صفحه اصلی / مقالات / دائرة المعارف بزرگ اسلامی / تاریخ / آل مظفر (سلسله) /

فهرست مطالب

آل مظفر (سلسله)


نویسنده (ها) :
آخرین بروز رسانی : جمعه 2 خرداد 1399 تاریخچه مقاله

مبارزالدین در 758 ق / 1357 م به اصفهان آمد. شاه سلطان و بزرگان اصفهان در بیرون شهر از او پیشواز کردند، لیکن مبارزالدین به ایشان روی خوش نشان نداد. این کار مایۀ پدید آمدن رنجش در میان شد. در همین زمان خبر آمد که در آذربایجان و به‌ویژه شهر تبریز شورشهایی رخ داده و ملک اشرف چوپانی کشته شده است. مبارزالدین بی‌درنگ به آذربایجان شتافت و در نبردی که در شهر میانه با «امیر اخی جوق» از امیران مغولی کرد، او را شکست داد و از آنجا به تبریز رفت. اقامت او در تبریز چندان به درازا نکشید. در آنجا چون شنید که لشکری انبوه از بغداد به تبریز می‌آید، درنگ را روا ندانست و به اصفهان رفت. در این سفر بود که پسران خود شاه شجاع و شاه محمود را به‌سبب نشان دادن ضعف در نبرد با اخی جوق نکوهید و آنان را به کشتن و نابینا کردن بیم داد. پسران با یکدیگر پیمان بستند که چون به اصفهان رسند، پدر را دستگیر کنند و از فرمانروایی برکنار سازند. اردوی مبارزالدین در نیمۀ رمضان 759 ق / 22 اوت 1358 م به اصفهان رسید. شاه شجاع و شاه محمود در آنجا با شاه سلطان خواهرزادۀ مبارزالدین همدست شدند و همان روزها به کاخ مبارزالدین حمله بردند و در‌حالی‌که قرآن می‌خواند، او را دستگیر کردند. آن روز مبارزالدین در همان‌جا زندانی بود و چون شب آمد، وی را به قلعۀ طبرک بردند و در 19 رمضان 759 ق / 25 اوت 1358 م نابینا کردند و اندکی بعد او را از قلعۀ طبرک به قلعۀ سفید فارس فرستادند. چون شاه شجاع بر تخت پادشاهی نشست و شیراز را به پایتختی برگزید، با پدر بر سر مهر آمد و او را به شهر فراخواند و به دیدنش رفت و پای او را بوسید و از گناهان گذشته پوزش خواست و بسیار گریست. مبارزالدین پسر را بخشود و گفت من دیگر قصد فرمانروایی ندارم و تنها گوشه‌ای برای عبادت می‌خواهم، اما پس از چند ماه در نهان گروهی در اطراف خود گرد آورده، اندیشۀ کشتن فرزند کرد. چون شاه شجاع از این کار آگاه شد، فرمان داد که همداستان او را کشتند و خودش را به قلعۀ بم بردند و در آنجا زندانی کردند. مبارزالدین در اواخر ربیع‌الاول 765 ق / ژانویۀ 1364 م در همانجا درگذشت. پیکرش را به میبد بردند و در مدرسۀ مظفریه به خاک سپردند. از مبارزالدین غیر از شرف‌الدین مظفر که در حال حیات او درگذشت، 4 پسر دیگر برجای ماندند: شاه شجاع، شاه محمود، سلطان احمد و سلطان مظفرالدین بایزید. از شرف‌الدین مظفر نیز 4 پسر باقی ماندند: شاه یحیی، شاه منصور، شاه حسین و شاه علی (میرخواند، 4 / 506-510؛ کتبی، 56-62؛ عبدالرزاق سمرقندی، 302-304).
2. شاه شجاع (حک‍ 759-786 ق / 1358-1384 م). او در روز چهارشنبه، 22 جمادی‌الثانی 733 ق / 9 مارس 1333 م زاده شد. در 7 سالگی آموختن را آغاز کرد. چون 9 ساله شد قرآن را از بر می‌خواند و به تدریج در ادب عربی و پارسی مهارت یافت (کتبی، 63). در دوران فرمانروایی پدرش مأموریتهایی به وی واگذار می‌شد که یکی از آنها فرمانروایی کرمان در 754 ق / 1353 م بود. در زمان حکومت وی بر آن شهر، قبایل اوغان و جرمایی شورش کردند و شاه شجاع آنها را در نزدیکی جیرفت شکست داد (755 ق / 1354 م). پس از آن رهسپار کرمان شد. افزون‌بر این، او در بیش‌تر نبردهای پدرش همراه وی بود و نقشهای مؤثری به عهده داشت. شاه شجاع پس از کور کردن پدر، در 759 ق / 1358 م به پادشاهی رسید. اصفهان و ابرقوه را به برادر خود قطب‌الدین شاه محمود و کرمان را به برادر دیگرش سلطان عمادالدین احمد داد. خواجه قوام‌الدین محمد بن علی صاحب عیار را که از بزرگان بود، به وزارت خود برگزید. در این هنگام چون طایفۀ اوغان و جرمایی بار دیگر سر به شورش برداشته بودند، در اول محرم 760 ق / 3 دسامبر 1358 م برای سرکوب آنان به کرمان روی آورد و سرانجام آنان را شکست داد. شورشیان چون توانایی مقاومت بیش‌تر نداشتند، خواجه شمس‌الدین محمد زاهد را به میانجیگری نزد شاه شجاع فرستادند. او آنان را بخشود و به شیراز برگشت (میرخواند، 4 / 510، 511؛ کتبی، 65، 66). پس از مدتی آرامش در شیراز، کشمکش در میان آل مظفر درگرفت. شاه محمود که در اصفهان بود، سر از فرمان برادر پیچید و به بهانه‌ای یزد را گرفت و آن را به یکی از زیردستان خود به نام خواجه بهاء‌الدین قورچی سپرد. شاه یحیی که در دژ قهندز زندانی بود، گروهی را با خود همداستان کرد و دژ را گرفت. شاه شجاع لشکری به محاصرۀ آن دژ فرستاد، اما گروهی در میان آمده و آنان را آشتی دادند، به این شرط که یزد به شاه یحیی سپرده شود. به این ترتیب، شاه یحیی به یزد رفت و آن را از دست خواجه بهاء‌الدین قورچی کارگزار شاه محمود واپس گرفت و خود به فرمانروایی نشست (764 ق / 1363 م). شاه یحیی مردی محیل و پیمان‌شکن بود (کتبی، 67). از‌این‌رو، پس از جای گرفتن در یزد، بنای شورش نهاد و سر از فرمان شاه شجاع پیچید و اعلام استقلال کرد. شاه شجاع با لشکری انبوه از راه ابرقوه عازم یزد شد و چون به آن حدود رسید، خواجه قوام‌الدین محمد وزیر خود را به محاصرۀ شهر فرستاد و خود در میان راه ماند. پس از چندی چون کار محاصره، ساکنان شهر را به سختی افکند، شاه یحیی نامه‌ای با هدیه‌های فراوان نزد شاه شجاع فرستاد و ازکارهای نادرست گذشته پوزش خواست. عذر او مقبول آمد و لشکریان شاه شجاع دست از محاصره برداشتند و در 764 ق / 1363 م امیر خود به شیراز برگشت (کتبی، 67، 68؛ میرخواند، 4 / 513-516؛ عبدالرزاق سمرقندی، 338-342). پس از بازگشت به شیراز، شاه شجاع چون به خواجه قوام‌الدین محمد صاحب عیار بدگمان شده بود، فرمان داد او را بگیرند و اموالش را ضبط کنند. سپس در نیمۀ ذیقعدۀ 764 ق / 27 اوت 1363 م پس از شکنجۀ بسیار فرمان داد که وی را به هلاکت رسانند (میرخواند، 4 / 526؛ عبدالرزاق سمرقندی، 341؛ غنی، 199). شاه شجاع وزارت را پس از او در همین سال به امیر کمال‌الدین حسین رشیدی که از نوادگان خواجه رشیدالدین فضل‌اللّٰه بود، سپرد (میرخواند، 4 / 516؛ غنی، 204).
در 764 ق / 1363 م شاه محمود در اصفهان بر برادر شورید. چون شاه شجاع از این امر آگاه شد، با لشکری انبوه به اصفهان رفت و به محاصرۀ شهر پرداخت. محاصره به درازا کشید تا اینکه شاه سلطان به فرمان شاه شجاع به شهر حمله برد و لشکریان شاه محمود را درهم شکست، ولی مدافعان شهر که در باغهای اطراف اصفهان پنهان شده بودند، بیرون آمدند و بر شاه سلطان تاختند و او را دستگیر کردند. حسب معمول، چشمان شاه سلطان را میل کشیدند و شاه شجاع دیگر درنگ نکرد و به شیراز بازگشت (کتبی، 69، غنی، 205). پس از این پیروزی شاه محمود که موقعیت خود را استوار یافت برای دست یافتن بر فارس در پی متحدی توانا برآمد. پس به اندیشۀ یاری گرفتن از سلطان اویس ایلکانی پادشاه آذربایجان و بغداد افتاد. سلطان اویس از این فرصت استفاده کرد و کوشید با بهره‌گیری از اختلاف برادران، سرزمین آنان را بر قلمرو خود بیفزاید. پس لشکری به سرداری امیر شیخ علی ایناغ و امیر مبارک شاه ایناغ دولی و امیر ساتی بهادر، به کمک شاه محمود فرستاد. آنان پس از رسیدن به اصفهان و یک ماه استراحت در آن شهر، راه شیراز را در پیش گرفتند. در این میان شاه محمود کوشید تا شاه یحیی فرمانروای یزد را با خود یار سازد. از‌این‌رو پیشنهاد کرد که شهر ابرقوه را به فرمانروایی یزد ضمیمه کند. شاه یحیی نیز بر سر طمع آمد و به شاه محمود پیوست. در نتیجه، موقعیت شاه شجاع روز به روز آشفته‌تر می‌شد، چنانکه گروهی از بزرگان دولت او نیز در نهان به محمود پیوستند و به جاسوسی برای او پرداختند. در 765 ق / 1364 م که لشکریان شاه محمود و همراهان او به فارس رسیدند، شاه شجاع که خود را آماده نبرد نمی‌دید، نامه‌ای به برادر نوشت و او را از همدستی با ایلکانان ترسانید. ولی محمود پاسخ درشتی به او داد و وی را مسبب شروع جنگ دانست. شاه شجاع به سرعت لشکری گرد آورد و سلطان احمد برادرش را که فرمانروای کرمان بود، به یاری خواست، لیکن سلطان احمد که دریافته بود، شاه شجاع به او اعتماد ندارد، از نزد وی گریخت و به محمود پیوست. سرانجام در جنگی که میان دو طرف درگرفت، شاه شجاع شکست خورد و به درون شهر پناه برد. شاه محمود با کمک لشکر آذربایجان، شیراز را محاصره کرد، و جنگهای پراکنده مدتی ادامه یافت. در این هنگام شاه شجاع برای گردآوری پول و تأمین هزینه‌های جنگ، یکی از نزدیکان خواجه قوام‌الدین محمد وزیر مقتول خود به نام دولتشاه بکاول را به کرمان فرستاد تا خزانۀ آنجا را به شیراز بیاورد. لیکن دولتشاه چون به کرمان رسید، سلطان شبلی فرزند شاه شجاع را که در آنجا بود، دستگیر و زندانی کرد و خود را شاه خواند، ولی سکه و خطبه به نام شاه محمود می‌کرد. محاصرۀ شیراز همچنان ادامه یافت. شاه محمود که خود نیز به تدریج اعتماد خویش را به لشکر آذربایجان از دست داده بود، سفیری نزد شاه شجاع فرستاد و پیام داد که اگر شاه شجاع به ابرقوه رود و یک ماه در آنجا باشد، من لشکر آذربایجان را بازگردانم و آنگاه دیگر کارها بر مراد رود و به درستی پایان یابد. شاه شجاع پذیرفت و به ابرقوه رفت. هنگامی که شیراز در محاصره بود، شاه محمود برادر خود سلطان احمد را به کرمان فرستاد تا آنجا را از دست دولتشاه بکاول بگیرد و خود به فرمانروایی آنجا نشیند (عبدالرزاق سمرقندی، 342-345؛ کتبی، 69-75؛ میرخواند، 4 / 516-521؛ غنی، 207-217).
از آن ‌سوی، چون شاه شجاع در ابرقوه جای گرفت، خواجه جلال‌الدین توران ‌شاه که از جانب وی فرمانروای آن شهر بود، به خدمت شتافت و به پاداش آن تا پایان زندگی جزء وزیران شاه شجاع خدمت کرد. شاه شجاع پس از چندی در اندیشۀ تسخیر کرمان و سرکوب دولتشاه افتاد. پس در 765 ق / 1364 م با 300 سپاهی راه سیرجان را در پیش گرفت، گروهی از عربهای امیر رونق و امیر هارون و قبیله‌های فولادی و عباده نیز به او پیوستند. دولتشاه از کرمان با 000‘4 نفر بیرون آمد. در حوالی سیرجان جنگ درگرفت و شاه شجاع پیروز شد و به کرمان رفت، اما چون در محاصرۀ شهر فایده‌ای ندید، پیشنهاد آشتی داد. دولتشاه آشتی را پذیرفت و همچنان در کرمان به‌عنوان فرمانروا از سوی شاه شجاع باقی ماند. لیکن شاه شجاع در همان روزهایی که در کرمان بود، بر وی بدگمان شد و او را با چند تن از دستیارانش کشت (کتبی، 75-77؛ میرخواند، 4 / 522-526). شاه شجاع پس از کشتن دولتشاه و نزدیکان او، فرمانروایی پاره‌ای از شهرهای اطراف کرمان را به فرزند خود سلطان مظفرالدین شبلی و حکومت شهر بابک را به امیر معزالدین اصفهان شاه سپرد و خود آهنگ شیراز کرد. در میان راه امیر سیورغتمش با 000‘2 سوار به او پیوست، اما امیر که از قبیلۀ اوغان و جرمایی بود، در میان راه به همراه پیروانش گریخت. شاه شجاع ناگزیر به کرمان برگشت و آمادۀ سرکوب آنان شد. اوغانیان از شاه محمود یاری خواستند و او شاه یحیی را به کمک امیر سیورغتمش و قبیله‌اش فرستاد، اما شاه یحیی که از محمود دل‌آزرده شده بود، از کمک کردن به آنان دریغ ورزید و به جای اینکه به کرمان برود، از شیراز به سوی یزد رفت. شاه شجاع بر اوغانیان تاخت و آنان را درهم شکست و از راه سردسیر روانۀ شیراز شد (میرخواند، 4 / 525- 528؛ کتبی، 77-80؛ غنی، 224- 229).
شیراز در این زمان (766 ق / 1365 م) در اختیار شاه محمود بود. او در حقیقت مطیع سرداران آذربایجان بود که برای کمک به وی از سوی سلطان اویس، همراه او به شیراز آمده بودند. چون شاه شجاع نزدیک شیراز رسید، بیش از یک سالی بود که آن شهر در تصرف برادرش بود. روز شنبه 16 ذیقعده 767 ق / 26 ژوئیۀ 1366 م در نزدیک شیراز جنگ میان دو برادر درگرفت. شاه محمود شکست خورد و به درون شهر پناه برد. چون شاه شجاع به شهر نزدیک شد و آنجا را محاصره کرد، بزرگان شیراز به او پیغام دادند که آمادۀ گشودن دروازه‌ها و تسلیم شهر هستند. محمود ناگزیر در 24 ذیقعدۀ / 14 اوت همان سال از شهر بیرون آمد و راه اصفهان را در پیش گرفت. سلطان عمادالدین احمد نیز که پیش از این سر از فرمان شاه شجاع پیچیده و به محمود پیوسته بود، پشیمان شد و پوزش‌خواهان به نزد شاه شجاع شتافت. چون شاه شجاع در شیراز مستقر شد، خواجه قطب‌الدین سلیمان شاه بن خواجه محمود کمال را به وزارت برداشت (کتبی، 80، 81؛ میرخواند، 4 / 528-531) و در اواخر سال 768 ق / 1367 م روی به اصفهان آورد و در نزدیکی کوشک زرد با شاه محمود به نبرد در ایستاد. شاه محمود پس از اندکی پایداری، خود را از ادامۀ جنگ ناتوان دید و به اصفهان رفت و از آنجا پیامی نزد برادر فرستاد به این مضمون که چون من شیراز را بی‌جنگ واگذار کرده‌ام، بهتر آنکه فرمانروایی اصفهان بی‌مجادله در اختیار من باشد. شاه شجاع با این شرط که شاه محمود فرمان او را گردن گذارد و که و خطبه به نام وی کند، پذیرفت و بدین‌سان صلح برقرار شد (کتبی، 82؛ عبدالرزاق سمرقندی، 389؛ غنی، 248). شرح این شکرکشی و تسخیر اصفهان در بیاض تاج‌الدین احمد وزیر که در سال 782 ق / 380 م نوشته شده، آمده است (صص 513- 518). این رح از منشآت جمال‌الدین حاجی منشی ملقب به منشی الممالک ست که آن را در تاریخ 17 ذیحجۀ 768 ق / 16 اوت 1367 م نوشته است.
پس از این شاه شجاع به یزد رفت و در آنجا با شاه یحیی، داماد و برادرزادۀ خود که از سوی وی فرماندار شهر شده بود، دیدار کرد و در برگشتن شاه رکن‌الدین حسین پسر معین‌الدین اشرف یزدی را با خود به شیراز برد و وزارت داد (میرخواند، 4 / 531؛ کتبی، 83). در این هنگام که میان برادران آشتی برقرار بود، خان سلطان برادرزادۀ شیخ ابواسحاق اینجو و زن شاه محمود ــ که زنی بسیار زیبا و فتنه‌انگیز بود و پیوسته در اندیشۀ انتقام گرفتن خون عم خویش از مظفریان به سر می‌برد ــ در نهان با شاه شجاع نامه‌نگاری عاشقانه آغاز کرد و او را به تسخیر اصفهان برانگیخت و به وی وعده داد که آماده است در صورت رسیدن شاه شجاع به اصفهان، شاه محمود شوهرش را دست و پای بسته تسلیم کند. با این دعوت، شاه شجاع پیمان یشین با برادر را فراموش کرد و به اصفهان تاخت و آنجا را حاصره کرد. خان سلطان هر روز پیکی نزد او می‌فرستاد و همراه با هدیه‌های بسیار، دل باختگی خود را یادآوری می‌کرد. محمود که توان رویارویی با لشکر فراوان شاه شجاع را نداشت، گروهی از بزرگان اصفهان را نزد وی فرستاد و با لابه خواستار آشتی شد. او هم چون ضعف برادر دید، با او آشتی کرد و به شیراز برگشت. خان سلطان که به هدف خود دست نیافت، دیگر باره در پی فتنه‌انگیزی برآمد و با نامه نوشتن به شاه شجاع او را به اصفهان کشاند. در این میان شاه محمود که بر فریبکاری خان سلطان آگاهی یافت، بی‌هیچ درنگ وی را کشت و سفیری نزد شاه شجاع فرستاد و پیام داد که چون مسبب فتنه به کیفر خود رسیده است، بهتر است آشتی برقرار گردد. شاه شجاع پذیرفت و به شیراز برگشت (میرخواند، 4 / 531-533؛ کتبی، 82-83؛ غنی، 260-262)، امّا محمود از کشتن زن زیبای خود بسیار پشیمان و اندوهگین شد، چنانکه سخت به آزار و شکنجۀ خود پرداخت. در همین روزها سلطان اویس ایلکانی، پادشاه جلایری که بر آذربایجان و اطراف آن فرمانروایی داشت، بر قدرت خود افزود و برای تضعیف آل مظفر، شاه محمود را در برابر شاه شجاع یاری رساند. سلطان اویس ایلکانی دختری به نام «دوندی» داشت که هر دو برادر برای تقویت جبهۀ خود خواستار او گشتند. رسولانی از شیراز و اصفهان برای خواستگاری از دختر رهسپار تبریز شدند، لیکن سلطان اویس که لحن نامۀ شاه شجاع را جسارت‌آمیز یافت، ترجیح داد که دختر را به شاه محمود دهد. پس او را در 771 ق / 1369 م با تشریفات به اصفهان فرستاد (میرخواند، 4 / 533-535؛ عبدالرزاق سمرقندی، 405-411؛ کتبی، 83، 84؛ غنی، 256-260). شاه محمود پس از پیوند با دختر سلطان اویس با لشکریان جلایری که به یاری او به اصفهان آمده بودند، رهسپار شیراز شد. چون شاه شجاع از جریان آگاه شد، برای مقابله از شیراز بیرون آمد. نبرد در صحرای چاشت خوار روی داد. در این جنگ پیروزی قطعی نصیب هیچ طرف نشد؛ گر‌چه بخشی از سپاه شاه شجاع که زیر فرمان شاه منصور می‌جنگید، پاره‌ای کامیابیها به دست آورد، لیکن دستۀ دیگر که خود وی آن را رهبری می‌کرد، به شیراز واپس نشست. در همین روزها شاه شجاع وزیر خود شاه حسن را کشت و وزارت را به خواجه جلال‌الدین توران‌شاه (د سه‌شنبه 21 صفر 787 ق / 5 مارس 1385 م) ممدوح خواجه حافظ داد. در این میان شاه محمود که از یاری لشکر سلطان اویس ایلکانی بهرۀ چندانی نبرده بود، صحنۀ نبرد را رها کرد و به اصفهان رفت و در آنجا به استقلال به فرمانروایی پرداخت (کتبی، 84، 85؛ میرخواند، 4 / 537، 538؛ غنی، 264-277). در این هنگام که شاه شجاع به تازگی از غایلۀ شاه محمود رهایی یافته بود، از شورش پهلوان اسد بن طغان شاه فرمانروای کرمان که از سوی وی گمارده شده بود، آگاه شد. به نوشتۀ ابن شهاب یزدی، پهلوان اسد «مردی دین‌دار و پرهیزکار و دلیر بود و در امور امر به معروف و نهی از منکر به اقصی ‌الغایه می‌کوشید و شاه شجاع به غایت معتقد امانت و دیانت او بود. هرگز مرتکب کبیره نشده بود. در قصر زرد در زمستان در آب، یخ می‌شکست... جهت وضو ساختن» (غنی، 278، حاشیه). پهلوان اسد نخست ترکان قتلغ مادر شاه شجاع را که در کرمان می‌زیست، سرکوب کرد و او را به سیرجان راند. پس از آن به مستحکم کردن دژ و باروی شهر پرداخت. در این هنگامه، سلطان اویس پسر بزرگ شاه شجاع که دور از پدر در اصفهان نزد عموی خود شاه محمود بود، اصفهان را رها کرد و به سوی قبایل اوغانی و هزاره شتافت و نامه‌ای بی‌اساس از زبان شاه شجاع به پهلوان اسد نوشت، به این مضمون که ولایت کرمان به وی واگذار شود. پهلوان زیر بار نرفت. شاه شجاع پس از آگاهی از این حوادث، نخست با برادرش محمود آشتی کرد و سپس از راه گرمسیر به کرمان رفت و شهر را محاصره کرد و نبرد درگرفت، لیکن شاه شجاع ادامۀ جنگ را روا ندانست و عازم شیراز شد و کار محاصره را به عمالدالدین احمد برادرش سپرد. چون کار محاصره به درازا کشید، بخشی از لشکر پهلوان اسد گریخت و به اردوی سلطان احمد پیوست. پس از آن امیر محمد جرمایی و برادرانش یکی از دروازه‌های شهر را گشودند و نزد سلطان احمد شتافتند. خود سلطان احمد پس از 8 ماه به فرمان شاه شجاع به شیراز رفت و جانشینی او به پهلوان خرم داده شد. پهلوان اسد در غایت ناتوانی، گفت‌وگو با پهلوان خرم را آغاز کرد. سرانجام چنین نهاده شد که پهلوان اسد در کرمان باشد، ولی خطبه و سکه به نام شاه شجاع کند و پسر او همراه پهلوان خرم به شیراز رود (رجب 775 ق / دسامبر 1373 م). گر‌چه پهلوان اسد تسلیم شده بود، لیکن شاه شجاع از او اطمینان نداشت. اندکی بعد، زن اسد در نهان با پهلوان علیشاه مزینانی که دژ شهر را تصرف داشت پیمانی برای کشتن شوهر بست. با این ترفند، پهلوان اسد در روزجمعه 15 رمضان 775 ق / 28 فوریۀ 1374 م کشته شد (میرخواند، 4 / 538- 548؛ کتبی، 86-91؛ حافظ ابرو، 247؛ غنی، 277-286). سر او را به یزد فرستادند و پهلوان کمان‌کش آن را در گورستان باغ کمال کاشی که ویژۀ غریبان و کشته‌شدگان بود، به خاک سپرد و نوشته‌ای از سنگ مرمر بر آن نهاد (کاتب، 178- 179). فرمانروایی کرمان از سوی شاه شجاع به امیر اختیارالدین حسن قورچی سپرده شد و او بدان شهر رفت.

صفحه 1 از4

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: