شامل ۵۸۰ جلد کتاب خطی، سنگی و سربی و ۳۷ جزوه
میرزا احمدخان سعیدی

میرزا احمدخان سعیدی دبیر انتشارات کمیسیون معارف، معاون وزارت فرهنگ، رئیس سازمان اوقاف کشور و سرپرست دانشجویان ایرانی در اروپا و آمریکا بود. بخشی از شرح حال وی که به قلم فرزندش، دکتر فرخ سعیدی، نوشته شده است نقل می‌گردد:

«بیان شرح حال پدرم، گذشته از اینکه یک افتخار بزرگیست، هم دشوار و هم آسان است. دشوار از این جهت که باید عینی باشد و به تبعیت از روشی که ایشان به من آموختند، قل و دل و واقعیت کامل داشته باشد. آسان از این‌رو که ایشان همیشه مقید به ساده‌گویی و درست‌گویی بودند. در هر حال برای اینجانب مایۀ بسی مباهات است که دائرة‌المعارف بزرگ اسلامی اینجانب را شایستۀ چنین مهم دانسته است.

پدر بنده در دهکدۀ کوچکی به نام طاهرآباد در دوازده کیلومتری کاشان در یک خانوادۀ کشاورز به دنیا آمد. عکسی از ملا محمدباقر طاهرآبادی در کتابخانۀ پدرم دیده بودم که شاید بزرگ خاندان در دوران گذشته بود. پدرم آخرین چهار برادر بود و آنچه او را از برادرهایش متمایز می‌کرد، علاقۀ وافر به تحصیل بود. تا آنجا که به گواه چند تن از اقوام و بزرگان محلی، در سن پنج سالگی ناگهان از منزل فرار کرده و به شهر کاشان رفته در منزل پسر عمۀ خود آقای حبیب‌الله سعیدی از انقلابیون عصر مشروطه پناهنده شده تا در کاشان به مدرسه برود. دلیل چنین اقدام جسورانه در آن سن، عشق به درس خواندن بود که موجب شد جزء نخستین دانشجویان در مدرسۀ عالی علوم سیاسی در تهران ثبت ‌نام کند.

بی‌گمان، همان شوق تحصیل موجب شد که نظر معلمین مدرسۀ عالی علوم سیاسی را جلب کند که بعدها از ایشان خواسته شد مدرس آن مدرسه گردد. مهمتر اینکه با بسیاری از رجال آن زمان از نزدیک آشنا شد و آشنا ماند. بر خلاف دیگر فارغ‌التحصیلان آن مدرسه، به جای اینکه کارمند وزارت امور خارجه گردد، کارمند وزارت فرهنگ یا آموزش و پرورش گشت. بر زبانهای عربی و به‌ویژه زبان فارسی تسلط کامل یافت. عاشق سعدی شیرازی بود و ما را وادار می‌کرد که باب هشتم گلستان را از بر کنیم. چندی پیش در کتابخانۀ ایشان یک جلد کتاب کوچک خطی تحت عنوان دیوان معزالدین ملک‌شاهی یافتم، مزین به همان سبک زیبای صحافی دوران قاجار. پشت صفحۀ اول آن کتاب آمده است که این کتاب به رسم سپاس از خدماتشان از طرف اعضا و رئیس کمیسیون معارف به ایشان هدیه می‌گردد. به تاریخ ۲۱تیرماه ۱۳۱۲.

بی‌گمان پدرم در محافل ادبی همنشین و هم‌سخن و محشور رجال و بزرگان جامعۀ ایرانی آن دوران شده بود. در همان کتابخانۀ پدری کتابهای تاریخ ایران باستان را یافته و همه را خواندم... به خاطر دارم که پس از اینکه دانشکدۀ (؟ الهیات) دانشگاه تهران تأسیس شد، پدرم مسئول امتحان داوطلبان ورودی به هیئت علمی آن دانشکده شده بود. روزی به هنگام صرف ناهار گفت: امروز با پدیده‌ای بسیار ناب مواجه شدم و آن طلبه‌ای داوطلب هیئت علمی دانشکده بود و من هر سوالی از وی کردم، پاسخی درست و مطلوب ارائه کرد. لذت بردم و او را درجا پذیرفتم، اسمش مرتضی مطهری بود!

مشیرالدوله پیرنیا در نگارش کتابش تاریخ ایران باستان از پدرم خواسته بود تا کتابهایش را غلط‌گیری کند که برای پدرم افتخاری بس بزرگ محسوب می‌شد. ضمناً شادروان ذکاءالملک فروغی هم از هواداران و حامیان پدرم شده بود و چندین بار به منزل پدرم تشریف آوردند.

نخستین مأموریت پدرم پیش از ازدواج ریاست فرهنگ خراسان بود که آنجا از نزدیک با دکتر امیر اعلم و همچنین قوام‌السلطنه آشنا شد. اولی آنچنان نسبت به پدرم علاقمند شد و اعتماد پیدا کرد که چند سال بعد برادرزادۀ خود را که پدرش سالها پیش با لقب مکرم‌السلطان سفیر ایران در ترکیه و عراق شده بود، به عقد نکاح پدرم درآورد و متعاقباً وقتی دکتر امیر اعلم وزیر آموزش و پرورش شد، پدرم را به معاونت خود انتخاب کرد. فرد سومی هم با پدرم در مشهد آشنا شد که ایشان هم در همان خانۀ اقامت پدرم مستأجر شده بود. از این فرد که سید حسن مشکان طبسی نام داشت، پدرم بارها تعریف می‌کرد که روزی از ایشان پرسیده بود کسی را می‌شناسد که برای دبیرستانهای مشهد دبیر فیزیک شود. سید گفت: خودم. دبیر زبان فرانسه چه؟ باز هم سید گفته بودم: خودم! معلوم شد که آن مرد شریف چند سالی در فرانسه زندگی کرده بود، اما شاهکارش دیوان شعری بود که پدرم بارها ابیاتی از آن برایم میخواند.

مأموریت بعدی پدرم ریاست فرهنگ آذربایجان بود که به گمانم سال ۱۳۱۰ش بود. اگر اشتباه نکنم، در همان ایام بود که ایشان رئیس کل سازمان اوقاف کشور هم شده بود.

در ۱۳۱۴ش بود که پدرم سرپرست دانشجویان دولتی ایرانی در غرب اروپا مستقر در آلمان شد.

با آغاز جنگ جهانی دوم تمام ۶۰۰دانشجوی دولتی ایران در اروپا به ایران برگشتند و سرپرستی پدرم هم به پایان رسید. در تهران به خاطر دارم که پدرم در وزارت آموزش و پرورش و زمانی هم در دانشکدۀ کشاورزی کرج دارای سمتهای آموزشی شده بود. با پایان جنگ جهانی دوم، برنامۀ اعزام دانشجویان ایرانی به خارج مجدداً فعال گشت که این بار پدرم به سمت سرپرست دانشجویان دولتی در آمریکا منصوب شد و در غرب آمریکا مستقر گشت، آن زمان شمار کل دانشجویان ایرانی در آمریکا متجاوز از ۵۰۰ تن بود.

دوران خدمت ایشان در آمریکا زیاد به درازا نکشید و اندکی پس از مراجعت به ایران درخواست بازنشستگی از خدمات دولتی نمود. خودم و همشیرۀ سه سال کوچکتر از خودم برای ادامۀ تحصیل در آمریکا ماندیم و هر دو پس از تحصیلات در ۱۳۴۰ش به ایران برگشتیم و هر دو در دانشگاه شیراز مشغول شدیم. پدرم در ۱۳۶۹ش در تهران در سن ۹۳ سالگی دار فانی را بدرود گفت».

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

در۱۳۸۸ش کتابخانۀ مرحوم میرزا احمدخان سعیدی از سوی فرزند ایشان، آقای دکتر فرخ سعیدی، و به پیشنهاد استاد ایرج افشار به مرکز دائرة‌المعارف بزرگ اسلامی اهدا شد.

این مجموعه دارای ۵۸۰ جلد کتاب خطی، سنگی، سربی و ۳۷جزوۀ سودمند است که به صورت جداگانه و به نام ایشان نگهداری می‌شود. اغلب کتابها در موضوعات ادبیات و تاریخ است.

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: