ نشستگان‌ را به‌ اقامۀ نماز و تلاوت‌ قرآن‌ ملزم‌ ساخت‌ (همانجا) و آنان‌ كه‌ از اصرار او به‌ تنگ‌ آمده‌ بودند، به‌ دريايش‌ افكندند، اما او بيش‌ از نصف‌ روز به‌ روی‌ آب‌ شناور بود، بی‌ آنكه‌ آسيبی‌ به‌ وی‌ برسد. اهل‌ كشتی‌ كه‌ اين‌ ديدند، مقهور عظمتش‌ شدند. پس‌ او را از آب‌ برگرفتند و به‌ خدمتش‌ در ايستادند و تا پايان‌ سفر از هيچ‌ اكرامی‌ به‌ او فروگذار نكردند (مراكشی‌، 179). مورخانی‌ كه‌ رؤيای‌ ابن‌ تومرت‌ را، كه‌ ديده‌ بود دوبار همۀ آن‌ دريا را نوشيده‌، گزارش‌ كرده‌اند (ابن‌ خلكان‌، 5/ 46؛ سبكی‌ 4/ 71)، ظاهراً به‌ اين‌ رويداد التفات‌ داشته‌اند. گويا نخستين‌ شهری‌ كه‌ پس‌ از ورود به‌ بلاد مغرب‌ نزديك‌، بدان‌ پای‌ نهاد، و ظاهراً تنها ابن‌ خلدون‌ ( العبر، 6(2)/ 466) بدان‌ اشاره‌ كرده‌، طرابلس‌ بود، در اين‌ شهر كه‌ علما را منحرف‌ از مذهب‌ راستين‌ خود يافت‌، آنان‌ را به‌ باد انتقاد گرفت‌. آنچه‌ در توان‌ داشت‌، در اين‌ راه‌ دريغ‌ نكرد تا جايی‌ كه‌ خويشتن‌ را دستخوش‌ آزار مردم‌ كرد (همان‌، 6(2)/ 467). مورخان‌ عموماً می‌نويسند كه‌ ابن‌تومرت‌ پس‌ از ترك‌ اسكندريه‌، بر سر راه‌ خود به‌ مغرب‌، به‌ مهديه‌ وارد شد، امير افريقيه‌ در آن‌ وقت‌ ابوطاهر يحيی‌ بن‌ تميم‌ بن‌ معز صنهاجی‌ (حك‍ 501-509 ق‌) بود (ابن‌ خلكان‌، 5/ 46؛ ابن‌ كثير، 12/ 186)، ليكن‌ گزارش‌ مورخان‌ دربارۀ تاريخ‌ ورود ابن‌ تومرت‌ به‌ افريقيه‌ و حاكم‌ اين‌ بلاد در آن‌ زمان‌ اندكی‌ مغشوش‌ است‌. 

صفحه 1 از5

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: