1392/8/27 ۱۰:۵۰
«سهل بنعبدالله تستري رحمهالله عليه گويد كه: مرا سه سال عمر بود، به شب برميخاستم و به نماز خالم مينگريستم. مدتي بر اين بگذشت، پس خالم محمدبن سوار گفت: خداي را كه تو را آفريده است، ياد نكني؟ گفتم: چون ياد كنم؟ گفت: در دل بگوي، چنان كه در زبان نياري ـ وقت آنكه در جامه خواب گردي ـ الله معي، الل هناظري، اللهشاهدي، يعني خداي با من است، خداي به من نگران است، خداي بر من گواه است؛ سه بار اين را بگوي. مدتي چنين ميكردم، پس گفت: تا هفت بار كن. مدتي چنين ميكردم، پس گفت: تا ده بار كن، مدتي چنين ميكردم. چون سالي برآمد، شيرينيي در آن ذكر در سرّ من پديد آمد.
«سهل بنعبدالله تستري رحمهالله عليه گويد كه: مرا سه سال عمر بود، به شب برميخاستم و به نماز خالم مينگريستم. مدتي بر اين بگذشت، پس خالم محمدبن سوار گفت: خداي را كه تو را آفريده است، ياد نكني؟ گفتم: چون ياد كنم؟ گفت: در دل بگوي، چنان كه در زبان نياري ـ وقت آنكه در جامه خواب گردي ـ الله معي، الل هناظري، اللهشاهدي، يعني خداي با من است، خداي به من نگران است، خداي بر من گواه است؛ سه بار اين را بگوي. مدتي چنين ميكردم، پس گفت: تا هفت بار كن. مدتي چنين ميكردم، پس گفت: تا ده بار كن، مدتي چنين ميكردم. چون سالي برآمد، شيرينيي در آن ذكر در سرّ من پديد آمد. پس روزي خالم مرا گفت: اي سهل، كسيكه خدا با او بود، او را نگاهبان بود و بر وي گواه باشد، او را عاصي شود؟ گفتم نه، از آنگاه از خلق خلوت ميجستم.»1
از همين قسم راهبرها و راهنماييها و تأثيرهاي شگرف را در خاطرات تمامي استادان، از مربيان بزرگشان ميبينم. استاد جعفري در اين باره به خصوص به تأثير آقا شيخ مرتضي طالقاني در نجف اشارهاي صريح دارند:
«آقا شيخ مرتضي طالقاني فقيه و عارف و حكيم متألّه در روحيه اينجانب تأثير شديد گذاشت. در حدود يك سال و نيم محضر ايشان را در حكمت و عرفان درك كردم. يكي از مهمترين خاطرات زندگي من مربوط به اين مرد الهي بود، روزي كه آخرين روزهاي ذيالحجه بود، براي درس به خدمتشان رسيدم، همينكه وارد شدم و رويارويشان نشستم، فرمودند: براي چه آمدي آقا؟ من عرض كردم: آمدم كه درس را بفرماييد. ايشان فرمودند: برو آقا درس تمام شد. چون ماه محرم رسيده بود، من خيال كردم ايشان ميفرمايد تعطيلات محرم (14 روز) رسيده است؛ لذا درس تعطيل است و آنچه بههيچوجه به ذهنم خطور نكرد، اين بود كه ايشان خبر مرگ و رحلت خود را از دنيا به من اطلاع ميدهد، و همه آقايان كه در آن موقع در نجف بودند، ميدانند كه ايشان بيمار نبود؛ لذا من عرض كردم: آقا دو روز به محرم مانده است و درسها تعطيل نشده است. اللهاكبر! ايشان فرمود: «ميدانم آقا، ميدانم، به شما ميگويم درس تمام شد. خر طالقان رفته، پالانش مانده، روح رفته، جسدش مانده.»
خدا را شاهد ميگيرم هيچگونه علامت بيماري در ايشان نبود. من متوجه شدم كه آن مرد الهي خبر رحلت خود را ميدهد، سخت منقلب شدم، عرض كردم: پس چيزي بفرماييد براي يادگار. اول كلمه لااله الاالله را با يك قيافه روحاني و رو به ابديت گفت. در اين حال اشك از ديدگان مباركش به محاسن شريفش جاري شد و اين بيت را در حال عبور از پل زندگي و مرگ براي من فرمود:
تا رسد دستت به خود، شو كارگر
چون فُتي از كار، خواهي زد به سر
بار ديگر كلمه لااله الاالله را با حالتي عاليتر گفت. من برخاستم و هرچه كردم كه بگذارد دستش را ببوسم، نگذاشت و با قدرت بسيار دستش را كشيد و من خم شدم پيشاني و محاسن مباركش را چند بار بوسيدم و اثر قطرات اشكهاي مقدس آن مسافر ديار ابديت را در صورتم احساس كردم و رفتم.
آقا شيخ مرتضي طالقاني همه شب يك ساعت به اذان صبح مانده آهسته مناجات ميكرد. يك نكته مهم درباره استاد محبوب ما مرحوم آقا شيخ مرتضي طالقاني بگويم و آن اين است كه يكي از دلايل عظمتش هم اين بود كه درس خارج ميگفت، اسفار ميگفت، منظومه و كفايه ميگفت و به بچهطلبه هم درس ميگفت.
استاد هفت سال در محضر درس فقه آيتالله آقا سيد عبدالهادي شيرازي بودهاند و وي را مرد علم و عمل و تجسمي از معرفت و تقوا يافتهاند: «مرحوم آقا سيد عبدالهادي شيرازي نيز مردي بود كه هرچه به او نزديك ميشدم، علاقهام به او بيشتر ميشد. من نديدم كسي را كه اين مقدار مقام دنبال او بدود و او از مقام فرار كند. مرحوم آقا سيدعبدالهادي واقعاً از مقام گريزان بود. به ياد دارم آن موقع كه آيتالله بروجردي از قم براي طلبههاي نجف شهريه ميفرستادند، براي بعضي مشكل بود بپذيرند و نميخواستند مرجعيت ايشان را قبول كنند، درحاليكه آقا سيدعبدالهادي شيرازي به آقا شيخ نصرالله خلخالي كه مسئول توزيع شهريه ايشان بود، فرموده بودند: چرا سهم مرا نياوردي؟ هر چقدر سهم و شهريه ما ميشود، بفرست. و با اينكار عملاً مرجعيت آيتالله بروجردي را پذيرفتند.
چند نكته مهم و اساسي
در همين خاطرات كم دو سه نكته مهم و اساسي مطرح است، بايد پرسيد و به بررسي پرداخت كه چگونه برخي از آدميان با همه اشتغالهاي دنيايي، ميتوانند اينچنين از دار غرور دامن فراخود بچينند و بتوانند بر خود و نفسانيات خويش به گونهاي مسلط شوند كه رهسپري خود را به عالم ديگر دريابند. شايد بررسي در حال و روزگار تعداد معتنابهي از اين مردان خدايي نشان دهد كه راه بيش از آنچه تصور شود، سر راست است، منتهي عزم جزم و دلبستگي جدي به راه را ميخواهد. آنچه در شرح حال سهل بن عبدالله تستري كه بخشي از آن ياد شد، ديده ميشود با ماجراي مناجات نيمهشب و درس صبحگاه آقا شيخ مرتضي طالقاني و بسياري ديگر از بزرگان همخواني دارد. توفيقي بايد رفيق شود و اين توفيق را با پاكدلي و دوستداري حق ميتوان به دست آورد.
مسئله مهم ديگر كه آن هم با تجافي از دار غرور و اميري بر سر نفس مناسبت و ارتباط دارد، مسئله دنبال مقام بودن و يا فرار از عناوين و بياعتنا به پيش و پس بودنهاست. چگونه ميشود كه بزرگاني چون آيات عظام آقا سيد عبدالهادي شيرازي و آقاي اراكي خويشتن را بيسر و صدا واپس ميكشند و در بيجهتي غرقه ميشوند تا جهتي را نبينند كه پيش و پس جهات، آنها را به انديشه وادارد.
چون در چمن و باغ به جز خار و خسي نيست
در خانه به جز خانهبرانداز كسي نيست
بلبل چه كند گر به قفس خوي نگيرد؟
جايي كه جهت نيست، دگر پيش و پسي نيست
نكته ديگر اينكه اولاً چگونه نظام تعليماتي حوزه درگذشته توانسته است افراد تهيدست و فقير جامعه را در حدي كه اين افراد استعداد و همزمان با آن اراده داشتهاند، به مقامات عالي علمي برساند. ثانياً چرا درسخواندههاي حوزههاي علميه بيشتر و گاه تمام وقت خود را با مردم بوده و از آنها حمايت كرده و غم و غصه فقيران را خوردهاند؟ ثالثاً چرا در طول زندگي غالبا به دنيا بياعتنا بوده و از حد متوسط در زندگي خود فراتر نرفتهاند؟ رابعاً چرا مجذوب قدرتمندان و ثروتمندان نشدهاند؟
همراهي تحصيلات با رنج و عسرت
استاد در پاسخ به اين سؤال كه همراه بودن تحصيلات در قم و نجف با رنج و عسرت، و در رنج بودن علما چه تأثيري بر كيفيت تحصيل و پرورش عالمان و زاهدان بزرگ ميگذاشته است و اگر در زمان ما براي طلاب امكانات رفاهي فراهم شود بهتر است يا اينكه جريان تحصيل همچنان همراه با عسرت و فشار باشد، چنين ميگويند: «البته پاسخ صحيح كه خودم را قانع بكند، فعلاً ندارم، و بايد با گذشت زمان محصول تجربه را ديد. با اينحال با يك نگرش كلي ميتوان گفت: اگر مقصود از رفاه، معيشت كافي بهحد ضرورت باشد نه كاميابي و كاموري، يعني در حد آماده بودن وسيله حيات و وسيله زندگي، فعلاً اشكالي بهنظر نميرسد. چون معمولاً هركسي تحمل سختيها و مشقتها را به طور طولاني ندارد.
البته اگر وسايل معيشت كامل هم باشد، ولي به آن اهميت ندهد، يعني طوري نباشد كه برايش موضوعيت داشته باشد، يعني خوشيهاي زندگي و آن آسايش و آن اسباب مشغولش نكند، اشكالي ندارد. مثلاً همين مقدار فرض كنيد كه سابقاً ما روي گليم كهنه و گوني پاره مينشستيم؛ گليمي كه آدمهاي متوسط به روي آن زندگي نميكردند و آن را دور ميانداختند، ما از آن استفاده ميكرديم. حالا بگوييم بهجاي آن فرش باشد، نميگوييم كه فرش قيمتي باشد، ولي به هر حال بهتر و راحتتر از آن باشد، اگر فرد را مشغول نكند، يعني طلبه و دانشجو را تنپرور نكند، اشكالي ندارد.
از طرف ديگر هم هركسي قدرت آن را نداشت كه با آن وضع درس بخواند. خيليها رها ميكردند؛ چون غالباً بچههاي ثروتمندان طلبه نميشدند كه پدرانشان ثروتمند باشند. البته طلبههايي بودند كه پدرانشان به طور متوسط دارا بودند و بچههايشان احتياجي به گرفتن شهريه نداشتند، و ميآمدند درس ميخواندند؛ اما عده اينها خيلي معدود و استثنايي و خيلي كم بود. شايد در تمام حوزه دو سه هزار نفري نجف كه ما آن موقع بوديم، ده نفر بيشتر نداشتيم كه پدرانشان ثروتمند باشند و معاششان خوب اداره بشود. من كه سراغ نداشتم. غالبا طلبهها از طبقات پايينتر بودند، يعني آنهايي بودند كه پدرانشان حتي قدرت اداره آنها را نداشتند، لذا ما مجبور بوديم يك مقدار كار بكنيم. مثلاً بعضي از آقايان طلبهها جزوهنويسي ميكردند چون خطشان خوب بود و از اين راه معاششان اداره ميشد. خلاصه مسئله اراده و تهذيب نفس و هدفگيري را بايد در نظر گرفت، البته نظافت لباس و بدن و بهداشتي بودن خوراك ضرورت دارد. به هرحال بسته به اين است كه اداره چه جور باشد چون در گذشته اشخاصي را هم داشتيم كه تمكن داشتند و به مقامات عالي هم رسيدند.»
ادامه دارد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید