تاریخ حزب در ایران / بهروز طیرانی - بخش چهارم

1395/5/24 ۰۷:۳۰

تاریخ حزب در ایران / بهروز طیرانی - بخش چهارم

حاضران در کنگره علاوه بر امور تشکیلاتی، درباره دو نظر مطرح شده از سوی حیدرعمواوغلی و سلطان‌زاده درباره شرایط ایران به بحث و بررسی پرداختند: «براساس نظر سلطان‌زاده، ایران انقلاب بورژوازی را تکمیل کرده بود و اکنون برای انقلاب کارگری ـ دهقانی آمادگی داشت. نویسنده بیانیه با اعتقاد به اینکه انقلاب سوسیالیستی نزدیک است، تقسیم فوری اراضی، تشکیل اتحادیه‌های صنفی، سرنگونی مسلحانه بورژوازی و سخنگویان روحانی آن و همچنین پادشاهی، اشرافیت فئودال و امپریالیست‌های انگلیسی را خواستار شده بود. استدلال بیانیه دوم به قلم حیدرخان… این بود که ایران بیشتر به سوی انقلاب ملی در حرکت است تا انقلاب سوسیالیستی.

 

حاضران در کنگره علاوه بر امور تشکیلاتی، درباره دو نظر مطرح شده از سوی حیدرعمواوغلی و سلطان‌زاده درباره شرایط ایران به بحث و بررسی پرداختند: «براساس نظر سلطان‌زاده، ایران انقلاب بورژوازی را تکمیل کرده بود و اکنون برای انقلاب کارگری ـ دهقانی آمادگی داشت. نویسنده بیانیه با اعتقاد به اینکه انقلاب سوسیالیستی نزدیک است، تقسیم فوری اراضی، تشکیل اتحادیه‌های صنفی، سرنگونی مسلحانه بورژوازی و سخنگویان روحانی آن و همچنین پادشاهی، اشرافیت فئودال و امپریالیست‌های انگلیسی را خواستار شده بود. استدلال بیانیه دوم به قلم حیدرخان… این بود که ایران بیشتر به سوی انقلاب ملی در حرکت است تا انقلاب سوسیالیستی. نویسنده بر این باور بود که بنا به شواهد، اقتصاد کشور هنوز ماقبل سرمایه‌داری است… نتیجه‌گیری بیانیه این بود که رهبری همه طبقات ناراضی به‌ویژه دهقانان، خرده‌بورژوازی و لمپن پرولتاریا علیه امپریالیسم خارجی و دست‌نشاندگانش، وظیفه فوری و ضروری فرقه کمونیست است.»(آبراهامیان، ۱۳۷۷، ص۱۴۴)

کنگره بعد از بحث و جدلهای فراوان، سرانجام نظرات سلطان‌زاده را پذیرفت و بر مبنای آن به تدوین برنامه پرداخت. غلبه دیدگاه سلطان‌زاده که معتقد به انجام انقلاب کمونیستی در ایران بود، برای حزب کمونیست نتایج بدی به بار آورد. اولین نتیجه چنین دیدگاه اشتباهی در تحلیل شرایط ایران، در خصوص جنبش جنگل به بار نشست. پس از آغاز جنبش در گیلان به رهبری میرزا کوچک‌خان جنگلی، کمونیست‌ها و اعضای حزب عدالت به استقبال آن رفتند و با جنگلی‌ها به همکاری پرداختند. میرزا که خود نسبت به انقلاب بلشویکی و شخص لنین خوش‌بینی داشت، از همکاری آنها استقبال کرد. همکاری کمونیست‌ها با جنگلی‌ها به اتحاد میان آنها و سرانجام در اوایل خرداد ۱۲۹۹ به تشکیل «جمهوری سوسیالیستی گیلان» منجر شد. اما به ‌رغم خوش‌بینی میرزا به بلشویک‌ها و پیشرفت‌هایی که جنبش در گیلان به دست آورد، تحلیل غلط حزب کمونیست از شرایط و تندروی‌هایشان، زمینه جدایی میرزا و آنها را رقم زد و سرانجام نیز به شکست نهایی میرزا و جنگلی‌ها انجامید.

طبری در باره خطای کمونیست‌ها در برخورد با میرزا و جنبش گیلان می‌نویسد: «پیداست که حزب کمونیست ایران از همان آغاز نتوانست ویژگی‌های جامعه ایران را دریابد و گاه با انطباق قالبی تجارب انقلابی روسیه، چه در جریان انقلاب گیلان و چه پس از آن دچار برخی اشتباهات و گاه اشتباهات جدی شد. این اشتباهات تصادفی نبود و دارای پایه استدلال و به اصطلاح اساس‌مندی تئوریک بود… براساس همین تز بود که حزب کمونیست ایران در آغاز جنبش گیلان… مرتکب تندروی‌هایی شد… تز سلطان‌زاده در مورد اینکه انقلاب ایران باید خصلت “کاملا کمونیستی” خود را حفظ کند، تنها به این دلیل که جنبش در کشور ما سابقه ده‌ساله داشته است، حاکی از عدم توجه به درجه نضج عینی جامعه ماست.» (طبری، ۱۳۶۰، ص۲۷۰ـ۲۷۱)

همین اساس غلط تحلیلی موجب شد تا حزب در برخورد با رضاخان نیز مرتکب اشتباه شود و در سالهای اول برآمدنش، به حمایت از وی و کودتای سوم اسفند بپردازد! طبری حمایت کمونیست‌ها از رضاخان را: «مسأله بغرنج تشخیص ماهیت طبقاتی و اجتماعی حکومت رضاخان» عنوان کرده است و موضع حزب در قبال شخص وی را «خوش‌بینی موقت دوران اولیه» توضیح می‌دهد.(طبری، منبع فوق، ص۲۷۳) اما همچنان‌که خود وی نیز می‌گوید، علت این اشتباهات تحلیلی را باید در اساس‌مندی تئوریک دانست. کمونیست‌ها با همین تحلیل در قبال قیام کلنل پسیان نیز موضع‌گیری غلطی داشتند. در این باره کامبخش می‌نویسد: «بسیاری از آزادیخواهان و حتی اعضای حزب کمونیست باور داشتند که جنبش کلنل از جانب انگلیسی‌ها تقویت می‌شود…. کنگره دوم… به تهمت‌های ناجوانمردانه… پاسخ داد.» (کامبخش، ۱۳۵۷، ص۴۴)

اما جدای از دو مسأله فوق، در این دوران حزب کمونیست در داخل ایران فعالیت‌های دیگری را نیز در دستور کار خود داشت؛ از جمله تبلیغ اندیشه‌های مارکسیستی از طریق نشریات و جمعیت‌های وابسته به خود، تشکیل کلاس‌های آموزشی و نیز سازماندهی و تشکل کارگران و راه‌اندازی اعتصابات.

در سال ۱۳۰۰ش روزنامه حقیقت به مدیریت سیدمحمد دهگان شروع به انتشار کرد. شعار این روزنامه، «رنجبر روی زمین اتحاد» بود. چندی بعد «حقیقت» توقیف شد و روزنامه «کار» جایگزینش شد. روزنامه‌های «پیکان»، «خلق» و «جرقه»، سه نشریه دیگری بود که در این دوران در اختیار حزب قرار گرفت و به تبلیغ مارکسیسم و دیدگاه‌های حزب اقدام کرد. به جز این نشریات که در تهران منتشر می‌شد، می‌توان به نشریات «نصیحت» قزوین و «پیک» رشت اشاره کرد. علاوه بر اینها، حزب با نفوذ در جمعیت‌های فرهنگی و هنری و فعالیت در داخل آنها، به جذب و آموزش نیرو پرداخت. «جمعیت فرهخت» در انزلی، «جمعیت فرهنگ» رشت و «انجمن پرورش» قزوین، «جمعیت پیک نسوان» رشت و «بیداری زنان» در تهران، از جمله این جمعیت‌ها بودند. به نوشته کامبخش: «در برخی شهرها صرف نظر از سازمان‌های سیاسی، چنین جمعیت‌هایی نیز به وجود آمده بود…عده زیادی از بهترین روشنفکران صرف نظر از عقاید سیاسی، در آنها شرکت می‌کردند. حزب درون این جمعیت‌ها کار می‌کرد و پاره‌ای از آنها با دخالت غیرمستقیم حزب تشکیل شدند.» (کامبخش، منبع پیشین، ص۳۰)

بعد از شکست جنبش جنگل، کمیته مرکزی حزب به تهران منتقل شد و در همان حال تغییراتی جدی در خط مشی آن ایجاد شد و خط‌مشی مبارزه انقلابی جای خود را به خط‌مشی آگاهی‌بخش و کار سیاسی داد. آبراهامیان با استناد به گزارش‌های وابسته نظامی بریتانیا در ایران در این باره می‌نویسد: «پس از سرکوب جمهوری سوسیالیستی گیلان، فرقه کمونیست بسیار متحول شد. کانون‌های فعالیت خود را از شمال به نواحی مرکزی به‌ویژه تهران منتقل کرد. شورش‌های ایالتی را تقبیح و دولت را تشویق کرد که حکومت مرکزی را تقویت کند. همچنین از شعار قیام مسلحانه روی برگردانده بود و با اتخاذ برنامه معتدل‌تر حیدرخان برای دمکراتیزه کردن بورژوازی، یکپارچه کردن کشور در مقابل امپریالیسم انگلیس، استحکام سازمان حزبی و تشکیل اتحادیه‌های کارگری قدرتمند در سرتاسر کشور تلاش می‌کرد.» (آبراهامیان، ۱۳۷۷، ص۱۶۰-۱۶۱)

علاوه بر آن در این دوره، حزب کمونیست ارتباط نزدیکی را با حزب سوسیالیست که به رهبری سلیمان‌میرزا اسکندری تشکیل شده بود، برقرارکرد و به کمک این حزب، «شورای متحده کارگران» را در سال ۱۳۰۰ش تأسیس کرد. بعد از برکناری سیدضیاءالدین طباطبایی، احزاب فعالیت خود را از سر گرفتند. در این دوران علاوه بر حزب عدالت، چند حزب جدید دیگر نیز در صحنه سیاسی ایران پدید آمدند؛ از جمله آنها یکی هم حزب سوسیالیست یا اجتماعیون بود که به رهبری سلیمان‌میرزا تأسیس شده بود. حزب سوسیالیست از جمله پایگاه‌های حزب کمونیست ایران به شمار می‌رفت. به عبارت دیگر حزب کمونیست در داخل حزب سوسیالیست دارای فراکسیون متشکلی بود و به نوشته عبدالصمد کامبخش، حزب کمونیست تأثیر زیادی در کارهای سازمانی و اتخاذ روش سیاسی حزب سوسیالیست داشت.(کامبخش، ۱۳۵۷، ص۳۱) فعالیت حزب سوسیالیست علنی بود. بهار می‌نویسد: «در این بین حزب جدیدی از مؤتلفین قصر شیرین، یعنی دموکرات و اعتدال قدیم در تهران موجود شد و اسم خود را “سوسیالیست” نهاد. انقلابی‌های قدیم و اعتدالی‌های پیشین با هم گرد آمدند و جوانانی متجدد نیز با آنها یکی شدند و این حزب تقریبا جای دموکرات قدیم را گرفت؛ زیرا دموکرات قدیم به دست خودش خفه شده و دفن شده بود.» (بهار، ۱۳۷۱، ج۲، ص۲۱)

حزب سوسیالیست در مجلس چهارم مشروطه فراکسیون اقلیت مجلس را شکل داد؛ ولی منشأ اثر خاصی در تحولات کشور نشد. به عقیده بهار دلیل این امر آن بود که: «دوباره دو حزب قدیم و دموکرات و اعتدال پیدا شد، ولی این دفعه طبیعی نبود؛ زیرا انقلاب این دو حزب را به وجود نیاورده بود، بلکه انقلاب روسیه موجب تغییر عقیده عده‌ای از حزب بازان قدیم شده بود.» (بهار، پیشین، ص۲۴) بهار مرامنامه و سیاست‌های حزب سوسیالیست را نزدیک و متأثر از سیاست روسیه شوروی دانسته است.

علاوه بر این دو در این زمان جمعیتی تحت عنوان «اصلاح‌طلبان» در مجلس چهارم شکل گرفت و به فعالیت پرداخت: «کمیسیونی از مرحوم مدرس، آشتیانی، مرحوم سردار معظم خراسانی(تیمورتاش)، مرحوم نصیرالسلطنه اسفندیاری و مرحوم نصرت‌الدوله فیروز تشکیل شد و هسته جمعیت اصلاح‌طلبان در این انجمن و پس از بیرون رفتن مرحوم نصیرالسلطنه بسته شد.» (بهار، همان منبع، صص۱۲۰ـ ۱۱۹) احزاب دیگری نیز در این دوران شکل گرفت که از جمله آنها حزب رادیکال به رهبری علی‌اکبر داور بود.

 

دوران پهلوی:

مجلس مؤسسان در ۲۲ آذر ۱۳۰۴ رأی به تأسیس سلسله پهلوی داد. در این دوره پهلوی از نظر آزادی سیاسی و فعالیت احزاب و گروه‌های سیاسی شاهد پنج دوره هستیم: ۱۳۰۴ـ۱۳۲۰، ۱۳۲۰ـ۱۳۳۲، ۱۳۳۲ـ۱۳۳۹،۱۳۳۹ـ۱۳۴۲و ۱۳۴۲ـ۱۳۵۷ش.

 

الف)۱۳۰۴ـ۱۳۲۰ش

رضاشاه پهلوی در راه رسیدن به تخت سلطنت از همکاری و همراهی احزاب و گروه‌های سیاسی بسیار سود جست. به اعتقاد پژوهشگران، احزاب یکی از سه رکن برکشیدن رضاخان سردار سپه به پادشاهی بودند (جان فوران، ۱۳۷۷، ص۳۰۷ وآبراهامیان، ۱۳۷۷، ص۱۶۷) ولی با این همه، رضاشاه پس از به قدرت رسیدن از همان ابتدای حکومت به مقابله با آنها برخاست. طی سالهای ۱۳۰۴ تا ۱۳۰۶ش به دنبال دستگیری‌های وسیع رهبر آن سیاسی همچون سیدحسن مدرس و ممنوعیت فعالیت حزب اصلاح‌طلبان، انحلال حزب سوسیالیست و سرکوبی حزب کمونیست (آبراهامیان، همان منبع، ص۱۷۳) حزب تجدد که وزیر دربار، رئیس مجلس وزیر عدلیه رضاشاه از رهبران آن بودند نیز منحل اعلام شد. حزب تجدد که در سال ۱۳۰۶ش به «حزب ایران نو» تغییر نام یافته بود (آبراهامیان ۱۷۳پیشین، همان صفحه؛ اتابکی، ۱۳۸۵ -) تنها سه ماه دوام آورد و گرچه شاخه پارلمانی آن به نام «ترقی» تا سال ۱۳۱۱ش پابرجا بود، ولی فعالیت آن در همان سال ۱۳۰۶ش ممنوع شد (اتابکی، ۱۳۸۵، ص۹۹).

به اعتقاد یک ناظر خارجی قصد رضاشاه و اطرافیانش از تشکیل حزب ایران نو عبارت بود از: «نخست ایجاد یک حزب نیرومند شاه به قصد تشکیل یک اکثریت منضبط در مجلس و تضمین اینکه بشود طرحهای اصلاحی رادیکال را تصویب و قانونی کرد و دوم بسیج و سازماندهی افسران ارتش، کارگزاران و برخی عناصر گسترده‌تر جامعه در پشت سر شاه از راه عضوگیری در مقیاس گسترده‌تر»(اتابکی، ۱۳۸۵، ص۹۶؛ تیمورتاش، ۱۳۷۷، ص۲۳۸) رضاشاه که به نقش و کارکرد احزاب آشنا بود، برای حذف حزب مطیع ایران نو نیز از یک حزب خودساخته دیگر به نام «حزب ضد اجنبی‌ها» سود جست: «رضاشاه… به رئیس پلیسش دستور داد اداره حزب دیگری موسوم به ضد اجنبی‌ها را…برعهده بگیرد… سپس در حالی که احزاب رقیب با هم درگیر بودند و در کارهای هم وقفه ایجاد می‌کردند… دستور انحلال ضد اجنبی‌ها را صادر کرد و سپس کارمندان دولتی را از عضویت در هر حزبی از جمله ایران‌ نو منع کرد.» (اتابکی، ۱۳۸۵، ص۹۹) از آن پس تا پایان دوره رضاشاه هیچ حزب و گروه دیگری در صحنه سیاسی ایران نتوانست به صورت قانونی و آزاد فعالیت کند؛ چرا که به قول نویسنده «تهران‌دموکرات»: «در زمان رضاشاه هر کس واژه حزب را به زبان می‌آورد، احتمال زندانی‌شدن خود را هم در نظر می‌گرفت» (مستوفی، تهران دمکرات، ص۳۲، به نقل از آبراهامیان، ۱۳۷۷، ص۲۳۰)

با انحلال و توقیف احزاب و بازداشت و زندانی شدن فعالان سیاسی، تنها گروه باقی مانده در میان احزاب و سازمان‌های سیاسی حزب کمونیست ایران بود که علی‌رغم دید مثبت اولیه درباره روی کارآمدن رضاشاه، با مشاهده اقدامات وی، به مخالفت و فعالیت‌های مخفی علیه وی روی آورد. این حزب در کنگره دوم خود در شهر روستوف که در سال ۱۳۰۶ برگزار شد و به کنگره ارومیه مشهور شد، (طبری، ۱۳۶۶، ص۱۷) لزوم تغییر مشی در مقابل رژیم پهلوی را مورد تأکید قرار داد و اعلام کرد: «حزب کمونیست باید با همه وسایل پرده از روی جنایات مزدوران و عمال شاه بردارد.» (کامبخش، ۱۳۵۷، ص۴۴)

رژیم هم در ادامه سیاست‌های ضد حزبی خود سرسخت‌تر از پیش تعقیب و بازداشت اعضای حزب کمونیست و همچنین اعضای اتحادیه‌های کارگری را که عموما پیوسته و یا وابسته به حزب کمونیست بودند، پی گرفت و از سال ۱۳۰۶ تا ۱۳۱۲ بیش از صد وپنجاه تن از فعالان و سازمان دهندگان تشکل‌های کارگری را بازداشت و روانه زندان‌ها کرد. (آبراهامیان، ص ۱۸۳) بازداشت‌های گسترده و اختناق حاکم بر کشور چنان وسیع بود که این تنها حزب باقی‌مانده را دچار بحران جدی ساخت و حزب کمونیست نتوانست کنگره سوم خود را حتی در خفا نیز برگزار کند. (آوانسیان، ۱۳۶۹، ص۴۳)

در سال ۱۳۱۰ با تصویب «قانون مجازات مقدمین علیه امنیت و استقلال کشور، «مبارزه با احزاب و گروه‌های سیاسی شدت بیشتر و ظاهر قانونی یافت. تصویب این قانون در ۲۲ خرداد ۱۳۱۰ در مجلس شورای ملی برخورد سرکوب احزاب را صورت قانونی داد و موجب شد تا شهریور ۱۳۲۰ وسقوط رضاشاه هیچ تشکل دیگری در کشور شکل نگیرد.

در ماده اول آن قانون آمده بود: «مرتکبین هر یک از جرمهای ذیل به حبس مجرد از سه تا ده سال محکوم خواهند شد:۱ـ هر کس در ایران به هر اسم و یا به هر عنوان دسته یا جمعیت یا شعبه جمعیتی تشکیل دهد و یا اداره نماید که مرام یا رویه آن ضدیت با سلطنت مشروطه ایران و یا رویه و یا مرام آن اشتراکی است و یا عضو دسته یا جمعیت یا شعبه جمعیتی شود که با یکی از مرام یا رویه‌های مزبور در ایران تشکیل شده باشد.» این قانون که با بازداشت فعالان سیاسی و به زندان افکندن آنها همراه بود، موجب شد که در مدت ده سال هیچ سازمان یا حزب یا تشکل صنفی در ایران امکان تأسیس و فعالیت پیدا نکند.

در فاصله تصویب این قانون تا سقوط رضاشاه، تنها خبر از تشکیل سه گروه به ما رسیده است. مهمتر از همه آنها گروهی بود که بعدها به «گروه ۵۳ نفر» معروف شد. مؤسس این گروه دکتر تقی ارانی بود که پس از بنیان گذاری آن وانتشار نشریه تئوریک «دنیا» عده‌ای از روشنفکران متمایل به چپ را به خود جذب کرد (انور خامه‌ای، ۱۳۶۲، ص۸۱). وی سپس به قصد تشکیل حزب کمونیست به اروپا سفر کرد وبا مقامات کمینترن [کمونیسم بین‌الملل] ارتباط برقرار کرد. (خامه‌ای، همان؛ ایرج اسکندری، ۱۳۶۶، ص۴۴) وی در این راستا با دو نفر دیگر یعنی عبدالصمد کامبخش و فردی به نام کامران مرتبط شد؛ ولی تلاش‌های گروه ارانی در سال ۱۳۱۶ به دنبال دستگیری یکی از اعضای گروه و سپس پنجاه ودو نفر دیگر و از جمله خود ارانی، بی‌نتیجه ماند. ارانی و همفکرانش به حبسهای از سه تا ده سال محکوم و روانه زندان شدند. تقی ارانی در زندان درگذشت. بعد از بازداشت ارانی و سایرین، معدود اعضای گروه همچون عزت‌الله سیامک که از بازداشت رسته بودند، نیز فعالیت خاصی نکردند و تنها نظاره‌گر اختناق ماندند.

جمع دیگری که با اهداف سیاسی و به صورت مخفی در این دوره شکل گرفت، گروهی بود که به نام رهبرش محسن جهانسوزی نامیده شد. این گروه در درون ارتش شکل گرفت و حکومت اعلام کرد که آنها قصد ترور رضاشاه را داشته‌اند. اعضای این گروه پیش از اقدام به عمل، شناسایی شدند و به زندان افتادند. ستوان محسن جهانسوزی نیز در ۲۲ اسفند ۱۳۱۸ تیرباران شد. دیگر اعضای این گروه بعد از سوم شهریور ۱۳۲۰ از زندان آزاد شدند.

یک حزب دیگر نیز در اواخر این دوران به نام «حزب برادران» در شیراز شکل گرفت. مؤسس این حزب، سید نورالدین شیرازی روحانی اهل آن دیار بود؛ اما گزارشی از فعالیت آن در این دوران در دست نیست. عمده فعالیت این حزب که تا اواخر دهه ۱۳۳۰ دوام یافت، در دوران ملی شدن صنعت نفت و پس از کودتای ۲۸مرداد بود که به مخالفت با حکومت دکتر مصدق و طرفداری از دربار اختصاص داشت. (طیرانی، ۱۳۷۶، ج۱، ص۳۱۵)

بدین سان هنگامی که رضاشاه در شهریور ۱۳۲۰ مجبور به کناره‌گیری از سلطنت و خروج از کشور شد، هیچ حزب و سازمان سیاسی اعم از موافق ومخالف در کشور وجود نداشت.

 

ب)۱۳۲۰ـ۱۳۳۲

پس از اشغال ایران در سوم شهریور ۱۳۲۰ به دست نیروهای اشغالگر شوروی و بریتانیا و پس از مدتی آمریکا، رضاشاه سلطنت را به فرزند ۲۱ساله خود سپرد. روی کارآمدن جوانی که نه تجربه پدرش را داشت و نه قاطعیت او را به ارث برده بود، همراه با حضور نیروهای بیگانه موجب پدید آمدن خلأ قدرت در کشور شد. یکی از تبعات این وضعیت، پیدایش آزادی‌های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی در کشور بود. در این فضای جدید که تا سال ۱۳۳۲ ادامه یافت، صدها گروه، حزب، سازمان و جمعیت تأسیس و به فعالیت پرداختند.

نخستین حزبی که بعد از شهریور ۱۳۲۰ تشکیل شد، «حزب توده ایران» بود که مؤسسانش به طور عمده از اعضای گروه ۵۳ نفر بودند. به گفته یکی از مؤسسان: «با نوشین و بعضی رفقای دیگر که از زندان آزاد شده بودند، مانند رادمنش و غیره صحبت کرده بودم که از حالا بیایید یک چیزی تهیه و درست کنیم»(اسکندری، ۱۳۶۶، ص۱۰۹) این گفتگوها چنان با سرعت انجام گرفت که قبل از آزادی همه زندانیان، نخستین جلسه با حضور تعدادی از زندانیان آزاد شده و چند تن دیگر در هفتم مهر۱۳۲۰ در منزل سلیمان‌میرزا اسکندری تشکیل و تأسیس حزب اعلام شد.

 

کمی بعد از آن «حزب عدالت» توسط جمال امامی، علی دشتی و ابراهیم خواجه‌نوری در پاییز همان سال اعلام موجودیت کرد.

 

ادامه دارد

۳- دوران پهلوی

منبع: روزنامه اطلاعات

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: