غروب تاسوعا فرا رسید. یاران سیدالشهدا(ع)، نماز مغرب و عشا را به مولایشان اقتدا کردند. مدتی بعد، تاریکی همه جا را فرا گرفت. امام(ع) یاران را به خیمهاش فرا خواند. طولی نکشید که خیمه از جمع اصحاب سیدالشهدا(ع) پُر شد. هیچ کس سخن نمیگفت، اما رخسارشان نشان میداد که در قلبشان چه غوغایی برپاست. امامحسین(ع) وارد مجلس شد. همه برخاستند. امام(ع) همه را به نشستن دعوت کرد و بالای مجلس، جایی که همه بتوانند او را ببینند، نشست. احوالپرسی و تعارفات معمول که تمام شد، سکوتی سنگین فضای خیمه را فرا گرفت. همه منتظر بودند تا مقتدایشان سخن بگوید
از روز سوم محرم به بعد، کوفیان گروه گروه به سپاه عمر بن سعد میپیوستند. برخی مورخان، تعداد نفرات سپاه کوفه را بالغ بر 18 هزار تن نوشتهاند، حال آنکه تعداد یاران امامحسین(ع)، کمتر از 120 نفر بود. پسر سعد که نمیتوانست از خیر امارت ری بگذرد، ننگ جنگ با فرزند رسولخدا(ص) را پذیرفت. عُمَر، میدانست که در صورت عدم تمکین در برابر خواست ابنزیاد، هم امارت کوفه را از دست میدهد و هم، فرماندهی سپاه اموی را. روز هفتم محرم بود که نامهای دیگر از عبیدا... به دست پسر سعد رسید.
روز سوم محرم سال 61 هـ.ق، «عمر بن سعد» با سپاهی چهار هزار نفره که قرار بود عازم «ری» شود، وارد کربلا شد. او نتوانسته بود خود را از سودای حکومت بر ری برهاند. به همین دلیل، دستور «عبیدا... بن زیاد» را برای جنگ با امامحسین(ع)، پذیرفته بود و فرماندهی سپاه کوفه را برعهده داشت. با این حال، پسر «سعد» میدانست که جنگ با فرزند رسولخدا(ص) و به شهادت رساندن ایشان، چه عواقب سنگینی برایش در پی خواهد داشت؛ پس تصمیم گرفت ابتدا باب گفتوگو را باز کند تا شاید بتواند راهی برای فرار از این مخمصه بیابد؛ گریزگاهی که هم او را از ننگ ابدی جنگ با سیدالشهدا(ع) برهاند و هم آرزوی دیرینهاش، یعنی حکومت بر ری را، تحقق بخشد.
صحرای کربلا در محرم سال 61هـ.ق، مشحون از صحنههای شورانگیز بود. سیدالشهدا(ع) یارانی داشت که خداوند بهتر از آنها را به هیچیک از اولیای پیشین، عنایت نفرموده بود. رادمردانی با اراده پولادین که برای جانبازی در راه حضرت دوست، سر از پای نمیشناختند. امام(ع) بهترینها را، با دقتی مثالزدنی، برگزیده بود. کسانی که شایستگی آن را داشتند که در رکاب سالار شهیدان(ع) جهاد کنند، نباید از فیض شهادت محروم میشدند. امام(ع)، همه را فرا خواند، حتی آنها که از همراهی و همگامی با کاروان عشق دوری میکردند؛ مردان پاکدلی که در پذیرفتن آقایی دو سرا، دو دل بودند و دمی مسیحایی، همچون دَمِ حسین(ع) لازم بود تا غبار دودلی و تردید را از ذهنشان بزداید؛ «زهیر بن قین»، یکی از این پاکدلان دودل بود
دوران امامت امام هادی(ع)، همزمان با حکومت متوکل عباسی بود؛ حاکمی که بیشتر مورخان جهان اسلام، درباره ستمگری و خونریزی وی، اتفاق نظر دارند. افزون بر این صفات، متوکل فردی ناصبی بود و نسبت به امیرالمؤمنین(ع) و فرزندان آن حضرت، بغض و کینه فراوانی داشت. «ابنجوزی»، مورخ و عالم اهلسنت، ضمن شرح دلایل فراخوانده شدن امامهادی(ع) به سامرا، مینویسد: «برخی علما بر آنند که دلیل فراخواندن علی بن محمد[(ع)] از مدینه به بغداد و سپس سامرا، بغض و کینه متوکل نسبت به علی[(ع)] و فرزندان او بودهاست.»(تذکرهالخواص؛ ص321) با این حال، رفتار ظالمانه متوکل با امامهادی(ع)، تنها ناشی از اعتقادات ناصبی خلیفه عباسی نبود.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید