1395/6/15 ۰۷:۳۶
«حزب ملل اسلامی» در سال ۱۳۴۰ش بنیان نهاده شد. به این ترتیب شاید بتوان گفت که این حزب تنها گروه سیاسی بود که پیش از تجربه سالهای ۱۳۴۰ـ۴۲ و قیام ۱۵خرداد، به انتخاب مبارزه مسلحانه اقدام کرد. مؤسس اصلی آن سید محمدکاظم بجنوردی فرزند آیتالله میرزا حسن بجنوردی و نوه دختری آیتالله سیدابوالحسن اصفهانی بود. بجنوردی در اواخر دهه ۱۳۳۰ش از عراق به ایران آمد و از سال ۱۳۳۹ش همزمان با بازشدن نسبی فضای سیاسی، تلاشهایی را در جهت پایهگذاری یک حزب مخفی با گرایش سیاسی ـ نظامی آغاز کرد. بعد از مدتی با جذب عدهای از افراد علاقهمند، به سازماندهی پرداخت و حزب ملل اسلامی را تأسیس کرد. اعضای اولیه کادر مرکزی حزب ملل عبارت بودند از: محمد مولوی عربشاهی، حسن عزیزی و سیدمحمودی.
حزب ملل اسلامی
مرامنامه حزب ملل اسلامی مشتمل بر ۶۵ ماده یا اصل بود. در این مرامنامه هدف از تشکیل حزب، تأسیس حکومت اسلامی عنوان شده بود. حزب ملل همچنانکه از نامش برمیآمد، برای خود جنبه جهانی قائل بود و با آنکه در محدوده ایران فعالیت داشت، حکومت اسلامی مورد نظرش محدود به مرزهای جغرافیایی نبود.
اصول کلی مرامنامه مشتمل بر چهار اصل بود و در آنها تبعیت حزب از قوانین اسلام، غیرقابل اجرا بودن قوانین مخالف اسلام، طرح چهار منبع قرآن، سنت، عقل و اجماع به عنوان مبنای وضع قوانین، عدم انفکاک میان سرزمینهای اسلامی و داشتن مرام فکری و انقلابی از سوی حزب تصریح شده بود.
حزب ملل تا پیش از قیام ۱۵خرداد و بستهشدن فضای سیاسی رشد چندانی نداشت. اتفاقات خرداد ۱۳۴۲ موجب تندشدن فضا و گرایش به سوی مشی قهرآمیز شد که حزب ملل نیز آن را ترویج میکرد. به همین سبب از آن پس حزب عدهای از جوانان مذهبی را که به این مشی معتقد بودند، جذب کرد. حزب که مبارزه علیه رژیم را به سه مرحله تقسیم کرده بود، در فضای جدید بخش اول فعالیت خود را که عبارت از جذب نیرو بود، آغاز کرد و در مدت کوتاهی توانست بیش از هفتاد نفر را جذب کند. اکثر افرادی که در این مرحله به حزب پیوستند، کمتر از بیست سال داشتند.
در همین دوره، حزب مرحله دوم برنامهاش را شروع کرد که عبارت بود از تدارک و تجهیز تسلیحاتی و کوشید تا با تهیه اسلحه و آموزش نظامی اعضا، آنها را برای مرحله سوم برنامه، یعنی قیام مسلحانه علیه رژیم آماده سازد. اما مرحله سوم هیچ گاه برای حزب فرا نرسید؛چه، در اواخر مهر۱۳۴۳ با بازداشت اتفاقی یکی از اعضا که کیفی حاوی اسناد و مدارک حزب را به همراه داشت، نیروهای ساواک به وجود حزب پی بردند و برای بازداشت سایر اعضای حزب دست به کار شدند.
بعد از آگاهی از بازداشت این فرد و به دنبال او محمودی، سایر اعضای کادر مرکزی برای فرار از دستگیری، به دره دارآباد در شمیران پناه بردند. در آنجا نیروهای امنیتی و انتظامی، کلیه اعضای حزب را بازداشت کردند، به جز مولوی عربشاهی که توانست بگریزد. بازداشتشدگان بعد از سه ماه بازجویی، در دادگاه نظامی محاکمه شدند. در دادگاه بجنوردی رهبر حزب به اعدام و سایر اعضا به حبسهای مختلف محکوم شدند. حکم اعدام بجنوردی با تلاش مراجع تقلید به ابد کاهش یافت. فعالیت حزب ملل اسلامی بعد از بازداشت سران واعضای آن عملا تعطیل شد.
جاما
«جنبش آزادیبخش مردم مسلمان ایران» (جاما) در اواخر سال ۱۳۴۲ از درون حزب مردم ایران شکل گرفت. کاظم سامی و حبیبالله پیمان دو عضو کمیته مرکزی «حزب مردم ایران»، در جریان تحولات سالهای ۱۳۳۹ـ۱۳۴۲ در خصوص مشی مبارزاتی، با دیگر اعضای کمیته مرکزی به اختلاف رسیدند. این اختلافات بهویژه بعد از سرکوب مردم در جریان واقعه ۱۵خرداد بیشتر شد. به گفته پیمان: «حزب فعالیتهای خود را در چارچوب جبهه ملی دوم متمرکز ساخت و با سیاستهای ناپیگیر و استراتژی انفعالی جبهه در سالهای ۳۹ الی ۴۱ و کشمکشهای درونی آن برخورد فعال و مثبت نمیکرد و به سیاست دنبالهروی گرفتار شده بود. در صورتی که جوانان حزب روشهای قاطع و مؤثر و مستقلی را طلب میکردند… من و سامی معتقد بودیم که با آغاز مجدد سرکوب و محو همان اندک آزادیهای سیاسی، باید حزب هم مشی مبارزاتی خود را عوض کند و راه و روش قهرآمیز و تدارک انقلاب را به عنوان وظیفه اصلی خود بپذیرد.» (پیمان، ۱۳۶۹، ص۲۰)
به این ترتیب پیمان و سامی در حالی که به این جمعبندی رسیده بودند که در میان سایر اعضای رهبری حزب مردم ایران توانایی تغییر مشی وجود ندارد، تصمیم گرفتند به تأسیس یک تشکل جدید مخفی اقدام کنند. تشکیلات جاما کاملا مخفی و به صورت هستههای مستقل سازمان یافته بود و در طول بیش از یک سال فعالیت خود علاوه بر تهران، هستههایی را در شهرستانها قزوین، بندر انزلی، کرمانشاه، شیراز و مشهد به وجود آورد. مهمترین شعبه جاما در بندر انزلی ایجاد شد.
برنامه آموزشی اعضای جاما بر پایه مطالعات درباره مبارزات انقلابی مردم الجزایر، کوبا، فلسطین و چین قرار داشت. به گفته دکتر پیمان: «در آن زمان کتابهای انقلابی و مبارزاتی بهخصوص در خصوص شوروی و فرانسه، که به شکل انبوهی ترجمه شده بود، مطالعه میکردیم. فلسطین و الجزایر و غیره هر چه که بود، در ادبیات ما همین بود.»(گفتگو با دکترپیمان) علاوه بر آنها مطالعه متون مذهبی همچون قرآن و نهجالبلاغه نیز در دستور کار قرار داشت.
ساواک با انتشار نشریات جاما، به وجود گروه پی برد و با رخنه در هسته بندر انزلی، موجودیت آن را شناسایی و توانش را ارزیابی کرد. بعد از چندی در ۲۷ مرداد ۱۳۴۴ با یک هجوم هماهنگ، اکثر رهبران و فعالان جاما را در تهران و گیلان و نیز عدهای از رهبران حزب مردم ایران همچون حسین راضی بازداشت شدند. سامی، پیمان، رزقجو قناد و چند تن دیگر در ۵تیر۱۳۴۵ در دادگاه نظامی محاکمه شدند. در دادگاه پیمان و سامی به سه سال زندان و دیگران به حبسهای کمتر محکوم شدند.
بعد از بازداشت و محاکمه عملا فعالیتهای جاما نیز متوقف شد. براساس آنچه در تاریخچه فعالیتهای جاما آمده است، در فاصله سالهای ۱۳۴۵تا ۱۳۵۵ فعالیتهای اعضا چنین بود: «زندان و محکومیت فرصتی میشود برای تدارک، خودسازی، تدوین و احیای ایدئولوژی انقلابی اسلام و همچنین دورهای برای تدارک مبارزه مسلحانه و هستههای باقیمانده در استتار کامل کار تعلیمات انقلابی را دنبال میکنند و نشریات اخگر و عقاب حاصل این دوره است.» (جاما، بیتا، ص۲۵)
در این دوره حبیبالله پیمان از سامی و دیگر دوستانش در جاما جدا میشود و با همراهی عدهای دیگر، ابتدا «جنبش مسلمانان ایران» و به دنبال آن «جنبش مسلمانان مبارز» را راهاندازی کرد. سامی و دیگر اعضای جاما نیز در سال ۱۳۵۶ بار دیگر جاما را احیا و در جریان حوادث سال ۱۳۵۷ به بعد با این عنوان در عرصه سیاسی کشور فعالیت کردند.
سازمان انقلابی حزب توده
«سازمان انقلابی حزب توده» تشکل دیگری بود که در سال ۱۳۴۳ به دست عدهای از دانشجویان و فعالان سیاسی چپگرا در اروپا تشکیل شد. مؤسسان این سازمان که عضو یا هوادار حزب توده بودند، در اعتراض به شیوههای غیر انقلابی حزب توده، راه خود را از آن جدا کردند و با تشکیل این سازمان قصد داشتند تا پس از فراگیری جنگهای چریکی، به ایران بازگردند و رژیم را براندازند. به گفته مهدی خانبابا تهرانی: «در فوریه ۱۹۶۴[۱۳۴۲ش] در شهر مونیخ… کنفرانس تدارکاتی سازمان انقلابی حزب توده ایران را برپا کردیم… در آن جلسه که به کنفرانس تدارکاتی شهرت یافت، تشکیلاتی پایهگذاری شد که بعدها نام سازمان انقلابی حزب توده ایران را گرفت. در آن نشست تصمیم گرفتیم مبارزه علیه حزب توده برای جداکردن سایر رفقای حزبی را پیش برده و با یک تقسیم کار ساده پارتیزانی، بدون آنکه سلول حزبی به وجود بیاوریم، تیمهای ۸، ۷ نفری تشکیل داده و آنها را برای آموزش نظامی به چین بفرستیم تا… به داخل کشور رفته و مبارزه مسلحانه را سازمان دهند.»(خانبابا تهرانی،۱۳۸۰ـ۱۳۰)
عدهای از همفکران آنها پیش از اعلام رسمی تأسیس سازمان به رهبری پرویز نیکخواه در سال ۱۳۴۲ به ایران بازگشتند. آنها بعد از ترور شاه در کاخ مرمر به دست سربازی به نام رضا شمسآبادی، شناسایی و قبل از هر اقدامی، بازداشت و محاکمه شدند. با این حال روند بازگشت اعضای سازمان به ایران کماکان ادامه یافت. حسن و عطا کشکولی ـ دو تن دیگر از کادرهای این سازمان ـ بعد از بازگشت، به درون ایل قشقایی رفتند و به سبک کوبا تلاش کردند تا با جمعآوری نیرو، جنگ چریکی راه بیندازند؛ اقدامی که پس از چندی به شکست انجامید و سرانجامی نداشت. بعد از آن، باز هم چندین نفر از سازمان انقلابی راهی ایران شدند؛ ولی بدون هیچ اقدام مؤثری، یا به دام ساواک افتادند و بعضا مانند کوروش لاشایی، سیاوش پارسانژاد و هاشم هاشمزاده قوچانی به همکاری با رژیم شاه پرداختند و یا آنکه منشأ اثر واقع نشدند.
سیروس نهاوندی یکی دیگر از اعضای تشکیلات سازمان در هامبورگ بود (رضوانی، ۱۳۸۶، ص۱۹۸) که به ایران آمد؛ ولی بعد از چندی راهش را از سازمان انقلابی جدا کرد و «سازمان رهاییبخش خلقهای ایران» را به راه انداخت که آن هم پس از چندی در خدمت رژیم قرار گرفت و وظیفه سازمانیاش جذب نیروهای مبارز و تحویل آنها به ساواک بود.
سازمان انقلابی عملا جز فعالیت تبلیغی در خارج از کشور تأثیر دیگری در مسائل سیاسی ایران در آن دوران نداشت. بعد از پیروزی انقلاب در اردیبهشت ماه ۱۳۵۸ کنگره چهارم سازمان در تهران برگزار شد. (رضوانی، ۱۳۸۶ـ۲۱۳) در آن کنگره موضوع تبدیل سازمان به حزب مورد بررسی قرار گرفت و در پی آن سازمان انقلابی حزب توده به «حزب رنجبران» تغییر نام داد.
گروه فلسطین
این گروه در اواسط این دوره تأسیس و در سال ۱۳۴۹ به هنگام اعزام چند تن از اعضای خود به فلسطین، شناسایی و ۲۵ تن از رهبران و اعضایش دستگیر شدند. اعضای برجسته آن ناصرکاخساز، شکرالله پاکنژاد وحسین ریاحی بودند. این گروه که تا زمان بازداشت هنوز نامی برای خود انتخاب نکرده بود، به گروه فلسطین معروف شد. اعضای گروه فلسطین مارکسیست بودند. اعضای بازداشتشده همگی در دادگاه به زندان محکوم شدند و بعضا تا سال ۵۷ را در حبس باقی ماندند. بیژن جزنی درباره آن مینویسد: «گروه از یکپارچگی و وحدت برخوردار نبود و جریانهای سهگانه تمایلات خود را کمابیش حفظ کرده بودند. در اوایل سال ۱۳۴۸ رضوان جعفری، ستوده و بطحایی به افغانستان میروند تا از این طریق به چین رفته و امکانات تسلیحاتی از آنجا فراهم کنند… ولی از جانب سفارت چین هیچ گونه کمک، همکاری و راهنمایی نمیشود…گروه تمایلات قهرآمیز داشت؛ ولی خطمشی روشنی برای پیاده کردن آن نداشت.» (جزنی، بیتا ۱۳۴، ص۱۳۵)
گروه فلسطین هیچ گونه اقدام و عملیات نظامی انجام نداد. اخبار مقاومت برخی اعضای آن بهویژه شکرالله پاکنژاد در زیر شکنجه و نیز انتشار مخفیانه دفاعیاتش و نیز برگزاری دادگاه علنی و انتشار اخبار آن، موجبات شناسایی آنها به جامعه را فراهم آورد. گروه در زندان از هم پاشید و اعضایش یا در زندان جذب سایر گروهها شدند و یا تا زمان آزادی استقلال خود را حفظ کردند و بعد از پیروزی انقلاب همچون شکرالله پاکنژاد در تشکیل «جبهه دمکراتیک» نقش داشتند.
حزبالله
حزبالله در اواخر دهه ۱۳۴۰ به دست چند تن مسلمان معتقد به مشی قهرآمیز تشکیل شد. بعضی از اعضای این گروه همچون علیرضا سپاسی آشتیانی و باقر عباسی پیش از این در پیوند با «حزب ملل اسلامی» بازداشت شده و به زندان افتاده بودند. از دیگر اعضای این گروه میتوان به محمد مفیدی، احمد احمد و عباس آقازمانی (ابوشریف) اشاره کرد. اعضای حزبالله در سالهای ۱۳۵۰ـ۵۱ به «سازمان مجاهدین خلق» پیوستند و در آن ادغام شدند. محمد مفیدی و باقر عباسی بعد از ترور سرهنگ طاهری ـ رئیس کمیته مشترک ضد خرابکاری ـ شناسایی و بازداشت وسپس اعدام شدند. احمد احمد به واسطه همکاری با سازمان مجاهدین خلق در زندان بود. عباس آقازمانی به طور انفرادی به مبارزه ادامه داد. علیرضا سپاسی آشتیانی که به مجاهدین خلق پیوسته بود، بعد از کودتای درون سازمان، مارکسیست و بعدها از سران «سازمان پیکار» شد.
تشکیلات تهران
گروهی بود که در اوایل دهه ۱۳۴۰ زیر نظر «حزب توده» در تهران به راه افتاد. ساواک از همان ابتدا این تشکیلات را تحت کنترل داشت و تودهایها نیز بدون اطلاع از این موضوع با آن ارتباط داشتند. رهبر این تشکیلات عباسعلی شهریاری بود که سخت مورد حمایت دکتر رادمنش ـ دبیر اول حزب توده که در آلمان شرقی بود ـ قرار داشت. «تشکیلات تهران» مرکزی برای شناسایی و به دام انداختن نیروهای مبارز بود و ساواک از طریق آن عده زیادی از نیروهای سیاسی را بازداشت و زندانی کرد و برخی را همچون ستوان رزمی و معصومزاده و پرویز حکمتجو در زندان، زیر شکنجه کشتند. در اواخر دهه ۱۳۴۰ سرانجام رهبری حزب با آگاهی از تشکیلات ساواکزدة تهران، رابطه خود را با آن قطع کرد. شهریاری نیز در سال ۱۳۵۳ به دست «چریکهای فدایی خلق» در تهران کشته شد.
جبهه دمکراتیک خلق
«جبهه دمکراتیک خلق» عنوان گروهی بود که مصطفی شعاعیان به وجود آورد. او پیشتر نیز به همراه بهزاد نبوی، رضا عسگریه و… گروهی را شکل داده بود که قصد داشت با انفجار در کارخانه ذوبآهن اصفهان، به رژیم ضربه وارد سازد؛ ولی گروه قبل از اقدام به عمل، شناسایی شد و برخی از اعضایش بازداشت شدند. بعد از آن شعاعیان جبهه دمکراتیک را به وجود آورد که در آن افرادی همچون مرضیه احمدی اسکویی، نادر شایگان شام اسبی، حسن رومینا، نادر عطایی و… همکاری داشتند. در خرداد ۵۲ با حمله ساواک به یکی از خانههای جبهه دمکراتیک سه تن از اعضای گروه کشته و چند تن بازداشت شدند.
شعاعیان که همواره در پی تشکیل یک جبهه از نیروهای سیاسی بود، بعد از این ضربه، به اتفاق اعضای باقیمانده به «سازمان چریکهای فدایی خلق» پیوست. اوفردی نظریهپرداز بود وبا این شرط به عضویت سازمان درآمد که نظریات و بهویژه کتاب معروفش «شورش» در سازمان مطرح و به بحث گذاشته شود؛ ولی در عمل این کار صورت نگرفت.
شعاعیان بعد از چندی و با نگاشتن چند نامه انتقادی به مرکزیت چریکها، سرانجام در اواسط سال ۵۳ از آنها جدا شد. او در نامههایش روشها و دیدگاههای چریکها را مورد انتقاد قرار داد. شعاعیان یک سال و اندی بعد از جدایی از چریکهای فدایی، در بهمن ۵۴ در درگیری با پلیس کشته شد. با مرگ او جبهه دمکراتیک عملا منحل شد. اعضای گروه او نیز چه آنهایی که پیش از وی دستگیر شده بودند و چه آنهایی که با وی به چریکهای فدایی خلق پیوسته بودند، جذب سایر گروهها شدند. برخی از آنها همچون مرضیه اسکویی، میترا بلبلصفت و… در درگیری با نیروهای ساواک جان باختند.
در میان گروهها و سازمانهایی که در این دوره تأسیس شدند، دو «سازمان چریکهای فدایی خلق» و «سازمان مجاهدین خلق» از سایر گروهها مهمتر، مؤثرتر و بنامتر بودند.
سازمان چریکهای فدایی خلق
این سازمان از به هم پیوستن دو گروه تشکیل شد: «گروه جزنی ـ ضیاء ظریفی» و «گروه احمدزاده ـ پویان». بیژن جزنی و عدهای از اعضای گروهش در سال ۱۳۴۶ بازداشت و به زندان محکوم شده بودند. بقایای گروه وی ضمن فعالیت مخفی در جریان عمل با مسعود احمدزاده و امیرپرویز پویان ـ دو دانشجوی مارکسیست دانشگاه تهران ـ که آنها نیز هستهای تشکیل داده و با مطالعه متون مارکسیستی در تلاش برای شروع قیام مسلحانه علیه رژیم بودند، آشنا و بعد از مدتی بحث و گفتگو، سرانجام متحد شدند.
آنها در بهمن ۱۳۴۹ با حمله به یک پاسگاه در منطقه «سیاهکل» گیلان با نیروهای امنیتی و نظامی درگیر شدند. در آن ماجرا عدهای از اعضای گروه کشته و عدهای بازداشت شدند. بازداشتشدگان به همراه تعدادی دیگر از اعضای گروه در اسفند همان سال محاکمه و تیرباران شدند. اعضای باقیماندة گروه بعد از آن واقعه، در فروردین ۱۳۵۰ با انجام چند عملیات با نام «سازمان چریکهای فدایی خلق» اعلام موجودیت کردند. این قبیل اقدامات تا تابستان ۱۳۵۵ به رهبری حمید اشرف ادامه یافت. در ۹ تیر ۱۳۵۵ با کشته شدن اشرف به دست ساواک، فعالیتهای چریکها نیز متوقف شد. در طول این مدت چریکها بیش از ۱۷۷ تن از اعضای خود را در درگیریهای خیابانی و یا زیر شکنجه مأموران ساواک از دست دادند. عده زیادی از آنها نیز بازداشت و به زندان افتادند و تا سال ۱۳۵۷ در زندان باقی ماندند.
در این دوره در داخل سازمان اختلافات نظری بر سر مشی مبارزه پدید آمد و در سال ۵۵ تورج حیدری بیگوند با رد مشی مسلحانه، از سازمان جدا شد؛ ولی او نیز در درگیری با مأموران امنیتی کشته شد. در جریان مبارزات مردم در سالهای ۵۶ـ۵۷، چریکهای فدایی خلق عملا حضور مؤثری در صحنه سیاسی نداشتند و مشارکت آنها در مبارزات مردم بیشتر امری پراکنده و فردی بود تا حضور و مشارکت تشکیلاتی.
سازمان مجاهدین خلق
گروه مؤثر و مهم دیگر این دوره، «سازمان مجاهدین خلق» بود. این سازمان را محمد حنیفنژاد، سعید محسن و عبدالرضا نیکبین در سال ۱۳۴۴ پایهگذاری کردند. بعد از سه سال نفر سوم از جمع جدا شد و علیاصغر بدیعزادگان جایگزینش شد. در سالهای بعد این سه تن به عنوان بنیانگذاران سازمان معرفی شدند. سعید محسن و حنیفنژاد از جمله دانشجویان عضو «جبهه ملی» بودند که در جریان مبارزات سیاسی سالهای ۳۹ـ۴۲ چند بار دستگیر شده بودند. آنها بعد از حوادث سال۴۲ با مطالعه و تحلیل و نقد مبارزات گذشته، به جمعبندیهای جدیدی دست یافتند که حاصل و فشرده جمعبندی آنها عبارت بود از:
۱ـ علت اصلی شکست مبارزات گذشته نه در عدم آگاهی تودههای مردم، بلکه بر اثر فقدان شرایط ذهنی مناسب (فقدان رهبری ذی صلاح) بوده است.
۲ـ همگام با شرایط پیچیده شوندة مبارزه، رهبری مبارزه پیچیدگیهای لازم را به دست نیاورده است.
۳ـ مبارزات گذشته به طور عمده فاقد سازماندهی وتشکیلات انقلابی متناسب بوده است.
۴ـ مبارزان گذشته (به طور عمده در سطوح رهبری) حرفهای نبودهاند.
۵ـ [در دورههای گذشته] با مبارزه به مثابه یک فن که دانش خاص خود را نیاز دارد برخورد نشده و در نتیجه مبارزات فاقد یک استراتژی وخط مشی مشخص بوده است.
۶ـ مبارزات گذشته مکتبی و ایدئولوژیک نبوده است.(سازمان مجاهدین خلق، ۱۳۵۸، ص۱۹)
از این جمعبندی حنیفنژاد و دوستانش به ضرورت تشکیل یک سازمان با ایدئولوژی، کادرهای حرفهای آموزشدیده و تشکیلات منسجم و پیچیده رسیدند.
در زمینه ایدئولوژی با توجه با پیشینه مذهبی آنها برخلاف جو حاکم برزمان که عموم عناصر سیاسی را به سمت مارکسیسم سوق میداد، آنها اسلام را به عنوان مکتب راهنمای عمل خود انتخاب کردند. در زمینه استراتژی نیز آنها با جمعبندی مبارزات گذشته و برخورد رژیم با مخالفان سیاسی، به این نتیجه رسیدند که دوره مبارزات پارلمانتاریستی به سر آمده و باید با مبارزه مسلحانه، وحشت مردم از استبداد را از میان مردم برداشت و مردم را به صحنه مبارزه کشاند.
در طول سالهای ۱۳۴۴ تا ۱۳۵۰ گروه که هنوز نامی برای خود انتخاب نکرده بود، به جذب نیرو، سازماندهی، تهیه و تدارک امکانات مورد نیاز از جمله منابع مالی و تهیه سلاح، مطالعه متون مذهبی و انقلابی پرداخت. آنها همچنین تماسهایی را با سازمان «الفتح» برقرار کردند و تعدادی از نیروهای خود را برای آموزشهای نظامی به اردوگاههای فلسطینی اعزام کردند. در یکی از این نقل و انتقالها، یک تیم از اعضای سازمان در ابوظبی بازداشت شدند و قرار بود که به دولت ایران تحویل داده شوند؛ ولی به هنگام انتقال آنها به ایران، با برنامهریزی انجام شده هواپیمای حاملشان ربوده و به بغداد برده شد. این عملیات شاید اولین اقدام چریکی سازمان محسوب میشد.
حادثه سیاهکل در سال ۱۳۴۹ در نوع خود عمل بینظیری به شمار میرفت. آن اقدام بهویژه درآن دوره زمانی خاص که همه مبارزان به سوی مبارزه مسلحانه گرایش شدید پیدا کرده بودند، تأثیر بسزایی بر روی سایر نیروها و از جمله مجاهدین داشت. مجاهدین هم بعد از واقعه سیاهکل به جمعبندی آن پرداختند که حاصل آن، تصحیح استراتژی سازمان بدین قرار بود:
«۱ـ ما باید از عملیات کوچک ونه قیام مسلحانه شهری آغاز کنیم (به دلایل متعدد سیاسی وتشکیلاتی)
۲ـ خط مشی ما خط مشی چریک شهری خواهد بود (برای یک دوره استراتژیک)
۳ـ حتی المقدور برای شروع عمل در جشنهای دوهزار وپانصدساله باید آماده شویم و نباید شروع عمل را به تأخیر بیندازیم.
۴ـ طرح ترور شاه را که در صورت در دستور کار قرار گرفتن عمده انرژی تشکیلات را به خود اختصاص میداد و تازه احتمال شکست زیاد نیز داشت به کنار گذاشته و فعلا روی خط عملیات کوچک حرکت میکنیم.» (سازمان مجاهدین خلق، ۱۳۵۸، ص۷۹)
بنابراین سیاهکل در تصحیح ذهنیت سازمان در باره قیام مسلحانه تأثیر مثبت داشت و آنها به این نتیجه رسیدند که برای شروع قیام مسلحانه نیاز به آمادهساختن زمینههای اجتماعی است. از نظر آنها عملیات کوچک چریکی در شهرها این زمینه را فراهم میساخت و لذا باید ابتدا با عملیات چریکی شهری آغاز کرد؛ ولی از سوی دیگر این تأثیر منفی را نیز داشت که آنها را مصمم کرد که برای عقب نماندن از مارکسیستها اقدامات عملی را آغاز کنند.
ارتباط با یک دلال برای تهیه اسلحه، موجبات نفوذ ساواک به درون سازمان و شناسایی اعضا، امکانات و تواناییهای سازمان را فراهم کرد. ساواک قصد داشت تا تکمیل اطلاعات خود از هجوم به خانههای تیمی و بازداشت نیروهای سازمان خودداری کند؛ ولی جمعبندی جدید سازمان و ضرورت شروع عملیات همزمان با برگزاری جشنهای دوهزار و پانصد ساله، ساواک را بر آن داشت تا در شهریور ۱۳۵۰ حمله خود را آغاز کند. از اول شهریور ۱۳۵۰ تا سوم آبان ماه مجموعا ۱۴۲ نفر از اعضای سازمان طی هشت عملیات دستگیر و به زندان افتادند. در این هشت هجوم، به جز احمد رضایی، تمامی اعضای کادر مرکزی سازمان و از جمله حنیفنژاد، سعید محسن، بدیعزادگان دستگیر شدند. در این شرایط احمد رضایی وظیفه احیای سازمان را یکتنه به دوش گرفت و هنگامی که در ۳۰ بهمن ماه آن سال در درگیری خیابانی با ماموران ساواک کشته شد، سازمان توانسته بود به بازسازی خود پرداخته و بخشی از آثار آن هجوم گسترده را از میان ببرد.
اعضای بازداشتشده سازمان بهتدریج و در گروههای جداگانه علنی و یا غیر علنی محاکمه و تعدهای از آنها به اعدام و اکثریتشان به زندان محکوم شدند. در ۲۹ فروردین ۱۳۵۱ چهار تن از اعضای سازمان و در چهارم خرداد، حنیفنژاد، سعید محسن، بدیعزادگان، عسکریزاده و مشکینفام (پنج عضو مرکزیت) تیرباران شدند.
از بعد از ضربه شهریور ۵۰ با دستگیری اعضای کادر مرکزی وسپس کشته شدن احمد رضایی، کادرهای پایینتر به سطح رهبری و سازمان رسیده و جای خالی رهبر آن اولیه را پر کردند.
اولین عملیات مجاهدین در داخل کشور در اول مهر سال ۵۰، طراحی ربودن شهرام پهلوینیا ـ فرزند اشرف پهلوی ـ به منظور معاوضه وی با اعضای زندانی بود که ناموفق ماند.
از اوایل سال ۱۳۵۱ مجاهدین اقدامات متعددی را در خصوص ترور مقامات سیاسی ـ امنیتی رژیم، مستشاران نظامی آمریکا در ایران و همچنین انفجار بمب در مراکز دولتی انجام دادند. ساواک نیز از سال ۱۳۵۱ تا ۱۳۵۴، ۷۳ نفر از اعضای سازمان را در درگیریهای خیابانی یا زیر شکنجه و یا در میدانهای تیر به قتل رساند. (آبراهامیان، ۱۳۷۷، ص۵۹۳)
تغییر ایدئولوژی
از اواسط سال ۱۳۵۲ به دنبال ضربات پی در پی به نیروهای سازمان و کشتهشدن جمع زیادی از اعضای مرکزیت، بهتدریج در مرکزیت سازمان تغییراتی ایجاد شد و تقی شهرام از اعضای سازمان که توانسته بود از زندان ساری بگریزد، به عضویت مرکزیت درآمد. به دنبال این تغییر، شهرام که تغییر ایدئولوژی داده و مارکسیست شده بود، با برنامهریزی حساب شدهای سازمان و اعضای آن را به سمت مارکسیسم کشاند. وی مخالفان این تغییر را یک به یک از سر راه برداشت؛ از جمله مجید شریف واقفی یکی از سه عضو مرکزیت را که با تغییر ایدئولوژی سازمان مخالف بود، ابتدا از مرکزیت کنار گذاشت و سپس با ترور وی و همچنین مرتضی صمدیه لباف به هدف خود رسید.
در تابستان۱۳۵۴ بیانیهای با عنوان «بیانیه تغییر مواضع ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق» منتشر شد که در آن ضمن نقد مذهب و حمله به مبانی مذهبی سازمان، کنار گذاشتن مذهب و پذیرش مارکسیسم به عنوان ایدئولوژی سازمان رسما اعلام گردید.
بعد از این واقعه عملا سازمان مجاهدین خلق که تعداد زیادی از اعضایش در زندان بودند، در خارج از زندان موجودیت خود را از دست داد و فعالیت خاصی نداشت.
تقی شهرام و آن عده که به دنبال او مارکسیسم را پذیرفته بودند، تا سال بعد به فعالیت ادامه دادند و چند ترور و عملیات نظامی انجام دادند؛ ولی از اواخر سال ۵۵ در درون آنها نیز اختلافات بالا گرفت. در سال ۵۶ شهرام با خروج از ایران، عملا از رهبری سازمان کنار رفت. در مهر ۱۳۵۷ بخش مارکسیست سازمان، طی بیانیهای به اقدامات تقی شهرام و بهویژه ترور شریف واقفی و صمدیه لباف انتقاد کرد و رسما شهرام را از سازمان اخراج کرد. آنها مدتی با نام «سازمان مجاهدین خلق ـ م.ل» فعالیت کردند و سرانجام در آذر ۵۷ به سه گروه «آرمان»، «نبرد» و «سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر» تقسیم شدند.
بقایای اعضای سازمان که در زندان بودند، بعد از آزادی از زندان به رهبری مسعود رجوی و موسی خیابانی در دی ماه ۵۷ بار دیگر سازمان مجاهدین خلق را احیا کردند و به فعالیت پرداختند.
گروه ابوذر
گروه ابوذر گروه کوچکی بود که در نهاوند تشکیل شده بود و در طول دوران کوتاه فعالیت خود چند عملیات در قم و نهاوند انجام داد و بعد از درگیری با چند پاسبان در قم، توسط ساواک شناسایی و اعضایش بازداشت شدند و شش تن از آنها اعدام شدند که در مقایسه با دیگر گروهها هزینه فوقالعادهای بود. بهمن منشط، ولیالله سیف، ماشاءالله سیف، روحالله سیف، عبادالله خدارحمی و حجتالله عبدی شش شهید این گروه بودند که در ۳۰ بهمن ۱۳۵۲ اعدام شدند.
گروههای دیگر
از بعد از کودتا در درون سازمان مجاهدین خلق تا سرنگونی رژیم شاه، گروههای متعدد با اندیشه و ایدئولوژی مذهبی به وجود آمد. اعضای این گروهها عموما دانشجو و بعضا از میان سایر قشرها بودند. یک از این گروهها، «گروه مهدویون» بود که بعد از تغییر ایدئولوژی در سازمان مجاهدین توسط یکی از اعضای مخالف تغییر به نام مهدی امیر شاهکرمی به همراه برادرش و چند تن دیگر تشکیل شد. شاهکرمی و برادرش محمد به ترتیب در خرداد و بهمن ۵۴ در درگیری با ساواک به شهادت رسیدند و مهدویون عملا از بین رفت.
از جمله دیگر گروههایی که در این دوره تشکیل شدند، میباید از «جمعیت دفاع از حقوق بشر» (به رهبری مهندس مهدی بازرگان، دکتر کریم سنجابی و جمعی ازهمفکران آنها)، «جنبش مسلمانان ایران» (با افرادی همچون دکتر پیمان، میرحسین موسوی، دکتر فریدون سحابی و…)، «جنبش مسلمانان مبارز» (به رهبری دکتر حبیبالله پیمان)، «فجر اسلام»، «مجاهدین اسلام» (به رهبری رجبعلی طاهری در شیراز)، «گروه فرقان» (به رهبری اکبر گودرزی)، «گروه توحیدی صف»، «موحدین»، «بدر»، «منصورون»، «امت واحده»، «فلاح» و «فلق» یاد کرد.
این گروهها عموما در سالهای پایانی رژیم تشکیل شدند و در حوادث دوران انقلاب در زمینه تظاهرات خیابانی، توزیع اعلامیه و درگیری با مأموران رژیم و بعضا عملیات نظامی علیه عوامل رژیم و آمریکاییهای مقیم ایران نقش داشتند.
احزاب دولتی
در این دوره علاوه بر نیروها و احزاب و گروههایی که برشمردیم، احزاب دولتی و وابسته به رژیم نیز به همان سبک و سیاق احزاب «مردم» و «ملیون» در دهه ۱۳۳۰ همراه با تغییرات جزئی وجود داشتند. در این دوره حزب ملیون به رهبری منوچهر اقبال جای خود را به «حزب ایران نوین» داد. ایران نوین از درون «کانون مترقی» بیرون آمد. کانون مترقی در سال ۱۳۳۹ش به دست عدهای از تکنوکراتهای رژیم تأسیس شده بود و در رأسشان حسنعلی منصور قرار داشت. منصور پس از اسدالله علم در۱۷ اسفند ۱۳۴۲ به نخستوزیری منصوب و در اول بهمن ۱۳۴۳ به دست محمد بخارایی از اعضای «هیأتهای مؤتلفه اسلامی» کشته شد. بعد از مرگ منصور، امیرعباس هویدا به رهبری حزب ایران نوین و نخستوزیری منصوب شد.
حزب ایران نوین تا اسفند ۵۴ که به دستور شاه منحل اعلام شد، به همراه حزب مردم به نمایش سیاسی احزاب در داخل حاکمیت ادامه داد. حزب ایران نوین از جمله ماندگارترین احزاب دولتی بود که قریب ۱۳ سال دو رهبرش در مسند نخستوزیری قرار داشتند. ایران نوین در حقیقت حزب نبود، بلکه باشگاه کاریابی و رسیدن به مقامات بالا بود که در کنار آن، برخی افراد به اهداف دیگری نیز دست پیدا میکردند! در گزارش ساواک به تاریخ ۲۳آبان ۱۳۵۰ درباره سوء استفاده رئیس روابط عمومی حزب ایران نوین از دخترانی که در مدرسه عالی حزب ثبت نام کرده بودند، خبر میدهد (مرکز بررسی اسناد تاریخی، ج ۴، ص۳۰۵).
در گزارش ۱۹آذر همان سال، گزارش ساواک در باره عضویت در حزب به منظور کسب موقعیت خبر داده است (مرکز بررسی اسناد تاریخی، ج۴، ص۳۳۳). در ذیل گزارشی به تاریخ ۹تیر ۱۳۵۰مأمور ساواک درباره حزب ایران نوین، گزارشگر ساواک، رهبر عملیات و رئیس اداره مربوطه درباره حزب ایران نوین ذکر شده است که هر سه نظریه درباره عملکرد حزب و نفوذش در میان مردم منفی است. در اظهار نظر رئیس اداره مربوطه میخوانیم: «حزب ایران نوین نتوانسته است توجه اکثریت مردم را و حتی اکثریت قریب به اتفاق اعضای حزبی را نسبت به کارهای انجام یافته جلب و حذب نماید ومردم به طور اعم نسبت به مسئولین حزب ایران نوین اعتقاد لازم را نداشته…»(همان، ص۲۱۱).
البته رویگردانی مردم نسبت به این حزب مربوط به سالهای پایانی عمرش نبود. در سال ۱۳۴۵یعنی سه سال بعد از تأسیس آن، نیز همین بی علاقگی عمومی وجود داشت. مأمور ساواک درباره کارکرد حزب و نفوذ آن در میان مردم مینویسد: «حزب ایران نوین اثر وجودی خود را در بین طبقات مختلف مردم و بین کارمندان دولت کاملا از دست داده و مردم این حزب را سازمانی میشناسند که فقط در روزهای معین تلگراف تبریکی به حضور ملوکانه مخابره کرده، جواب آن را دریافت نموده، در روزنامهها درج مینماید.» (همان، ج۲، ص۹۲)
به گزارش تحلیلگر سفارت آمریکا در تهران: «حزب ایران نوین خود را حزبی پیشرو معرفی کرده و از برنامه اصلاحاتی انقلاب سفید شاه استقبال کرد. این حزب بهسرعت به صورت پارهای از دستگاه حکومت درآمد و از ساواک و دفتر نخست وزیری کمکهای مالی دریافت میداشت…تا سال ۱۹۷۴ حزب ایران نوین به صورت یک شبکه پیشرفته برای در برگیری نهادها درآمده و تقریبا نود درصد اتحادیههای کارگری و تعاونیهای روستایی را کنترل میکرد… شصت وهفت روزنامه و مجله منتشر کرده… دارای دویستهزار عضو بود که حق عضویت میپرداختند…. به هر حال این حزب نیز مانند حزب پیشتر از خود از هیچ گونه مشروعیت همگانی برخوردار نبود و نهادی مردمی به شمار نمیآمد.»(گزارش سفارت آمریکا در تهران به نقل از گازیروفسکی، ۱۳۷۱، ص۳۳۱)
حزب رستاخیز
در کنار این دو حزب، احزاب «پانایرانیست» و «ایرانیان» هم بودند که منشأ اثر خاصی در صحنه سیاسی کشور نبودند. اما شگفتا که شاه همین سیستم دو یا چهار حزبی ساختگی را نیز تحمل نکرد؛ چه، «نمیخواست انتقاد محدودی را که خواه و ناخواه در سیستم دو حزبی پدید میآید، تحمل کند!»(گازیروفسکی، پیشین، ص۳۳۱) این بود که در اول اسفند ۱۳۵۴ فرمان به انحلال احزاب موجود داد و تأسیس حزب رستاخیز را اعلام کرد.
محمدرضا پهلوی در توجیه سیاست جدید خود در مصاحبه با خبرنگاران گفت: «مطمئنا من از مردم کوچه و بازار بهتر و بیشتر میدانم که مردم کشورم چگونه فکر میکنند! با تشکیل حزب سیاسی جدید گفتگو و تماس چندجانبهای بین دستههای مختلف از بالا به پایین جریان خواهد یافت… در حزب جدید، ما بیش از نظام دو حزبی یا آنچه قبلا داشتیم، بهره خواهیم برد.» (اطلاعات ۲۷ر۴ر۵۵)
اما حزب رستاخیز که قرار بود رژیم پهلوی را به سوی آنچه «تمدن بزرگ» نامیده میشد رهنمون سازد، عمری کمتر از سه سال داشت. در شهریور ۵۷ دولت شریف امامی تحت فشار قیام مردم، حزب رستاخیز را منحل اعلام کرد و این حزب به تاریخ پیوست.
منبع: روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید