1392/5/10 ۱۹:۴۷
بیژن مومیوند: آيتالله سيدمحمد خامنهاي يكي از تلاشها و توطئههاي دشمنان و مخالفان نظام را توطئه تحريف تاريخ انقلاب ميداند. به گفته او اين تحريفات توسط «افرادي گرگِ پوستين پوشيده» و گندمنمايان جوفروش انجام ميگيرد كه توانستهاند در كسوت خودي و انقلابي در اركان نظام نفوذ كنند.
بیژن مومیوند: آيتالله سيدمحمد خامنهاي يكي از تلاشها و توطئههاي دشمنان و مخالفان نظام را توطئه تحريف تاريخ انقلاب ميداند. به گفته او اين تحريفات توسط «افرادي گرگِ پوستين پوشيده» و گندمنمايان جوفروش انجام ميگيرد كه توانستهاند در كسوت خودي و انقلابي در اركان نظام نفوذ كنند (26). بر اين اساس مقابله با جريان توصيف شده را ميتوان يكي از مهمترين اهداف بيان و انتشار خاطرات سيدمحمد خامنهاي دانست كه توسط مركز اسناد انقلاب اسلامي منتشر شده است. جواد كامور بخشايش و جواد عرباني اين خاطرت را تدوين و ويرايش كردهاند و براي بخشهاي مختلف آن توضيحات و پانوشتهاي مفصلي تهيه كردهاند.
محيط خانواده
با استناد به شناسنامه، سيدمحمد خامنهاي 3 دي 1314 در مشهد به دنيا آمد. پدرش آيتالله سيدجواد خامنهاي و مادرش خديجه خانم معروف به «آقازاده خانم»، دختر مرحوم آيتالله حاج سيدهاشم نجفآبادي بودند (33). پدربزرگش آيتالله سيدحسين خامنهاي از علماي منحصر بهفرد تبريز در دوران مشروطه بهشمار ميآمد و شيخ محمد خياباني دامادش بود (36 و 37). به گفته خامنهاي پدرش از جمله علماي باسواد، اما گوشهگير مشهد بهشمار ميآمد و چون فصاحت و بلاغت كمي در گفتار داشت درس عمومي نميگفت و به دليل همين كمرويي و گوشهگيري چندان اهل منبر رفتن رسمي هم نبود (43 و 45). علامه طباطبايي، آيتالله سيدمحمدهادي ميلاني و آيتالله جواد خامنهاي در نجف سه يار دبستاني بودند و اين ارتباط و دوستي همچنان ميان ايشان تا اواخر عمر پابرجا بود و علامه طباطبايي با خانواده خامنهاي روابط خانوادگي هم داشت (44). به گفته محمد خامنهاي وضع مادي زندگيشان پايينتر از متوسط بود: «با وجودي كه مادرم خودش دختر يك روحاني بود و وضع زندگي روحانيون را ميدانست، ميگفت: «ما زندگيمان از همه روحانيون مشهد عقبتر است. قضاوت مادرم درست بود، خانه ما برق و آب لولهكشي شهري و رفاه و راحت داخلي هم نداشت» (49 و 50). اولين مكتب سيدمحمد خامنهاي مكتبي مختلط بود كه توسط يك خانم متدين به نام «بيبيآغا» اداره ميشد. بعد از آن دو مكتب ديگر را تجربه ميكند تا اينكه به مدرسه «دارالتعليم ديانتي» ميرود و علاوه بر آن نزد پدرش جامعالمقدمات و... را ميخواند (54 ـ 51). سيدمحمد در 11 سالگي بنا به تصميم پدرش مبني بر فرستادن او به حوزه علميه به مدرسه نواب فرستاده ميشود كه ميرزا علياكبرخان نوقاني توليت آن را برعهده داشت (64). علاوه بر پدر، ميرزا حسين عبائي تبريزي، سيدجليل حسيني، سيداحمد يزدي، شيخ هاشم قزويني و ميرزا جواد تهراني استادان محمد خامنهاي در مشهد بودند.
ورود به سياست با جبهه ملي و فدائيان
آشنايي محمد خامنهاي با سياست بنا بهگفته خودش بهحدود 15 سالگي برميگردد و در جريان ملي شدن نفت بهعنوان مدافع آن در بين طلاب مدرسه نواب عمل كرده و در اغلب ميتينگها و سخنرانيها شركت ميكند. در جريان انتخابات مجلس هفدهم براي نامزدهاي جبهه ملي تبليغ ميكرد و به گفته خودش در اين دوره اولين و آخرين رأياش در دوران پهلوي را به صندوق مياندازد (88 ـ 90). در همين سالها است كه با فدائيان اسلام هم آشنا ميشود و سيدعبدالحسين واحدي ـ مرد شماره دو فدائيان ـ كه با دايیاش دوست بوده را از نزديك ميبيند (91 و 92) و بعداً هم اولين بار نواب صفوي را در مدرسه نواب ملاقات ميكند و آرام آرام به اين گروه گرايش پيدا ميكند. سيدمحمد خامنهاي كودتاي 28 مرداد را معلول غرور مصدق و بيتفاوتي مردم در برابر دولت مصدق و كنار بودن روحانيون ـ مخصوصاً آيتالله كاشاني ـ ميداند (96).
ورود به حوزه قم با پادرمياني آيتالله شريعتمداري
آيتالله شريعتمداري مشوق اصلي تحصيل محمد خامنهاي در قم بوده و با توصيه و سفارش ايشان بود كه پدرش با تحصيل در قم موافقت ميكند (100 ـ 98). وقتي به قم ميرود با يكي از دوستانش در مدرسه حجتيه همحجرهاي ميشود و درباره شروع تحصيلش در قم ميگويد: «حوزه علميه قم در آن زمان استادان بزرگ و مشهوري داشت. تعداد درسها هم زياد بود. به همين دليل در آغاز ورود به قم مردد مانده بودم كه به درس كداميك از استادان بروم. سرانجام بر آن شدم كه در درس آيتالله بروجردي شركت كنم [...] آن موقع ايشان خيلي پير شده بود و حال چنداني نداشت. در واقع او را بهزور و با كمك ميكشيدند و به جلسه درس ميآوردند [...] علاوه بر درس آقاي بروجردي تصميم گرفتم در درس حضرت امامخميني هم حضور پيدا كنم (108 و 109). عمده اساتيد خامنهاي در دوره خارج آيتالله بروجردي، امام خميني، آيتالله مرتضي حائري يزدي و آيتالله مجاهدي و در فلسفه هم آيتالله فكور يزدي و علامه طباطبايي بودند.
انقلاب آرام فلسفي و فلسفه انقلابي
سيدمحمد خامنهاي در بخشي از خاطراتش به مخالفتهايي كه با تدريس فلسفه در حوزه علميه وجود داشت ميپردازد و ميگويد حتي بعضي مجتهدان آنها را نصيحت ميكردند كه فلسفه را رها كنند و بعضي از طلاب كتابهاي فلسفي را نجس ميدانستند. او درباره موقعيت و احياي جايگاه فلسفه در حوزه علميه قم توسط علامه طباطبايي ميگويد: «بعد از ملاصدرا فلسفه دچار فترتي شد تا رسيد به قرن اخير كه در آن زمزمه كفر فلسفه و فيلسوف دوباره مطرح شد، اما كساني مانند علامه طباطبايي باز انقلاب آرامي انجام دادند و با اين انقلاب بيسر و صدا نهال فلسفه را در قم كاشتند» او در ادامه به نقل از يك انديشمند خارجي ميگويد «امام را اسفار ساخت و انقلاب را هم امام به ثمر رساند» به اين معنا اگر اسفار نبود انقلاب هم پديد نميآمد (127 ـ 125).
نقش احمد خادمي در بيت آيتالله بروجردي
مشي سياسي آيتالله بروجردي در دوره زعامتشان بر حوزه علميه قم همواره محتاطانه و دورانديشانه بود و بيش از هر چيز به حفاظت و صيانت از حوزه ميانديشيد. از اين رو با روحانيون راديكال سياسي مثل اعضاي فدائيان اسلام ميانه چندان خوبي نداشت. محمد خامنهاي معتقد است كه اطرافيان آيتالله بروجردي در دوري افرادي چون امام خميني از ايشان نقش مهمي داشتند و در اين بين مخصوصاً به نقش احمد خادمي اشاره ميكند: «مدير واقعي بيت آقاي بروجردي شخصي به نام حاج احمد خادمي بود كه با زرنگي تمام مسائل بيت را اداره ميكرد. هيكل آراسته اميركبيري داشت و آدم باهوشي بهنظر ميرسيد و قيافه و رفتار و حركاتش بيشتر به وزارت ميخورد تا نوكري. او از كساني بود كه مهرههاي مفيد و مهم آن زمان را از دور و بر آقاي بروجردي دفع ميكرد و اجازه نميداد تحت هيچ شرايطي موقعيتش بهخطر بيفتد. [...] تلقينات اينگونه افراد سبب شده بود امام خميني و آقاي حائري يزدي و حتي بعضي شاگردان امام از جمله آقاي مطهري و آقاي منتظري از بيت دور شوند. اين دسته راه تاثير روي آيتالله بروجردي را بلد بودند و كافي بود به او بگويند اينها ميخواهند حوزه را بههم بزنند. همين كافي بود كه آيتالله بروجردي از كسي ناراحت و سرد و بدبين شود.» خامنهاي در ادامه ميگويد «در دوره خود امام هم باز تاريخ تا حدودي تكرار شد»(150 و 151). او همچنين معتقد است بعد مثبت درگذشت آيتالله بروجردي اين بود كه امام خميني از نظر سياسي مثل يك فنر فشرده باز شد (152).
داستان شكلگيري جامعه مدرسين
جامعه مدرسين حوزه علميه قم در آغاز يك تشكل كاملاً مخفي بود كه بهصورت پنهان كار ميكرد. هسته اوليه تشكيلدهنده اين گروه 11 نفر بودند كه عبارتند از: سيدعلي خامنهاي، سيدمحمد خامنهاي، اكبر هاشميرفسنجاني، عبدالرحيم رباني شيرازي، حسنعلي منتظري، علي مشكيني، احمد آذري قمي، مصباح يزدي، مهدي حائري تهراني، علي قدوسي و ابراهيم اميني. سيدمحمد خامنهاي در خاطراتش داستان شكلگيري اين گروه را به تفصيل شرح ميدهد و ميگويد ابتدا او و برادرش آيتالله سيدعلي خامنهاي (مقام معظم رهبري) به فكر تشكيل يك گروه مخفي ميافتند. اولين فردي را كه به گروه خود اضافه ميكنند اكبر هاشمي رفسنجاني بوده است و بعد از او عبدالرحيم رباني شيرازي را هم دعوت ميكنند. رباني هم حسينعلي منتظري را بهعنوان نفر پنجم معرفي ميكند و علي مشكيني نفر ششم بوده است. به گفته محمد خامنهاي در يكي از جلسات آيتالله منتظري دو نفر ديگر را به جمع اضافه ميكند كه به او ميگويد: «چرا بدون مشورت و راي گروه آقايان را آوردهايد؟» به گفته خامنهاي، منتظري گوشش بدهكار اين تذكر نبود و بدون پيشنهاد قبلي چند نفر ديگر را اضافه ميكند تا اينكه به 11 نفر ميرسند. البته در ادامه ميگويد همه افرادي را كه آقاي منتظري آورده بود افراد مناسب و خوبي بودند (198ـ200). بعد هم محمد خامنهاي اساسنامهاي براي اين گروه مينويسد. اساسنامه را به زبان عربي مينويسد تا اگر به دست ساواك افتاد متوجه موضوع نشوند (204). اين هسته مخفي مدتي فعاليت ميكند تا اينكه خود محمد خامنهاي در جلسهاي مطرح ميكند كه بهتر است براي لو نرفتن هسته اوليه جلسهاي بزرگ مركب از برگزيدگان فضلا و طلاب شهرستانها تشكيل دهند. بقيه اعضا اين پيشنهاد را ميپذيرند و جلسه عمومي كه تشكيل ميشود طبق پيشنهاد شركتكنندگان نام گروه «جامعه مدرسين» ميشود (124). فعاليتهاي اين گروه تا زمان دستگيري امام ادامه داشت و گستردهتر هم ميشد تا اينكه در سال 1344 ماموران ساواك به منزل آيتالله آذري قمي ميريزند و بعد هم آقاي منتظري و مشكيني را ميگيرند و بقيه اعضاي هسته مركزي از جمله محمد خامنهاي متواري ميشوند: «در جريان آن دستگيريها و بازجوييها آقاي منتظري را خيلي شكنجه كرده بودند. پس از آزادي به ديدنش رفتم تا مرا ديد گفت: شما پدر ما را درآوردي! گفتم: چطور. گفت: منوچهري، بازجوي ساواك هر روز مرا احضار ميكرد و از من بازجويي ميكرد و اين نوشته [اساسنامه] را جلوي چشم من ميگرفت و ميگفت بگو ببينم اين اساسنامه را چه كسي نوشته است؟ اين كار تودهايهاست، كار يك مخ است و ما هر چه اصرار ميكرديم و ميگفتيم كه اين را خود ما نوشتهايم، نميپذيرفت» (217).
نقدهايي تند و تيز
بعد از دستگيري تعدادي از افراد هسته اوليه جامعه مدرسين، محمد خامنهاي زندگي مخفي خود را شروع كرد. مدتي پس از شروع زندگي مخفي در كنكور سراسري دانشگاهها شركت ميكند و رتبه 36 را كسب ميكند (223 و 224). خامنهاي در ابتدا تمايل داشت در رشته روانشناسي تحصيل كند، اما بهرغم اين تمايل در رشته حقوق پذيرفته ميشود كه بعداً به آن علاقهمند ميشود: «براي يك فقيه كه فقه سنتي خوانده علم حقوق ميتواند خيلي از افقها را باز كند و برايش مفيد باشد. متوجه شدم علم حقوق رشته خوبي است و در سال اول و دوم از اينكه حقوق ميخواندم خيلي راضي بودم» (225). او پس از گرفتن ليسانس مجبور ميشود به سربازي برود (242) و پس از سربازي با پيشنهاد دكتر بهشتي براي تدريس به دبيرستان كمال ميرود كه دكتر يدالله سحابي مديريت آن را برعهده داشت (248 و 249) و يك سال پس از آن به تدريس در هنرستان كارآموز ميپردازد كه هيات امناي آن افرادي چون مهندس بازرگان بودند (251). اگر چه محمد خامنهاي اين دو مدرسه را منشاء آثار خوبي ميداند (252)، اما به نظر و عمل اعضاي نهضت آزادي انتقادات تندي وارد ميكند و معتقد است اعضاي نهضت دو ويژگي اصلي داشتند: غربگرايي و علمزدگي و ديگري مخالفت با روحانيت (259): «يكي از اشتباهات روحانيت و حسن ظن آنها به بازرگان و گروه او همين بود كه به عقايد و عمل ظاهري آنها به اسلام نگاه ميكردند و دفاع ظاهري آنها از اسلام را ميديدند، ولي باور نميكردند كه اين فرنگرفتههاي بهظاهر مذهبي، اسلام را از آن رو ميپسندند كه با علوم روز و تمدن غربي هماهنگي نسبي دارد، نه اينكه تمدن غربي را بهسبب قبول اسلام پسنديده باشند(259 و 260). او علاوه بر نهضت آزادي در ادامه به انتقاد از عملكرد ميرحسين موسوي در قبل از انقلاب ميپردازد و او را وابسته به نهضت آزادي ميداند (262 و 263). سيدمحمد خامنهاي عبدالكريم سروش را هم از نقد خود بينصيب نميگذارد و معتقد است انتشارات صراط كه ناشر اختصاصي آثار سروش است توسط او و تعدادي ديگر از دوستانش تاسيس شد، اما سروش آن را مصادره كرد: «اساسنامه آن را من نوشتم و به ثبت رساندم، پول سرمايهگذاري آن را جمع دوستان ما دادند ولي به كام برخي دشمنان ايران و اسلام ختم شد» (254). سروش به اين گفتهها واكنش تندي نشان داد و آن را بهشدت تكذيب كرد.
سفرهاي خارجي
سيدمحمد خامنهاي در سال 57 و پيش از پيروزي انقلاب دو سفر خارجي به اروپا داشت. اگر چه سفر اول بيشتر براي معالجه بود (315)، اما در عين حال با مخالفان و مبارزان خارج هم ديدارهايي داشت. بهگفته خودش قبل از سفر، آيتالله مطهري به او توصيه كرده بود: «آنجا مخصوصاً تاكيد كنيد انقلاب ما، انقلاب اسلامي است» (316) و اعضاي نهضت آزادي هم به او پيشنهاد ميدهند كه به ديدار قطبزاده و بنيصدر برود: «بنيصدر آدم تلخي بود. به او تلفن زدم اما پيدايش نكردم. قطبزاده هم در پاريس نبود و او را نديدم. قطبزاده آدم زيركي بود. با ما يك جور برخورد ميكرد و با عياشها يك جور ديگر و آدمي بود كه دوست داشت پول دربياورد و خوشگذراني كند.» (323 ـ 317). در سفر دوم به نوفل لوشاتو ميرود و با امام خميني هم ملاقات ميكند: «از ديدار قبليام با ايشان گذشته بود. خيلي هيجان داشتم و دست و صورت و شانهشان را بوسيدم. اما رفتار امام رسمي و مثل هميشه بود. اين وقار برخلاف انتظار نبود، ولي نميدانم چرا احساس كردم در مجموعه اطرافيان و طلبههايي كه آنجا بودند موضعگيريهايي درباره من شده است.» (327). محمد خامنهاي كه قبلاً به اشاره از اطرافيان امام احساس ناخرسندي كرده بود در اين بخش در اين خصوص توضيحات بيشتري ميدهد: «دور و اطراف امام بهغير از آقاي اشراقي و يكي دو نفر ديگر از قوم و خويشهاي امام، اغلب معممين جوان نوخاسته بودند، كه البته عدهاي از آنها از همان اول دنبال قدرت بودند و بعدها هم در رفتارهايشان آن را نشان دادند.» (327). او در ادامه تاكيد ميكند نبايد توطئههاي پنهاني كه به آن اشاره ميكند، سوءظن يا خيالبافي تلقي شود: «من اين برخورد را پس از انقلاب و مخصوصاً در جناح خودي و معممين و اصحاب جماران و دستپروردههاي آنها بهخوبي و روشني مشاهده كردم و هنوز هم مشاهده ميشود» (329).
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید