شخصیت معلّق، خواننده‌ی در تعلیق

1392/4/22 ۱۲:۵۳

شخصیت معلّق، خواننده‌ی در تعلیق

رها فتاحی : دیوید لاج در کتاب «هنر داستاننویسی» تعلیق را اینطور شرح میدهد: «رمان روایت است، و روایت با طرح کردن پرسشهایی در ذهن مخاطب و به تعویق انداختن جواب این پرسشها به کشش و علاقهی مخاطب تداوم میبخشد. پرسشها هم عموماً دو نوع هستند: یا به رابطهی علت و معلولی برمیگردند، یا به سیر زمان.» ترجمه : سروش حبیبی چاپ اول 1392

 


نام کتاب: همزاد
نویسنده : فئودور داستایوسکی
ترجمه : سروش حبیبی
چاپ اول 1392
رها فتاحی : دیوید لاج در کتاب «هنر داستاننویسی» تعلیق را اینطور شرح میدهد: «رمان روایت است، و روایت با طرح کردن پرسشهایی در ذهن مخاطب و به تعویق انداختن جواب این پرسشها به کشش و علاقهی مخاطب تداوم میبخشد. پرسشها هم عموماً دو نوع هستند: یا به رابطهی علت و معلولی برمیگردند، یا به سیر زمان.»
در کتاب «واژهنامهی هنر داستاننویسی» دربارهی انواع تعلیق چنین آمده است: «یکی آنکه نویسنده رازی را مطرح کند تا خواننده مشتاقِ دریافت و درک آن شود و دوم از طریق قرار دادن شخصیت یا شخصیتهای داستان در وضعیتی که خواننده نسبت به سرنوشت آنها کنجکاو شود. آنچه در شیوهی نخست رخ میدهد بیشتر خاصِ داستانهای پلیسیِ عامهپسند است، که معمولاً رازی را پیش میکشند و وضعیت و موقعیتی را خلق میکنند که خواننده مشتاق توضیح و تشریح آن بشود. در حالی که شاهکارهای ماندگار ادبیات، اغلب از هول و ولای نوع دوم بهرهگرفته است.»
اگر بخواهیم تعلیق را در آثار برجسته بررسی کنیم، میبینیم که آنچه نویسندگان بزرگ در داستانهای خود از آن استفاده کردهاند، تنها پیش کشیدن راز و قرار دادن مخاطب در مسیرِکشفِ رازِ سر به مهر نیست، بلکه چیزی بیشتر است، چیزی که میتوان از آن به عنوان «تعلیقِ چندلایه» نام برد. «همزاد» دومین رمانِ داستایوفسکی نیز از همین دستهی دوم است. اثری که نویسندهی آن، تنها مخاطب را با بهانهی برداشتنِ مهر از سرِ راز به دنبال خود نمیکشد، بلکه قرار است مخاطب تا پایان داستان، پا به پای نویسنده، راوی و حتی شخصیت پیش برود و چه بسا تا مدتها پس از پایان داستان، همچنان در تعلیق خلق شده بماند.


فقط یک لایه از «تعلیق چندلایه» همان چیزی است که مدنظر «فورستر» بود: مخاطب باید هنگام خواندن داستان مدام از خود بپرسد: بعد چه؟ بعد چه؟ بعد چه؟ مادامی که مخاطب فقط به دنبال کشفِ راز باشد، از ابتدا تنها با یک پرسش مواجه است: قاتل کیست؟ یا راز چیست؟ یا چرا؟ و وقتی پاسخ نخستین پرسش را دریافت، قاعدتاً کارش با اثر تمام است. نباید فراموش کرد که آثار ماندگار، تنها بر دوشِ لذتِ ادبیِ ناشی از تعلیق نایستادهاند.


شیوههای ایجاد تعلیق در آثاری چون همزاد، بسیار متنوع هستند و در چند لایه اتفاق میافتند، که میتوان به تعدادی از آنها اشاره کرد:

تعلیق در طرحهای فرعی: زبان در ذاتِ خود، دارای تعلیق است. مخاطب، ناخواسته در حالِ خواندنِ متن، کلمهی بعدی را حدس میزند؛ در نمایی بزرگتر، جملهی بعدی را حدس میزند؛ در نمایی بزرگتر، پاراگراف بعدی را حدس میزند و... همینطور تا کلِ داستان. اگر قرار باشد اینگونه نگاه کنیم، هر متنی دارای تعلیق است و دیگر نیازی به تلاش برای خلقِ این کیفیت نیست. اما، به یاد داشته باشیم که ذهن، اگر بتواند چندبار بهدرستی کلمه، جمله و پاراگرافِ بعدی را حدس بزند، دیگر به آن عادت کرده و از پیشبینی لذت نمیبرد. کارِ داستاننویسان، درست از جایی آغاز میشود که نخستین حدسِ مخاطب اشتباه از آب درمیآید.


همان مثالی که ناباکوف در تعریفِ داستان، از چوپان و گرگ میزند. بهعنوان مثال به همزاد نگاه کنیم: گالیادکین به مهمانیای دعوت شده است. برای رفتن به مهمانی کالسکهای کرایه میکند و برای خدمتکارش لباسی و عازم میشود. در راه، واکنشهایی نشان میدهد که شک و گمانهایی ایجاد میکند و مخاطب ناخواسته حدسهایی میزند، حدسهایی که بعید است هیچکدامشان به آنچه در داستان رخ میدهد انجامیده باشد: گالیادکین اصلاً به آن مهمانی دعوت نشده است. این چیزی است که در داستان رخ میدهد. چیزی که سرآغازی است بر برانگیختنِ حسِ لذت در مخاطب، لذتی که از تعلیقی که در داستان بهوجود آمده سرچشمه میگیرد، و مخاطب از خود میپرسد: بعد چه؟ و آنجاست که لایهی نخست تعلیق آغاز میشود.


این نوع تعلیق که تعلیق در ماجراست، عنصری است که در بسیاری از آثار نهفته است. هر تعلیق باید با تعلیق دیگر ارتباط پیدا کند و تا بحران اصلی ادامه یابد. در همزاد نیز، این اتفاق بهکمک طرحهای فرعیِ پرتعلیق رخ میدهد و مخاطب را تا پایان داستان با خود میکشاند. هربار که گالیادکین در مواجه با رخدادی قرار میگیرد، حدسهایی میزند، گاه درست و گاه اشتباه: مجلس رقص، رخدادهای داخل اداره، آویخته شدنِ گالیادکین از کالسکه، رفتن به کافه و پرداختِ پول پیراشکیهایی که همزاد خورده و... .  

 

تعلیق در ماجرای کلی: گالیادکین از خواب بیدار میشود و مخاطب ممکن است تا پایان داستان منتظر باشد که تمام ماجرا «خوابی» بیش نباشد. آنچه گالیادکین را معلق نگاه میدارد، همان چیزی است که مخاطب را در تعلیق و وسوسهی خواندن حفظ میکند. گالیادکین به راستی باور دارد که توطئهای در جریان است و همین او را معلقتر میکند. او بارها بحثِ توطئه را پیش میکشد و مدام ذهنِ مخاطب به سمتِ «توطئه» بودنِ ماجرا میرود. سپس روایت «توهم توطئه» را ایجاد میکند و با حضور دکتر و بیمار بودنِ گالیادکین «پریشذهنی» او نیز باورپذیر میشود و ایجاد تعلیق میکند.

 

تعلیق در زبانِ شخصیت و تعلیق در زبانِ راوی: همزاد از دو سطحِ زبانی برخوردار است، نخست آنچه راوی برای ما روایت میکند و دوم زبانِ گالیادکین. همانطور که در موخرهی مترجم میخوانیم: زبانِ گالیادکین منحصر بهفرد است، او جملات را کوتاه و غالباً نیمهکار بیان میکند، تکیهکلامهایی منحصر به خود دارد: «چنین و چنان»، «اینطور و آنطور» و... که همه ازقضا کلماتی نصفه و نیمه و پرتعلیق هستند، و از سویی بهخوبی به پرداخت شخصیت کمک میکنند و همچنین است مونولوگهای پرتعلیق او.


زبان روایت نیز از خصوصیاتی برخوردار است که به تعلیق دامن میزند، نخست اینکه موضوع را لو نمیدهد و تا به پایان با نظرگاه محدود به ذهن شخصیت اصلی پیش میرود. دیگر اینکه با اجرای دقیق، ریزبافت و موبهموی «مبتدا»، «خبر» را به تعویق میاندازد. یا حتی تکیهکلامهای راوی؛ به عنوان مثال تکرار و تاکید بر واژهی «قهرمان»؛ حال آنکه تقریباً هیچ رفتار قهرمانانهای از گالیادکین نمیبینیم اما روایت مخاطب را به این سو سوق میدهد که هرآن منتظر واکنشی قهرمانانه از او باشد.

 

زاویه دید: به زاویهدیدی که داستایوفسکی برای اثرش انتخاب کرده دقت کنیم. چنان چسبیده به ذهنِ گالیادکین است که ناخواسته مخاطب را نیز از همان منظر واردِ داستان میکند و ناخواسته تمامی راههای گریز را بر او میبندد تا پابهپای گالیادکین پیش برود. مخاطب، همانقدر میداند که گالیادکین، و همانقدر میداند که راوی، پس جای تعجب نیست اگر معلق بودنِ گالیادکین، میانِ واقعیت و باورهایش، میانِ مقدرات الهی و توطئه، میانِ خود و همذاتش، تعلیقِ مخاطب را رقم بزند.


گرهگشایی: گرهگشایی در داستان به دوصورتِ «گرهگشایی معکوس» و «گرهگشایی پیشرونده» اتفاق میافتد. «مسخ» کافکا گرهگشایی معکوس است، مخاطب در همان ابتدای داستان با سوسک شدنِ شخصیت روبهرو میشود و سپس در پیِ کشفِ چراییِ سوسک شدنِ «سامسا» برمیآید. اما در همزاد، گرهگشایی پیشرونده است، مخاطب با گالیادکین آشنا میشود و مرحله به مرحله با او پیش میرود و هر لحظه به باز کردنِ گره نزدیکتر میشود، مخاطب رفتارهای عجیبِ گالیادکین را میبیند و از خود میپرسد: چرا اینطور رفتار میکند؟! او از مهمانی رانده میشود و مخاطب از خود میپرسد: چرا راهش ندادند؟ و... .


متفاوتِ بودنِ شخصیتِ اصلی: گالیادکین در عینِ عادی بودن، شخصیتِ خاصی است. او در نمایِ نخست، یک کارمند ردهپایین و ساده است، یک آدمِ معمولی. اما وقتی مخاطب کمکم او را میشناسد متوجه میشود که او چندان هم عادی نیست و وقتی پیشتر میرود، متوجه میشود که گالیادکین شخصیتی خاص است، با مشکلی خاص. گالیادکین دردهایی منحصر به خود دارد، دردها و دغدغههایی که گالیادکین را از سایر همردههایش جدا میکند و او را به آنچه مدنظر «لوکاچ» بود، یعنی «شخصیتِ مسألهدار» بدل میکند.


بهجز اینها، همزاد، در سطوح دیگری نیز دارای تعلیق است؛ همنشینی عین (واقعیتِ قطعی بیرون) و ذهن (واقعیت نسبی درونی شخصیت)، عمل و عکسالعملهای شخصیت در مواجهه با حوادث و اطرافیانش، لایههای دیگری از تعلیق هستند. این لایهها، همانقدر گالیادکین را معلّق نگهمیدارند، که تا آخرین سطر داستان، خواننده را.

 

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

برچسب ها

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: