1392/2/10 ۱۲:۰۲
پدران ما كه دريايشان خليج فارس ناميده ميشد، اهل خرد و تدبير و دانايي بودند كه به سرزمينها و چيزها نام شايسته ميدادند و نامها را حفظ ميكردند. اكنون هم نام خليج فارس نه با حرف و شعار، بلكه با پشتوانه تفكر و خرد و دانش حفظ ميشود.
پدران ما كه دريايشان خليج فارس ناميده ميشد، اهل خرد و تدبير و دانايي بودند كه به سرزمينها و چيزها نام شايسته ميدادند و نامها را حفظ ميكردند. اكنون هم نام خليج فارس نه با حرف و شعار، بلكه با پشتوانه تفكر و خرد و دانش حفظ ميشود. اگر ما حقيقتا ما باشيم هيچ قدرت بيروني نميتواند خللي در كار و بارمان پديد آورد و اگر همه جهان همصدا شود و بخواهد خليج فارس را به نام ديگري بنامد خيال محال در سر ميپزد. نام خليج فارس با نام ما پيوسته است
گرچه بسياري از اعراب و متعربان تغيير نام خليج فارس را با احساسات ناشي از ناسيوناليسم عربي استقبال كردند، آنها پيشنهاددهنده تغيير نام نبودند و چگونه مي توانستند پيشنهاددهنده باشند. آنها دريايي را به نام درياي عربي ميشناختند.
ما كه بي انصاف و متعصب و نژادپرست نيستيم. در نقشه جهان يك دريا وجود دارد كه گاهي آن را خليج عربي يا درياي عرب خواندهاند و آن درياي احمر است. اين ناميدن بيوجه نبوده است، زيرا ساحل مهم آن ساحل عربستان است اما جنوب خليج فارس هميشه ريگزار خشك سوزان بوده است. آنجا سكنه ثابت نداشته و اگر داشته است ساكنانش نام و نشان معتبري نداشتهاند چه رسد به اينكه نام خود را به يك سرزمين يا دريايي بدهند كه لااقل از 500 سال پيش در عداد استراتژيكترين مناطق جهان بوده و اكنون شايد مركز دايره استراتژي و قلب منازعات قدرتمندان و سوداگران بينالمللي باشد.سوداي تغيير نام خليج فارس با افزايش اهميت استراتژيك خليج فارس و برچيده شدن پايگاه قدرتهاي جهاني در ايران تناسب دارد، اما قضيه بيارتباط با تحولي كه در جامعه عرب عراقي و كويتي و سعودي و اماراتي نيز روي داده است، نيست. اين تحول چه بوده است آيا فرهنگ عربي قوت و نشاط يافته و سواحل خليج فارس مهد فرهنگ عربي شده است؛ منكر نميشويم كه جهان عرب شعر و فرهنگ داشته و جزو عمده فرهنگ اسلامي هم با زبان عربي يگانه شده است اما اين فرهنگ صرف، فرهنگ عربي نيست، زيرا نظر به ادب عربي در ايران كمتر از جاهاي ديگر نبوده است. اكنون آيا يك نهضت فرهنگي عربي در جايي به وجود آمده است تفكر و فرهنگ خاص عربي چيست و كجاست عراق كه در اشغال امريكا و انگلستان و... است. در كويت و قطر و دوبي هم نشنيدهايم كه نهضت فرهنگي روي داده باشد. البته در ريگزار و برهوت غرب و جنوب خليج فارس تاسيسات نفتي و مخابراتي و ارتباطي و توريستي و بازرگاني عظيم برپا شده است. چرا و چگونه اين تاسيسات برپا شده و برپاكننده آنها كيست و از كجا آمده است؟ خليج فارس مهمترين مركز صدور نفت دنياست و براي اينكه تسلط امپراتوريهاي جديد بر منابع نفت پايدار و بر دوام بماند در آنجا پايگاههاي قدرت سياسي و نظامي و اقتصادي تاسيس كردهاند و در سايه قدرت اين پايگاههاست كه سياست و اقتصاد منطقه را تحت نظارت درآوردهاند، پس آباداني جنوب خليج فارس (كه هرچه باشد نامش را تمدن و فرهنگ عربي نميتوان گذاشت) ربطي به عرب و عربيت ندارد، بلكه در آنجا سازمان هاي مالي و اقتصادي چند مليتي بزرگ به وجود آمده است كه بعضي از كارمندانش عربند و گاهي به زبان عربي سخن ميگويند و حساب و كتابشان به زبان انگليسي است.
اين سازمانها جهاني است و مديران و سوداگران غربي سياست و اقتصاد آنها را راه مي برند. البته از پول و سرمايه مردم شمال و غرب و جنوب بنايي براي قدرت ساختهاند. اين بنا تمدن نيست و اگر باشد به عرب ربطي ندارد زيرا عرب آن را نساخته است. اگر عرب مي خواست تمدني بسازد آن را در سوريه و مصر و حجاز ميساخت ولي آنچه در جنوب خليج فارس ميبينيم تاسيس چندين موسسه تجاري و مالي است كه اينها هم لوازمي مثل دانشگاه و مدرسه و كتابخانه و تاسيسات ورزشي دارند و اين لوازم مستقل از قوميت به وجود ميآيند. من زماني را به خاطر ميآورم كه راه آهن سراسري ايران تاسيس ميشد. در مسير راه، در بخشها و روستاها وقتي مهندسان و كاركنان فني و عوامل شركتهاي مقاطعه كار وارد ميشدند وسايل تازه و رفتارهاي متفاوت با رفتار اهل محل با خود ميآوردند و البته كارگران محلي را هم به كار ميگرفتند. آنها در خرده فرهنگ محلي منحل نميشدند، بلكه در همان مدت كوتاه اقامتشان در مناسبات مردمان تغييراتي پديد ميآوردند. در جنوب خليج فارس هم كساني از بيرون آمدهاند و روگرفت يا زايدهيي از نظم كشورهاي خود را به آنجا آوردهاند و فقط كاركنان و كارگرانشان عرب و هندي و پاكستاني و... هستند. آنچه در جنوب خليج فارس روي داده است مدرنيزاسيون قسمتي از جهان عربي نيست بلكه آنجا صورتي جديد از كلني غربي به وجود آمده است كه نام خود را پوشيده ميدارد و حتي خود را عرب مي خواند و همين عرب، يعني يك اسم بيمسما است كه مي خواهد خليج فارس را به نام ديگر بخواند. صريح بگوييم عربها به صرافت طبع درصدد اين تغيير نام برنيامدهاند بلكه اين صدا از گلويي بيرون آمده است كه در حقيقت عرب نيست اما ميكوشد به زبان عربي سخن بگويد و خود را عرب قلمداد كند. اينها به عربيت ربطي ندارد. اگر نهضتي در جهان عرب براي رسيدن به آينده بهتر از طريق تجديد عهد با تمدن گذشته به وجود ميآمد هيچ كاري به تغيير نامها و دامن زدن به اختلافها نداشت و راه خودش را مي رفت، چنان كه جمال عبدالناصر تا زماني كه نهضتش جان و نشاط داشت در نطقهاي خود درياي جنوب ايران را خليج فارس ميگفت و در نقشه هايي كه در زمان حكومت او در مصر چاپ ميشد، خليج فارس نام حقيقي خود را داشت. وقتي ناسيوناليسم عربي دچار بحران شد و تفرقه در آن افتاد مدعيان عراقي رهبري ناسيوناليسم عرب غوغاي تغيير نام خليج فارس را راه انداختند. اما در اصل اين نغمه را ابتدا اروپاييان ساز كرده بودند، چنان كه در زمان فتحعلي شاه انگلستان كوشيده بود كه طرح تغيير نام خليج فارس را دراندازد. بعدها سرچارلز بلگريو دوباره در حوالي سال هاي 1930 از آن دم زد و بالاخره در كتابي به جاي اينكه پيشنهاد قديمي خود را تكرار كند در وصف خليج فارس معترضه «كه اعراب آن را خليج عربي مي گويند» (دكتر ناصر تكميل همايون، خليج فارس، از ايران چه ميدانيم، دفتر پژوهش هاي فرهنگي، چاپ چهارم، 1383 ص110 ) را آورد. او براي اينكه تغيير نام را به همه عربها و به جغرافيدانان و تاريخدانان و تاريخنويسان همه جهان القا كند، اينبار حكمي را كه قبلا به صورت انشايي بيان كرده بود، به صورت خبري آورد و آن را از قول عربها بيان كرد. ممكن است بگويند در شرايطي كه بعضي از رهبران ناسيوناليسم عربي و امثال عبد الكريم قاسم خليج فارس را خليج عربي ميگفتند هيچ اشكالي بر بلگريو كه گفته است عربها خليج فارس را خليج عربي ميخوانند نيست و نوشته او با روش علمي مطابقت دارد؛ وانگهي، اگر ما گرفتار توهم توطئه نيستيم به نيت او چه كار داريم! در اينجا طردا للباب دو نكته كوتاه ميگويم و به اصل مطلب بازميگردم. نكته اول اين است كه توهم توطئه را غالبا بيتامل و بيتوجه به معني آن به زبان مي آورند و از آن سوءاستفاده سياسي ميكنند، يعني با آن به ديگران برچسب مي زنند تا صدايشان را خفه كنند. نه اينكه توهم توطئه در روانشناسي اجتماعي واقعيتي نداشته باشد؛ خيلي از استعمارزدگان و ستمديدگان قهر استعماري كه عمري در سياست دروغ و فريب به سر بردهاند به درجات به اين توهم دچارند. يعني چون ديدهاند كه در بيشتر وقايع گذشته دست بازيگران قدرت در كار بوده است، خود و امثال خود را بازيچه ميپندارند و براي سلب مسووليت از خود، به پناه توهم توطئه مي روند تا اگر از آنان پرسيده شود كه چرا دست روي دست گذاشتهاند بگويند چون هرچه قدرتمندان جهاني بخواهند واقع ميشود، دخالت ما چه سود دارد و چرا خود را آلت دست و وسيله بهرهبرداري آنان قرار دهيم. دوم اينكه با اثبات وجود توهم توطئه نبايد پنداشت كه چيزي به نام توطئه وجود ندارد و هر كس از توطئه بگويد دچار توهم است. توطئه، توهم نيست بلكه در سياست و اقتصاد شايعترين واقعيتهاست. چيزي كه مبتلايان به توهم توطئه بايد بدانند اين است كه توطئهگران از عهده همه كار برنميآيند و قدرت نامحدود ندارند مثلا نميتوانند ميل به دانستن و پژوهش را در مردمي كه اراده به دانستن كردهاند، از ميان ببرند و اگر مردمي با اراده در راهي قدم گذاشتند سد كردن راهشان بسيار دشوار ميشود. توطئه گران صاحب اختيار ترقي و انحطاط اقوام ديگر نيستند و درست نيست گفته شود كه استعمارگران مثلا اقوام استعمارزده را از پيشرفت باز داشتهاند زيرا آنها بازداشته شده بودند كه استعمار مقهورشان كرده است اما مدعيان توهم توطئه هم مواظب باشند كه عذرخواه توطئهگران نباشند و غفلت را به جاي توهم توطئه نگذارند. عيب توهم توطئه اين است كه وجهي از غفلت است. اگر به بهانه برطرف كردن اين غفلت، غفلت بزرگتري به جاي آن پديد آيد عقل همچنان پوشيده ميماند. درست است كه توطئه در تفكر و علم و فرهنگ نيست اما حرفهاي اهل سياست كه در موقع و مقام سياسي ميگويند هرچند مهم يا بي اهميت باشد معمولا از سنخ احكام خبري علمي نيست و از آن تلقي علم نبايد كرد. سخن سياست، سخن آبژكتيو نيست و بي قصد و غرض ايراد نميشود.
پس اينكه ميگويند بلگريو فقط نقل كرده است كه اعراب خليج فارس را به نام ديگري مينامند و غرضي در سخن او ديده نمي شود، اولا جمله را بايد در متن مطالب نويسنده آن قرار دهند، ثانيا نويسنده و سوابق او را بشناسند. بلگريو يك مورخ نيست و تاريخ خليج فارس را ننوشته است. او سياستمداري است كه در حدود 70 سال پيش و سالها قبل از اينكه عربها به سوداي تغيير نام خليج فارس مبتلا شوند گفته بود كه اين نام بايد تغيير كند. او لفظ خليج عربي را از زبان عربها نشنيده بلكه قبلا خود در گوش ايشان خوانده و آنها از او شنيدهاند. نمي خواهيم تقصير هياهوي تغيير نام را به گردن كسي بيندازيم و اگر در جستوجوي مقصر، سرگردان و متوقف شويم چه بسا كه كار از دست برود. ما بايد با فكر و ذكر نگهبان نام باشيم. آدمي شاعرانه چيزها را مينامد و از نامها پاسداري مي كند و به همين جهت است كه تغيير يك نام تاريخي آسان نيست و اين كار هرگز از عهده چند و چندين عامل و كارگزار بازار سوداگري برنميآيد. ميگويند كه پس چگونه بلگريو و امثال او درصدد تغيير نام برآمدهاند. بلگريو يك بازي سياسي را آغاز كرده است و كاملا طبيعي بوده است كه بسياري از اعراب هم از تغيير نام خليج فارس استقبال كنند اما فكر تغيير نام را آنها پيش نياوردهاند. انديشه تغيير نام در بيرون از منطقه و در جايي كه خليج فارس و كشور ايران را منطقه بسيار مهم استراتژيك ديدهاند، طرح شده است. انديشهيي كه هم ما را آزرده و پريشان ميكند و هم اختلاف هاي قديمي و تاريخي را به ياد ميآورد و به آنها صورت سياسي مي دهد. اگر ما بتوانيم بر اين آزردگي و پريشاني غلبه كنيم و با متانت و هوشياري و درايت از تبديل اختلافهاي كلي و جزيي تاريخي به كشمكشهاي سياسي جلوگيري كنيم، نام خليج فارس را هم ميتوانيم حفظ كنيم. اين تغيير نام كار آساني نيست. مجله معتبر نشنال جئوگرافي هم كه نام خليج عربي را در كنار خليج فارس قرار داد، خيلي زود عذرخواهي كرد. مجله نهتنها از ما بلكه از تاريخ عذرخواهي كرد و اين قدرت تاريخ است كه اشخاص و گروهها را محدود مي?كند و نمي گذارد هر كاري را كه دلشان ميخواهد انجام دهند. اين را نمي گويم كه غره شويم و تاريخ را هم پشتيبان خود بدانيم. اگر با همين قدرت محدود استراتژيهايي كه گاهي به صورت علم و انديشه ظاهر ميشوند احساساتي برخورد كنيم كاري از پيش نميبريم و صرف اينكه خليج فارس را مثلا «خليج هميشه فارس» بناميم نام محفوظ نميماند (اگر خود اين شعار تغيير نام نباشد.) دانشمندان جغرافياي تاريخي و جغرافيدانان ما تاكنون با اين هياهو بالنسبه خوب مقابله كردهاند و اثر پژوهشهاي تاريخي آنان به خوبي روشن شده است و ميدانيم كه نام خليج فارس يك نام ديرين است. اكنون اين نام را ميخواهند تغيير دهند. به هوش باشيم كه در بازي خطرناك اختلافها و نزاعهاي قومي و نژادي وارد نشويم. جنگ عرب، عجم، ترك، فارس، بلوچ، كرد و تركمن روح فرهنگ ما را ميخورد و ما را از هستي ساقط مي كند. اين طرح، طرح يك قوم و ملت بر ضد قوم و ملت ديگر نيست. ايرانيان هزاران سال است كه با اعراب رابطه داشتهاند و از آغاز اسلام ايران مركز بزرگ فرهنگ اسلامي و حتي مهد پرورش زبان عربي بوده است (هرچند كه در اين اواخر كوشش ميشود كه مقام امثال سيبويه در قوام ادب عربي را كه از بديهيات تاريخ است انكار كنند. وقتي از موضع ايدئولوژي و عصبيت قومي به تاريخ بنگرند حقشناسي ديگر چه جايي ميتواند داشته باشد).
آنچه در جنوب خليج فارس روي داده است مدرنيزاسيون قسمتي از جهان عربي نيست بلكه آنجا صورتي جديد از كلني غربي به وجود آمده است كه نام خود را پوشيده ميدارد و حتي خود را عرب ميخواند و ميخواهد خليج فارس را به نام ديگر بخواند. صريح بگوييم عربها به صرافت طبع درصدد اين تغيير نام بر نيامدهاند بلكه اين صدا از گلويي بيرون آمده است كه در حقيقت عرب نيست اما ميكوشد به زبان عربي سخن بگويد و خود را عرب قلمداد كند. عربها حتي در بحبوحه رشد ناسيوناليسم عربي به نام خليج فارس تعرض نكردند. اين نغمهها از جاي ديگر آمده است. با اينكه نبايد به سراغ توهم توطئه در آثار ادبي و قديمي برويم به نظر ميرسد كه سوداگران جهاني گاهي حتي فرهنگ و فضايل و نامهاي بزرگ را وسيله ايجاد تفرقه و اختلاف ميكنند. مساله فقط تغيير نام خليج فارس نيست، بلكه اگر بتوانند نام ايران را هم تغيير ميدهند و مگر ايرانيان و شيعيان را به مخالفت با عقل نسبت نميدهند. نميگويم اختلافها و عصبيتها نبوده است. از زمان سلطنت بنياميه كوشش شد كه عصبيت عربي را به جاي اعتقادات اسلامي بگذارند. نطفههاي قوم پرستي عربي از همان زمان منعقد شد ولي آن عصبيتها ماده ناسيوناليسم عربي بود و آن را عين اين ناسيوناليسم نبايد دانست. در ناسيوناليسم عربي اختلافهاي فرهنگي و عقيدتي سابق بيشتر سياسي شد اما توجه كنيم كه اين ناسيوناليسم بر ضد ايران نبود (و عبد الناصر علاقه خاصي به نهضت ملي شدن نفت در ايران داشت) و اكنون هم آن را در برابر ايران نبايد دانست. از ابتلائات عصر جديد كه ما هم از آن مصون نبودهايم سياسي ديدن روابط ميان اقوام و فرهنگهاست ولي روابط ميان اقوام به صرف اتخاذ تدابير امنيتي و سياسي (حتي اگر آن تدابير درست باشد) سامان درست پيدا نميكند بلكه بايد به اين روابط با نگاه فرهنگي نگريست و برنامههاي توسعه اجتماعي، اقتصادي، سياسي و فرهنگي را چنان تنظيم كرد كه آثار اختلاف از ميان برود و بنياد وحدت استوار شود. عرب، كرد، آذري، تركمن و بلوچ مثل اهالي اصفهان و شيراز و تهران همه ايرانياند. آذربايجان در تاريخ تجدد ايران شأن و مقامي دارد كه شايد هيچ يك از مناطق ديگر ايران نداشته باشد. در شرايطي كه فرهنگ سوداگري غرب جهاني ميشود اختلاف ترك و فارس و عرب و... چه وجهي دارد، اين اختلافها ديگر طبيعي نيست بلكه در اجراي استراتژي جهاني شدن توليد و سرمايه به كار قدرتمندان ميآيد و امري كه ظاهراً فرهنگي مينمايد صورت سياسي پيدا ميكند و زمينه بهرهبرداري قدرتمندان جهاني ميشود. اگر ميبينيد مجله نشنالجئوگرافي با ترديد نام خليج فارس را تغيير ميدهد مپنداريد كه ترديدش از نوع ترديدهاي علمي يا مثلا نوعي تاكتيك براي موجه جلوه دادن كار خويش است. اين وسوسه را روح قدرت جهاني در مديران نشنالجئوگرافي پديد آورده است. بر وفق متدولوژي علمي كه نشنال جئوگرافي به آن پايبند است نام خليج فارس را نبايد تغيير داد زيرا وجهي براي تغيير نام آن نيست و يك نام تاريخي را با بلهوسي تغيير نميدهند اما اين سودا بلهوسي نيست بلكه استراتژي اعمال قدرت و استيلا آن را ايجاب يا توجيه ميكند. اگر تغيير نام خليج فارس احساسات قومي گروههايي از اعراب را راضي ميكند سياستمداران غربي و نويسندگان مجله نشنال جئوگرافي علاقهيي به نام عربي ندارند و براي آنها لفظ فارس و عرب تفاوت ندارد. آنها در بازي شطرنج سياسي خود مهرهها را با محاسبه جابهجا ميكنند. اينجاست كه مجله نشنال جئوگرافي دچار ترديد ميشود. ابتدا نام جعلي را ميآورد و سپس از كاري كه كرده است عذر ميخواهد. صد سال پيش اگر سياستمدار يا نويسندهيي به جاي خليج فارس نام ديگري مينوشت جغرافي?دانان و مورخان و از جمله آنها نويسندگان مجله نشنالجئوگرافي به او اعتراض ميكردند پس چرا اكنون دچار ترديد شدهاند. پاسخ عامهپسند ميتواند اين باشد كه اكنون جمعيت كثيري از عربها در مقالات و كتابهاي خود به?جاي خليج فارس خليج عربي مينويسند و وقتي مردم چيزي را به نامي مينامند و آن نام شايع ميشود نبايد اصراري در حفظ نام كهن داشته باشيم. سادهترين اشكال اين استدلال اين است كه اگر كساني ميخواهند نام خليج فارس را تغيير دهند ما كه نميخواهيم اين نام تغيير كند كدام خواست مرجح است. خواست ما يا خواست عربها اما خواستي كه يك نام چند هزار ساله را تغيير ميدهد بايد بسيار نيرومند باشد. آيا عربها چنين خواست نيرومندي دارند و اگر دارند چرا آن را در راهي كه به حل مسائل و رفع مشكلات و بهبود زندگيشان مودي ميشود صرف نميكنند چرا آنها به چيزهايي اراده ميكنند كه به دردشان نميخورد و قومي كه مصلحت خود را نميداند ارادهاش كجاست اينكه عرب از تغيير نام خليج فارس احساس خشنودي ميكند يك امر ساده روانشناسي است و به نظر نميرسد كه هيچ اراده تاريخي در پس اين احساسات قرار داشته باشد اما نكته مهمتر اين است كه همه تغيير نامها به يك اندازه اهميت ندارد. وقتي كشوري بنياد گذاشته ميشود بنيادگذاران نام خود يا نامي را كه ميخواهند به كشورشان ميدهند. گاهي در كشورها تحولاتي به وجود ميآيد كه بسياري چيزها و از جمله نامها تغيير ميكند و كسي هم اعتراض نميكند يعني تغيير اگر موجه باشد جاي اعتراضي نيست. چنان كه ميدانيم نام قديم دجله اروند بوده است اما وقتي شهر بغداد را ساختند اروند را دجله ناميدند و كسي اعتراض و مخالفت نكرد و حتي فردوسي بزرگ به اين تغيير رضايت داد و گفت: «اگر پهلواني نداني زبان به تازي تو اروند را دجله خوان» از آن زمان كه دجله و فرات و كارون هر يك مستقيما به خليج فارس ميريختند چندان نگذشته است اما اكنون بر اثر تغييري كه در ساحل پديد آمده اين سه به هم پيوستهاند و از پيوستگيشان شطي به وجود آمده است كه گروهي نام اروند يعني نام قديمي دجله و گروهي ديگر نام نهچندان مناسب شط العرب به آن دادهاند. با اينكه نام اروند رود زيباتر و برازندهتر است هيچ سر و صدايي در اعتراض به نامگذاري شط العرب برنخاسته است. شايد اگر اسلاف ما ميدانستند كه نامگذاران شطالعرب سوداي تغيير نام درياي فارس در سر خواهند پرورد نام شط العرب را نميپذيرفتند و ميكوشيدند نام تاريخي اروند را مسجل كنند. آنها به احتمال قوي درنيافتند كه آن نامگذاري هم وجهه سياسي داشته است. مقصود اين است كه بر سر نامها بيهوده نزاع نميكنيم و اگر زمزمه تغيير نام خليج فارس اين همه بر ما گران آمده است از آن روست كه اولا اين سودا بدون ملاحظه قواعد و قوانين مصرح در حقوق بينالمللي و درياها عنوان شده و ثانيا - مطلب اساسي و اصلي اين است كه- در اين سودا نام و حيثيت و موجوديت ايران هدف قرار گرفته است. در اين وضع وظيفه ما چيست، ما چه ميتوانيم و چه بايد بكنيم؟ اينكه دانشمندانمان كتابها و مقالات خوب نوشتهاند كار بزرگي كردهاند كه بايد قدر آن را دانست. اين مقالات و كتابها جزو آثار خوب پژوهندگان معاصر ما است و شايد قدم بزرگي در پيشبرد علوم انساني در ايران باشد. ما بايد خود را به تاريخ و علوم انساني نيازمند بيابيم تا از روي جد به آن بپردازيم. تعلق خاطر به ايران انگيزه خوبي براي ورود در بحثهاي تاريخي و فرهنگي است. در آنچه راجع به خليج فارس نوشتهاند نه فقط اطلاعات دقيق و سودمند تاريخي و جغرافيايي درباره خليج فارس و سواحل و جزاير آن وجود دارد بلكه نويسندگان احيانا با اشاراتي كه خواننده فهيم به آساني درمييابد ما را متذكر ميسازند كه پشت سر تغيير نام مقاصد ديگري نهفته است. رودخانه مرزي ايران را شط العرب ناميدند و ما با نجابت سكوت كرديم و طبيعي بود كه وقتي رودخانه مرزي نام عربي دارد در تعيين مرز مشكلات پيش ميآيد و ديديم كه چه مشكلات و مصيبتهايي به بهانه اختلاف در تعيين خط مرزي پيش آمد. اينبار قضيه بغرنجتر است. خليج فارس، اروندرود نيست. شايد براي اطلاق نام شطالعرب به رودخانه مرزي جنوب غربي ايران توجيهي بتوان يافت يا به آن اهميت نداد اما تغيير نام خليج فارس هيچوجهي ندارد. درياي جنوب ايران از آن جهت دريا يا خليج فارس ناميده شده است كه قوم پارس در ساحل آن سكونت داشته و امواج اين درياي نيلگون هزاران سال با آهنگ زندگي و رفتار و فرهنگ پارسيان همنوايي داشته است يعني اگر به مناسبت ميخواستند نامي براي آن انتخاب كنند بهتر از درياي فارس نامي پيدا نميشد. البته چنان كه اشاره شد ميگويند آن زمان كه به دريا و به هر چيز ديگر شاعرانه نام ميدادند گذشته است و اكنون ساحل جنوب درياي فارس مركز تجارت و توريسم شده و سوداگران بينالمللي بعضي تاسيسات علمي و فرهنگي و مخصوصا پايگاههاي نظامي در آنجا داير كردهاند. بسيار خب، اين زمان تغيير يافته چه زماني است و زمان كيست؟ اگر قدرتهاي جهاني در اين دريا نيروي نظامي دارند و كشتيهاي جنگي و تجاريشان در آن رفت و آمد ميكند لابد زمان، زمان قدرت آنهاست. آيا در اين زمان نام خليج فارس بايد تغيير كند مگر كشتيهاي سوداگران جهاني در اقيانوس كبير و درياي مديترانه و خليج مكزيك رفت و آمد ندارند، پس چرا نامها همان است كه بوده است. آيا با استقرار پايگاههاي نظامي و اقتصادي و مالي در خليج فارس اين دريا با فرهنگ عربي دمساز و سازگار شده است؟ فرهنگ عربي چنان كه قبلا هم گفتيم تغييري مبهم است. در اين مورد درست اين است كه بگوييم در سواحل جنوب خليج فارس جمعيتي زندگي ميكنند كه عددشان كمتر از جمعيت يكي از استانهاي ساحل شمالي است. اينها فرهنگ خاصي ندارند و نه به يك زبان بلكه به زبانهاي عربي و فارسي و انگليسي و اردو و... تكلم ميكنند. حتي اگر فرهنگ عربي در جايي موجود باشد در آنجا چنين فرهنگي وجود ندارد زيرا فرهنگ غالب در اينجا فرهنگ داد و ستد و دلالي و توريسم و عيش و نوش است. اين فرهنگ، فرهنگ عربي نيست بلكه اين تجدد صوري بازاري كه حول مجموعهيي از هتلها و فروشگاهها و ايستگاههاي راديو- تلويزيوني و فرودگاهها ميگردد چندان رنگ و بوي غربي دارد كه انتساب آن به عرب در حكم مسامحه است و اگر اين تاسيسات تعلقي به اعراب داشت آنها نياز نداشتند به نام خليج فارس تعرض كنند. طرح تغيير نام خليج فارس يك تاكتيك سياسي، محلي و منطقهيي نيست بلكه جايي در راهبرد سياست كلي جهان كنوني دارد كه در آن ايران بايد تحت فشار قرار گيرد و عرصه بر آن تنگ شود. قدرتمندان و سوداگران سياسي جهان از روانشناسي قومي ما ايرانيان بيخبر نيستند. آنها ميدانند كه مردم ايران كشورشان را بسيار دوست ميدارند و هر تجاوزي كه به آن شود خاطرشان را آزرده و مكدر ميكند و آمادهاند كه از اين آزردگي بهرهبرداري كنند. پس اين پريشاني و تكدر خاطر نبايد ما را از تامل دور كند و به ابراز عكسالعملهاي احساساتي وادار كند. اگر ما زبان قدرت جهان كنوني و سلاحي را كه عليه ما به كار ميرود بشناسيم و بدانيم كه ضعف ما كجاست و در چيست و بينديشيم كه چگونه ميتوانيم از نام و موجوديت ايران دفاع كنيم، سوداي سوداگران نقش بر آب ميشود. ايران بالقوه بنيه تاريخي و فرهنگي دفاع از خويش را دارد. اين بنيه را بايد كشف كرد و فعليت بخشيد. پدران ما كه دريايشان خليج فارس ناميده ميشد، اهل خرد و تدبير و دانايي بودند كه به سرزمينها و چيزها نام شايسته ميدادند و نامها را حفظ ميكردند. اكنون هم نام خليج فارس نه با حرف و شعار، بلكه با پشتوانه تفكر و خرد و دانش حفظ ميشود. اگر ما حقيقتا ما باشيم هيچ قدرت بيروني نميتواند خللي در كار و بارمان پديد آورد و اگر همه جهان همصدا شود و بخواهد خليج فارس را به نام ديگري بنامد خيال محال در سر ميپزد. نام خليج فارس با نام ما پيوسته است. اگر ما آهنگ و عزم دانايي و عظمت و دوام تاريخي داريم از عهده پاسداري نام خليج فارس هم برميآييم و انشاءالله كه چنين است.
رييس فرهنگستان علوم
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید