ابابیل
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
دوشنبه 12 خرداد 1399
https://cgie.org.ir/fa/article/222496/ابابیل
یکشنبه 14 اردیبهشت 1404
چاپ شده
2
اَبابیل، واژۀ قرآنی به معنی دستهها، گروهها (برای پرنده، اسب و شتر). این كلمه از الفاظ نادر است و تنها یك بار در قرآن (فیل / 105 / 3) به كار رفته و به همین جهت در كتابهای لغت و تفسیر بحثهای مفصلی برانگیخته است.پیش از وحی الهی، این كلمه در اشعار شاعران عرب جاهلی به كار رفته است. نخستین شاعر إِمْرَؤُ القَیس است كه آن را در تركیب «اَبابِیلُ طَیر» آورده است. دیگر أَعْشَی است كه از آن تركیب «أَبابیلُ مِن الطَّیرِ» را ساخته است (طبرسی، 10 / 542؛ ابوالفتوح، 5 / 587). شاهد سوم شعری است منسوب به أُمَیة بن ابی الصَّلْت (جفری، 44، به نقل از دیوان او) كه مصراع اول آن چنین است: «حول شیطانهم أَبابیل». اما بیت إمرؤ القیس، در چاپهای گوناگون دیوان او موجود نیست. شعر أمیه نیز در شیخو (1 / 219-237) و در منابع اصیل دیگر یافته نمیشود. برعكس، شعر أعشی بسیار معروف است (ص 177)، و شاید خود به تنهایی، دلیلی بر شهرت این كلمه در پیش از اسلام باشد.
از آنجا كه بسیاری از دانشمندان این كلمه را در غیر از قرآن جای دیگر نیافته و یا به ندرت به آن برخوردهاند، به قیاسهای لغوی روی آورده و گاه اَشكال غریبی از آن استخراج كردهاند. در آثار كهن، نخستین نظر كه شاید نظر ارجح باشد، آن است كه لفظ ابابیل، شكل جمعی است كه مفرد ندارد. این نظر را همه از قول ابوعُبَیده (211 ق / 826 م) و فَرّاء (269 ق / 882 م) نقل كردهاند (قس: ابنهشام، 1 / 36؛ طبری، 30 / 191؛ ثعالبی، 145؛ زمخشری، 4 / 799؛ طبرسی، 10 / 539؛ فخررازی، 32 / 100؛ ابوالفتوح، 5 / 587؛ آلوسی، 30 / 236)، گرچه سیوطی (2 / 198) مفرد «اِبّیل» را به ابوعُبَیده نسبت داده است. معنی این سخن آن است كه كلمۀ ابابیل یا به همین صورت از یكی از زبانهای بیگانه به وام گرفته شده و سپس چون با اوزان جمع عربی شباهت داشته، به دنبال مفردی برای آن گشتهاند، و یا اینكه این كلمه، عربی اصیل، ولی متعلق به یكی از لهجهها بوده كه مفرد آن كمتر استعمال میشده و بعدها، از یاد رفته است. در عوض، گروهی دیگر شكلهایی را بهعنوان مفرد كلمه ارائه كردهاند. نخستین كسان عبارتند از كسائی (د 189 ق / 805 م) كه مفرد آن را یك بار اِبَّوْل (= دستۀ پراكندۀ پرنده، اسب و شتر) دانسته و با عِجَّوْل (جمع: عَجاجِیل) قیاس كرده است (قس: ازهری، 15 / 389؛ طبری، همانجا؛ راغب، 3، و دیگر مآخذ)، و بار دیگر آن را «أبّیل» ذكر كرده است (طبری، همانجا). اما كسائی خود میگوید كه این سخن را از «نحویان» شنیده و خود ندیده است كه عرب مفردی برای آن ذكر كند (قس: لین، ذیل إبّول). رُؤاسی (ح 187 ق / 803 م) شكل إبّاله را پیشنهاد میكند (ازهری، طبری، زمخشری، همانجاها؛ سیوطی، 2 / 198). این لفظ را همه به معنی پشتۀ هیزم و گاه پشتۀ علف پنداشتهاند (ازهری، زمخشری، راغب، همانجاها؛ برای منابع لغوی دیگر، نک : لین، ذیل ابول). اما گویی این لفظ موردپسند ازهری نبوده است، زیرا به دنبال آن روایت میگوید: اگر كسی مفرد آن را إیباله فرض كند درست است، به قیاس دینار كه جمع آن دنانیر است (قس: زبیدی، ذیل ابل). در كتابهای لغت و تفسیر دورانهای بعد، بر تعداد این مفردهای فرضی افزوده شده و مجموعاً این الفاظ حاصل شده است: اِبَّول، إبّاله، إباله، إبّیل، أَبیل، اَبیله، اِبَّیله، إیبال و حتی وَبِیلة (فیروزآبادی). دربارۀ حد شهرت و استعمال این كلمات امروز نظر قطعی نمیتوان داد، اما چنانكه ملاحظه میشود شواهد كلمه بسیار نادر است و یكی دو شاهدی هم كه در دست است، از قول نحویان نقل شده كه شاید ــ به گفتۀ كسائی ــ جعلی باشند و از روی قیاس ساخته شده باشند. حتی دربارۀ این سخن كه عرب گوید: «جَاءَتْ اِبلُكَ أَبابِیل»، با آنكه از قول نحوی بزرگی چون أخْفَش نقل شده، اطمینان نمیتوان كرد (اگرچه آن را به ابوعُبَیده هم نسبت دادهاند، نک : لین). شاید همین غرابت كلمه موجب شده است كه خفاجی در قرن 11 ق / 17 م، شكلهای إِباله، إِبّاله، إِیبال، إِیباله را در شمار واژههای بیگانه قرار دهد (ص 58).معنای كلمۀ ابابیل نیز مانند ریشۀ آن تا حدی مبهم است. معروفترین معانی ذكر شده چنین است: دستهها، دستهدسته (در حالت قیدی) و پرندگانی كه دستهدسته به دنبال هم میآیند. این معنی را شواهد جاهلی تأیید میكند. برخی دیگر گفتهاند مراد، جماعاتی از پرندگان است كه از اینجا و آنجا آیند، یا مرغانی بسیار كه از پس هم آیند ... (ازهری، طبری، زمخشری، همانجاها؛ ثعلبی، 443؛ طبرسی، ابوالفتوح، فخررازی، همانجاها؛ نیز نک : لین). دانشمندان مسلمان گویی همه میان أَبابیل و إِبل رابطهای هم لفظی و هم معنوی احساس میكردهاند؛ به همین جهت، غالباً در توضیح «دستههای مرغان» آنها را با «الإبِل المُؤبَّلة» قیاس كردهاند. به نظر میرسد همین احساس، صحیحترین راه توجیه كلمۀ أبابیل باشد. شاید بتوان این لفظ را از خانوادۀ كلماتی دانست كه از كلمۀ بسیار كهن اِبِل مشتق شدهاند، زیرا پژوهشهایی كه تاكنون انجام یافته، نشان داده است كه این كلمه در زبانهای همسایۀ عربی، ازجمله فارسی ریشه ندارد (احتمال اشتقال آن از آبله و اَبْلَك مقبول نیست)؛ نیز به نظر نمیرسد كه در آثار جاهلی، علاوهبر آنچه گذشت، چیز تازهای یافت شود كه اصل كلمه را باز نماید.بیان كیفیت نحوی «طَیراً أبابِیل» دشوار نیست و مطابقت شكل جمع أَبابیل با اسم جمع طیر طبیعی به نظر میآید، اما دربارۀ چگونگی این پرندگان (طَیر) باز اختلاف بسیار كردهاند. بیشتر دانشمندان آنها را خطاطیف (= پرستوها) دانستهاند و ابوالفتوح این معنی را به عایشه نسبت داده است (قس: ترجمۀ تفسیر طبری، 7 / 2058). ابن هشام (1 / 34)، ظاهراً از قول ابنعباس، لفظ بَلَسان را نیز افزوده است (نک : ابنمنظور، ذیل بلس) این كلمه را كه به معنی پرنده نیامده، صاحب لسان به معنی سار فرض كرده است. نیز از ابن عباس روایت كردهاند كه «ایشان را منقار مرغان بود، چنگال سگان و سرها چون سر شیر». دربارۀ رنگ آنها نیز گفتهاند كه سپید یا سیاه و یا سبز، و منقارشان نیز زرد بوده است (طبری، 30 / 193). كسی نیز گفته است كه ابلق بودهاند، همچون پرستوها (فخررازی، 32 / 100). دیگری گفته است كه كبوتران مكه از همان نوعند (زمخشری، آلوسی، همانجاها). هریك از این پرندگان كه به گفته بیشتر مفسران از دریا آمده بودند، سه سنگ (تعداد سنگها نیز مختلف است) با خود داشتند و بر سر سپاهیان ابرهه انداختند (نک : اصحاب الفیل) و بنابر قول عِكْرَمَه (طبری، به نقل از ابنعباس و زمخشری، همانجاها) سنگها موجب میشده كه بر بدن آنان خارش افتد (قس: طبرسی، 5 / 542؛ نک : مجلسی، 15 / 138). همو در جای دیگر (طبری، زمخشری و منابع دیگر، همانجاها) از آبله سخن به میان میآورد و میگوید: نخستین بار كه آبله و حصبه در عرب پدیدار شد، آن سال بود (قس: ابن هشام، 1 / 35؛ فخررازی، آلوسی، همانجاها). مترجمان تفسیر طبری (7 / 2058). نوشتهاند كه «اندامهای ایشان بیاماسید». از آنجا كه «آماسیدن» با هیچ یك از معانی موجود در طبری مناسبت ندارد، شاید بتوان پنداشت كه مترجمان به موضوع تاولهای آبله توجه داشتهاند.خاورشناسان و گروهی از نویسندگان شرقی علت شكست ابرهه را یك بیماری ساری پنداشتهاند (كارادووو، III / 398؛ بلاشر، I / 115؛ عبده، 158؛ دائرةالمعارف القرن العشرین، ذیل ابل). توجیهات لغوی این محققان نیز كه گاه با توجه به بیماری آبله بوده، هیچ كدام مقبول نیست. نخست اشپرنگل در قرن 18 م كلمۀ ابابیل را مركب از اب + ابیل (پدر + زاری و نوحه) دانسته كه در فارسی، أَبیله و به معنی آبله بوده است و سپس به عربی رفته است. این ریشهسازی البته تهی از هر گونه ارزش علمی است (نک : جفری، 44). كارادووو (همانجا) با احتیاط بسیار در حاشیۀ كتاب، «تیر بابیل» (= تیرهای بابلی) را بهعنوان اصل تركیب «طیراً أَبابِیل» پیشنهاد میكند. این پیشنهاد، اگرچه به ظاهر جذاب است، چون به متن و محیط تاریخی ـ لغوی عنایت نداشته، شایستۀ توجه نیست و از نظر قوانین تعریب نیز اشكالات متعدد دارد. از سوی دیگر، كازیمیرسكی و مویر ابابیل را اسم خاص دانستهاند (بلاشر، همانجا). همچنین یك افسر انگلیسی نقل كرده است كه این كلمه با «پرندگان» هیچ رابطهای ندارد، بلكه نام «بلایی» است كه خود از «ابیله» به معنی تاول مشتق شده است، اما نمیدانیم چگونه قول این افسر آن قدر اعتبار یافته كه برتن و جفری (نک : همانجا) به آن استناد كردهاند.ملاحظه میشود كه همۀ پژوهشگران معاصر به دنبال ریشۀ بیگانۀ این كلمه میگردند. علمای مسلمان تا قرن 11 ق / 17 م چنین نظری نداشتند و شاید خفاجی (د 1069 ق / 1659 م) نخستین كسی باشد كه اِباله، اِبّاله و اِیباله را در شمار كلمات بیگانه نهاده و برخلاف رسم خود، هیچ منبعی برای آن ذكر نكرده و توضیحی بر آن نیفزوده است.بیسروسامانی پژوهشها در این باب موجب احتمالات تازهتری نیز شد. شكل كلمه از یك سو، و موضوع آبله كه عكرمه در اذهان انداخته از سوی دیگر، برخی را متوجه كلمۀ اَبْلَك (به معنی دو رنگ، سیاه سفید، ابلق) كرد (مقدم، 438- 439) و چنین تصور شد كه ابلك همان آبله است و اباله یا شكلهای مشابه آن، از ابلك مأخوذ است، اما این دو كلمه ظاهراً رابطهای با یكدیگر ندارند. آبله واژهای كهن و به معنی تاول و بیماری آبله، به كرات در متون فارسی آمده است (مثلاً نک : اخوینی) و در پهلوی نیز به صورت آبلگ آمده است. در عوض، ابلك را ــ اگر نشانی از آن در زبانهای كهن فارسی یافت شود ــ باید با «ابلق» قیاس كرد كه یكی از واژههای معروف جاهلی است (نک : ابلق).به هر حال، اگر شواهد جاهلی كه پیش از این (در آغاز مقاله) ذكر كردیم ــ یا حتی یكی از آن سه شاهد ــ اصیل باشد، لاجرم همۀ بحثهایی كه محققان معاصر كردهاند بیحاصل است و كلمۀ ابابیل معنایی جز دستهها و گروهها نخواهد داشت.
آلوسی، محمودبن عبدالله، روح المعانی، بیروت، داراحیاء التراث العربی؛ ابن منظور، لسان؛ ابن هشام، عبدالملك، السیرة النبویة، به كوشش مصطفی السقا و دیگران، بیروت، داراحیاء التراث العربی؛ ابوالفتوح رازی، حسین بن علی، روح الجنان، قم، 1404 ق؛ اخوینی، ربیع بن احمد، هدایة المتعلمین، به اهتمام جلال متنیی، مشهد، 1344 ش؛ ازهری، محمدبن احمد، تهذیب اللغة، به كوشش عبدالسلام محمد هارون، قاهره، 1384 ق / 1964 م؛ أعشی، میمون بن قیس، دیوان، بیروت، متعن عطوی؛ ترجمۀ تفسیر طبری، به كوشش حبیب یغمایی، تهران، 1339-1344 ش؛ ثعالبی، عبدالملك بن محمد، فقه اللغه، بیروت، 1318 ق؛ خفاجی، احمدبن محمد، شفاء الغلیل، به كوشش عبدالمنعم خفاجی، مكتبة الحرم الحسین، 1371 ق؛ دائرةالمعارف قرن العشرین؛ راغب اصفهانی، حسین بن محمد، معجم المفردات القرآن، به كوشش ندیم مرعشلی، بیروت، 1932 م؛ زبیدی، تاج العروس؛ زمخشری، محمودبن عمر، الكشاف، بیروت، دارالكتب العربیه؛ سیوطی، عبدالرحمن بن ابی بکر، المزهر، قاهره، داراحیاء الكتب العربیة؛ شیخو، لویس، شعراء نصرانیة، جزء اول، بیروت، 1926 م؛ طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، تهران، 1379 ق؛ طبری، محمدبن جریر، جامع البیان فی تفسیر القرآن، بیروت، دارالمعرفة؛ عبده، محمد، تفسیر القرآن الكریم، قاهره، 1341 ق؛ فخررازی، محمدبن عمر، التفسیر الكبیر، بیروت، داراحیاء التراث العربی (طبع افست)؛ فیروزآبادی، القاموس المحیط؛ مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، تهران، 1379 ق؛ مقدم، محمد، «طیراً ابابیل»، سخن، س 1، شم 7 و 8، 1322 ش؛ ثعلبی، احمدبن محمد، قصص الانبیاء، بیروت، 1401 ق / 1981 م؛ نیز:
Blachére, R., Le Coran, Traduction, Paris, 1949; Carra de Vaux, B., Les Penseurs de l’Islam, Paris, 1923; Jeffrey, A., The Foreign Vocabulary of the Qur’an, Baroda, 1938; Lane, E. W., Arabic-English Lexicon, London, 1863-1893.
آذرتاش آذرنوش
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید