اخبار

نتیجه جستجو برای

آخر هم معلوم نشد که تار را از دوستش گرفته یا خودش خریده بود. ‍هرچه بود که او شب‌های زیادی برای خودش دور از چشم پدر تار می‌زد و شعرهای حافظ و مولانا را هم زیر لب زمزمه می‌کرد.

( ادامه مطلب )

چندروز پیش برف سنگینی باریده بود و هوایِ قزوین به شدت سرد بود. سربازان در راه که می‌رفتند و از سپیدیِ زمین که می‌گذشتند، ردپایی از خودشان برای دیگران می‌گذاشتند. فرمانده آن‌ها مردی قد بلند و بینی‌عقابی بود که زخمی به زیر ابرو داشت و بی‌خبر از شاه به سمت پایتخت حرکت کرده بود.

( ادامه مطلب )

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: