ایدئالیسم آلمانی، بنا به رأی بسیاری از صاحبنظران، با انتشار «نقد عقل محضِ» کانت در 1781 آغاز شد و با مرگ هگل در 1831، پنجاه سال پس از طبع و نشر «نقد عقل محض»، به تمامیتش رسید. اما نباید فراموش کرد که این ایدئالیسم سخت وامدار فلسفه دکارت و دکارتیان است، به این معنا که اصل و ریشه ایدئالیسم در تفکر بدیع و دورانساز دکارت در قرن هفدهم و در «کوگیتو» (من میاندیشم) اوست.
میتوان گفت ایدئالیسم مهمترین جریان فلسفی تاریخ بوده است و درعینحال همیشه مورد انتقاد شدید مخالفان: چگونه در این مکتب فکری اصل واقعیت یا وجود ماده، شر و ازاینقبیل مسائل بهراحتی کنار گذاشته میشود؟ بهراستی چرا جریانی به این اندازه متفاوت از جهان واقعی، قویترین نحلۀ فلسفی و کلامی و عقیدتی بوده است؟ آیا انسان از اساس جهان را نمیبیند یا نمیخواهد ببیند؟
«در وادیِ فلسفههای بزرگ شاید هگل تنها کسی است که آدمی اغلب به معنای واقعیِ کلمه نمیداند و نمیتواند موجز تصمیم بگیرد که [نزد او] سخن حقیقتا بر سرِ چیست…» (Adorno 1974: 84). این جملهی تأمّل برانگیزِ آدورنو، ای بسا حرفِ دلِ کسانِ بسیاری باشد که با وجودِ تلاشِ فراوان برای راه یافتن به فلسفهی هگل از رهگذرِ آثارِ او، گهگاه به گونهای استیصال رسیدهاند. در بابِ دشواریِ آثارِ هگل بسیار گفتهاند و شنیدهایم. لیکن کمتر به این موضوع پرداخته شده است که این دشواری و نمودهای آن – خاصّه برای خوانندهی فارسیزبان – دقیقاً در کجاست و چه چیزیست که خواندنِ این آثار را اینچنین دشوار میکند.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید