مدرس به روایت بهار

1393/9/10 ۰۸:۵۲

مدرس به روایت بهار

یکی از شخصیت‌های بزرگ ایران که از فتنه مغول به بعد نظیرش بدان کیفیت و استعداد از حیث صراحت لهجه و شجاعت ادبی و ویژگیهای فنی در علم سیاست و خطابه و امور اجتماعی دیده نشده، سید حسن مدرس اعلی‌الله مقامه است. ما رجال اصلاح‌طلب و شجاع و فداکار مانند امیرکبیر و سید‌جمال‌الدین اسد‌آبادی، امین‌الدوله، سید‌عبدالله بهبهانی، سید‌محمد طباطبائی، سید‌جمال‌ اصفهانی و ملک‌المتکلمین اعلی‌الله مقامهم و غیر ایشان بسیار داشته و داریم که هر یک از این بزرگان شخصیت‌های برگزیده و تاریخی می‌باشند؛ اما مدرس از هر حیث چیز دیگری بود. در مدرس جنبه‌ فنی و صنعتی و هنری بود که او را ممتاز کرده بود. علاوه بر اینکه از جنبه علمی و تقدیس و پاکدامنی و هوش و فکر نیز دست کمی از هیچ ‌کس نداشت و سرآمد تمام این خصال، سادگی و بساطت و شهامت آن مرحوم بود و مهمتر از همه، از خودگذشتگی و فداکاری او بود که در احدی دیده نشده است.

 

 

یکی از شخصیت‌های بزرگ ایران که از فتنه مغول به بعد نظیرش بدان کیفیت و استعداد از حیث صراحت لهجه و شجاعت ادبی و ویژگیهای فنی در علم سیاست و خطابه و امور اجتماعی دیده نشده، سید حسن مدرس اعلی‌الله مقامه است. ما رجال اصلاح‌طلب و شجاع و فداکار مانند امیرکبیر و سید‌جمال‌الدین اسد‌آبادی، امین‌الدوله، سید‌عبدالله بهبهانی، سید‌محمد طباطبائی، سید‌جمال‌ اصفهانی و ملک‌المتکلمین اعلی‌الله مقامهم و غیر ایشان بسیار داشته و داریم که هر یک از این بزرگان شخصیت‌های برگزیده و تاریخی می‌باشند؛ اما مدرس از هر حیث چیز دیگری بود. در مدرس جنبه‌ فنی و صنعتی و هنری بود که او را ممتاز کرده بود. علاوه بر اینکه از جنبه علمی و تقدیس و پاکدامنی و هوش و فکر نیز دست کمی از هیچ ‌کس نداشت و سرآمد تمام این خصال، سادگی و بساطت و شهامت آن مرحوم بود و مهمتر از همه، از خودگذشتگی و فداکاری او بود که در احدی دیده نشده است.

مدرس به تمام معنی عالمی «فقیر» بود. آن فقری که باعث فخر پیغمبر ما صلی‌الله علیه بود و می‌فرمود «الفقر فخری»؛ همان فقری که عین بی‌نیازی و توانگری و عظمت او بود، مدرس پاک و راست و شجاع بود. او با خرافات دشمن بود. با اصلاحات تازه و نو همراه بود، و بالجمله یکی از عجایب عصر خود شمرده می‌شد. مدرس مجتهد مسلم بود، فقیه و اصولی بزرگی بود. به تاریخ و منطق و کلام آشنا و در سخنرانی و خطابه در عهد خود همتا نداشت و چون عوام‌فریب نبود و غرور پاکدامنی و ثبات عقیده در او بی‌اندازه قوی بود، هیچ‌گاه درصدد دفاع از خود در برابر حمله‌ها و تهمت‌هائی که به او زده می‌شد، برنمی‌آمد.

همچنین هتاک و بی‌نزاکت و مفتری نبود. در افکارش بیشتر متمرکز بود تا ظاهر‌سازی و مردم‌فریبی. یکی از اسرار موفقیت‌های او در خطابه نیز همین معنی بود، کینه‌جوئی در آن مرحوم وجود نداشت. به اندک پوزشی از دشمنان گذشت می‌کرد و از آنها به جزئی احتمال فایده عمومی، حمایت می‌نمود و احساسات را در سیاست دخالت نمی‌داد. مدرس در مجلس دوم جزء علمای طراز اول و در انتخابات دوره سوم تا دوره‌ ششم از تهران انتخاب شد…

بعد از ختم دوره‌ ششم مجلس، دولت و شهربانی و شهرداری شروع به تجهیزاتی کردند و وکلای دولتی دسته‌بندی‌هائی آغاز نمودند که تهران را هم مانند ایالات و ولایات در زیر یوغ اطاعت خود درآورند. مدرس از احمد‌شاه راضی نبود. او به سردار سپه نیز روی خوش نشان نداد. سردار سپه مجلس مؤسسان را انتخاب کرد و در آن مجلس مدرس و اقلیت رفقای او انتخاب نشدند و هیچ کدام در آن مجلس شرکت ننمودند و آن مجلس رأی به پادشاهی او داد و تاج پادشاهی ایران زینت‌افزای فرق رضاخان شد. بعد از پادشاهی او، مدرس گفت: «این کار نباید می‌شد، ولی سستی و اهمال هموطنان کار خود را کرد، ما هم تا جائی که بشر بتواند تقلا کند، سعی کردیم و حرف خود را گفتیم و کشته هم دادیم».

مدرس در انتخابات دوره‌ ششم به شاه نصیحت کرد که در انتخابات مردم را ‌آزاد بگذارد. این پیشنهاد در ایالات مؤثر نیفتاد؛ اما در شهر تهران نتوانستند از ‌آزادی نسبی مردم جلوگیری نمایند. افکار عمومی در نتیجه‌ مشاهده فداکاری‌ها و شهامتهای بی‌مانند جمعی قلیل در برابر آن قدرت بی‌باک و وسیع متوجه مدرس و یاران او بودند. مدرس نه نفر از دوستان خود و اعضاء فراکسیون اقلیت را کاندیدا کرده بود. روزی شاه به او گفته بود: «رفقای شما نباید از تهران انتخاب شوند، بهتر آن است که از ولایات آنها را انتخاب کنیم.» او گفته بود: «کاندیداهای من اگر انتخاب نشوند، بهتر است تا به زور دولت وکیل شوند.» هفت تن از نه تن کاندیدای مدرس از تهران انتخاب شدند و یک تن از آنها از کاشان انتخاب شد و مجلس ششم افتتاح گردید.

روزی از روزهای تابستان روز پنج‌شنبه بود و مدرس با شاه صبح زود ملاقات کرده بود. ‌مدرس به من گفت: امروز به شاه گفتم: مردم راجع به تهیه ملک و جمع پول، پشت سر شما خوب نمی‌گویند. شما پول می‌خواهید چه کنید؟ ملک به چه کارتان می‌‌خورد؟ اگر شما پادشاه مقتدر و محبوبی باشید، ایران مال شماست، هر چه بخواهید، مجلس و ملت به شما می‌دهد؛ ولی اگر به پولداری و ملک‌گیری و حرص جمع مال شهرت کنید، برایتان خوب نیست. مردم که پشت احمد‌شاه بد گفتند، برای این بود که گندم ملک خود را یک سال گران فروخت و شهرت داشت که پول جمع می‌کند و چون مردم فقیرند، بالطبع از کسی که پول زیاد دارد، بدشان می‌آید. شما کاری نکنید که مردم از شما بدشان بیاید. طوری رفتار کنید که این حرفها گفته نشود. قدری پول به بهانه‌های مختلف خرج کنید،‌ جائی بسازید، مدرسه‌‌ای، مریضخانه‌ای، کاری کنید که بگویند اگر پولی هم داشت، برای این کارها بود و بعد از این مخصوصاً به املاک مردم کار نداشته باشید. ملک‌داری حواس شما را پرت می‌کند…

روزی به مدرس چند تیر زدند و قلب او را نشانه کردند؛ ولی به دست چپ اصابت کرد و به قلب وارد نیامد. صبح سر آفتاب تلفن کردند که مدرس را زده‌اند و او را به مریضخانه نظمیه برده‌اند… در مجلس بعد از این واقعه هنگامه‌ای راه افتاد! در همان روز تیرخوردن مدرس من وارد اتاق درگاهی رئیس شهربانی شدم، جمعی آنجا بودند رئیس نظمیه عقیده‌اش این بود که اگر دولت مصونیت را از بعضی افراد بردارد، ایشان دست قاتل حقیقی مدرس را گرفته به عدلیه تحویل خواهند داد، بعضی هم در کریدورهای مجلس گفتند که داور (وزیر عدلیه رضاخان) محرک اصلی است!

این واقعه کدورتی بین شاه و مدرس ایجاد کرد و دیگر ملاقاتهای روز پنج‌شنبه موقوف گردید و کابینه حاج مخبرالسلطنه به روی کار آمد و اطرافیان برای پیشرفت خود بار دیگر مدرس را لولو قرار دادند و او را به مخالفت مجبور می‌کردند؛ اما مدرس دیگر آن دل و دماغ سابق را نداشت و بوی دوروئی و فساد و علائم ظلم و اجحاف را از در و دیوار می‌دید و رفقایش روز به روز کاسته به چند تن انگشت‌شمار منحصر گردید. من یکی و دو نفر افتخار داریم که تا ختم مجلس و بلکه تا شبی که مدرس را بردند نسبت به او وفادار ماندیم و به نصیحت مکرر تیمورتاش ـ وزیر دربار رضاخان ـ که آینده را کاملاً پیش‌بینی می‌کرد، توجه ننمودیم چون به زندگی در زیر سلطه‌ قدرت اراذل چندان علاقه نداشتیم…

مدرس در خانه نشست. بعضی به اروپا گریختند، بعضی به کارهای شخصی و ملکی پرداختند… به بعضی‌هم کارهای عمده و مهم از قبیل ایالت و سفارت و وزارت دادند و من هم به تألیف و تصحیح کتاب و تدریس پرداختم و بعد از یک سال به زندان رفتم! مدرس می‌فرمود با سستی و عدم لیاقت دربار و نادانی ولیعهد اصول دیانت و اخلاق و هر کس که پیرو دیانت و اخلاق بود، به باد رفت و به قول مستوفی‌الممالک طوری اخلاق را فاسد خواهند کرد که صد سال مجاهده و زحمت و تألیف کتب و رسالات نخواهند توانست این فساد را مرتفع سازد.

بنابراین این مرد عجیب شبها خوابش نمی‌برد، با آنکه در صورت ظاهر شکست‌خورده بود، باز هم روح قوی او بیکار نمی‌نشست، می‌خواست جلو این فتنه را یکه و تنها سد کند. به هر چیز فکر می‌کرد و عاقبت کسی نفهمید چه کرد…

سرتیپ محمد درگاهی ـ رئیس شهربانی ـ عداوت و بغض بخصوصی با مدرس و ماها داشت و در انهدام بنیاد حیات ما ساعی و جاهد بود! او مدرس خانه‌نشین را نتوانست سلامت ببیند. پرونده‌هائی ساخت و شبی با چند تن دژخیم وارد خانه سید شد. درگاهی وارد می‌شود و دشنام به مدرس می‌دهد؛ مدرس به او تعرض می‌کند. درگاهی خود را روی پیرمرد می‌اندازد و او را کتک می‌زند؛ در این حین فرزند او سید‌عبدالباقی از اتاق دیگر می‌رسد و با درگاهی طرف می‌شود. سپس امر می‌دهد دژخیمان سید را سربرهنه و یک لاقبا دستگیر می‌کنند و… با توهین‌‌های زیاد او را از خانه بیرون می‌برند… او را به یکی از قلاع مخروبه خواف در جنوب خراسان که اتاقی نیمه‌خراب و سراچه و دو درخت توت داشته است، می‌برند و در آنجا حبس می‌ کنند!

دو نفر عضو آگاهی و ده نفر امنیه و یک اتاق خراب، مجموع زندان و زندانبانان او را تشکیل می‌داده است. تا مدتی کسی به فکر غذا و اسباب زندگی آنها نبوده، ولی بعدها مصارف همه‌‌ اینها را ماهی پانزده تومان معین کردند. در واقع این مبلغ برای خرج سید بوده است، اما بدیهی است ژاندارمها و دو عضو آگاهی تا سیر نشوند به محبوس بیچاره چیزی نخواهند داد!…

مرحوم مدرس شصت و پنج سال داشت که دستگیر شد و نه سال زندانی بود، و در زندان با بدن نحیف و دل شکسته روز می‌گذرانید و گاهی چیز می‌نوشت و اوقاتی به مأمورین شهربانی درس فقه می‌داد و کسی که یادداشتهای مدرس نزد او مانده است، از شاگردان آن مرحوم بود. این بود احوال مردی بزرگ که به سخت‌ترین احوال او را در زندان نگاه داشته بودند و حتی نان و ماست را هم درست به او نمی‌دادند…

نوائی می‌گوید: من به دیدن او به خواف رفتم؛ یک چشمش نابینا شده و موی سر و ریشش دراز و ژولیده و پشت او خمیده بود! به تهران گزارش دادم امر کردند. سلمانی برود و سر و صورتش را اصلاح کند. آیا چنین مردی بزرگوار که نه سال زجر دیده، پیر شده و نابینا گشته و هفتاد وسه سال از عمرش گذشته چه خطری داشت؟ کجا را می‌گرفت؟ اگر هم او را رها می‌کردند، مگر چه می‌کرد! چرا به او نان نمی‌دادند؟ چرا او را به حمام نمی‌فرستادند؟… گناه مدرس نصایحی بوده که به شاه می‌داد و تاریخ قضاوت کرد که حق با او بوده است. آیا سزاوار بود به این جرم او را در سرگذر گلوله‌باران کنند و چون نمرد، او را هشت سال با گرسنگی به زندان افکنند و باز چون نمرد، او را بدان وضع فجیع بیندازند و زهر بخورانند و بعد خفه کنند؟!

«خواندنیها» (مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی)

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

برچسب ها

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: