صفحه اصلی / مقالات / دائرة المعارف بزرگ اسلامی / تاریخ / آل مظفر (سلسله) /

فهرست مطالب

آل مظفر (سلسله)


نویسنده (ها) :
آخرین بروز رسانی : جمعه 2 خرداد 1399 تاریخچه مقاله

چندی پس از آن یکی از دشمنان شاه شجاع یعنی سلطان اویس ایلکانی درگذشت (شوال 776 ق / مارس 1375 م). حافظ ابرو به استناد شعری از سلمان ساوجی وفات او را روز 2 جمادی‌الثانی 776 ق / 8 نوامبر1374 م یاد کرده است (ص 246). در همان روزها شاه محمود برادر وی که فرمانروای مستقل اصفهان بود و پیوسته با او ستیزه می‌داشت، درگذشت (9 شوال 776 ق / 13 مارس 1375 م) پس از مرگ او شاه شجاع که اوضاع را مساعد یافت، به اصفهان رفت. سلطان اویس فرزندش به همراه بزرگان اصفهان به پیشواز او آمدند. شاه شجاع از گناهان پسر درگذشت و خواجه جلال‌الدین توران‌ شاه را مأمور ضبط خزاین اصفهان کرد. سلطان اویس مظفری اندکی پس از این واقعه درگذشت (777 ق / 1376 م) یا بر اثر زهری که به فرمان شاه شجاع به او خوراندند، هلاک شد (میرخواند، 4 / 549، 550). شاه شجاع پس از مستحکم ساختن موقعیت خود در اصفهان، روانۀ آذربایجان شد تا به تدریج قلمرو فرمانروایی آل جلایر را نیز تصرف کند. در چرماخواران، سلطان حسین جلایری، پسر سلطان اویس ایلکانی که بر جای پدر نشسته بود، به مقابله آمد. نبرد درگرفت و لشکریان آذربایجان شکست خوردند و واپس نشستند. شاه شجاع به تبریز رفت و در آنجا بر تخت نشست و پس از اقامتی چند ماهه در آن شهر به اصفهان بازگشت. در آن شهر یکی از دختران سلطان اویس ایلکانی را برای پسر خود سلطان زین‌العابدین به زنی گرفت و فرمانروایی اصفهان را نیز به پسر داد و خود به سوی شیراز رفت (میرخواند، 4 / 550-552؛ حافظ ابرو، 248-250؛ کتبی، 90-94). در این هنگام شاه یحیی که در یزد فرمان می‌راند، سر به نافرمانی برداشت. او پیش‌تر پهلوان اسد فرمانروای شورشی کرمان را یاری داده بود. این مایۀ آن شد که شاه شجاع نیروهای خود را گرد آورد و برای سرکوب او به یزد رود، اما شاه منصور از وی خواست که فرماندهی سپاه را به عهده او گذارد. یزد در 779 ق / 1377 م به محاصره درآمد (فصیح، 112)، اما شاه یحیی به لطایف حیل، به تدریج برادر خود شاه منصور را از همراهی با شاه شجاع بازداشت و او را به خدمت خود درآورد. چون لشکریان شیراز از این کار آگاه شدند، دسته دسته گریختند و روی به شیراز آوردند. شاه منصور هم چون نتوانست در یزد بماند، به مازندران رفت. از آن سوی شاه شجاع لشکریان خود را دیگر باره گردآورد و به یزد آمد. چون یحیی آگاه شد، زن خود را که دختر شاه شجاع بود به میانجیگری برانگیخت و میانجیگری او پذیرفته شد و شاه شجاع از گناهان او درگذشت و در اواخر 779 ق / 1378 م به شیراز برگشت (کتبی، 95، 96؛ میرخواند، 4 / 553-555؛ غنی، 302، 303).
در 781 ق / 1379 م شاه شجاع روی به سلطانیه نهاد تا در آنجا با عادل ‌آقا یا سارو عادل که از امیران با نفوذ و در آن هنگام قدرتی به هم رسانده بود، مقابله کند. به نوشتۀ حافظ ابرو، سلطان حسین ایلکانی جلایری نیز به کمک عادل‌ آقا آمد. نبرد در حوالی سلطانیه درگرفت و اگر‌چه در آغاز شاه شجاع شکست خورد، لیکن شب هنگام لشکریان پراکنده را گرد آورد و سلطانیه را که عادل ‌آقا در آنجا بود، به محاصره درآورد (صص 264-266). پس از اندکی هر دو جانب خواستار آشتی گردیدند. آنگاه شاه شجاع به شیراز برگشت و در آنجا سلطان زین‌العابدین فرزند خود را که فرمانروای اصفهان بود، به علت ناآزمودگی از کار برکنار کرد و چندی او را به زندان افکند. در این میان سلطان احمد جلایری که با عادل ‌آقا به نبرد برخاسته بود، سفیری نزد شاه شجاع فرستاد و از او یاری خواست. در 785 ق / 1383 م شاه شجاع به قصد یاری سلطان احمد سلطانیه آهنگ کرد و چون اندکی از شیراز دور شد، در ربیع‌الاول / مۀ همین سال به‌سبب بدگمانی بر سلطان مظفرالدین شبلی ــ یکی از فرزندانش ــ فرمان داد تا او را کور کردند. لیکن پس از انجام کار پشیمان گردید. پس از آن به قزوین رفت و در آن شهر سلطان احمد جلایری و برادرش سلطان بایزید را آشتی داد و با عادل آقا به سوی لرستان و شوشتر رفت و در خرم‌آباد دختر ملک عزالدین فرمانروای آنجا را به زور به زنی گرفت (میرخواند، 4 / 560، 561؛ کتبی، 100، 101). در این هنگام شاه منصور که مدتی در شهرهای ایران سرگردان بود، لشکری در حدود 700 سوار گرد آورد و در نزدیکی دزفول و شوشتر به رویارویی شاه شجاع آمد، اما پیش از آنکه نبردی درگیرد. آشتی برقرار شد و منصور نزد عم خود آمد (میرخواند، 4 / 561؛ کتبی، 101). هنگامی که شاه شجاع در پیرامون شوشتر به ‌سر می‌‌برد، امیر اختیارالدین حسن قورچی، فرمانروای کرمان، نماینده‌ای نزد او فرستاد و پیام داد که امیر تیمور گورکان از جیحون گذشته، سیستان را تسخیر کرده است و دور نیست که آهنگ کرمان کند. شاه شجاع پاسخ داد که امیر تیمور با ما دوستی می‌ورزد و امکان هجومی از سوی او نیست و اگر حمله کند «تأیید کردگار و دل استوار و بازوی کامکار و تیغ آبدار و لشکر جرار نیزه گذار در کار است» (کتبی، 97، حاشیه؛ غنی، 315). گویا شاه شجاع اندکی پس از این تاریخ به اشتباه خود پی ‌برد و نامۀ مفصلی که در حکم وصیت‌نامۀ وی بود، برای امیر تیمور نوشت و فرزندان خود را به او سپرد و از شوشتر عازم شیراز شد. در راه بیمار گشت و چون به شیراز وارد شد، رنجوری او افزون یافت و دانست که مرگ نزدیک است. سلطان زین‌العابدین، فرزند و ولیعهدش، و سلطان عمادالدین احمد را خواست و آنان را از نفاق و دشمنی با هم برحذر داشت و سلطان احمد را به فرمانروایی کرمان برگماشت و همان روز او را به آن سوی روانه کرد و سرانجام روزیک‌شنبه 22 شعبان 786 ق / 10 اکتبر 1384 م درگذشت. به وصیت وی، پیکرش را در پای کوه چهل مقام یا چهل دختران به خاک سپردند. عمر او 53 سال و 3 ماه و مدت پادشاهی‌اش 27 سال بود (کتبی، 103- 108؛ میرخواند، 4 / 562-564؛ غنی، 316-322). ابن شهاب یزدی مدت فرمانروایی او را 25 سال و 2 ماه و 20 روز دانسته است (غنی؛ 322). گویا او زمان اندکی را که شاه شجاع با پدر نابینای خود آشتی کرده بود، جزء فرمانروایی وی در شمار نیاورده است. پس از گذشت چند سده، کریم‌خان زند سنگی بر گور او نهاد که اکنون بر جای است (فسایی، 63؛ 322، 323).
3. قطب‌الدین شاه محمود (حک‍ 759-776 ق / 1358-1374 م). او در جمادی‌الاول 737 ق / دسامبر 1336 م زاده شد. در توطئۀ دستگیری و نابینا کردن پدرش مبارزالدین محمد شرکت داشت. پس از آنکه شاه شجاع بر تخت نشست، اصفهان و ابرقوه به او سپرده شد (کتبی، 65؛ عبدالرزاق سمرقندی، 337). او در بخشی از دوران فرمانروایی خود در اصفهان که 17 سال به درازا کشید، به استقلال فرمان راند و زمانی مطیع فرمان شاه شجاع بود و چند گاهی فارس را به کمک سلطان اویس ایلکانی پدر زنش در تصرف داشت. بسیاری از رویدادهای دوران فرمانروایی او در ضمن شرح احوال شاه شجاع بیان شد.
شاه محمود مدت 38 سال و 5 ماه و 9 روز عمر کرد. پس از مرگ (776 ق / 1375 م) چون فرزندی نداشت، گروهی از اهالی اصفهان هوادار فرمانروایی سلطان اویس فرزند شاه شجاع و گروهی دیگر خواستار پیوستن اصفهان به قلمرو پادشاهی شاه شجاع شدند. بر اثر این دو دستگی، شورشی در شهر درگرفت و مردم اصفهان چنان به هم درآویختند که بیش از 10 نفر بر جنازۀ شاه محمود برای نماز حاضر نشدند. اما شاه شجاع پس از آگاهی از مرگ برادر به اصفهان رفت و آن شهر را رسماً به قلمرو خود افزود (کتبی، 91، 92؛ غنی، 289-291).
4. نصرت‌الدین شاه یحیی (حک‍ 764-795 ق / 1363-1393 م). او روز یک‌شنبه 4 محرم سال 744 ق / 29 مۀ 1343 م زاده شد. هنگامی که شاه شجاع بر جای پدر قرار گرفت، چند گاهی شاه یحیی را در قهندز زندانی کرد. او پس از چندی آزاد شد و به حکومت یزد رسید. یزد را که آن زمان در دست خواجه بهاء‌الدین قورجی بود، با ترفند گرفت و خود در جایگاه فرمانروایی مستقر شد (کتبی، 66، 67؛ مفید بافقی، 1 / 127؛ غنی، 196، 197). شاه یحیی به شرحی که در دوران پادشاهی شاه شجاع گذشت، چند بار طغیان کرد و هر بار شکست یافت. پس از مرگ شاه شجاع مطابق وصیت او یزد همچنان در دست یحیی باقی ماند. اما او به یزد بسنده نکرد و آهنگ گرفتن فارس کرد. چون به نزدیکی آنجا رسید، با سلطان زین‌العابدین آشتی کرد (میرخواند، 4 / 573، 574). شاه یحیی از آن پس بیش‌تر اوقات در اصفهان به سر می‌برد، اما چون به آبادانی شهر یزد گرایش بیش‌تری داشت و مردم اصفهان او را دارای خصال ناپسندی می‌دانستند، از اصفهان بیرونش راندند (میرخواند، 4 / 580، 581). پس از آن شاه یحیی آهنگ تصرف کرمان کرد و در جنگی که در 7 جمادی‌الاول 792 ق / 24 آوریل 1390 م با عمادالدین احمد کرد، از او شکست یافت و به یزد بازگشت (میرخواند، 4 / 585). پس از آنکه امیر تیمور فارس را تسخیر کرد، شاه یحیی برای باریابی، نزد تیمور به شیراز رفت و از سوی او به فرمانروایی آن شهر برگزیده شد (شامی، 105) و موظف گشت که سالانه 300 تومان مالیات برای تیمور بفرستد (غنی، 388). شاه یحیی در کشتار دسته جمعی آل مظفر به فرمان تیمور کشته شد (795 ق / 1393 م).
5. زین‌العابدین بن شاه شجاع (حک‍ 786- 789 ق / 1384-1387 م). پس از درگذشت پدر به وصیت وی بر تخت نشست، اما یزد همچنان در دست یحیی و کرمان در دست عمادالدین احمد ماند. دوران کوتاه فرمانروایی او به مجادله با شاهزادگان مظفری گذشت. هنگامی که امیر تیمور به سرعت ایالتهای ایران را یکی پس از دیگری می‌گرفت، آل مظفر گرم زد و خورد با یکدیگر بودند. چون زین‌العابدین در جایگاه پادشاهی مستقر شد، شاه یحیی با لشکری به عزم تسخیر شیراز از یزد بیرون آمد. لیکن با زین‌العابدین که برای مقابله با او از شیراز آمده بود، آشتی کرد. در میان دو لشکر بارگاهی برافراشتند و زین‌العابدین و یحیی در آنجا دیدار کردند و پیمان دوستی بستند (کتبی، 109؛میرخواند، 4 / 574؛ غنی، 365، 366). در این میان، شاه منصور که در شوشتر فرمان می‌راند و برای یاری دادن شاه یحیی به سوی فارس پیش می‌آمد، چون از آشتی وی و زین‌العابدین آگاه شد، به خوزستان بازگشت، ولی در میان راه، کازرون و پیرامون آن را غارت کرد. شاه یحیی بار دیگر نیرویی یافت و آهنگ تسخیر فارس کرد. زین‌العابدین پیشدستی کرد و به نبرد او رفت. لیکن نیروهای شاه یحیی از گرد او پراکنده شدند و اصفهانیها او را ناچار به ترک آن شهر کردند (غنی، 370). سلطان زین‌العابدین پس از آسوده شدن از سوی شاه یحیی، چند گاهی به آرامی در فارس فرمانروایی داشت و چون مهربان و آسان‌گیر بود و با تودۀ مردم با رأفت برخورد می‌کرد، بیش‌تر مردم خواستار او بودند. پس از این، زین‌العابدین امیر سیورغتمش را که زندانی شاه شجاع بود، از بند آزاد کرد و به هزارۀ کرمان فرستاد تا به تدریج زمینۀ چیرگی او را بر کرمان فراهم آورد. پس از ورود وی به آنجا، اوغانیها به او پیوستند. چون عمادالدین احمد آگاه شد، روی به جنگ سیورغتمش آورد. سیورغتمش که بر انبوهی لشکر کرمان آگاهی یافت، از آوردگاه به سوی گرمسیر کرمان واپس راند و از آنجا فرستاده‌ای نزد زین‌العابدین روانه کرد و از او یاری خواست. پهلوان زین‌الدین شهر بابکی با لشکری به کمک او اعزام شد. این‌ بار پهلوان علی قورچی از سوی عمادالدین احمد به جنگ لشکریان سلطان زین‌العابدین فرستاده شد. سیورغتمش در این جنگ به هلاکت رسید (787 ق / 1385 م) و لشکر او پراکنده شد و گروهی کشته و جمعی دستگیر شدند (کتبی، 110-112؛ میرخواند، 4 / 576، 577؛ غنی، 376- 378).
در شوال 789 ق / اکتبر 1378 م امیر تیمور که در این زمان آذربایجان را گشوده بود و در آنجا به سر می‌برد، سفیری نزد سلطان زین‌العابدین به شیراز فرستاد و او را نزد خود خواست تا پس از دیدار، دیگر بار وی را به فرمانروایی فارس برگرداند، اما زین‌العابدین نپذیرفت و به فرستادۀ امیر تیمور اجازۀ بازگشت نداد. چون تیمور از این امر آگاه شد، راه اصفهان را در پیش گرفت. زین‌العابدین که نیروی رویارویی با او را در خود نمی‌دید، شیراز را رها کرد و به شوشتر رفت. تیمور به اصفهان رسید و در آنجا به بهانه‌ای، گروهی بسیار از مردم را کشت و به شیراز رفت. در آن شهر عمادالدین احمد از کرمان و شاه یحیی از یزد به خدمت او رسیدند. لیکن او پس از اندکی درنگ در شیراز چون خبر آشوب در سمرقند را شنید، کرمان را به سلطان احمد و فارس را به شاه یحیی سپرد و خود در اوایل 790 ق / 1388 م به ماوراء‌النهر رفت (کتبی، 113-115؛ میرخواند، 4 / 582؛ شامی، 104، 105؛ غنی، 379- 388). از آن سوی چون زین‌العابدین به نزدیکی شوشتر رسید، شاه منصور به پیشواز او رفت و در بیرون شهر اقامتگاهی برای او تعیین کرد. اما چندی نگذشت که شاه منصور، سلطان زین‌العابدین را با سرداران لشکرش مهمان کرد و چون همگی در مجلس حاضر آمدند، آنان را دستگیر کرد و زندانی ساخت و لشکر شیراز را با خود همداستان گردانید و روی به شیراز آورد (میرخواند، 4 / 583، 584؛ کتبی، 115، 116؛ غنی، 398، 399). چون شاه منصور به شیراز رسید، آنجا را تصرف کرد و شاه یحیی به یزد گریخت. زین‌العابدین نیز پس از عزیمت شاه منصور، از شوشتر با نگهبانان دژی که در آن زندانی بود، سازش کرد و از آنجا رهایی یافت و به اصفهان رفت. در آن شهر سپاهی گرد آورد و رو به شیراز نهاد تا شاه منصور را که بر تخت پادشاهی مظفریان نشسته بود، سرکوب کند. در نبردی که میان وی و منصور درگرفت، زین‌العابدین شکست خورد و به اصفهان بازگشت. در اوایل 793 ق / 1390 م شاه منصور به اصفهان شتافت. زین‌العابدین که در این هنگام بیش از حد ناتوان بود، از برابر او گریخت و آهنگ خراسان کرد. منصور به تعقیب او رفت و در میان راه کاشان را به تصرف درآورد. چون سلطان زین‌العابدین به ری رسید، موسی جوکار که فرمانروای ری بود، او را دستگیر کرد و نزد شاه منصور فرستاد. زین‌العابدین بنا به روش مرسوم آل مظفر به دستور شاه منصور نابینا گردید و به اصفهان فرستاده شد (کتبی، 116-120؛ میرخواند، 4 / 585- 588؛ نطنزی، 193، 194؛ غنی، 406-422).
6. عمادالدین احمد (حک‍ 786-795 ق / 1384-1393 م). وی احتمالاً در 741 ق / 1340 م زاده شد. در زمان شاه شجاع نیز زمانی فرمانروای کرمان بود (خواندمیر، 3 / 295). در بیماری شاه شجاع فرمانروایی کرمان را یافت. روز جمعه 20 شعبان 786 ق / 8 اکتبر1384 م به کرمان رسید. امیر اختیارالدین حسن قورچی به پیشواز او آمد و گنجها و دژهای شهر را به او سپرد و خود آهنگ شیراز کرد، اما سلطان احمد از حرکت او جلوگیری کرد. پس از چند روز شاه شجاع درگذشت (کتبی، 110؛ میرخواند، 4 / 575). احمد پس از جنگهایی که با سیورغتمش کرد و او را به هلاکت رساند، در کرمان به استقلال به فرمانروایی نشست. در 788 ق / 1386 م برادرش سلطان بایزید از لرستان به کرمان آمد و در شهر بابک ماندگار شد. چون سلطان احمد شنید که بایزید گروهی بیکاره و کارزار نادیده به نام سپاهی همراه دارد، از پذیرفتن او خودداری ورزید و او را به کرمان راه نداد. بایزید ناگزیر راه یزد را درپیش گرفت (میرخواند، 4 / 581-583؛ کتبی، 112، 113؛ غنی، 379). سلطان احمد در شوال 789 ق / اکتبر 1387 م از حرکت تیمور به سوی ایران آگاه شد و پس از آنکه خبر کشتار مردم اصفهان را شنید، هراسان شد و به خدمت او رفت و نوازش یافت. در این هنگام بایزید دیگر بار به نیت جنگ با سلطان احمد رهسپار کرمان شد. در گرمسیر کرمان قبایل هزارۀ اوغانی به او پیوستند. سلطان احمد از شهر بیرون آمد و جنگ سختی درگرفت. لشکر کرمان پیروز شد و بایزید دستگیر گردید، لیکن عمادالدین احمد گناه برادر را بخشود و او را با خود به شهر آورد (کتبی، 115؛ میرخواند، 4 / 582، 583؛ غنی، 397، 398). بایزید همچنان در سایۀ حمایت برادر خود روزگار می‌گذراند تا در شوال 792 ق / سپتامبر 1390 م در کرمان درگذشت. در همین سال عمادالدین احمد با سلطان زین‌العابدین همدست گردید و به شیراز که در اختیار شاه منصور بود، هجوم آورد، لیکن شکست خورد (میرخواند، 4 / 586، 587؛ غنی، 419). چون امیر تیمور در 795 ق / 1393 م شاه منصور را کشت و شیراز را به تصرف درآورد، سلطان احمد به اردوی او رفت و پس از چندی در کشتار آل مظفر به فرمان تیمور، او نیز کشته شد.
7. شاه منصور (حک‍ 790-795 ق / 1388-1393 م). او فرزند شرف‌الدین مظفر و برادرزادۀ شاه شجاع بود. در 745 یا 746 ق / 1345 یا 1346 م زاده شد. دختر شاه شجاع را به زنی گرفت و از این دختر فرزندی به نام سلطان غضنفر در وجود آمد. شاه منصور پیش از آنکه بر جای سلطان زین‌العابدین بنشیند، فرمانروایی شوشتر را بر عهده داشت. پس از تهاجم امیر تیمور، شاه منصور به شیراز آمد و شاه یحیی را بیرون کرد و خود بر تخت نشست (790 ق / 1388 م). آنگاه طی جنگی زین‌العابدین را، که شاه یحیی و گروهی دیگر از شاهزادگان مظفری را به کمک خوانده بود، شکست داد و بر بخش بزرگی از قلمرو مظفریان استیلا یافت. در 794 ق / 1392 م به یزد رفت و شاه یحیی را به محاصره افکند، اما به کوشش مادر، دو برابر آشتی کردند. پس از آن شاه منصور به کرمان رفت و به عموی خود عمادالدین احمد پیام داد که تو و شاه یحیی دوستی خود را با تیمور بگسلید و پسران و سپاهیان خود را همراه من سازید تا به خراسان روم و آنجا را از تجاوز امیر تیمور نگه دارم؛ اگر نه، آمادۀ کارزار باشید. چون عمادالدین جنگ با تیمور را بیهوده می‌دانست، به شاه منصور اندرز داد که از این سودا بگذرد، اما منصور توجهی نکرد و پس از اینکه بخشی از ایالت کرمان را تسخیر کرد، به یزد حمله برد، ولی چون در ضمن محاصرۀ آن شهر یکی از سران سپاه او به نام گرگین ‌خان به هلاکت رسید، دلسرد شد و محاصرۀ آنجا را رها کرد و به رفسنجان رفت. شاه منصور همچنان در میان شهرهای کرمان و فارس و اصفهان در تاخت و تاز بود که خبر حرکت مجدّد تیمور از ماوراء‌النهر را شنید (میرخواند، 4 / 588، 589؛ کتبی، 120-122؛ غنی، 423، 424). امیر تیمور روز دوشنبه 14 محرم 795 ق / 30 نوامبر 1392 م از آب آمویه گذشت و در 24 صفر / 10 ژانویۀ همین سال به مازندران رسید. شاه منصور پس از آگاهی از این خبر، به اصفهان رفت و دژها و باروهای شهر را مستحکم کرد و گروهی از افراد سپاهش را مأمور نگهداری کاشان گردانید و از شاه یحیی نیز یاری خواست، اما او همراهی نکرد.

صفحه 1 از4

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: