صفحه اصلی / مقالات / دائرة المعارف بزرگ اسلامی / مردم شناسی / زایمان /

فهرست مطالب

زایمان


نویسنده (ها) :
آخرین بروز رسانی : شنبه 26 آبان 1403 تاریخچه مقاله

زایِمان، عمل زاییدن، یا وضع‌حمل و بچه‌آوردن زن آبستن. واژۀ زایمان در زبان فارسی تهرانی و پاره‌ای از دیگر مناطق ایران، زایْمون تلفظ می‌شود. این واژه در لغت‌نامه‌ها و ادبیات کهن فارسی نیامده است؛ اما واژۀ «زایسفان» و «زایسپان»، به معنای «زن تازه بچه به‌دنیا‌آورده» در زبان فارسی، پیشینه‌ای کهن دارد و هم‌معنا با «زائو»، اصطلاح متداول امروزی است. در مهذب الاسماء ــ لغت‌نامۀ عربی ـ فـارسی، احتمـالاً از سـدۀ 8 ق/ 14 م ــ کلمـۀ «زایسفان» چند بار در تعریف این کلمات عربی به کار رفته است: «خُرسَة: طعام که زایسفان را سازند»؛ «نُفَساء: زایسفان» (زنی که در حالت نِفاس است، یعنی همان زائو)؛ «قُشوَة: آنچ آلات زایسفان در آن نهند» (نک‍ : سجزی، 1/ 110، 263، 363). علی‌اشرف صادقی «زایستان» را که در المصادر به معنی نُفَساء آمده، زنی تازه ‌زایمان‌کرده و در حالت نفاس معنا کرده، و احتمال داده است که نفاس تصحیف زایسفانی، و زایستان، تلفظی از زایسپان/ زایسفان یا اصل آن باشد. همو کلمۀ «زایست» را به معنی زاد و زاییدن، و «زایستان» را به معنی زایستی، و معادل زائو دانسته است («تحقیق ... »، 26). 
در زبان گیلکی، «زاستن» و «زاسَّن» به معنای زاییدن به کار می‌رود (ستوده، 122). در زبان فارسی، زائو یا زنِ‌ نوزای را «زاج»، «زاچه» یا «زچه» هم گفته‌اند؛ ابوالمؤید گوید: «دلیری که ترسد ز پیکار شیر/ زن زاج‌ خوانش، مخوانش دلیر» (نک‍ : سروری، 2/ 655). این واژه در پهلوی، «زاک» از ریشۀ «زا» (زادن) است که هنوز در فارسی به‌صورت «زاغ» یا «زاق» در اصطلاح عامیانۀ «زاغ‌وزوغ» ــ به معنـای بچه و فرزند ــ بسیـار به کـار می‌رود (بلوکبـاشی، یادداشتها ... ). در گویش بیرجندی، به زائو، «زِیچ» می‌گویند که صورت گویشی زاج است (نک‍ : برهان ... ، ذیل زاج، زاچه؛ معیـن، حاشیه‌ بر ... ، 994، حاشیۀ 5؛ رضایی، 351). در شماری از فرهنگهای فارسی، اصطلاح «زاج‌سور» را به «جشن و سوری» اطلاق کرده‌اند که «هنگام زاییدن زنان و ایام ولادت» بر پا کنند. به گفتۀ لبیبی، «خزاین تهی شد در آن زاج‌سور/ درونها پر آمد ز عیش و سرور» (نک‍ : مدبری، 484). 

زایمان در فرهنگ سنتی

در گذشته، در فرهنگ سنتی، عمل زایاندن همچون دیگر اعمال و رسوم زایمان، در سیطرۀ مجموعه‌ای از اعمال و آداب و باورها بود. زایمانها معمولاً در خانه‌ها صورت می‌گرفت و قابله‌های محلی و قومی عمل زایاندن زنان حامله را بر عهده داشتند. شیوۀ کار ماماها و رفتار و آداب‌ورسوم و باورهای مربوط به دورۀ زایمان در جوامع شهری و روستایی و عشایری، بنابر فرهنگ قومی هریک از آنها ویژگیهایی داشت که تا حدودی با یکدیگر فرق می‌کرد. با توجه ‌به اصول و قواعد کلی و عمومی زایمانهای سنتی در ایران، به برخی از رفتارها و آداب و مناسک کم‌وبیش مشابه آنها اشاره خواهد شد (نک‍ : دنبالۀ مقاله). 
اگر زن آبستن «ماهش را گم نکرده بود» (ماههای بارداری‌اش را به یاد داشت، نک‍ : بلوکباشی، در فرهنگ ... ، 506، حـاشیۀ 5)، به‌طور طبیعی، 9 ماه و چند روز پس از شروع بارداری، بچه‌اش را به دنیا می‌‌آورد. در ایران در دورۀ پیش از اسلام، زن باردار را هنگام وضع‌حمل، در اتاقی که در طبقۀ همکف خانه آماده کرده بودند، می‌خواباندند (مظاهری، 188). امروزه، در فرهنگ سنتی مردم، هنوز این رسم پایا مانده است و اتاق مخصوصی را که زیرش پُر و دنج و دور از حضور دیگران باشد، برای زایاندن زن حامله اختصاص می‌دهند. 
برای زایاندن زن، قابله‌ای محلی ــ که به اصطلاح عامه، دستش سبک، و قدمش مبارک بود ــ به خانه می‌آوردند و چند زن باتجربه از میان خویشان و آشنایان، دستیاری او را بر عهده می‌گرفتند. ماما و دستیارانش برای حفظ سلامت زن به هنگام وضع‌حمل و کاهش «چهاردرد» (دردهای سخت و رنج‌آور) زایمان و رفع دشواریهای زایش و زودزایی او، کارها و تمهیدات ویژه‌ای انجـام می‌دادند و دعاهای مخصوصی می‌خواندند (برای دعاها، نک‍ : قمی، 535-536، حاشیه‌ها) و حرز و تعویذ (ه‍ م م) های متنوعی به گردنش می‌‌آویختند یا روی شکمش می‌گذاشتند (برای این اعمال و دعاها و تعویذها، نک‍ : شهری، 3/ 154؛ کتیرایی، 26-27). 
هنگام آمادگی زن در به‌دنیاآوردن بچه، قابله او را «سر خشت می‌برد» و به‌طور چمباتمه روی آن می‌نشاند. این خشتها را که معمولاً 4 عدد بودند، در دو ستون، در یک مجمعۀ مسین بزرگ روی هم می‌چیدند و داخل مجمعه را خاکستر یا خاک رُس الک‌شدۀ نرم می‌ریختند و روی آن را پارچه می‌کشیدند. ماما در پشت زن حامله، و یکی از زنـان دستیار مامـا پیش‌ روی زائو می‌نشستنـد؛ به این سبب، در برخی جاها، ماما را دراصطلاح، «پشت‌نشین» یا «پس‌نشین»، و دستیارش را «پیش‌نشین» می‌نامیدند. پیش‌نشین، حائل و تکیه‌گاهی برای زائو بود و چنگ و دندان زدنهای او را هنگام درد، بر خود تحمل می‌کرد (شهری، 3/ 155، حاشیۀ 200؛ حاتمی، 50؛ کتیرایی، 24-25). قابله در سالم به‌دنیا‌آوردن یا به‌اصطلاح، «توخشت‌افتادن» بچه، تمامی تجربه‌ها و تدبیرهایی را که در سالیان دراز آموخته بود، به کار می‌برد (نک‍ : همو، 27؛ بلوکباشی، همان، 507). 

قابلگی

در ایران قدیم، طبیب زن نبود یا شمارشان بسیار اندک و انگشت‌شمار بود؛ اما قابلگان زن بسیاری وجود داشتند. در منابع تاریخی، اطلاعات اندکی دربارۀ این گروه داده شده است. الگود در طب دورۀ صفوی، قابلگان ایران را ــ خلاف وصفی که در داستانهای عامیانه از پستی و حیله‌گری قابله‌ها به دست داده‌اند ــ زنانی محترم، از اعضای مفید جامعه و آموزش‌دیده، و کاردان و مجرب در کار خود وصف کرده است. او به نقل از ابن‌خلدون (د 808 ق/ 1405 م)، در مقدمه اشاره می‌کند که قابلگان در کار خود آگاه‌تر از طبیبان با بیماران رفتار می‌کردند؛ سپس، اطلاق عنوان «طبیبه» (پزشک زن) را که در کتاب جراحی ایلخانی شرف‌الدین آمده است، عنوانی برای ماماهایی در مرتبۀ علمی و تجربی بالاتر از قابلگان معمولی می‌داند (ص 205-206). 
قابلگان معمولی مهارت خود را فقط در زایمانهای طبیعی می‌توانستند به‌خوبی نشان دهند. زمانی‌که عارضه‌ای همچون نیامدن جفت، بیرون‌نیامدن بچه به‌سبب بزرگ‌بودن سرش و پارگی رحم روی می‌داد، یا بچه در شکم مادر می‌مرد، دیگر کاری از دست این قابلگان ساخته نبود و ممکن بود این رویدادها موجب خون‌ریزی شدید زن و «سرِزارفتن» او و مرگ فرزندش شود. در این زمان که زن حامله در حالت مرگ بود، کار را به قابله‌های باتجربه‌تر و آگاه‌تر، یعنی طبیبه‌ها ــ البته اگر در دسترس بودند ــ می‌سپردند. طبیبه‌ها با نظارت و راهنمایی پزشک مرد، دست‌به‌کار می‌شدند تا جان مادر و بچه را نجات دهند (همو، 206). 

دورۀ ناپاکی

زن از زمان بچه‌ به‌دنیاآوردن تا چله (40 روز پس از زایمان)، مانند دورۀ ماهانه (قاعدگی)، ناپاک انگاشته می‌شود. این 40 روز به دوره یا ایام «نفاس» (لکۀ خون دیدن زن پس از بچه‌آوردن)، یا به‌اصطلاح، «خون ولادت» (معین، فرهنگ، ذیل نفاس، زایمان و زَچَکی) معروف است (نیز نک‍ : ه‍ د، آبستنی). 
باور به ناپاکی زن در دورۀ حیض و نفاس و اثر بد و زیان‌بار ناپاکی او، باوری عمومی و رایج میان مردم بیشتر سرزمینهای جهان بوده است. ایرانیان عقیده داشتند که زنان در دورۀ ناپاکی، در فرایند طبیعی امور، خلل پدید می‌آورند و برکت کارها را می‌برند و گاه، موجب خطرها و آسیبهایی در انجام کارهای روزمره می‌شوند؛ ازاین‌رو، آنها را از اقدام به برخی کارها و رفتن به برخی مکانها باز‌می‌داشتند. در ایران باستان، زائو در طول این 40 روز ناپاکی، نباید خود را تطهیر می‌کرد و پا به آستانۀ در می‌گذاشت، یا به کوه می‌نگریست، چون باور داشتند که ناپاکی او آبهای جان‌بخش کوه را خشک می‌کند. در این دوره، مادر به نوزادش شیر نمی‌داد و معمولاً از یکی از خویشان یا همسایگان می‌خواستند تا به او شیر بدهد یا با درآمیختن کره و عسل خالص، بچه را تغذیه کند (مظاهری، 189، 191). 
کشاورزان و دامداران روستایی و عشایری ایران، زنان را در دورۀ حیض و نفاس، از ورود به مزارع و دست‌زدن به کارهای زراعی، باغداری، دامداری، شیردوشی و برخی کارهای دیگر روزانه، همچنین رفتن به مسجد و نمازخواندن و روزه‌گرفتن بازمی‌داشتند (بلوکباشی، تعلیقات بر ... ، 362-364، شم‍ 12؛ نیز قس: وسترمارک، 126-127، این ممنوعیت در مراکش). طایفۀ مراغیهای قزوین اتاق زن را، که به اعتقاد آنها آلوده شده بود، پس از اینکه او دورۀ نفاس و ناپاکی را می‌گذراند، پاک‌سازی، و دیوارهایش را با «لاوِه» (گِل ورآمده از خاک ‌سفید) سفید می‌کردند و ظرفهای سفالی‌ای را که او استفاده کرده، یا به آنها دست زده بود، می‌شکستند و ظرفهای مسی‌اش را سفید می‌کردند (گلریز، 1/ 469، 474-475). به نظر وسترمارک، این پلشتی موقت و مکرر زنان ــ که از خصایل طبیعی زنانگی به شمار می‌رود ــ ممکن است منجر به نگرش ناپاکی دائمی جنس زن در برخی جوامع شده باشد (ص 176). با توجه ‌به این باور، زائو را در برخی مناطق، ازجمله الاشت مازندران، «چِل مار»، و در سیاه‌مرزکوه گرگان، «چلیگ مار» (مادری که در چلّه است) می‌نامیدند. الاشتیها تا 40 روز، و سیاه‌مرزکوهیها تا 10 روز، مادر و نوزادش را تنها نمی‌گذاشتند تا جن و آل به آنها آسیبی نرساند (پورکریم، الاشت، 96، «دهکده ... »، 43). 

دورۀ انقطاع

تولد، مرحلۀ گسستن و جداشدن بچه از بوم‌زیست اولیۀ خود، شکم مادر، و ورود به بوم‌زیست نوینش، یعنی زمینِ مادر است. در این مرحله، ماما پس از گرفتن بچه، و بیرون‌آمدن جُفت (کیسۀ گوشتی همراه بچه که او را به مادر پیوند می‌دهد) یا به گویش بیرجندی، «همراه» (رضایی، 350)، بند ناف نوزاد را در نزدیک شکمش می‌بست، سپس آن را می‌برید؛ بدین ‌ترتیب، انقطاع جسمانی کودک از مادر را انجام می‌داد. سعدی گوید: چو نافش بریدند و روزی گسست/ به پستان مادر درآویخت دست (ص 501). سپس، او نوزاد را در کنار مادر، روی زمین می‌گذاشت (آقاجمال، 14) تا به زمینِ مادر بپیوندد. 
بنابر نوشتۀ آقاجمال خوانساری، 6 شب بچه را روی زمین می‌خواباندند و شب هفتم ــ که آن را «شب خیر» می‌نامیدند ــ او را در گهواره می‌گذاشتند (ص 15). از این زمان، دورۀ جدازیستی جسمانی کودک از مادر آغاز می‌شود و در کنار مادرش دورۀ گذار یا آستانۀ 40‌روزه را با هم می‌گذرانند. پدر و مادر نوزاد بریدن ناف و جداکردن کودک از مادر، و هویت‌بخشیدن به فردیت کودک را عطیه‌ای می‌انگاشتند و هدیه‌ای با عنوان «سرنافی» به قابله اعطا می‌کردند (بلوکباشی، در فرهنگ، 507- 508؛ خنپ، 50, 52). 
گاهی به هنگام «ناف‌بُری» یا «ناف‌چینی» نوزاد دختر، به پیشنهاد زنی از زنانی که در اتاق زائو حضور داشتند، و با توافق مادر نوزاد، ناف دختر را به نام پسر آن زن می‌بریدند و به‌اصطلاح، آن دو را «ناف‌بُر» و نامزد یکدیگر می‌کردند تا در آینده با هم ازدواج کنند. این رسم در میان تمام جوامع ایلی و روستایی و شهری ایران رایج بـود (برای چنین رسمی در میان ممسنیهـا، نک‍ : شهشهانی، 63). 
در پاره‌فرهنگهای مختلف ایران و در دیگر جوامع اسلامی، با جفت بچه و بند بریده‌‌شدۀ ناف برخوردهای متفاوتی می‌کردند. جفت را معمولاً همراه سوزنی و تکه‌ای زغال و مقداری اسپند و دیگر چیزهای آل‌‌ترسونک، مانند کشکک زانوی گوسفند، در خاک باغچه چال می‌کردند تا از دسترس آل و حیوانات، به‌ویژه گربه و سگ، دور باشد. به باور مردم، اگر حیوانی جفت را بخورد، آن بچه «پا نمی‌گیرد» و زنده نمی‌ماند یا به چشم‌درد دچار می‌شود (بلوکباشی، همان، 507، حاشیۀ 3؛ نیز نک‍ : کتیرایی، 27؛ بختیـاری، 274). بندناف بچه را هم بـرای «چله‌بُری» خشک می‌کردند و نگه می‌داشتند. در روستای دوان از توابع شهرستان کازرون، بندناف دختر را در بقچۀ خیاطی، و بندناف پسر را در طویله می‌انداختند، به این امید که دخترشان، خانمی خانه‌دار، و پسرشان، مردی چاروادار شود (لهسایی‌زاده، 110)؛ در بیرجند، آن را بر سردر خانه می‌گذاشتند تا بچه «فراخ‌روزی» و پرنعمت شود. از‌این‌رو، بیرجندیها با بهره‌گیری از این باور، به کسی‌که همیشه «سر قسمت» می‌رسد، «ناف دَ سَرِ دَر» (ناف در سرِ در) می‌گویند. همچنین، برخی از آنها بندناف را در جایی می‌گذاشتند که موش آن را بخورد تا بچۀ باهوشی بار بیاید (رضایی، 350، نیز حاشیۀ 4). 

تطهیرهای آیینی

زندگی کودک در بوم‌زیست جدید با شست‌وشوی او شروع می‌شد. نخستین شست‌وشوی را که جنبۀ بهداشتی دارد، نوعی تطهیر، و از مناسک اولیۀ گذار به جهان خاکی دانسته‌اند (نک‍ : خنپ، 52). پس از شست‌وشوی، ماما تکه‌چلواری مستطیلی‌شکل ــ که میان آن را چاک داده بودند ــ بـه تن نوزاد می‌کرد. این پیراهن که «پیرهن قیامت» می‌نامیدند، یک تا 7 شبانه‌روز بر تن نوزاد دختر، و 10 شبانه‌روز بر تن نوزاد پسر می‌ماند. باور عامه بر این بود که این پیراهن تن انسان مسلمان را در روز حَشر یا قیامت در برابر تابش سوزان آفتاب محشر محفوظ می‌دارد. روی این پیراهن، پیراهن سفیدی از اسباب سیسمونی (نک‍ : دنبالۀ مقاله)، به نام «رخت تو خشت»، به تن نوزاد می‌کردند (کتیرایی، 28)؛ آن‌گاه، ماما با گذاشتن پارچه‌ای سه‌گوش به نام «کهنۀ بچه» (قُنداق، نک‍ : نجفی، 2/ 1204) ــ به گویشهای بیرجندی، «شال» و کازرونی، «بَنزَک» (حاتمی، 3/ 50؛ رضایی، 350) ــ در میان ران نوزاد (امروزه پوشک جای کهنۀ بچه را گرفته است)، او را در پارچه‌ای دیگر قنداق یا به‌اصطلاح، «قنداق‌پیچ» می‌کرد؛ سپس، انگشت به‌تربت‌مالیدۀ خود را به کام کودک می‌زد یا در ‌اصطلاح بیرجندیها، «کام می‌کرد»، یا به گفتۀ تهرانیها، «سَقش را بر می‌داشت» و او را در آغوش مادر می‌گذاشت. در برخی پاره‌فرهنگها، ماما نوزاد را ابتدا در غربال، و چند روز بعد، در ننو یا گهواره می‌گذاشت (بلوکباشی، همان، 508؛ رضایی، 352؛ برای روی‌غربال‌گذاشتن در سیرجان، نک‍ : بختیاری، همانجا؛ در سروستان، نک‍ : همـایونی، 463؛ بـرای چگونگی و آداب «سـق‌برداشتـن» یـا «کام‌کردن»، نک‍ : بلوکباشی، همانجا، حاشیۀ 2؛ رضایی، 350). عمل مشابه سق‌برداشتن در میان مسلمانان امروز، در میان زردشتیان پیش از اسلام نیز رواج داشته است. در آن روزگار، هنگامی‌که بچه به دنیا می‌آمد، همان دم، پنبه‌ای آغشته به نوشابۀ مقدس «پراهوم» را در دهانش می‌مالیدند تا نیکوترین فضایل به کودک اعطا شود (مظاهری، 190-191). اسباب شست‌وشوی و تطهیر و وسایل قنداق نیز از زمرۀ اسباب و لوازم سیسمونی بود. 
خنپ میان مناسک تولد و مرگ مشابهتهایی می‌بیند و تمامی اعمال و آداب به‌دنیا‌آوردن، ناف‌بُری یا ناف‌چینی و شست‌وشوی و آماده‌کردن کودک برای جدازیستی در دورۀ زایمان را از آیینهای مربوط به مناسک گذار به شمار می‌آورد (نک‍ : ص 53). 

حریم امن حفاظتی

کودک و مادرش را در دورۀ 40‌روزۀ زایمان یا زچگی، به‌ویژه در 7 یا 10 روز اول زایمان، در خطر حملۀ عفریته ـ جنهـای دشمن زائو و ربایندۀ نوزاد، مانند آل و اُمّ‌صبیـان (ه‍ م م)، و آسیـب‌دیـدن آنـهـا می‌پنـداشتـنـد. زائـو را بـه‌سبـب به«چله‌در»بودن در دورۀ نفاس، آسیب‌رسان هم می‌دانستند و او را از اقدام به برخی کارها، مانند رفتن به اتاق عقد دختر هنگام خواندن خطبه، باز‌‌می‌داشتند؛ زیرا معتقد بودند چله‌اش بر آن دختر می‌افتد و او را سترون و نازا خواهد کرد (بلوکباشی، تعلیقات بر، 363، شم‍ 12؛ نیز نک‍ : ه‍ د، آبستنی). 
اعتقاد به این عفریته ـ جنها از پندارهای عام جهانی به موجودات وهمی و خیالی، و بازمانده از دورۀ جان‌انگاری در جوامع کهن بوده است. این موجودات در میان مردم، در هر دوره و زمان، و در هر سرزمین و جامعه‌ای، به نامی خاص شناخته، و به شکل و با ویژگیها و عملکردهای ویژه‌ای وصف می‌شوند. برای حفاظت و مصون‌ماندن مادر و نوزاد از این عفریته ـ جنها و دور و نابود‌کردن این موجودات، حریمی امن ایجاد می‌‌کردند و در هر جامعه، بنابر فرهنگ مردم آن، اعمالی انجام می‌دادند. 

صفحه 1 از3

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: