1392/12/4 ۰۸:۱۵
اشاره: مرحوم ملكالشعراي بهار در نامه به مجتبي مينوي (به تاريخ15آوريل 1948) كه در آن زمان در راديو لندن برنامه داشت، مطالبي را مطرح ميكند كه هنوز شنيدني و پندآموز است.
دوست عزيز
... همه روزه از راديو لندن و استماع فرمايشات شما لذت ميبرم... من معتقدم جناب عالي از قول خودتان يا به عنوان نقل از نامة يکي از دوستانتان، قدري از پستي و دنائت و رکاکت ادبيات تازة تهران که مظفر فيروز و غيره از آن ترويج نمودهاند و به نام «تقليد از ادبيات و موسيقي ملي» و کوچهباغي و آواز بيعاريهاي تهران و تصنيف رکيک دنبالهاش آن را در راديو تهران ميزنند و ميخوانند و به راديوي لندن هم سرايت کرده است و دليل بيّني برپستي ادبيات ملي ماست، انتقاد کنيد. اين الفاظ رکيک و پست و آهنگهاي وحشيانه و مضامين بيادبانه و خلاف عفت و نجابت و بيمزه را به باد مذمت بگيريد و بفهمانيد که ادبيات ملي ما اينها نيست. اينها ادبيات جديد عصر پهلوي است. قبل از پهلوي و حتي قبل از مشروطه، تصنيفهاي عاميانة ما بسي بهتر از اينها بوده است. تصنيف مرحوم شيدا که ورد زبان زن و مرد تهران بود، به مراتب از اشعار ادباي توده، فصيحتر و زيباتر بود؛ فيالمثل:
حلقة زلف کجت با قمر قرينه تا قمر در عقربه، حال ما همينه
يا تصنيف شيدا که با اين بيت آغاز ميشد:
مکن اي دوست مکن اين همه بيداد مکن
مبر از ياد مرا، وز دگران ياد مکن
يا تصنيف مرحوم عارف يا تصنيفهاي بهار وغيره که آن همه شور وطندوستي در ايرانيان ايجاد کرده بود و همه کس ـ حتي جهودها و ارمنيها هم ـ آنها را با شوق و شعف ميخواندند و لذت ميبردند؛ مثل: «از خون جوانان وطن لاله دميده» يا «ننگ آن خانه که مهمان ز سر خوان برود»يا:
گر رقيب آيد برِ دلبر من جوشد از غيرت، دل اندر بر من
يا:
مرغ سحر ناله سر کن داغ مرا تازهتر کن
چه عيبي داشت که «يکي يک پوله خروس» يا «زالکه زالزالکه/ رستم زال زال زالکه» را در صفحهها و راديوها بخوانند و از شما طلب کنند. شما هم دل ملت را به دست بياوريد و آنها را بنوازيد؟!
حضرت مينوي! مثل و اصل «ديه بر عاقله»، اصل درستي است. اگر ما مردم را به حال خود واگذاريم، رفتهرفته به اصل اقدم برميگردند و زنجيرهاي تربيت ديرين را ميگسلند و به وحشيگري زمان ديرين، نيل ميکنند. بايد آنها را به زنجير محکم مصلحت بست و مهار آنها را به سوي نوع اصلح کشيد تا نگريزند. واي به ملتي که عنان آنها را به گردنشان بيندازند! خاصه ملتي بيتربيت و لاقيد که خدا ميداند چه از آزادي آنها نشأت خواهد کرد. ابنبطوطه ميگويد: در شهر چين (که گويا شهر کانتون بوده است) مطربان شب اين شعر را مينواختند:
تا دل به مهرت دادهام، در بحر هجر افتادهام
چون در نماز اِستادهام، گويي به محراب اندري
اين مطرب دورهگرد که پاتاوهاش در چين باز شده بود، در آن روزگار، اين شعر را ميخوانده است. روستائيان ايران هماکنون سرودههائي به بحر هزج مسدّس دارند که انسان را غرق در لذت ميکند؛ مثلا ميگويد:
سرم درد ميکند صندل بياريد حکيم از ملک اسکندر بياريد
حکيم از ملک اسکندر نميخوام عرق از چهرة دلبر بياريد
درختي سَوز بيدُم کنج بيشه تراشيدند مرا با ضرب تيشه
تراشيدند مرا غليون بسازند که آتش ور سرم باشد هميشه
پس آن قديم و اين جديد. آن شهري، اين صحرائي،چنين بودهاند. آخر اين زالزالک و شاتوت از کجا پيدا شد؟ اينجاست که مردم بدبين ميگويند: بر پدر استعمار لعنت که اين آتش هم از گور آنهاست که اين مهملات را ترغيب ميکنند!
آقاي مينوي! پيرارسال، دعوتي از طرف «انجمن ادبي روابط ايران و شوروي» از نويسندگان و شاعران ايران شد؛ من بيچاره هم چون وزير فرهنگ بودم، ناچار بودم پيشنهاد آقاي مستشار الدوله را که رئيس انجمن بود، پذيرفته آن را اداره کنم. خطابة من و اشعار رفقاي ما در بين شعرها و اسلوب مکتب جديد توده که شعر بيوزن و قافيه را ترويج ميکرد، مستهلک گرديد و شعر نيما و رواهيچ و جواهري، ماهارا زير گذاشت و حتي اجازه ندادند که آقاي حميدي شاعر جوان قصيدة انتقاديه از نيما را که خود نيما هم حرفي نداشت که خوانده شود، بخواند و به من اعتراض کردند که اگر بخواند، ما از جلسه خارج ميشويم و بيچاره از وسط قصيده، ترک خواندن کرد. حالا نوبت شماست که شعرهاي شاتوت و غيره را که ساخته و پرداختة طرف مقابل آنهاست، ترويج کنيد!
آقاي مينوي! شما را به خدا قدري مراقبت زيادتر کنيد . ما از شما توقعات زيادي داريم. ادبيات در مخاطره است. آن را حفظ کنيد.
باقي قربانت، م. بهار
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید