صفحه اصلی / مقالات / دائرة المعارف بزرگ اسلامی / ادبیات عرب / زبیدی، محمد مرتضی بن محمد حسینی /

فهرست مطالب

زبیدی، محمد مرتضی بن محمد حسینی


نویسنده (ها) :
آخرین بروز رسانی : سه شنبه 6 آذر 1403 تاریخچه مقاله

زَبیدی، محمد مرتضى بن محمد حسینی (1145-1205 ق/ 1732-1791 م)، محدث، فقیه، ادیب، لغت‌دان و صاحب تاج العروس
زبیدی زندگی‌نامۀ خودنوشتی بر جای گذاشته بود که آن را در 1203 ق به کمال غزی داد و اکنون در کتابخانۀ دانشگاه پرینستن آمریکا، در مجموعۀ یهودا، به شمارۀ 561 نگهداری می‌شود. افزون‌براین، از زبیدی اجازه‌نامه‌هایی موجود است که برخی از آنها در اختیار محمد سعید سویدی (د 1220 ق) بوده، و زبیدی در آنها به استادان خود اشاره کرده است. یکی از این اجازه‌نامه‌ها نیز در کتابخانۀ دانشگاه پرینستن موجود است، و دیگری در مجلة المجمع العلمی در دمشق (1928 م، ج 8) چاپ شده است. نیز «مجموعه‌ای» به خط زبیدی در کتابخانۀ عارف حکمت وجود دارد که زبیدی در آن به استادان، دوستان و دیگرکسانی که با ایشان نشست‌وبرخاست داشته، اشاره کرده است. احمد ابوالخیر مکی عطار در النفح المسکی خود «استدراکی» بر این مجموعه نوشته است. نوشته‌های پراکندۀ دیگری نیز از زبیدی موجود است که آنها را می‌توان در مقدمه‌های آثار او جست‌وجو کرد. دوستان و شاگردان زبیدی نیز از وی سخن گفته‌اند. اینها منابعی هستند که منجد را در نوشتن شرح‌حالی کمابیش جامع دربارۀ زبیدی یاری کرده‌اند. افزون‌براین، محمد ابراهیم فنی مصری شرح‌حال مختصری از وی به نام «الجوهر المحسوس فی ترجمة صاحب شرح القاموس» نوشت که دست‌نوشت آن نزد عبدالحی کتانی، صاحب فهرس الفهارس بوده است، اما منجد نقل می‌کند که نتوانسته است در کتابخانۀ کتانی به آن دست یابد (ص 7؛ نیز نک‍ : کتانی، 1/ 401). از غربیان نیز استفان ریچموث کتابی با عنوان «جهان مرتضى زبیدی» نگاشته، که در آن، به‌طور کامل، به زندگی و تاج العروس او پرداخته است. کتاب در 5 فصل گرد آمده است: فصل اول، «از هند تا قاهره»؛ فصل دوم، «نوشته‌های زبیدی»؛ فصل سوم، «روابط اجتماعی و حافظۀ احساسی» برآمده از روابط عاطفی و انسانی او؛ فصل چهارم و پنجم، «دربارۀ تاج العروس». 

زبیدی در هیچ‌یک از نوشته‌های خود به زادگاهش اشاره‌ای ندارد؛ اما براساس سلسله‌نسبی که آزاد بلگرامی از وی به دست داده است (ص 139)، همچنین با توجه به منابعی که محل تولد او را بلگرام، شهری در شمال غربی هند، دانسته‌اند (نک‍ : عبدالحی، 7/ 1108؛ کتانی، 1/ 398- 399؛ غاوجی، 7؛ قنوجی، 3/ 27؛ عطا، 12)، می‌توان زادگـاه او را هنـد دانسـت (نیـز نک‍ : EI2، ذیـل محمـد مـرتضـى؛ «دائرةالمعارف ... »، II/ 817). گفتنی است نوشته‌های بسیاری که در هند تألیف شده، زبیدی را در شمار دانشمندان آن دیار، و با نسبت بلگرامی آورده‌اند (نک‍ : عبدالحی، همانجـا؛ قنوجـی، 2/ 475، 3/ 12؛ رحمان علی، 224)، اما اصالت پیشینیان وی به واسط، شهری در عراق می‌رسد؛ به همین سبب، برخی منابع او را واسطی و عراقی نیز نسبت داده‌اند (عبدالحی، کتانی، همانجاها؛ قنوجی، همانجا، نیز 27). از پدر و خانوادۀ پدری زبیدی چیزی دانسته نیست و نمی‌دانیم از چه زمان از عراق به هند رفته‌اند؛ تنها می‌دانیم پدربزرگش، محمد، لقب «قطب کامل» داشته است (کتانی، 1/ 402). دیگر پیشینیان وی نیز اهل علم و حدیث بوده، و ایشان را گاه «قطب» یا «ولی» هم خوانده‌اند (شیال، 2/ 45). 
کنیۀ زبیدی را ابوالفیض، ابوالجود، یا ابوالوقت آورده‌اند (کتانی، 1/ 398، 401؛ قنوجی، 3/ 29؛ سرکیس، 1726؛ ابن‌عزوز، 13؛ منجد، 11) و محی‌الدین لقب او بوده است (رحمان علی، همانجا)، و ازآنجاکه نسب به علی بن ابی‌طالب (ع) می‌برد، او را علوی هم نسبت داده‌اند (کتانی، 1/ 398). او مدت زیادی در زبید یمن ساکن بود که سبب شد یمنیان او را زبیدی بنامند، اما او خود به‌ندرت از نسبت زبیدی استفاده می‌کرد و در مکاتبات، همیشه خود را حسینی یاد می‌کرد (ابن‌عزوز، 10، 11؛ کتانی، 1/ 399، 402، 407؛ رحمان ـ علی، همانجا)؛ البته، نسبت یمانی یا یمنی او نیز از همین‌جا ست (سرکیس، همانجا). 
زبیدی علوم ابتدایی را در هند فراگرفت و برای دانش بیشتر به شهرهایی چون سندیله، خیرآباد، اللٰه‌آباد و دهلی تا سورت، در غرب هند، سفر کرد. در دهلی، از استادانی چون محمد فاخر بن یحیى اللٰه‌آبادی و شاه ولی‌الله محدث دهلوی و در سورت، از خیرالدین بن زاهد سورتی حدیث آموخت (عبدالحی، 7/ 1109؛ قنوجی، 3/ 27- 28؛ منجد، 10؛ شیال، 2/ 46). او در 1162 ق/ 1749 م، که 17 سال بیش نداشت (قس: عبدالحی، همانجا، که 1161 یا 1164 ق آورده)، راه یمن در پیش گرفت تا در کلاسهای درس سلیمان بن یحیى اهدلی که در مسجد شمّاخ بر پا بود، فقه، حدیث و اصول فراگیرد؛ همچنین، الصحیح مسلم را از وی شنید و نیمی از آن را بر او خواند (منجد، همانجا). او در شهرهای متعدد یمن ازجمله زبید در رفت‌وآمد بود و در پیشگاه استادانی چون اهدل کثیر، عبداللٰه بن احمد حسینی، مشهور به هائل، عبداللٰه بن سلیمان زبیدی، عبداللٰه سقاف، عبدالخالق بن ابی‌بکر مزجاجی (د 1181 ق/ 1767 م)، و محمد بن علاءالدین مزجاجی و دیگران دانش آموخت و از ایشان، شفاهی یا کتبی، اجازه‌نامه دریافت کرد. زبیدی صحیحین، سنن نسائی، الکنز و المنار نَسَفی و سلسله‌درسهای ابن‌عقیل (45 درس) را نزد عبدالخالق مزجاجی خواند و در همۀ کلاسهای او حاضر بود تا آنکه توانست به دست او خرقه بر تن کند (منجد، 11؛ قنوجی، 3/ 12؛ شیال، 2/ 48؛ هارون، 5/ 52). 
زبیدی در سال 1163 ق/ 1750 م، به مکه رفت و مدتی با عبدالرحمان بن مصطفى عیدروس (د 1193 ق/ 1779 م)، صوفی بزرگ، هم‌نشین شد؛ اما این هم‌نشینی کوتاه بود و زبیدی به یمن بازگشت تا آنکه در 1164 ق، دوباره راهی مکه و مدینه شد. در مکه، عبدالرحمان بن محمد ذوالی، معروف به مشرّع، او را همراه بود و زبیدی توانست از دست او خرقه گیرد (منجد، شیال، همانجاها). همچنین، با ابوعبداللٰه محمد فاسی ملاقات کرد و همۀ کتابهای مربوط به حدیث را از وی بگرفت و بخواند؛ هم‌نشینی با فاسی و خواندن این کتابها، سبب شد تا زبیدی به لغت روی آورد و دست به تألیف لغت‌نامه‌ای چون تاج ‌العروس زند (نک‍ : عزوزی، 88- 89؛ شیال، همانجا). او در مدینه با عمر بن احمد بن عقیل ملاقات کرد و نزد او نیز دانش آموخت (منجد، 12) و پس از چندی، در 1166 ق، راهی طائف شد و بیش از 6 ماه نزد عبدالرحمان عیدروس بماند و مختصر السعد و بخشی از احیاء علوم الدین غزالی را نزد وی خواند؛ استاد نیز آنچه را یاد داشت، به شاگرد بیاموخت و او را اجازه‌نامه داد تا همۀ روایاتش را بازگو کند. زبیدی توانست از دست عیدروس نیز خرقه بگیرد؛ این سومین خرقه‌ای بود که او لایق آن بود. عیدروس دست‌نوشتی از الخُرُق و الطُّرُق ابوالفتوح طاوسی را به زبیدی داد؛ همچنین شوق رفتن به مصر را در زبیدی برانگیخت و در 1167 ق/ 1754 م، او پا در راه مصر نهاد (جبرتی، 2/ 104؛ منجد، هارون، همانجاها؛ قس: غاوجی، 7؛ شیال، 2/ 50-52). اما یک سال پیش از رفتن به مصر، در سفری به طائف، مدتی نزد عبداللٰه میرغنی (د 1207 ق/ 1793 م) ــ جدّ محمد عثمان میرغنی، بنیان‌گذار طریقۀ میرغنیه (نک‍ : تریمینگام، .232ff) ــ درنگ کرد و فقه و کتابهای میرغنی را نزدش بخواند و از او اجازۀ روایت گرفت (شیال، 2/ 49- 50؛ هارون، همانجا). 
زبیدی در مصر در خان‌الصاغه سکنا گزید؛ امـا دانش بسیاری که او در یمن گرد آورده بود و نیز هم‌نشینی با اسماعیل کتخدا عذبان سبب شد تا در اندک‌زمانی نام او بر سر زبانها افتد (مبارک، 3/ 94؛ سرکیس، 1726). او برای دیدار با بزرگان، دانشمندان و افراد سرشناس، از قاهره تا شهرهای بسیاری در مصر چون صعید، رشید، دمیاط، منصوره، ابوصیر، دمنهور، اسیوط، جرجان و فرشوط در آمدوشد بود و در سفرهایش از دانشمندانی چون علی مقدسی حنفی، احمد ملوی، و محمد بن سالم حنفی دانش آموخت و خود نیز مجالس درس بر پا کرد. افزون‌براین، زبانهای فارسی، ترکی و تااندازه‌ای زبان کرجی (؟) را هم آموخت (منجد، 13-15؛ قنوجی، 3/ 22؛ غاوجی، 7- 8؛ شیال، 2/ 52). 
در سال 1182 ق/ 1768 م، زبیدی با ابوالانوار بن وفا، شیخ طریقۀ وفاییه، در قاهره ملاقات کرد. وفا به او کنیۀ ابوالفیض داد. پس از چندی، زبیدی ازدواج کرد و در عطفةالغسال سکنا گزید و نوشتن تاج العروس را آغاز کرد که 14 سال به درازا کشید. سپس در 1189 ق، در سویقةاللالا سـاکن شد و بدون توجه به کلاسهای درس الازهـر (ه‍ م)، در مسـاجدی چون شیخـون، محرم افنـدی و شمس‌الدین حنفی کلاسهایی ــ بیشتر در علم حدیث ــ بر پا کرد که مورد استقبال همگان قرار گرفت (مبارک، همانجا، نیز 95؛ منجد، 14؛ هارون، 5/ 53، 54؛ شیال، 2/ 53، 59، 60-61). او سنت املای حدیث را ــ که با مرگ ابن‌حجر (د 852 ق/ 1449 م) و شاگردانش چون سخاوی (د 902 ق/ 1497 م) و سیوطی (د 911 ق/ 1505 م) به فراموشی رفته بود ــ جانی تازه بخشید و حدود 400 مجلس املا از خود باقی گذاشت (مبارک، 3/ 95؛ ابن‌عزوز، 16؛ نیز نک‍ : دنبالۀ مقاله، بخش آثار). شیوۀ او با شیوه‌ای که مصریان بدان خو گرفته بودند، تفاوت داشت؛ او درسهایش را به شعر و ادبیات می‌آمیخت و این شیوه همگان را خوش می‌آمد و کم‌کم عالمان مصری همین شیوه را اختیار کردند (عبدالحی، 7/ 1109، 1110؛ منجد، همانجا؛ هارون، 5/ 54-55؛ شیال، 2/ 61-63؛ غاوجی، 8). شاید بتوان گفت که مصریان و دانشمندان الازهر بودند که آن همه شهرت را برای وی به ارمغان آوردند؛ اگرچه برخی، این شهرت را به‌سبب کاستیهای فرهنگی و علمی آن زمان مصر می‌دانند (نک‍ : شیبوب، 47- 48). 
مصریان چندان شیفتۀ شکل ظاهری، خلق‌وخو و علم و دانش وی شدند (زیدان، 3/ 310-311) و چندان نام وی بر سر زبانها بود که در اندک‌مدتی، شهرت وی حجاز، هند، یمن، شام و عراق را درنوردید و حتى به ترکان و پادشاهان مغرب، سودان، قزان و الجزایر رسید. مغربیان و مسافران خانۀ خدا که از قاهره راهی حجاز بودند، او را بیشتر دوست می‌داشتند؛ چنان‌که اگر به مصر می‌آمدند و او را ملاقات نمی‌کردند، سفر خود را ناتمام می‌انگاشتند، پنداری او «قطب وقت» بود (منجد، 15؛ غاوجی، همانجا؛ عطا، 12؛ هارون، 5/ 56؛ قس: شیبوب، 48؛ هارون، 5/ 57- 58، که آورده‌اند: زبیدی در نامه‌ای به احمدپاشا جزار، امیر عکا، خود را مهدی منتظر پنداشته است که جای بسی درنگ دارد). آورده‌اند که خانۀ او همیشه پر از مشتاقانی بود که هرکدام، بنابر بضاعت خود، برای وی از انواع خوراکیها، چهارپایان و پرندگان گرفته تا عود و عنبر و نقره پیشکش می‌آوردند (مبارک، منجد، همانجاها). نویسندگانْ او را چنین وصف کرده‌اند: مردی میانه‌قامت، لاغراندام، گندم‌گون، با محاسنی مرتب که همیشه لبخندی بر لب داشت ... لباسهای فاخر می‌پوشید و چون مکیان، دستاری سفید می‌بست که دو دسته داشت ... یک طرف دسته در دستار بود و طرف دیگر را در پشت رها می‌کرد و بر اسبهایی نیکو می‌نشست (عبدالحی، 7/ 1109؛ فراج، «بک»، «جک»؛ منجد، 14-15؛ غاوجی، 10؛ شیـال، 2/ 52، 60). نیـز او را مُهری بود که با آن نامه‌ها و اجازه‌نامه‌ها را تأیید می‌کرد و این عبارت بر آن حک شده بود: «محمد المرتضى یرجو الامان غدا / بِجده و هو أوفی الخلق بِالذمم» (کتانی، 1/ 413؛ فراج، همانجا). 
شهرت زبیدی تا دولت عثمانی هم رفت؛ چندان‌که عثمانیان در 1191 ق، به او مقامی عالی دادند و افزون‌بر مقرریهای بسیار، روزانه حدود «150 نقره» به وی پرداخت می‌کردند و در 1194 ق/ 1780 م از او خواستند تا به قسطنطنیه برود، اما زبیدی ترجیح داد همچنان در مصر بماند (مبارک، 3/ 95؛ منجد، 16؛ هارون، 5/ 55-56).
گویا مرگ همسر زبیدی در 1196 ق، و پرداختن به شرح احیاء علوم الدین غزالی (نک‍ : دنبالۀ مقاله، بخش آثـار)، او را به زهد و عزلت کشاند؛ چندان‌که دیگر، کسان و حتى بزرگان را برنمی‌تافت و گاه موجب ناراحتی و نگرانی دوستان و آشنایان می‌شد. آورده‌اند که مولای محمد، سلطان مغرب، در 1201 ق/ 1787 م، او را پیشکشی فرستاد؛ اما زبیدی آن را نپذیرفت و پس فرستاد. سلطان نیز آزرده و نگران، زبیدی را عتاب کرد و از او خواست تا به کار مفیدی جز شرح احیاء علوم الدین بپردازد (فراج، «بک»؛ منجد، همانجا؛ هارون، 5/ 57، 58؛ نیز نک‍ : دنبالۀ مقاله، بخش آثار، اتحاف السادة). زبیدی همچنان در عزلت زیست تا آنکه در 1205 ق/ 1791 م، طاعونی مصر را فراگرفت و او بعد از اقامۀ نماز جمعه در مسجد کردی، به این مرض آلوده گشت و پس از دو روز درگذشت. به‌علت همه‌گیری طاعون، او در غربت و تنهایی در کنار همسرش، زبیده، و در مشهد سیده رقیه به خاک سپرده شد (کتانی، 1/ 399؛ عبدالحی، 7/ 1112؛ منجد، همانجا؛ شیبوب، 55-56؛ غاوجی، 11).
زبیدی شاگردان بسیاری داشت. او برای کسانی که نزد وی دانش آموخته بودند، اجازه‌نامه و تقریظ می‌نوشت و برای ایشان به عراق، شام، حلب، آذربایجان، تونس، نادلا، حران، دیاربکر، سنار، دارفور و دیگر مدارس در دیگر جاها می‌فرستاد (عبدالحی، 7/ 1109- 1111؛ قنوجی، 3/ 13-17؛ جبرتی، 2/ 105؛ شیال، 2/ 58). بسیاری از این اجازه‌نامه‌ها نزد کتانی بود (نک‍ : کتانی، 1/ 409-411؛ عبدالحی، همانجا)، و ابن‌عزوز (ص 19 بب‍‌ ) نیز نمونه‌هایی از آنهـا را آورده است. از صاحب‌منصبان، به سلطان عبدالحمید اول، پادشاه قسطنطنیه، و محمدپاشا راغب، صدرالوزاره و نظام‌الملوک، اجازۀ روایت حدیث داده است (عبدالحی، 7/ 1110؛ قنوجی، 3/ 28- 29). ابن‌عزوز نیز شمار کمترین کسان را که از زبیدی روایت کرده‌اند، 65 نفر برشمرده است (ص 16-17).
زبیدی دو بار ازدواج کرد؛ نخست در 1182 ق، با زنی زبیده‌نام، فرزند ذوالفقار دمیاطی، که چندان نپایید و او در 1196 ق/ 1782 م درگذشت. او بار دیگر همسری اختیار کرد؛ اما هیچ‌گاه از زنان او را فرزندی نیامد (منجد، 14، 16؛ غاوجی، 10). 
زبیدی شاعری توانا بود و سروده‌هایی که از وی به جای مانده، در منابع پراکنده است. از جملۀ اشعار وی می‌توان به مرثیه‌هایش در دوری از همسرش، زبیده، نیز مدح استادانش، شمس‌الدین ابوالانوار بن وفا و اسماعیل وهبی معروف به خشاب، اشاره کرد (نک‍ : عبدالحی، 7/ 1112؛ غـاوجی، 10-11). افزون‌براین، زبیـدی را سروده‌های بسیاری هست که بیشتر جنبۀ آموزشی دارند؛ او بر آن بود تا بدین وسیله کار آموختن بر دانش‌ورزان آسان آید (برای اطلاع از آنها، نک‍ : بخش آثار).
براساس اجازه‌نامه‌هایی‌ که به خط او موجود است و دیگر منابع، می‌توان گفت زبیدی در عقیده، اشعری، و در مذهب، پیرو حنفیان بود؛ در تصوف نیز بر سلوک قادریان بود و به نقشبندیان ارادتی خاص داشت (کتانی، 1/ 398؛ جبرتی، 2/ 104؛ مبارک، 3/ 94؛ رحمان علی، 224؛ سرکیس، 1726).

آثـار

فراج فهرستی کامل از آثار زبیدی تدارک دیده که 107 اثر را شامل است و آن را در مقدمۀ تاج العروس (ص «ی» ـ «جی») آورده است. برخی نیز آثار او را تا 159 عدد برشمرده‌اند که شامل موضوعاتی چون قرآن، حدیث، فقه، ادب، علم انساب، علم اسناد، تاریخ، تصوف و عقاید است. آثار وی عبارت‌اند از:

الف ـ چاپ‌شده

1. اتحاف / اتفاق السّادة المتقین بشرح اسرار احیاء علوم الدین، که شرحی است بر احیـاء علوم الدین (ه‍ م) امام محمد غزالی کـه بیشتر به‌صورت مزجی است. تألیف این کتاب 11 سال (1190-1201 ق) به درازا کشید. زبیدی برای این کتاب مقدمه‌ای در 73 صفحه تدارک دیده، که شامل دو بخش اصلی است: نخست، منابعی که به آنها استناد کرده (1/ 4- 8)؛ دیگر، شرح‌حال مفصلی از محمد غزالی که شامل 21 فصل است (1/ 8 بب‍‌ ). مقدمه با بیانی در «الجرح و التعدیل» و «التنبیه» پایان می‌یابد (1/ 69-73). این کتاب بارها چاپ شده است: ازجمله، یک بار چاپ سنگی در فاس، به کوشش عبداللٰه بدراوی و دیگران (1301 ق/ 1884 م) در 13 مجلد؛ بار دیگر در قاهره (1311 ق/ 1893 م)، در 10 مجلد؛ نیز در بیروت (1409 ق/ 1989 م)، در 14 مجلد.
2. الارتیاح / نشوة الارتیاح فی بیان حقیقة المَیسِر و القَدّاح: کتابی دربارۀ «میسر» و «قداح» و احکام شرعی آن است. این اثر دو بار چاپ شده است: نخست، عمر سویدی آن را در ضمن مجموعه‌ای در لیدن (1303 ق) چاپ کرد؛ بار دیگر، در 1886 م (بی‌جا) به چاپ رسید.
3. الازهار المتناثرة فی الاحادیث المتواترة، که امیر صدیق حسن آن را تلخیص کرده، و در هند به چاپ رسانده است (نک‍ : کتـانی، 1/ 409).

صفحه 1 از3

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: