1398/2/25 ۰۷:۴۱
در میان ما کودکان، هر که زودتر به روزه گرفتن آغاز میکرد، سربلندتر و مغرورتر بود. یادم هست در مدرسه و در خانواده ما مسابقه داشتیم که کی بیشتر ماه را روزه گرفته و که زودتر برای سحریخوردن از خواب برخاسته و که دعاهای این ماه و مراسم این ماه را بیشتر رعایت کرده است. حتی غروری در میان ما کودکان سیزده و چهاردهساله بود که دیرتر از بزرگان افطار بکنیم و شب زودتر از آنها برای سحری خوردن برخیزیم!
در این ماه همه مردم باسواد قرآن میخواندند و حداقلی که برای این کار قائل بودند، این بود که روزی یک جزء بخوانند و در پایان ماه آن را به آخر برسانند. هر کس روزی دو یا سه جزء میخواند و در ماه دو یا سه بار قرآن را ختم میکرد، مغرورتر و سرافرازتر بود.
پدرم عادت داشت دو سه روز پیش از رمضان، از دو برادر کتابفروش خوانساری، بسته به استطاعتی که در آن سال داشت، گاهی ده و گاهی پنج قرآن میخرید. در آن زمان درباره قرآن، خریدن و فروختن را به کار نمیبردند و «هدیه کردن» میگفتند. او هم از پنج تا ده قرآن چاپی هدیه میکرد و به مردم بیاستطاعت باسوادی که برای عیادت پیش او میآمدند، میداد که در ماه رمضان قرآن را ختم کنند و وی در ثواب آن شریک باشد.
کتاب زادالمعاد مجلسی را نیز چاپهای متعدد کرده بودند و در هر خانهای بود و در ایام رمضان مردم از روی آن مرتباً دعای افطار و دعای سحر و ادعیه دیگر و حتی سوره یاسین را میخواندند. البته مردم باسلیقه هنردوست نسخههای بسیار ممتاز خطی با تذهیبها و سرلوحها و جدولها و سرعُشرها و جلدهای سوخته یا روغنی بسیار ممتاز از قرآن و زادالمعاد یا کتاب دیگر داشتند که مجموعه کاملی از هنر و ذوق و سلیقه آن روزگار بود.
توپ سحر
در سراسر این ماه عبور و مرور در تمام شب در تهران آزاد بود. برای مردمی که ساعت نداشتند یا نمیشناختند، در میدان توپخانه آن روز و میدان سپه امروز، در موقع افطار و سحری توپ میانداختند و بعدها این توپها را به باغشاه بردند و از آنجا مردم شهر را خبر میکردند. پیش از زمان ما معمول بود که نقاره میزدند.
بیشتر مردم تمام شب را بیدار بودند و به همین جهت دید و بازدید در شبهای رمضان و مهمانی بسیار معمول بود و تا نزدیک سحریخوردن مینشستند و پی در پی چیز میخوردند و این خوراکها متنوع آن شبها را «شبچره» میگفتند. انواع شیرینی و تنقل و میوه خشک یا تازه خورده میشد. مخصوصاً خوردن زولبیا و بامیه و پشمک و نان پنجرهای رواج کامل داشت و در ماههای دیگر نمیپختند. معروف است که فتحعلیشاه میگفت: «کی ماه رمضان میآید که ما زولبیای سیری بخوریم؟»
در ایام رمضان در همه مسجدهای تهران نماز جماعت میخواندند و مخصوصا نماز ظهر رونق بسیار داشت. پس از نماز، واعظی به منبر میرفت و موعظه میکرد وپس از آن مسألهگوها میآمدند و وظایف شرعی مانند آداب نماز و روزه و وضو و طهارت را برای مردم میگفتند و مخصوصاً درباره سهویات و شکیات نماز، بحث طولانی میکردند.
در صحن مساجد بزرگ مانند مسجدشاه و مسجدجامع و مدرسه سپهسالار قدیم در بازار پامنار و مسجد سپهسالار جدید در جوار بهارستان در هر گوشه بساطی پرمشتری و پررونق برپا بود. در یک گوشه مردم گرد «مسألهگو» حلقه زده بودند. یک جا درویشی بساط گسترده و مداحی میکرد و مناقب میگفت. در سراسر ماه رمضان تقریباً همه مردم از ظهر به بعد در بیرون خانهها وقت میگذراندند. مردم طبقه سوم در بازار و اطراف مسجدشاه و در خیابان ناصرخسرو گرد میآمدند.
جوانان خوش سلیقه طبقه اول و دوم گردشگاه مطلوبشان خیابان بهارستان و مسجد سپهسالار جدید بود. از روز اول رمضان عده بسیاری از فروشندگان در سراسر خیابان نظامیه تا ضلع جنوبی میدان بهارستان بساطهای رنگارنگ میگستردند و انواع مختلف اجناس خرازی و پارچه و چینی و بلور و اسباببازی و وسایل مختلف برای فروش عرضه میداشتند و دسته دسته مرد و زن از میدان بهارستان تا میدان سرچشمه در رفت وآمد بودند و تا نزدیک غروب که موقع افطار میرسید، جمعیت از هم گسیخته نمیشد. برای فروشندگان تهران این بیست و نه روز یا سی روز رمضان به اصطلاح موقع «برهکشی» بود.
شبهای احیا
شبهای احیا باز عده مردم که بعد از افطار به آنجا هجوم میآوردند، بیشتر میشد. صحن مسجد مخصوص مردان بود و در ایوانهای پایین و بالا دسته دسته مردم نشسته و با هم مشغول گفتگو بودند. عده کثیری از جوانان در ایوانهای بالا به آواز خوش مناجات میکردند. طلاب مدرسه که در حجرهها منزل داشتند، از دوستان و آشنایان خود پذیرایی میکردند. انواع تنقل و شربت و شیرینی و چای خورده میشد. در سه شب احیا، مردم همه در مساجد جمع میشدند و پس از نماز مغرب و عشا، چراغها را خاموش میکردند و هرکسی قرآنی با خود آورده بود و روی سر میگذاشت و این مراسم را «قرآن به سر» میگفتند.
در شب بیست وسوم معمول زنان بود که با پول گدایی، پارچه نو میخریدند و با خود به مسجد میبردند و در میان دو نماز در همان جا با عجله پیراهنی برای خود میدوختند که به آن «پیراهن مراد» میگفتند و عقیده داشتند هر که آن پیراهن را بپوشد، هر مرادی که داشته باشد، خدا میدهد! در این اواخر معمول شده بود که زنان چرخهای خیاطی خود را هم با خود به مسجد میبردند و صدای حرکت چندصد چرخ خیاطی در شبستان مسجد آهنگ خاصی داشت که به آن آهنگ دیگری شبیه نبود. بعضی از زنان حتی در آن موقع حنا در آب میکردند و به سر و دست و پای خود میبستند و این را وسیله جلب خوشیها در ظرف سال میدانستند.
منبع: روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید