1394/6/28 ۰۹:۱۹
کتاب دیگری از مجموعه «تاریخ شفاهی ادبیات معاصر ایران» راهی بازار کتاب شد. محمدهاشم اکبریانی - دبیر این مجموعه - با اعلام این خبرگفت: کتاب سیمین بهبهانی سیزدهمین کتاب از کتابهای مجموعه تاریخ شفاهی است که به تازگی مجوز انتشار گرفته و به چاپ رسیده است.
سیمین بهبهانی
محمود فاضلی: دبیر مجموعه تاریخ شفاهی ادبیات معاصر ایران اعتقاد دارد ضبط و ثبت زندگی شخصیتهای ادبی کشور در حوزههای شعر، داستان نقد و ترجمه از ضرورتهایی است که نباید از آن غافل ماند و عدم توجه به تاریخ شفاهی باعث خواهد شد منبعی مهم و قابل اتکا از دست برود و آیندگان در تحلیل و تحقیق ادبیات معاصر امروز با مشکل روبرو شوند. شیوه کار در این مجموعه، گفتگو است. اگر شخصیتی در قید حیات بود، گفتگو صرفا با وی (نه اطرافیان) انجام شده است و اگر شخصیت مورد نظر چشم از جهان فروبسته بود گفتگو با اعضای خانواده، دوستان و همکاران وی انجام گرفت. هدف از این طرح ارائه گزارشی از زندگی خصوصی، اجتماعی، حرفهای شخصیتهاست تا منبعی برای تحقیقات جامعه شناسی و روان شناسی فراهم آید. در این مجموعه تحلیل و نقد مورد نظر نبوده است. چارچوب اصلی طرح، پرداختن به دورههای مختلف زندگی فرد و بیان فعالیتهای ادبی، سیاسی و فرهنگی وی بوده است. بیتردید تحلیل آثار یک نویسنده و نیز تحقیق درباره جامعه و شرایط ادبی نیازمند چنین اطلاعاتی است. بر این اساس 250 پرسش محوری از سوی دبیر مجموعه تهیه و در اختیار اعضای گروه قرار گرفت. طبیعی است این پرسشهای محوری با توجه به زندگی هر فرد، نیازمند پرسشهای جزئیتری بود که توسط گفتگو کننده مطرح میشد.
گفتگو با سیمین بهبهانی به دلیل کهولت سن و به دنبال آن بیماری باعث شد شش جلسه گفتگو در پنج سال انجام شود و خستگی و بیماری مانع از اتمام کار میشد. گفتگو با وی به مانند بسیاری از گفتگوها با تاریخ تولد، محل تولد و مسائل خانوادگی آغاز شده است که وی از همان ابتدا با نقل خاطرهای از پرسشی برای سن وی به روز دستگیری وی و عروسش و انتقال به کمیته (خیابان) وزرا اشاره میکند، میگوید«حاجی آن جا، رو به منشی میگوید«این شصت سالشه؟ وقتی میگوئید شلاق بخوره! می گه شصت سال. وقتی میگن شوهر بکن می گه شانزده سال. تاریخ تولد من 1306 است. در محله همت آباد و در یک خانواده مرفه اصیل و شجره دار متولد شدهام. در خانه ما محفل شعر و اینها بود. پدرم روزنامه نویس بود، مادرم روزنامه نویس بود. هر دونفرشان روزنامه داشتند و خانه ما دائما محل تردد نویسندهها، شاعران و استادان بود.
بهبهانی 9 ساله بود که شاهد مرگ یکی از فرزندان خانه خود بود، آنرا خاطره تلخ دوران کودکی خود میداند: «من شاهد مرگ آن کوچکتره بودم. یکی از خاطرات تلخ زدگی من، مرگ همان بچه است. آن بچه، شبی که صبحش مرد، آمد بغل من خوابید و پرپر میزد، ناراحت بود و صبح تا آمدن دکتر مرده بود». بهبهانی در این بخش از مادرش به عنوان فردی که تاثیر زیادی بر وی داشت نام میبرد «مادر من زن خیلی معروفی بود در زمان خودش. هم شاعر بود، هم نویسنده بود، هم روزنامه نویس. دبیر بود. زبان فرانسه و انگلیسی را خیلی خوب میدانست. زن تقریبا اعجوبهای بود. یک زن کاملا روشنفکر. من هم شاید هرچه دارم از تاثیر تربیت او دارم. از لحاظ مذهب هم مادر من فوق العاده مذهبی بود با این که اولین زنی بود که حجابش را برداشت. حجاب نداشت ولی اصول مذهبی را اجرا میکرد. یعنی نمازش هیچگاه ترک نمیشد. از لحاظ روشنفکری هم خیلی ذهن بازی داشت.
وی از پدرش نیز چنین یاد کرده است«مقالات پدرم غالبا خیلی برد داشت. در میان مردم یعنی هرچه مینوشت خیلی طرفدار داشت. به مناسبت بعضی از (کارها) غالبا زندان بود یا تبعید و اصلا جداییاش از مادر من به همین سبب بود. چون مادرم پانزده روز عروس بوده که پدرم را تبعید میکنند به کرمانشاه». وی دوره مدرسه خود را چنین بازگو کرده است«تمام دوارن دبستان را در پنج سال خواندم. یعنی از پنج سالگی خواندم. من کلاس چهارم و پنجم را با هم خواندم.... مجبور شدم دیپلم فنی بگیرم. یعنی تحصیلاتم تا همین جا ماند. بقیه تحصیل را در خانه شوهرم ادامه دادم. یعنی بعد از اینکه دو تا بچه داشتم تازه شروع کردم به درس خواندن و بعد رفتم دانشکده حقوق. بعد لیسانس حقوق قضایی گرفتم و این مربوط به موقعی بود که شاعر معروفی شده بودم.
سیمین بهبهانی اولین جلسات شعر که در خانه آنها شکل گرفته بود، چنین به خاطر میآورد«از چهارده سالگی حضور پیدا میکردم در آنجا، شعر میخواندم، حتی با شهریار خیلی اخت بودم. مثل بچهاش مرا میدانست تا همین زمان مرگش. در این جلسات من با شهریار، سعید نفیسی، ملک الشعرا بهار و این تیپ شعرا آشنا شدم و آنها مرا خیلی تشویق میکردند. مثل حالا نبود که بچهها خودشان استاد باشند و احتیاج نداشته باشند به استاد. حرفهای آنها را گوش میکردم. مثلا اگر قافیهای را نمیتوانستم از آب در بیاورم یا عیبی در شعرم بود به من یاد میدادند و من گوش میکردم و برای آنها احترام قائل بودم. همه شان را دوست دارم. هرچه دارم از تربیت استادانی است که روی من نفوذ داشتند و از برکت مادر فرهیختهای است که داشتم و از برکت خانهای است که مرکز تجمع ادب بود».
بهبهانی که پس از ازدواج فعالیت سیاسی خود را کنار میگذارد دلایل این اقدام را در خاطراتش چنین توضیح میدهد «تا هنگام شکست مصدق پایبند عقائد مارکسیستی بودم و هرجا که فعالیتی بود. من هم بودم، یواش یواش زده شدم و با یک حالت گشودگی عرفانی از همه چیز یاس داشتم. مثل اینکه از یک فریب بزرگ آگاه شده بودم و طرف این جور چیزها نرفتم. بعد از 28 مرداد به خصوص بعد از اعدام تودهایهایی که چهار دسته دوازده نفری بودند که یکیشان مرتضی کیوان بود که با من مکاتبه داشت، این اعدامها خیلی بر من تاثیر گذاشت. حال عصبی شدیدی به من دست داده بود که دائما دکتر میرفتم».
قطع حمایت حزب توده از سیمین بهبهانی تاثیر منفی بر وی گذاشته است«دو نکته مرا به شدت آزار میداد، یکی این که اصلا دوست نداشتم آذربایجان از ایران جدا شود و نوعی خودمختاری اعلام کند. این موضوع همیشه علامت سئوال برای من بود که چرا حزب توده از این جریانات دفاع میکند و خود مختاری برای آذربایجان را قبول میکند. من به یاد دارم که یکی از داییهایم را که در تبریز افسر بود در غائله آذربایجان تکه تکه کردند و حتی جسدش را هم به ما تحویل ندادند. رابطه ما با آذربایجان به کلی قطع شده بود و هیچ خبری نداشتیم تا این که خبر مرگش را برای ما آوردند. موضوع دیگر این که پدر من را گرفته بودند، به دلیل فعالیتها و زدو خوردهایی خیابانی و جلسات. او را در جریان برخورد با حزبها و دستههای سیاسی خیابانی دستگیر کرده بود. پدرم هیچگونه وابستگی به هیچ دستهای نداشت... پدر من در یکی از نطقهایش مورد حمله قرار میگیرد، جوان روزنامه فروشی به اسم شبستری کشته میشود. تودهایها قتل این جوان را به پدر من نسبت داده بودند».
بهبهانی دوره انفعال بعد از 1332 و بی اعتمادی به حزب توده را چنین بازگو کرده است«خانهمان در تهران نو بود و نیمه ساز. هرگاه باد میآمد صدای عجیبی در دریچههای خانه میپیچید و صدایی در آن هو میکشید. هرگاه این صدای هوهوی باد میآمد، می دویدم بالای بام و فکر میکردم اعضای حزب توده ریختهاند در خیابانها و دارد انقلاب میشود و میدیدم که بجز صدای باد، صدایی از چیزی بلند نمیشود. مدتها منتظر بودیم که فعالیتی از طرف حزب توده انجام شود، در حالی که هرگاه میپرسیدم چه میشود؟ میگفتند که دستور نیامده؛ حالا این دستور میبایست از کرملین میآمد. به همین دلیل بود که من یکدفعه فهمیدم تمام آن آرزوهایی که داشتم بر خلاف میل پدر و مادرم (من و برادرهایم یکدفعه طرفدار حزب توده شده بودیم) یکدفعه برباد رفته است. ما تشکیلاتی را حمایت میکردیم و به آن دل بسته بودیم که پوچ بود و با یک سازش بین دو دولت بزرگ همه چیز خاتمه پیدا کرد. این شد که من از آن موقع نسبت به همه چیز بی اعتماد شده بودم».
وی در خاطرات خود از شخصیت نیما چنین یاد کرده است«نیما از آن دسته از شاعرانی بود که در زمان حیاتش خیلی کم تظاهر بود. واقعا یک جور شهید راه ادبیات نو بود. باید این استقبالی که پس از مرگش از او و آثارش شد، در زمان حیاتش میشد، ولی در آن زمان آن قدر آمادگی ذهنی برای مردم نبود که به او ارج بگذارند. این ارجی که امروز دارد، عکس العمل نامهربانیهایی است که در زمان حیاتش کردند، حتی همین انجمنهای ادبی که به او بی حرمتی میکردند، چون تصور میکردند که نیما از عروض سنتی تخطی کرده و قافیهها را مثل آنها به کار نبرده و گناه بزرگی مرتکب شده است تا جایی که خود نیما اغلب به وحشت میافتاد از این نامهربانیها. البته خودش جایی گفته بود که من صدای کف زدن مردم آینده را، اکنون میشنوم».
بهبهانی خاطره خود از خسرو گلسرخی را چنین یادآور شده است: «گلسرخی زیاد به منزل ما میآمد، چون عاطفه گرگین مثل بچهام بود، هم همسایه بودیم و هم برادرش با من دوست بود. گلسرخی خیلی مرا دوست داشت (به خاطر اشعار اجتماعیام) و احترام زیاد برایم قائل بود. بهترین نقد را برای شعرم نوشته بود. گلسرخی خیلی دگم بود. به اصطلاح خیلی اصالت گرا بود و پافشاری میکرد. هرچه زنش میگفت برو کارکن! خب، به غیر از روزنامه کیهان یا اطلاعات جای دیگری برای کار کردن نمیرفت. زندگیشان در مضیقه بود. اوایل ازدواجشان بود و خب بچه داشت. میگفت:نه نمیروم کار کنم چون چهرهام، چهره سیاسیام، با کار کردن با دولت خراب میشود، خب در عین حال ما همه جا کار میکردیم! مثلا من در دبیرستان کار میکردم، به من میگفت:نه نمیروم کار کنم!» میگفتم«خب من هم کار میکنم، کار من تدریس است، من با شاگردانم حرف می زنم و آنها را روشن میکنم، اشکالی ندارد! تو هم برو جایی کار کن، خدمت است! میگفت:«نه کار شما با من فرق میکند! اگر معلمی بود میرفتم! اما کار اداری نمیکنم!».
تاریخ شفاهی ادبیات معاصر ایران
گفتگو: محمدهاشم اکبریانی
نشر: ثالث
نوبت اول: 1393
قیمت: 8 هزار تومان
هفته نامه تاریخ شفاهی شماره 220، 25 شهريور 1394
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید