سعدی، آینه‌ای در برابر انسان / محمدعلی اسلامی ندوشن

1402/2/5 ۰۸:۲۰

سعدی، آینه‌ای در برابر انسان / محمدعلی اسلامی ندوشن

سعدی تقریباً شادترین شاعر ایران است. شاعری است که کمتر ما را در دست‌اندازهای زمین و آسمان می‌اندازد، و یا در دست‌اندازهایی که وجدان ما را به تب و تاب افکند. خیلی آرام بیان می‌کند و در واقع می‌خواهد ما را آرام به راه راست بیاورد.

ز خلق، گوی لطافت تو برده‌ای امروز

به خوبرویی و سعدی به خوب‌گفتاری

سعدی تقریباً شادترین شاعر ایران است. شاعری است که کمتر ما را در دست‌اندازهای زمین و آسمان می‌اندازد، و یا در دست‌اندازهایی که وجدان ما را به تب و تاب افکند. خیلی آرام بیان می‌کند و در واقع می‌خواهد ما را آرام به راه راست بیاورد. نزدیک هفتصد سال سعدی در ایران معلم اول بوده. به عنوان «مصلح اجتماعی» می‌توان گفت که درس‌دهنده به همه خانواده‌ها بوده. اگر درسش را گوش نکرده‌اند، موضوع دیگری است. او درس خود را داده، مردم هم خوانده‌اند و تکرار کرده‌اند، از مکتب‌خانه‌ها تا بالاترین مجامع ایران. چه شد که طی این هفتصد سال، حاضرترین فرد در متن جامعه ایران بوده است؟ و چه شد که طی این پنجاه سال اخیر آن‌طور که می‌بایست، به مقام سعدی توجه نشد؟ کسان دیگری به عللی بیشتر در متن توجه بودند، بیشتر کتاب درباره‌شان نوشته شد، بیشتر بحث و حرف درباره آنها صورت گرفت، مثل حافظ و مولوی و فردوسی. از این چهار بزرگ، از سعدی کمتر حرفش زده شد. برای این موضوع چند علت هست:

یکی اینکه از زمانی که بیشتر سیاسی شدیم، یعنی از شهریور ۲۰ که ایران در اشغال قرار گرفت، قشری از جامعه ایران یکدفعه سیاسی شد، گروه‌های مختلف، مرام‌ها و حزبهای مختلف و زیر و بم‌های مختلف پیش آمد و کسانی که خود را «پیشرو» می‌دانستند، سعدی خیلی به مذاقشان خوش نمی‌آمد؛ زیرا او را چنان که باید قاطع نمی‌دیدند که یک جهت را در پیش بگیرد؛ مثلا تکلیف با مولانا روشن‌تر است، یا فردوسی، یا حتی حافظ. سعدی چون همه‌جانبه است، همه مسائل بشری را مطرح کرده، هیچ جهتی را به تنهایی نگرفته و قصدش واقعا تربیت ساده اجتماعی برای جامعه بوده، باب طبع کسانی که بیشتر یک‌جهتی فکر می‌کردند، نبوده. سیاستْ قاطع است. یک حزب می‌گوید این باید بشود و آن نباید بشود، یک مرام نیز همین‌گونه فکر می‌کند. فکر یک‌جهتی باعث می‌شود که انسان‌ها پیشوایان فکری خود را آسان‌تر در جهت معینی انتخاب کنند، تا آنها کمک کنند به نظریه‌ای که آن حزب یا آن دسته و گروه به آن دلبسته است. این است که سعدی چنان که باید، باب طبع چپ‌روها و کسانی که اندیشه تند را دنبال می‌کردند و خواه ناخواه روی نظریاتشان تعصب داشتند، نبود. آنها هم چون تبلیغات وسیعی داشتند، در دیگران و به‌خصوص جوان‌ها اثرگذار شدند. البته پیش اهل نظر همیشه سعدی، سعدی بوده؛ اما نزد کسانی که با سیاست تند سروکار داشته‌اند، کمی نادیده گرفته شده و حتی کسانی سبکسرانه این جسارت را به خود دادند که لطیف‌ترین سخنور زبان فارسی را «ناظم» بخوانند، نه شاعر!

علت دوم این بود که سعدی جامعه ایرانی را واگو و ترجمانی می‌کند؛ یعنی آینه‌ای است در برابر ما. بدیهی است که او به این بسنده نمی‌کند. «مایی» که او می‌خواهد، آن است که بهتر از آنچه هست باشد، عیبهایش تا حد امکان کاهش گیرد. البته او اینقدر واقع‌بین هست که بداند بشر بی‌عیب نمی‌شود. کمال وجود ندارد و هر انسانی یک مقدار در معرض لغزش است؛ اما تا حد ممکن می‌خواهد جامعه را اصلاح کند؛ بنابراین آینه وجودی جامعه ایرانی است. عیبها و حسنهایش، هر دو را می‌گوید و ما البته در این پنجاه ساله که دگرگونی سیاسی می‌خواسته‌ایم، این را خیلی خوش نداشته‌ایم. گذشتگان ما قدر این سخنها را می‌دانستند و برایشان مسأله‌ای نبود. ما که در معرض فرهنگ غرب و چپ قرر گرفته بودیم و عوارض بعدی‌اش را هم به نوعی دیدیم، خوش نداشتیم که قیافه خودمان را در آینه سعدی نظاره کنیم! گرایش بر آن بود که اندیشه‌های حزبی و سیاسی جامعه را پیش ببرد، تا اینکه یک فرد اخلاقی بخواهد آن را اصلاح کند.

سومین نکته این است که اصلاح‌کردن فردی خود، قدری مشکل‌تر است تا دنباله‌روی از یک مرام و یک روش. این یکی آسان‌تر است؛ زیرا افراد جمع می‌شوند، دنبال هم راه می‌افتند، چند شعار را مدنظر قرار می‌دهند و امید دارند که فکر خود را بر کرسی بنشانند، در حالی که اصلاح فردی و اخلاقی کار آسانی نیست. انسان باید قدری تحمل محرومیت بکند، تحمل انضباط بکند، برای خود مقداری حفاظ اخلاقی قرار دهد تا بتواند انسان بهتری بشود، و چون این کار آسان نبوده، مردم آن‌طور که باید به طرف سعدی نرفتند.

ضرورت بازخوانی سعدی

بررسی و دوباره‌خوانی سعدی و اینکه جامعه ایرانی چقدر مدیون این مرد است، از نظر یک ملت آگاه نباید دور بماند. از چند لحاظ: یکی اینکه جامع‌ترین فرد ایرانی است؛ یعنی هیچ مطلب مهم انسانی نیست که در آثار سعدی مطرح نشده باشد. سعدی از این جهت که کل مسائل بشری را به زبان بسیار ساده مطرح کرده، اهمیت خاصی دارد. یک علت غفلت نسبت به وی هم شاید به خاطر همین سادگی زبان او برگردد. ما قدری عادت کرده‌ایم که مرموزپسند و ابهام‌پسند باشیم؛ مقداری گره در بیان باید باشد تا فکر کنیم که خیلی مهم است، و چون سعدی زبانش ساده است، یعنی مشکل‌ترین مباحث را با آسان‌ترین و روان‌ترین بیان ابراز کرده است، ما او را سبک می‌گیریم! اگر قرار بود که قدری راجع به آنچه او می‌گوید فکر کنیم، تفسیر و بحث کنیم، بیشتر توجه می‌کردیم؛ ولی این سادگی هنر بزرگ اوست و نباید ما را به غفلت بیندازد. مسائل بشری و به زبان دیگر، فشرده شده تاریخ و فرهنگ ایران است، در آثار سعدی جای گرفته و بدین سبب است که سعدی «سخنگوی ضمیر آگاه ایرانی» است. ضمیر ناآگاه، سهمش می‌رسد به حافظ.

نکته دوم، تنوع کار سعدی است که گلستان و بوستان و قصاید و مواعظ و غزلیات را در بر می‌گیرد. در همه زمینه‌ها می‌شود گفت که بهترینش را آورده که هیچ کس دیگر نتوانسته به پای او برسد. این هم اهمیت خاصی به این مرد می‌دهد.

موضوع دیگر، زندگی شخصی است. هیچ یک از بزرگان ما زندگی شخصی نظیر سعدی نداشته‌اند؛ یعنی آن مقدار تلاش همراه با هوش سرشار و چشم بینای عقاب‌وار، سی سال تقریبا با پای پیاده و یا روی شتر سفر کردن، به بخش بزرگی از دنیای شناخته‌شده آن روز سر زدن. اوست که این کنجکاوی را داشت که همه جا را بکاود. لحظه‌ای آرام نگیرد و با عمر نسبتا درازی که داشت، توانست محصول بسیار سنگین مشاهده‌ها و تجربیات خودش را در کشورهای مختلف در دورانی که از نظر حوادث بسیار پربار بود، یعنی دوران مغول، بر قلم آورد. در دوران بعد که کمی آرامش پیش می‌آید و به‌خصوص چون اتابکان فارس اوضاع را نسبتا آرام نگه داشته بودند و فراغتی دست می‌دهد، در قسمت دوم عمر، می‌تواند به تفکر و تأمل بنشیند. او یک موجود استثنایی است؛ زیرا ما کس دیگری را نمی‌شناسیم که اینقدر خستگی‌ناپذیر بخواهد دنیا را دنبال کند، زندگی را بشناسد و بخواهد پی ببرد به نه امور و عصاره و خلاصه‌اش را برگرداند در این مجموعه که از نظر کمیّت چندان زیاد نیست، از لحاظ کیفیت پربار است، بدان معنا که چکیده تجربیات یک عمر سرشار را در خود جا داده است.

یکی دیگر از خصوصیات مهم سعدی این است که با اطمینان می‌توان گفت که اگر او نبود، حافظ به صورت کنونی به وجود نمی‌آمد. حافظ در واقع دنبال طبیعی سعدی است و قدم به قدم در پی اوست و ایده‌آلش آن است که بتواند با او برابری کند یا از او درگذرد و چیزی افزون‌تر از وی بیاورد. سعدی طوری زمینه را فراهم کرد و سبکی ایجاد کرد و آن حالت هماغوشی میان فکر و بیان را به نحوی پدید آورد که فرد دیگری مانند حافظ، بر حسب اتفاق در همان شهر، صد سال بعد پدیدار شود و به آن صورتی که می‌دانید درآید.

سعدی هنوز به ما خیلی نزدیک است و با ما دائما در حرکت است. ما از صبح که از خواب برمی‌خیزیم تا آخر شب، تقریبا در هیچ قدم و حرکتی نیست که حرفی از سعدی به یاد نیاید. حرفها و شعرهای او به صورت ضرب‌المثل درآمده است. ما با هر امری از امور که سروکار داشته باشیم، اگر بخواهیم حواسمان را جمع کنیم، او را در کنار خود می‌بینیم. می‌بینیم که در هر مورد سعدی چیزی گفته که بعد از هفتصد سال، در دنیایی که اینقدر دگرگون شده، هنوز تطبیق می‌کند با وضع امروز ما. از این نوع که مثلا گفته: «سگها بسته و سنگها گشاده…». و این نشان می‌دهد که تا چه اندازه این مرد تأثیرگذار بوده و هنوز هم در کنار ما حضور دارد، بدون اینکه کاملا متوجه شویم او در کنار ماست.

تناقض‌ها

معلومات مختلف پراکنده‌ای در کتاب سعدی گرد آمده و آینه وجودی جامعه ایرانی است؛ از همین رو تناقض‌هایی هم در آثار او دیده می‌شود. بعضی خیلی سبکسرانه با این موضوع برخورد کرده و گفته‌اند: «سعدی گاهی تناقض‌گویی می‌کند!» کدام متفکری است که مقداری تناقض‌گویی نکرده باشد؟ هر که بیشتر به جامعه نزدیک بوده و هر که بیشتر خواسته افکارش را منعکس کند، تناقض‌گویی بیشتری در آثارش دیده می‌شود. برای اینکه بشر خود مجموعه تناقض‌هاست و با کیفیت و اقتضای زمان حرکت می‌کند. بشر یک موجود قشری و ثابت نیست؛ مثلا سعدی گفته: «دروغ مصلحت‌آمیز بهْ از راست فتنه‌انگیز». ایراد گرفته‌اند سعدی آدم هوابینی بوده که چنین حرفی زده است. کسانی که این ایراد سبکسرانه را گرفته‌اند، خودشان دروغگوترین افراد هستند؛ برای اینکه تظاهر می‌کنند، ریا می‌کنند و می‌خواهند بگویند که ما مخالف دروغ‌گفتن هستیم! واقعیت این است که هیچ بشری نیست که ناچار نشده باشد در عمرش چندین دروغ بگوید؛ چون امکان‌پذیر نیست. انسان موجود ساده و راست‌روده نیست که در زندگی همین‌طور صاف حرکت کند، بلکه مقداری حرکت‌های پیچاپیچ دارد. دروغ زمانی بد است که با سوءنیت گفته شود و بر اثر سوءاستفاده و یا برای کلاه‌گذاشتن سر دیگران ادا گردد؛ اما اگر در جایی لازمه‌اش آن باشد که فتنه‌ای بخوابد، شری به پا نشود، حق فرد مظلومی پایمال نگردد و مانند اینها، از چه رو دروغ مذموم شناخته شود؟ خود سعدی در شرایط دیگری عکس آن را هم دارد؛ مثلا:

گر راست همی گویی و در بند بمانی

بهْ زانکه دروغت دهد از بند رهایی

یعنی اگر راست بگویی و حتی به زندان بروی، ترجیح دارد به آنکه دروغ بگویی و از زندان رها شوی. این عکس عبارت قبلی است؛ برای اینکه هر کدام از اینها موقع و مورد خود را دارند.

جهان‌بینی سعدی

سعدی زندگی را چگونه می‌بیند؟ سعدی یک موجود تلفیقی است، مثل همه مردم ایران. بهترین مردم ایران هم در طول تاریخ موجودات تلفیقی بوده‌اند. در دورانی بیشتر، در دورانی کمتر؛ آمیخته‌ای از اندیشه‌های مختلف. چون تاریخ ایران و سیر تاریخی کشور ایجاب می‌کرده که جامعه ایرانی تلفیقی بشود و یک علت عمده‌اش این است که ایران بر سر راه بوده و فرهنگ‌های مختلف در آن سر به هم آورده‌اند؛ از شرق و غرب، از چپ و راست، از جنوب و شمال. فرهنگ‌هایی که یا به صورت اشغال نظامی و جنگ و یا به صورت صلح‌آمیز در طی چندهزار سال به این نقطه مرکزی جهان روی‌آور شده‌اند و هر کدام اثر خود را گذاشته‌اند. برای همین است که فرهنگ ایران، یک فرهنگ آمیخته است. البته در دوران پیش از اسلام چون مرزها بسته بود، یعنی بیگانگان را راه نمی‌دادند، این اختلاط فرهنگی بُرد کمتری داشت؛ ولی بعد از اسلام از آنجا که راهها باز بود و هر کسی که مسلمان بود، می‌توانست وارد هر کشور مسلمانی بشود، این موضوع خیلی قوّت پیدا کرد و فرهنگ‌های مختلفی در ایران سر برآوردند، و اتفاقا یک علت پویایی فرهنگی ایران نیز همین است؛ برای اینکه از ترکیب فرهنگ‌های مختلف و برخورد این فرهنگ‌ها توانست فرهنگ زنده و پایایی به وجود آورد، در حالی که کشورهایی که در معرض این نوع برخوردها نبودند و فرهنگشان سیر ساکن و آرامی داشته است، این تحرک را نداشته‌اند.

نتیجه این شد که جامعه ایرانی اصولا تابع یک فرهنگ تلفیقی باشد و سعدی که نمونه بارز آن است، می‌شود سخنگوی این فرهنگ؛ به همین علت است که ما به تناقض‌هایی در سعدی برخورد می‌کنیم، هرچند که این منحصر به او نیست. تمام متفکران ما از اولین شاعر عارف یعنی سنایی گرفته و قبل از او عارفان دیگر، تا برسد به عطار، مولوی، حافظ و بعد از او، این حالت تناقض را در فکر و اندیشه آنها می‌بینیم که نمی‌توانسته‌اند از آن رهایی پیدا کنند. سعدی چون به همه امور سر زده، مقداری بیشتر این معنا در او دیده می‌شود. این است که ما ترکیبی در او می‌بینیم. یکی اینکه سعدی آدم مؤمن و مسلمانی است؛ یعنی تمام خصوصیات یک مسلمان در خانواده او دیده می‌شود. خانواده او آن‌چنان که خودش می‌گوید، عالم و دینی بودند. او در چنین خانواده‌ای تربیت شده، در نظامیه بغداد درس خوانده. پیش از آن در شیراز درس خوانده بوده و خودش می‌گوید:

همه قبیله من عالمان دین بودند

مرا معلم عشق تو شاعری آموخت

تردیدی نداریم که سعدی مسلمان و مؤمن است، ولی چه مسلمانی؟ یک مسلمان پر از انعطاف و پر از شور که به هیچ وجه نمی‌خواهد مواهب زندگی را انکار کند. دومین خصوصیت او آنکه عارف است، یعنی تفکر عرفانی دارد. این تراوش عرفانی در بوستان، مواعظ و قصاید کاملا دیده می‌شود. عارف به این معنا که مرزها را چندان رعایت نمی‌کند؛ یعنی یک فکر گسترده، باز و بی‌مرز در برابرش هست، و اگر چنانچه تعارضی در میان پیدا شود، او جهت عرفانی را می‌گیرد، می‌آید به طرف اندیشه‌ای که در عین پایبندی به فرایض دینی، این گسترش فکری و رهایی فکری، او را به جانب خود می‌کشد.

عصاره تاریخ

فردوسی با عظمت خود ما را خیره می‌کند؛ مولوی اصرار دارد که ما را از زمین فرا بکشد و این با سرشت خاکی ما چندان مأنوس نیست؛ حافظ ما را با سایه‌روشن درونی خود آشنا می‌سازد و به یادمان می‌آورد که از دالان چه سرنوشت غمباری عبور کرده‌ایم؛ ولی سعدی همه چیز را با سبک‌روحی در برابر ما می‌نهد و می‌گوید که زندگی را بر خود سخت نگیریم و حتی لغزش هم چندان عیب نیست، و گناهکار به شفاعت زیبایی می‌تواند بخشوده شود.

فشرده تاریخ اجتماعی و روانی جامعه ایرانی در «کلیات سعدی» انعکاس یافته است. در واقع او آیینه ملت ما در دوران اسلامی است. هر خوب و بدی که باشیم، در این آینه دیده می‌شود. اگر از دید امروزی ایرادی به بعضی از نظریات سعدی وارد باشد، این ایراد به خلقیات ما وارد است که او آنها را تبلور داده. اگر ضد و نقیضی در آثارش دیده می‌شود، برای آن است که ما ضد و نقیض می‌اندیشیم. اگر مدح کسانی را گفته که به آنان اعتقاد نداشته، برای آن بوده است که ایرانی در دوره‌هایی، بنا به بد حادثه، محکوم به اطاعت از کسانی شده که واجد زور بوده‌اند، نه واجد حق.

تا چه اندازه حرفهای سعدی را بپذیریم و تا چه اندازه نپذیریم؟ این سؤال در مورد گویندگان بزرگ دیگر هم مطرح است. چون آثار سعدی تنوع بیشتری دارد، کار ما را مشکل‌تر می‌کند. موضوع بستگی دارد به درجه تمییز، وسعت دید و انصاف ما. سعدی حرفهای نامناسب نزده است، زمانه تغییر کرده. مقتضیات دنیای امروز ما را وارد می‌کند که علاوه بر اصول مورد نظر او، قواعد دیگری را هم در زندگی اجتماعی کنونی مداخله دهیم، ولی پایه‌ها همان‌اند. سعدی یک ایرانی تمام‌عیار قرن هفتم است. آمیزه‌ای است از چند چیز: هم مسلمان است و هم عارف؛ اندکی خیامی است و بسیار زیباپرست، که این گاه با اعتقاد دینی او مغایرت پیدا می‌کند. به فرایض دینی پایبند است، ولی بهترین عبادت را خدمت به خلق می‌داند.

خصوصیت دیگر سعدی این است که فوق‌العاده زیباپرست است و تمام کوشش او بر این است که هیچ مانعی بر سر راه این خصلت قرار نگیرد. قبله معنوی سعدی، زیبایی انسانی و زیبایی طبیعت است که بارها و بارها از آن یاد می‌کند و هر مانعی در پرستش زیبایی بر سر راهش قرار گیرد، آن را کنار می‌زند. ترکیب فکری سعدی، ترکیب عنصر شرعی، عنصر عرفانی و عنصر زیبایی است. به اضافه همۀ آنچه در زندگی تأثیری اساسی دارند، فی‌المثل اندکی از عنصر خیامی. نه اینکه تقلید از خیام داشته باشد؛ منظورم اغتنام وقت است. فرصت شمردن وقت برایش خیلی مهم است. همراه با نوعی تهذیب اخلاقی که جزئیاتش در گلستان و بوستان و قصاید ذکر شده و می‌نماید که دنیای مطلوب او چگونه دنیایی است. چکیده آن در همین دو بیت معروف آمده:

بنی‌آدم اعضای یکدیگرند

که در آفرینش ز یک گوهرند

چو عضوی به درد آورد روزگار

دگر عضوها را نماند قرار

یا آن شعر معروف «تن آدمی شریف است به جان آدمیت…» که شرط آدم بودن را تعریف می‌کند. توقعش آن است که انسان پاکیزه و حتی‌المقدور خوش زندگی کند و بگذارد که دیگران هم خوش زندگی کنند و آن چیزی که حقشان است، به آنها برسد؛ آزار به دیگران نرساند و به فکر دیگران هم باشد. از این مقوله موارد متعددی در داستان‌ها و مثال‌های مختلف دیده می‌شود، از جمله در بوستان:

چنان قحط‌سالی شد اندر دمشق

که یاران فراموش کردند عشق

می‌گوید: دوستی به دوستش رسید و گفت: «چرا اینقدر نزار و زردی؟ برای آنکه قحطسالی شده است؟ تو که به قدر کافی تمکن داری، قحطی در تو اثری ندارد!» جواب می‌دهد: «من از زردی دیگران زردرنگم؛ چون نمی‌توانم ببینم آنان در محنت و تنگی و گرسنگی به سر برند.» سعدی از این موارد خیلی زیاد دارد؛ یعنی این مسأله همبستگی انسانی محور فکری اوست و راه رسیدن به آن را اصلاح فرد می‌داند؛ زیرا در گذشته‌ها هنوز مسأله اصلاح اجتماعی باب نشده بود؛ پارلمان و صنف و حزب و سندیکا و این چیزها نبود که مردم بخواهند از طریق تجمع و رأی و اصلاح گروهی، جامعه را به راه ببرند و حکومت مسئول باشد. چنین چیزی وجود نداشت، بلکه اعتقاد متفکران این بود که هر فردی باید خود را اصلاح کند تا در مجموع جامعه اصلاح شود و به جایی برسد. به این علت «تربیت» و «نصیحت» آنقدر مهم شناخته می‌شد و اندرزگویی برای آن بود که دیگران بیدار شوند و به راه بیایند، حق انسانیت خود را ادا کنند. این تنها راه عملی به حساب می‌آمد. از دو قرن پیش است که این حرفها به میان آمده. دیگر پیشوایان فکری ـ چه در مغرب زمین و چه در مشرق ـ معتقد نیستند که از طریق نصیحت بشود کاری از پیش برد، باید مشارکت مردم و سامان سیاسی مشکل را بر عهده گیرد.

آگاهی سرلوحه اصلاحات

سعدی نمونه بارز کسی است که مسئولیت را بر دوش فرد می‌افکند و از هشدار باز نمی‌ایستد، و چون می‌داند که گاه حرفش به مذاق صاحبان قدرت خوش نمی‌آید، سخن خود را «سقمونیای شکرآلود» می‌خواند. چیزهایی که از نظر سعدی مذموم است و همه را در ردیف هم می‌گذارد، عبارتند از: نادانی، تعصب، دزدی، تجاوز به حق دیگران، بی‌ادبی، حرص و نظایر آنها. البته به این نکته هم واقف بود که فرد اگر اصلاح‌پذیر باشد، به نفع خودش است؛ منتها چون نمی‌داند، خیال می‌کند که در دروغ و تقلب و راه کج‌رفتن، منافعش تأمین می‌شود، در حالی که این‌طور نیست و در نهایت خود او زیان می‌بیند. این نکته مورد توجه سعدی و متفکران نظیر او هست که بشر از روی نادانی به زیان خود قدم برمی‌دارد و اگر آگاه بود، جز این می‌کرد و راه درست را در پیش می‌گرفت؛ بنابراین «آگاهی» سرلوحه اصلاحات می‌شود. این دو بیت معروف او اصل مهمی را گوشزد می‌کند:

یکی بر سرشاخ، بن می‌برید

خداوند بستان نظر کرد و دید،

بگفتا که: این مرد بد می‌کند

نه بر کس، که بر نفس خَود می‌کند

اندیشه سعدی انعطاف دارد. مصلحت‌بین است، قشری نیست. می‌گوید برای زندگی کردن و درست زندگی کردن باید مصلحت‌های زمان را در نظر گرفت؛ یعنی مقتضیات زمان، بنابراین یک جا باید نرم بود و یک جا درشت. به این سبب است که در بعضی از جاها تناقضاتی در آثارش دیده می‌شود؛ مثلا «جدال مدعی با سعدی» که باب معروفی در گلستان است و در آن، سعدی از ثروتمندان طرفداری می‌کند، حاوی نکته جالبی است. در زمان ما که موضوع «پرولتاریا» و حذف طبقات و منافع کارگر در میان است، این ایراد پیش می‌آید که: چرا سعدی از ثروتمندان طرفداری کرده؟ در حالی که مدعی در جهت مقابل اوست و از ناداران جانبداری دارد. البته موضوع باریکتر از آن است که ظاهر قضیه نشان می‌دهد. اولا سعدی شبیه به سقراط، گاهی مواردی را پیش می‌آورد که بحث صورت گیرد و موضوع روشن شود؛ یعنی خودش یک طرف قرار می‌گیرد و شخص دیگر طرف دیگر. بدین‌گونه موضوع شکافته می‌شود. این هم از آن موارد است؛ یعنی مفهومش این نیست که سعدی طرفداری از ثروتمندان می‌کرد؛ زیرا در موارد متعدد دیگر عکس آن را بیان می‌دارد. در همین گلستان بابی در تأیید قناعت و فقر دارد؛ اما استدلال‌هایی که در این مقوله می‌آورد، می‌خواهد بگوید همیشه حق با ندار نیست؛ زیرا اول باید دید که در این نداشتن، گناهش به گردن خود اوست یا به گردن اجتماع و دیگران. ثانیا دیده شده است که در مواردی این نداشتن مقدار زیادی عقده و پیچش درونی و روحی ایجاد می‌کند که در نتیجه حالت انتقام پدید می‌آورد که به سود سلامت اجتماع نیست. حافظ توصیه می‌کرد:

ساقی، به جام عدل بده باده تا گدا

غیرت نیاورد که جهان پر بلا کند

سعدی نیز در مجموع می‌خواهد همین را بگوید؛ پس نمی‌شود صد در صد راجع به این موضوع به طرز قالبی قضاوت کرد. بهترین حد، «اعتدال» است، نه فقر اصلاح‌کننده می‌تواند باشد و نه ثروت. بلکه حالت میانه، حالت اعتدالی مطلوب است؛ یعنی به قدر کافی داشتن که شخص آن‌طور محتاج نباشد و نسبت به دیگران و بشریت عقده‌دار نشود. از طرف دیگر فساد ثروت، قابل انکار نیست که ثروت بی‌حد، تعادل جامعه را به هم می‌زند و فساد روحی ایجاد می‌کند. انسان را به سرنوشت دیگران بی‌اعتنا می‌کند. از نظر سعدی و همه متفکران واقعی، جامعه‌ای قابل قبول است که بتواند این حد اعتدال را در خود نگاه دارد. نهرو گفت: «من همان اندازه از فقرا بیزارم که از غنای اغنیا»؛ زیرا تجربه نشان داده است که فقر هم می‌تواند فاسدکننده باشد.

مدایح سعدی

موضوع دیگری که به سعدی ایراد گرفته‌اند، آن است که چرا مدح بعضی از حکام زمان کرده است، و احیانا چرا وقتی حاکمی می‌افتاد که وی مدحش گفته بود، برای حاکم بعدی همان ستایش را به کار می‌برد؟ کسانی که آشنا هستند، تا حدی می‌دانند که مدایح سعدی با مدحهایی که شاعران دیگر کرده‌اند، اعم از قبل از او یا بعد از او متفاوت است. کسانی که مداح دربارها و پادشاهان بوده‌اند و قرنها قبل از سعدی این مکتب زشت را پی‌گذاری کرده بودند، حسابشان از سعدی جداست. اگر کسی برای چشمداشت و منافع شخصی خودش مدح کرد، می‌تواند مذموم شناخته شود. این برای آن بود که صله‌ای بگیرد و احیانا خوشگذرانی کند، و در مقابل با اغراق‌های سخیف صفاتی را به صاحب مقام ببندد که نمی‌توانست در او وجود داشته باشد.

این، یک جنبه منفی و بدنام‌کنندۀ ادبیات فارسی را تشکیل می‌دهد که البته تابع اوضاع و احوالی بوده که باید تحت آن شرایط سنجیده شود؛ ولی مدایح سعدی به‌کلی متفاوت است. اولا پر از نصیحت است؛ یعنی دائما می‌خواهد تنبّه و توجه قدرتمندان را جلب کند به این که با مردم خوشرفتاری کنند، در حد ممکن عدل کنند، انسانیت را مورد نظر داشته باشند و از قدرت سوءاستفاده نکنند. قصاید سعدی درباره حکام زمان خودش حیّ و حاضر است. البته در ضمن آن تعارضاتی هم هست که جزو ذات شعر و ذات ادبیات است و از رسوم ایرانی است که مقداری غلو و تعارف هم نثار طرف مقابل بکند.

دوم اینکه به نظر می‌آید سعدی در زندگی‌اش چشمداشتی از این مدایح نداشت. دلایل این ادعا به قدر کافی، چه در کلیات خود سعدی و چه در سرگذشت زندگی‌اش دیده می‌شود که مردی قانع و فقیر بود. در نیمه دوم عمر کناره گرفته بود و به زندگی ساده‌ای می‌ساخت و چشمداشتی به مقام و پول و چیز دیگری نداشت. نیمه اول عمرش هم در سیر و سفر بود و نیازی به تمکن نداشت، فردی بود رهرو و جهانگرد. فردی بود مشاهده‌گر که می‌خواست دنیا را بشناسد. بنابراین احتیاجی نبود که بخواهد کسی را مدح کند.

مدایح سعدی به چهل سال آخر عمرش مربوط می‌شود که در شیراز بود؛ اما چیزی که استنباط شخصی من است، این است که این مدایح جزو جهان‌بینی و خصلت آرام‌بخش اوست؛ زیرا هم می‌خواهد حکام را به ره بیاورد، و هم راهی به نزد آنان داشته باشد که بتواند واسطه‌ای میان مردم محروم و آنان قرار گیرد. دلیلش آنکه از کسانی که دستشان به حکام و منتفذان نمی‌رسیده، رفع گرفتاری می‌کند. سعدی مورد قبول و احترام بود و درخواست‌ها و تقاضاهای مردم را به اطلاع حاکمان یا وزیران و افراد صاحب نفوذ می‌رساند؛ بنابراین می‌بایست رابطه خود را با آنان نگاه دارد، خاصه آنکه از نظر دینی، حاکمی که بر سر کار بود، «اولی‌الامر» شناخته می‌شد و احترامش واجب بود. پس نمی‌شود گفت که ایرادی از این نظر بر او وارد است. زندگی‌اش هم نشان می‌دهد که چشمداشتی برای خود نداشت.

در انتهای قرن بیستم خیل اندیشه‌های دیگری وارد زندگی ‌ما شده و نباید گذشتگان را با اندیشه‌ها و برآوردهای امروزی قضاوت کنیم. در آن زمان دستورالعمل‌هایی بود که اشخاص آنها را در زندگی به کار می‌بردند: یکی اینکه کسی که در زندگی به قدرت می‌رسید، حتی اگر غیر ایرانی بود، به شرط آنکه مسلمان بود، بنا بر اصل «تُعزّ من تشاء و تُذل من تشاء» از نظر دینی توجیه می‌شد، یعنی «خدا هر کس را بخواهد، عزیز می‌کند و هر کس را بخواهد، ذلیل»؛ همچنین موجب می‌شد به آنها خیلی آسان عنوان «اولی‌الامر» داد؛ از جمله آنهایی که در زمان سعدی بر سر کار آمدند و مدایح و شرح حالشان هست، اتابکان فارس بودند که اولی‌الامر شناخته می‌شدند. بنابراین از نظر مذهبی برای یک فرد معتقد کافی بود که اطاعت و ستایش آنها را روا بداند، به‌خصوص که همراه باشد با مقداری موعظه که بتواند آنها را در جهت بهتری حرکت دهد. بنابراین توجیهات سعدی، با معتقدات آن زمان سازگاری داشت. سعدی بی‌تردید مکتب تازه‌ای در مدح آورده است؛ زیرا فردی اجتماعی و واقع‌بین بود و نمی‌توانست مانند عرفایی چون بایزید بسطامی یا خرقانی کنار بنشیند. در دوران پرآشوب مغول‌زده، کنارنشستن دردی دوا نمی‌کرد. سوءاستفاده از قدرت ممکن است از بدنهادی ناشی شده باشد، یا از نادانی. سعدی معتقد بود نادانی را می‌شود با نصیحت به راه آورد.

ارتباط با طبیعت

بعد از انسان، مهمترین موضوع برای سعدی، «طبیعت» است. پیوند او با طبیعت یک لحظه هم گسسته نمی‌شود. اینکه او دو کتابش را یکی «بوستان» نام نهاده و یکی «گلستان»، نشان می‌دهد تا چه اندازه زنده‌دل بود و تا چه اندازه بهار و گل و سبزه و جویبار و هوای خوش برایش اهمیت داشت و تا چه اندازه دلش می‌خواست که از مواهب زندگی بهره بگیرد. این است که بلافاصله بعد از انسان که مرکز و محور است، سراغ طبیعت می‌آید و در جاهای مختلف از آن یاد می‌کند. کلیات سعدی پر از ذکر و وصف طبیعت است و از این جهت هیچ فروگذار نمی‌کند؛ ولی البته هر جا لازم باشد، بین انسان زنده و طبیعت یکی را انتخاب کند، بی‌تردید انسان را انتخاب می‌کند. مثال‌های زیادی در آثار اوست که نشان می‌دهد تا چه اندازه او وفادار و پایبند است به زندگی، به جان، به انسانی که دارنده جان است. بوستان شروع می‌شود:

به نام خداوند جان‌آفرین

حکیم سخن در زبان‌آفرین

مسأله بیان، زبان و جان مهم است. «بیان» نشان‌دهنده موجودیت و هوشمندی انسان است و اشاره دارد به «علّمَه البیان» و شبیه می‌شود به بیت فردوسی: به نام خداوند جان و خرد… البته فردوسی فراتر رفته. چند مورد دیگری که می‌خواهم به اشاره از آنها یاد کنم، یکی رابطه سعدی با فردوسی، با مولوی و با خیام است.

با شاعران

فردوسی: سعدی بسیار از فردوسی متأثر بود؛ برای اینکه بارها و بارها در بوستان، گلستان و جاهای دیگر از قهرمانان شاهنامه، چون رستم و سهراب، بهرام و دارا، اسفندیار و دیگران یاد می‌کند. معلوم می‌شود که با دقت تمام شاهنامه را خوانده بود، نه یک بار، بلکه چند بار و در حافظه‌اش نقش بسته بود؛ زیرا مثال می‌آورد از زندگی آنها و با احترام و تکریم از قهرمانان شاهنامه و از فردوسی یاد می‌کند. در یک جا می‌گوید:

چه خوش گفت فردوسی پاکزاد

که رحمت بر آن تربت پاک باد

بوستان را در همان وزن شاهنامه ساخته است و خواسته کتابی بیاورد که در مقابل شاهنامه باشد؛ منتها با موضوعی متفاوت؛ چون ۲۷۰ سال از زمان فردوسی گذشته بود و ایران خیلی تغییر کرده بود و حوادث دیده بود، دیگر نمی‌شد یک حماسه و شاهنامه به وجود آورد؛ پس می‌بایست کتاب دیگری باشد که «حماسه اخلاقی» باشد. چیزی که آرزوی فردوسی بود که یک انسان قهرمان نمونه در یک جامعه نیرومند و سربلند عرضه کند، تبدیل شده بود به آرزوی سعدی که می‌خواست یک جامعه اخلاقی و پاکیزه و انسانی به وجود بیاورد. جامعه دوره سعدی در «طاس لغزنده» افتاده بود و می‌بایست او را نجات داد. گذشته از لحن بیان که فردوسی را به یاد می‌آورد، خود مفاهیم بوستان عین مفاهیم اندرزی شاهنامه را در بر دارد و اگر کسی حوصله کند و آنها را در کنار هم بگذارد، به نتایج خوبی می‌رسد. اگر کسی بخواهد رساله بگیرد، من توصیه می‌کنم ابیات اندرزی شاهنامه را که از زبان بزرگمهر حکیم، اردشیر، رستم، کیخسرو و دیگران در شاهنامه پراکنده است یا از زبان خود فردوسی، یعنی آنچه معروف به «پندیات» است، آنها را بیرون بکشد و با بوستان که سراپا اندرز است، در کنار هم بگذارد، می‌بیند که با لحن متفاوت، مفهوم‌ها نزدیک هم‌اند و توجیه‌هایی که برای زندگی و برای انسان خوب در شاهنامه شده، در بوستان سعدی نیز همان شده است. با این تفاوت که در شاهنامه با انسانِ «سوار» سر و کار داریم و در سعدی با انسان «پیاده شده». این دویست و شصت، هفتاد سال بسیار پرحادثه، طرز تفکر و برخورد و دیدار نسبت به مسائل متفاوت کرده، ولی مسائل همان‌هاست. انسان‌ها چون تفاوت کرده‌اند، باید با دو زبان با آنها حرف زد که زبان فردوسی باشد و زبان سعدی. از این جهت ارتباطی میان دو گوینده بزرگ می‌بینیم که تقریبا می‌شود گفت سعدی از هیچ شاعر دیگری این اندازه متأثر نیست که از فردوسی.

مولوی، حافظ، خیام

مولوی و سعدی تقریباً معاصر بودند. حتی روایتی هم هست که سعدی ملاقاتی با مولوی داشته که البته اثبات‌شده نیست. مولانا عمرش کوتاه‌تر بود و زودتر فوت کرد. سعدی طولانی‌تر زیست، تا نزدیک به انتهای قرن هفتم. البته مولانا عرفان وسیعتر و غلیظ‌تری دارد، عرفان سعدی عملی‌تر است؛ یعنی آنچه به زعم او همین الان برای زندگی به درد بخورد و به کار آید. عرفان مولانا دائما می‌خواهد انسان را بالا بکشد؛ از این وضعیت انسانی خاکی بیرون بیاورد، در حالی که سعدی همان روی خاک می‌نشیند، با انسان زندگی می‌کند و دلش می‌خواهد که او به همین صورت، بهتر از آن چیزی بشود که هست. با این حال، شباهت‌های زیادی میان مولوی و سعدی وجود دارد که می‌تواند موضوع یک کتاب یا رساله قرار گیرد و دیده شود که این دو بزرگ معاصر، تا چه اندازه به دنبال مفاهیم مشترک بوده‌اند و این مفاهیم مشترک، همان مسائل انسانی مردم ایران در آن روزگار است که هر کدام با لحنی و زبانی منعکس کرده‌اند؛ هر دو در تمثیل و حکایت، و به زبانی که برای مردم قابل فهم باشد.

اما حافظ، اگر سعدی نیامده بود، واقعاً به این صورت نمی‌آمد؛ برای اینکه راه برای او باز نشده بود. پایه این طرز بیان فوق‌العاده روان و شیرین و به کمال‌رسیده را سعدی گذارد و حافظ دنبال کار را گرفت. بین حافظ و سعدی هم مقدار زیادی مفاهیم مشترک هست که اگر کسی بیرون بیاورد و بیت بیت کنار هم بگذارد، می‌بیند که همان طرز دید و همان طرز فکر و نگاهی که سعدی نسبت به مسائل داشته، نسبت به طبیعت، انسان، معشوق که همۀ آنها بوی شیراز و بوی تاریخ می‌دهد، حافظ هم داشته؛ منتها با حالت دیگری، با غنج و طنز و عمق خاصی که مخصوص حافظ است. حافظ لای اینها پیچده و چیزهای تازه‌ای بیرون کشیده، وگرنه مفهوم مشترک خیلی زیاد است و نشان می‌دهد که حافظ بسیار تحت تأثیر سعدی بوده و در واقع او را سرمشق و معلم خود قرار داده بود. خواجه شیراز از بسیاری از شاعران گذشته نکته آموخته، اما رابطه‌اش با سعدی نوعی دیگر است؛ زیرا او پیشوای سبکی است و پایه‌ای گذارده که حافظ آن را دنبال می‌کند. بسیار مایه تعجب است که نسبت به سعدی ادای حق‌شناسی نکرده!

تفکر خیامی نوعی تیره فکری است که در سراسر ادبیات فارسی دیده می‌شود. مخصوص خیام نیست؛ منتها اسم این طرز فکر را «خیامی» گذاشتیم، چون تعدادی از رباعیات خیام تبلور بارز این فکرند. این تفکر در سعدی دنباله‌اش گرفته می‌شود و همه جا اشاره‌های مختلفی به آن هست، با اندکی تفاوت که می‌خواهد دیگران را متوجه کند که این کوتاهی زندگی، این سپنجی‌بودن عمر و بی‌وفایی زمانه به گونه‌ای است که باید از وقت بهره گرفت و در عین حال از دیگران و از آخرت هم غافل نماند. سعدی در یک خط اخلاقی، نتیجه‌گیری می‌کند، ولی رشحۀ خیامی از آن دور نیست.

بیان سعدی

از چندهزار سال پیش تا به حال، حرف چندان تازه‌ای نمانده است که کسی بگوید. آثاری که از یونانی‌ها، افلاطون و ارسطو و حکمای قبل از آنها و نیز چیزهای پراکنده از سومر قدیم، مصر قدیم، هند و ایران و غیره تا به امروز باقی مانده، می‌توان گفت که اصل و جوهرشان یکی است؛ منتها هر کسی به زبان خاص خود و به اقتضای دوران خود گفته است؛ زیرا ریشه‌ها و پایه‌های زندگی بشر تغییر نکرده. انسان همان انسان است با همان ضعفها و قوت‌ها و آرزوها و ناکامی‌ها و گرفتاری‌ها و شادی‌ها. بر گرد اینها، کاوید شده برای آنکه بتوانند راه حلی برای بهتر کردن زندگی پیدا کنند، برای آنکه برسند به جایی که راهی برای این حالت موقت و گذرای زندگی بجویند و گره‌ها را بگشایند. فلسفه برای همین ایجاد شده، ادبیات و کتاب‌های حِکمی و نصیحت‌ها هم برای همین [پدید آمده]، بنابراین محور همان زندگی انسان است؛ ولی تفاوتی که دیده می‌شود، در زبان و بیان است. بیان است که یکی را از دیگری جدا می‌کند و تفاوت ارزش‌ها نیز، نه کمتر از فکر، در نحوه بیان است و برای همین است که آثاری می‌توانند دو یا سه‌هزار سال دوام پیدا کنند و حتی زنده‌تر از آثاری بنمایند که همین پریروز پدید آمده‌اند. موضوع بیان و طرز گفتن بسیار مهم است؛ زیرا با سرشت انسان و نهایی‌ترین خواست و آرزوی آدمی سر و کار دارد.

طرز گفتار و طرز ادا کردن است که سعدی یا هر کدام دیگر از بزرگان را برتر از دیگران قرار می‌دهد. سعدی از این جهت یک نمونه معجزه‌آساست با آن بیان روان و روشن و نافذ و کوتاهی که دارد، یعنی مهمترین مطلب و مهمترین اصل را در کوتاه‌ترین بیان ادا می‌کند و با روشن‌ترین عبارت، تا آنجا که هر کسی که اندکی زبان فارسی بداند، می‌تواند بهره ببرد.

وقتی افتاد فتنه‌ای در شام

هر یک از گوشه‌ای فرا رفتند

روستازادگان دانشمند

به وزیری پادشا رفتند

پسران وزیر ناقص‌عقل

به گدایی به روستا رفتند

یک دگرگونی بزرگ را خلاصه کرده است در سه بیت که وضع را در جلو چشم تجسم می‌دهد. رفتن این گروه و آمدن آن گروه. فقط یک طبع به کمال رسیده می‌تواند این طور خلاصه بگوید. یا این بیت را ببینید:

بر توست پاس خاطر بیچارگان، و شُکر

بر ما، و بر خدای جهان‌آفرین جزا

سه جمله و سه مفهوم در یک بیت آمده: از تو پاس خاطر خلق داشتن، از ما شکر، و از خدا پاداش. در عین حال مدح لطیفی هم از فرمانروا کرده که هم نوید است و هم نصیحت. یا:

میانت را و مویت را اگر چندان بپیمایی

میانت کمتر از مویی و مویت تا میان باشد

تکرار سه «مو» با این خلاصگی و ظرافت. باریکی کمر خیلی مرغوب شناخته می‌شد و هنوز هم شناخته می‌شود، بلندی مو نیز همین‌طور. می‌گوید اگر باریکی میان و بلندی موی تو را اندازه بگیریم، باریکی کمرت کمتر از باریکی موی توست، و مویت آنقدر بلند است که تا کمرت می‌رسد. اینها دو سه نمونه بود که کوتاه‌گویی سعدی را تا حد اعجاز می‌رساند که در عین حال در آن هیچ نوع ابهام و گره هم نیست؛ یعنی معنی می‌تواند فوری روشن شود.

و اما عشق

با آمدن سعدی، دید فارسی‌زبان نسبت به عشق‌ورزی تغییر کرد؛ یعنی ایرانی آموخت که چگونه درباره عشق بیندیشد و بر گرد وجود زیبایی طواف کند. تاریخ اندیشه این کشور هیچ معلم عشقی بهتر از سعدی نداشته است، و شاید بشود جرأت کرد و گفت که در تاریخ مهر در سراسر جهان، گوینده دیگری نیست که به ظرافت سعدی رابطه عاشقانه انسان با انسان را سروده باشد؛ هیچ کس نیامده که به استادی او گرمای تن را با لطافت روح این‌گونه پیوند داده باشد. سعدی هر چه را می‌دید و می‌شنید و می‌خواند، فشرده می‌کرد، جوهرش را می‌گرفت، مانند بادام که روغنش را بگیرند و در چند قطره می‌افشاند. این است حاصل کار سعدی.

منبع: روزنامه اطلاعات

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: