ناصر خسرو به روایت زرین‌کوب

1393/10/21 ۱۰:۰۷

ناصر خسرو به روایت زرین‌کوب

ناصر خسرو شعر را برای تبلیغ عقاید مذهبی به کار می‌برد ناصر خسرو شعر را برای تبلیغ عقاید مذهبی به کارمی برد ازین روست که شعرش به صورت مجموعه‌ای از ادلّه‌ عقلی و مباحث مذهبی در آمده است و در بسیاری موارداز شور و هیجان که لازمه‌ شعر است بهره‌ چندانی ندارد.

 

ناصر خسرو شعر را برای تبلیغ عقاید مذهبی به کار می‌برد

ناصر خسرو شعر را برای تبلیغ عقاید مذهبی به کارمی برد ازین روست که شعرش به صورت مجموعه‌ای از ادلّه‌ عقلی و مباحث مذهبی در آمده است و در بسیاری موارداز شور و هیجان که لازمه‌ شعر است بهره‌ چندانی ندارد.

ناصر خسرو ـ ناصر بن خسرو قبادیانی مروزی وفات (۴۸۱) ـ چنانکه از سفرنامه‌ او بر می‌آید در مبادی احوال در دستگاه سلاجقه به خدمات دیوانی اشتغال داشت اما چندی بعد درد دین در دامن جانش درآویخت و وی را گرد جهان برآورد. از آن پس بود که مذهب باطنی گرفت، به مصر رفت حجت زمین خراسان شد و در بازگشت به بلخ (۴۴۷) در آنجا به دعوت خلق پرداخت.

ناصرخسرو شعر را همچون وسیله‌ای جهت تبلیغ عقاید مذهبی به کار گرفت و سعی کرد با سخن، مخالفان را محکوم و گمرهان را هدایت کند. ازین روست که شعر او غالباً به صورت مجموعه‌ای از ادلّه‌ عقلی و مباحث مذهبی در آمده است و در بسیاری موارد از شور و هیجان قلبی که لازمه‌ شعر واقعی است بهره‌ چندانی ندارد. به‌علاوه هرچند استغراق در معانی و انتخاب بحور و اوزان مشکل در بعضی موارد سخن او را به تعقیدات لفظی افکنده است به‌طور کلی سخن او عمیق و قوی و سرشار از معنی است و طرز بیانش در غایت جزالت و استحکام. طریقه‌ او در معانی هم غالباً مبتنی بر اجتناب از مدح و غزل و لهو و هزل است و این نکته گه‌گاه تنوع و طراوت را از سخن او دور می‌کند.

ناصرخسرو هرچند سخن را از حیث علو و عظمت بر هر چیز دیگر این جهان ترجیح می‌دهد و آن را سبب شفای انسان از درد فرومایگی و موجب نیل وی به سعادت ابدی می‌داند، باز تاکید می‌کند که این موهبت سخن را به انسان برای اشتغال به هجو و دروغ و گزافه نداده‌اند بدینگونه هرچه را موجب نشر هزل و لغو و اشتغال به لهو وعبث باشد ناصرخسرو مخالف حکم عقل می‌یابد و محکوم می‌کند و ناگفتن آن سخن را که رسوا و ناروا باشد بهتر می‌داند. ازین رو خود از در پادشاهان عزلت می‌جوید و از مدح آنان ابا می‌کند و با گروهی که بخندند و بخندانند سروکار ندارد و شاعرانی را هم که به دروغ و گزافه ستایشگری پادشاهی می‌کنند، می‌نکوهد و آن‌ها را به خنیاگران تشبیه می‌کند و در شمار فریفتگان می‌آورد. در جای جای قصاید خویش مخلوق‌پرستی شاعران را محکوم می‌کند و مردم آزاده را از آن بر حذر می‌دارد و توجه ندارد که آنچه خود وی هم در مدح خلیفه‌ فاطمی می‌گوید در نزد مخاطبی که به اندازه‌ خود او فریفته‌ عظمت این خلیفه فاطمی نیست از همین‌گونه دروغ و گزافه شاعران به‌نظر می‌رسد.

معهذا خود وی با اجتناب از درگاه پادشاهان و سعی در ترویج و تبلیغ آیین باطنی می‌کوشد تا بر وفق اعتقاد خویش، شعر را از خدمت دروغ و گزافه بیرون آورد و در خدمت دین و خرد به کار دارد و چون لهو و غزل را نیز مانع وصول به حکمت ـ که به اعتقاد او غایت دین است ـ می‌شمرد بر کسانی که خود را بدین‌گونه سخن‌ها مشغول می‌دارند و در مطالعه‌ شعر امثال اهوازی اوقات به‌سر می‌برند طعنه می‌زند و غزلسرایان را ازین بیهوده‌گویی‌ها تحذیر می‌کند:

ای غزل‌گوی لهوجوی ز من دور که من             نه ز اهل غزل و رود و فسوس و لهوم

چون تو از دنیا گویی و من از دین خدای            نه تو آن منی و نیز نه من آن توم

باری از جهت طرز تلفیق الفاظ و طریقه‌ تعبیر معانی، سبک ناصر تا اندازه‌ای به اسلوب عنصری می‌ماند و از این‌که یک بار این شاعر را به جهت مدایح او در حق محمود ملامت می‌کند و جای دیگر او را در ردیف جریر، شاعر معروف عرب، قرار می‌دهد و خود را با آن‌ها مقایسه می‌کند، پیداست که در شعر دری به سبک بیان او نظر دارد. اما از مقایسه‌ کلام او با سخن عنصری آشکار می‌گردد که شعر وی از حیث پرباری و استواری حتی بر‌تر از شعر عنصری است اما روانی و خوش‌پیوندی سخن عنصری را ندارد و پیچیدگی و تیرگی در کلام او به مراتب از کلام عنصری بیشترست. نیز به شیوه‌ زهدیات کسایی که غیر از یک قصیده‌ معروف، ابیاتی متفرق از آن‌ها در شواهد لغت فرس و مآخذ دیگر نیز هست نظر دارد و ذکر نام کسایی در اشعار او تا اندازه‌ای نیز مربوط به همین امرست.

به هر حال با وجود قدرتی که ناصر در لفظ و انتخاب آن نشان می‌دهد معنی را بیشتر از لفظ در نظر دارد و لفظ را چون مشک می‌داند که معنی بوی اوست و تأکید می‌کند که مشک بی‌بو خاکسترست و سخنی که در طی آن عمقی و معنایی در خور تامل نهفته نباشد ارج و بهایی ندارد. خود وی در طرز بیان، التزام ایجاز را توصیه می‌کند و اعجاز کلام را در واقع مبتنی بر ایجازی می‌داند که طی آن سخن کوتاه اما پرمغز گفته آید:

سخن چون حکیمان نکو گوی و کوته             که سحبان به کوته سخن گشت سحبان

نبینی که بدرید صد من زره را                      بدان کوتهی یک درم سنگ پیکان

ناصرخسرو در قبادیان بلخ در یک خانواده محتشم و صاحب مکنت به دنیا آمد (۳۹۴) و در یمگان بدخشان در حال تواری و تنهایی وفات یافت (۴۸۱). در آغاز جوانی در دستگاه غزنویان و سلجوقیان خدمت دیوانی می‌کرد و ظاهرا در سنین چهل سالگی خدمات دیوانی را ترک کرد. به زهد گرایید و در آیین باطنی صاحب تحقیقات و مطالعات شد. در‌‌ همان ایام (۴۳۷) سفری هم به مصر کرد. بعد از هفت سال که به خراسان بازگشت (۴۴۴) از جانب خلیفه مصر، المستنصربالله، حجت خراسان و مامور نشر دعوت اسمعیلی در آن سامان گشت. اما دعوت او با مخالفت علمای خراسان و دشمنی عامه اهل سنت مواجه گشت و او هرچند در مازندران عده‌ای را به آیین خویش درآورد، در بلخ مجال ماندن نیافت.

سرانجام ناچار به بدخشان گریخت ـ و در آنجا معدودی پیروان هم به‌دست آورد. و هرچند از بیم مخالفان در آنجا نیز ایمنی نداشت، در نشر تعلیم باطنی مجال اهتمام و توفیق پیدا کرد و هم در آنجا وفات یافت. آثارش غیر از دیوان قصاید و مثنوی‌های «روشنایی‌نامه» و «سعادت‌نامه»، چند رساله تعلیمی و فلسفی را هم در زمینه‌ی عقاید اسمعیلی شامل می‌شود که نویسنده را در کلام و فلسفه‌ی رایج عصر دارای اطلاعات عمیق نشان می‌دهد.

* از گذشته ادبی ایران، عبدالحسین زرین‌کوب، صص ۲۷۷-۲۷۹

خبرگزاری مهر

 

 

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: