صفحه اصلی / مقالات / دائرة المعارف بزرگ اسلامی / جغرافیا / زابلستان /

فهرست مطالب

زابلستان


نویسنده (ها) :
آخرین بروز رسانی : شنبه 26 آبان 1403 تاریخچه مقاله

زابُلِسْتان، یا زابل، سرزمینی کهن در نواحی شرقی جهان ایرانی.
نام این سرزمین در متون فارسی میانه به‌صورت زاول و زاولستان، و در متون فارسی کنونی به‌صورت زاول، زابل و زابلستان آمده است (نک‍ : کارنامه ... ، 50؛ مارکوارت، 39، حاشیۀ 2؛ تاریخ ... ، 21، 26، 28). این نام در پیوند با تاریخ حماسی ایرانیان است و در شاهنامۀ فردوسی نیز با نام رستم و خاندان او گره خورده است؛ اما در دوره‌های تاریخی، آگاهیهای روشنی از آن در دست نیست. در شاهنامه برای نخستین ‌بار، از سرزمین زابل در روزگار پادشاهی منوچهر، از پادشاهان تاریخ اساطیری ـ پهلوانی ایرانیان، یاد شده است. برپایۀ این حماسه، هنگامی‌که سام، پسرش زال را ــ که در البرزکوه نزد سیمرغ پرورش یافته بود ــ بازآورد، منوچهر آنان را به بارگاه خود فراخواند و فرمانروایی کابل، مای، هند و زابلستان تا حدود بُست؛ همچنین، از دریای چین تا سند را به سام، نیای رستم، بخشید (نک‍ : فردوسی، 1/ 164 بب‍ ، بیتهای 41-204). 
در روایتـی دیگر از تـاریخ اساطیـری ـ پهلوانی ایرانیـان، که اسدی طوسی در گرشاسب‌نامه آورده، از زابل برای نخستین بار در روزگار جمشید، از پادشاهان پیشدادی، یاد شده است. برپایۀ این روایت، پس از آنکه ضحاک بر ایران چیره شد، جمشید از وی گریخت و با تحمل سختیهای فراوان به زابلستان رسید و در آنجا دختر گورنگ، شاه زابلستان، دل‌باختۀ او شد و در نهان با وی ازدواج کرد. حاصل این ازدواج، پسری به نام «تور» بود که نیای گرشاسب است (ص 21 بب‍ ‌). از ابیات شاهنامۀ فردوسی نیز ــ هرچند به‌صورت مبهم ــ این‌گونه پیدا ست که گرشاسبْ نیای رستم بوده است (نک‍ : خطیبی، 413-416). در شاهنامۀ فردوسی آمده که زابلستان از روزگار سام تا زمان نوادۀ وی، رستم، در قلمرو این خاندان بوده است. سام چندی پس از ازدواج زال با رودابه، دختر پادشاه کابل، و پیش از لشکرکشی به سرزمینهای گرگساران و مازندران، پادشاهی زابلستان را بـه زال واگـذار کرد (1/ 179- 182). فردوسی در بیتی، از زال با لقب زاول/ زابل‌خدای، به معنای پادشاه و فرمانروای زابل، یاد کرده است (1/ 184)؛ همچنین وی از فرمانی سخن رانده که در آن، کیقباد فرمانروایی زابلستان را تا حدود رود سند به رستم واگذار کرده است (1/ 355).
تاریخ زابلستان در دورۀ تاریخی، در پیوند با تاریخ سیستان است. بیشتر آگاهیها از موقعیت جغرافیایی و تاریخی این سرزمین، در منابع تاریخی و جغرافیایی دورۀ اسلامی ‌بازتاب دارد. در سنگ‌نبشتۀ داریوش (سل‍ 521-486 یا 485 ق‌م) در بیستون، آنجاکه از سرزمینهای بیست‌وسه‌گانۀ زیر فرمان هخامنشیان نام برده شده است، در محدوده‌ای میان رُخج/ آراخوزیا، درۀ رودهای کابل و هیرمند ــ کـه سپس‌تر با نام زابلستان شنـاخته می‌شود ــ نامی از این سرزمین برده نشده است (نک‍ : شارپ، 33). همچنین در سنگ‌نبشتۀ شاپور یکم (سل‍ 241-272 م) بر دیوارۀ کعبۀ زردشت، در جایی‌که سرزمینهای نواحی شرقی قلمروش را برمی‌شمرد، از سرزمینهایی چون سیستان، تورستان، «کوشان تا حدود پیشاور» یـاد می‌کنـد (نک‍ : سـامی، 1/ 47)؛ امـا نامی از زابلستان در میـان نیست. گفتنی است در این سنگ‌نبشته، به نامهای سیستان و تورستان/ توران اشاره شده است.
نام سیستان برگرفته از نام سکاهایی است که در سدۀ 2 ق‌م، بر اثر فشـار قوم خویشاوند خود، یوئه‌‌ ـ چی‌هـا از بلخ و فرارود به نواحی زرنگ و آراخوزیا (رخج در دورۀ اسلامی) در جنوب رانده شدند و شمـار بسیاری از آنـان در نواحی زرنگ باستان اقـامت گزیدند و رفته‌رفته نـام خود را بـه ایـن سرزمین ــ که سکستان (فارسی میانه: سگستان؛ عربی: سجستان؛ فارسی کنونی: سیستان) نام گرفت ــ دادند (بازورث، 13-14). سکاهای آریایی‌تبار در کوچ خود به این سرزمین، داستانهای حماسی و اساطیری خود را نیز به همراه آوردند. ایرانیان نیز با روایتهای دیگری از آنها آشنایی داشتند و در گذر زمان، روایت سکاها از این داستانهای اساطیری و حماسی به روایت غالب ایرانیان بدل گشت و چه‌بسا، این مهاجران سکایـی نامهـای تـوران (ه‍ م) و زابلستـان را ــ کـه در داستانهای حماسی ایرانیان جایگاهی ویژه دارند ــ بر سرزمینهایی در شرق سیستان نهاده باشند.
کهن‌ترین رویداد تاریخی که در آن به نام زابل اشاره شده، جنگ اردشیر بابکان (سل‍ 226-241 م) با کردان‌شاه مادی در سالهای نخستین سدۀ 2 م است که در متن فارسی میانۀ کارنامۀ اردشیر بابکان آمده است. برپایۀ این متن، اردشیر در این جنگ از سپاهیان بهره برد. نویسندۀ کارنامۀ اردشیر بابکان از این سپاهیان با لقب گُرد یاد کرده، که یادآور القابی است که در تاریخ حماسی ایرانیان برای خاندان رستم به کار رفته‌اند (ص 50-51). همچنین از متن کارنامه این‌گونه پیدا ست که اردشیر در لشکرکشیهایش به سیستان و نواحـی شرقی ایـران ــ کـه طبری (2/ 40-41) از آن یاد کرده ــ زابل را نیز به تصرف خود درآورده بوده است. گویا زابل از آن زمان در قلمرو ساسانیان باقی ماند تا آنکه در سده‌های 5 و 6 م، سرزمین پنجاب واقع در غرب هند و نواحی شرقی ایران دستخوش تاخت‌وتازهای هونهای شرقی قرار گرفت؛ اما از پیوستگی آنان به هپتالیان، آگاهیهای روشنی در دست نیست. 
هونها پس از چیرگی بر این نواحی، پادشاهی تشکیل دادند و روی سکه‌هایشان، خود را زابلشاه ــ برگرفته از نام سرزمینی که بر آن چیرگی داشتند ــ می‌خواندند (بیوار، 214؛ مارکوارت، 39). از جملۀ این زابلشاهان، توره‌منه در سال 510 م توانست بخشهای وسیعی از غرب هند را به تصرف درآورد؛ سپس جانشین وی، میهیره‌کوله در 525 م بر بیشتر سرزمین پنجاب چیرگی یافت، اما دیری نپایید که از جلگه‌های هند بیرون رانده شد. از جانشینان وی نامهای خینگیله نارندرادیتیه و لَخَنه اودیادیتیه شناخته‌شده‌اند و افزون‌برآن، زابلشاهی دیگر با عنوان پوروادایتیه نیز در این دودمان به شاهی رسیده بود که نام وی شناخته نیست. تختگاه این زابلشاهانِ هون‌تبار در نواحی شرقی خراسان، شاید در کابل، غزنه یا گردیز بوده است (بیوار، همانجا).
پادشاهی این زابلشاهان از سالهای میانی سدۀ 5 تا میانه‌های سدۀ 6 م با ناآرامیهای سیاسی هم‌زمان بود که از آن جمله‌اند: درگذشت یزدگرد دوم و اختلاف میان هرمز سوم (سل‍ 457- 459 م) و برادرش، پیروز، بر سر جانشینی وی؛ خشک‌سالی و قحطی گسترده در ایران در زمان پیروز (سل‍ 459-484)؛ جنگهای پیروز و هپتالیان و کشته‌شدن او در جنگ؛ کشاکشهای نظامی بر سر تاج‌وتخت میـان بلاش (سل‍ 484- 488 م) و قبـاد، پسران پیروز؛ و بالاگرفتن جنبش مزدکیان در زمان پادشاهی قباد (سل‍ 488-496؟ و 498 یا 499-531 م) (نک‍ : طبـری، 2/ 81- 98). بـا برتخت‌نشستن خسرو یکم انوشیروان (سل‍ 531- 579 م) و سرکوب جنبش مزدکیان و اصلاحات ساختاری در نظام اقتصادی و اداری کشور، اوضاع نابسامان ساسانیان بهبود یافت و خسرو انوشیروان بر آن شد تا سرزمینهای ازدست‌رفته را بازستاند. او با لشکرکشیهایی که به نواحی شرقی ایران داشت، توانست سرزمینهای سند، رخج، زابلستان، کابل و تخارستان را از سلطۀ هپتالیان بیرون آورد (همو، 2/ 98-101؛ دینوری، 68)؛ اما این نواحی در دست ساسانیان باقی نماند و گویا در زمان ناآرامیهای ایران در روزگار خسرو دوم (خسرو پرویز، سل‍ 590- 628 م)، یا در دورۀ فترت سیاسی پس از او، بار دیگر به دست هپتالیان افتاد؛ زیرا به هنگام فتوحات مسلمانان در ایران، هنگامی‌که آنان به نواحی شرقی سیستان دست یافتند، در زابل، با هپتالیان رودررو شدند.
روایتهای موجود از فتوحات اعراب در سیستان بسیار مغشوش، و نامهای سرکردگان عرب در فتح سیستان و تاریخ رویدادها در این روایتها گوناگون نقل شده است. در این ‌میان، بلاذری (ص 392- 397) فتح سیستان به دست اعراب مسلمان، و دست‌به‌دست‌شدن سرزمین زابل میان مهاجمان مسلمان و فرمانروایان محلی هپتالی را با جزئیات بیشتری روایت کرده است. به ‌نوشتۀ وی، در 30 ق/ 651 م، عبدالله بـن عامـر بـن کُرَیز، کـه عـزم تسخیر خراسان را داشت، در سیرجان فرود آمد و ربیع بن زیاد بن انس حارثی را به سوی سیستان گسیل داشت و او با لشکرکشیهای خود توانست برخی از نواحی و شهرهای سیستان و از آن‌ میان، زرنج، مرکز آن سرزمین را، به‌جنگ یا به‌صلح فتح کند. ربیعْ دو سال و نیم بر مسند ولایت‌داری سیستان بود تا آنکه ابن‌عامر او را برکنار کرد و عبدالرحمان بن سَمُره را به این سمت گماشت. از نوشته‌های بلاذری، این‌گونه پیدا ست که ربیع به هنگام ولایت‌داری خود، زابل را به‌صلح گشوده بود؛ زیرا هنگامی‌که عبدالرحمان سمره برای‌ فتح دوبارۀ برخی از شهرهای سیستان ــ که پس از ترک سپاهیان مسلمان از آنجا سر به شورش برداشته بودند ــ ناچار شد بار دیگر زابل را بگشاید، از مردم آنجا برده نگرفت؛ زیرا بنابر پیمانی که پیش از آن، میان فرمانروای محلی زابل با مسلمانان بسته شده بود و به تأیید عثمان، خلیفۀ سوم، رسیده بود، مسلمانان از گرفتن برده از مردم زابل منع شده بودند.
پس از درگذشت عثمان و آغاز جنگهای داخلی میان مسلمانان، بسیاری از نواحی سیستان از زیر سلطۀ اعراب مسلمان بیرون آمدند و پس از چیرگی علی بن ابی‌طالب (ع) بر اوضاع، او بار دیگر سپاهیانی به فرماندهی ربعی بن کأس، برای فتح دوبارۀ این نواحی، به سیستان گسیل داشت. ربعی بسیاری از این نواحی را به تصرف دوبارۀ مسلمانان درآورد؛ اما به‌درستی روشن نیست که آیا او بر زابل نیز دست یافته است یا نه؟ زیرا در دورۀ خلافت معاویه (41-60 ق/ 661-680 م)، هنگامی‌که عبدالرحمان بن سمره از جانب معاویه به ولایت‌داری سیستان گمارده شد، به زابل لشکر کشید و بار دیگر آنجا را گشود. عبدالرحمان بن سمره در 50 ق/ 670 م درگذشت و معاویه ربیع بن زیاد حارثی را بر جای وی گمارد. در زمان ولایت‌داری او، زُنبیل / رَتبیل، فرمانروای هپتالیان شرق خراسان، ملقب به کابل شاه، به گردآوری نیرو پرداخت و مسلمانانی را که در کابل بودند، بیرون راند و زابلستان و رخج را از اعراب مسلمان بازپس گرفت. ربیع بن زیاد برای پس‌راندن زنبیل از این نواحی، با سپاهیانی سوی او شتافت و در نبردی که درگرفت، ربیع تا زمین‌داور، در نواحی پایین‌دست زابل، پیش راند و زنبیل را از آنجا بیرون راند؛ اما نتوانست زابل را به تصرف خود درآورد. آنگاه، ربیع بن زیاد از ولایت‌داری سیستان برکنار، و عبیدالله بن ابی‌بکره به این سمت گماشته شد. او در تدارک جنگ با زنبیل بود که زنبیل کسی را نزد وی فرستاد و درخواست کرد تا در ازای پرداخت یک‌میلیون‌و200هزار درهم، بر سر قلمرو خود، با مسلمانان صلح کند. عبیدالله خواستۀ زنبیل را پذیرفت و زنبیل نیز درخواست کرد 200هزار درهم از این مبلغ را بر وی ببخشاید. عبیدالله چنان کرد و با این پیمان صلح، زابل در قلمرو کابل شاه باقی ماند.
به ‌روایت طبری، سپاهیان عرب در 23 ق/ 644 م، پس از فتح فارس، آهنگ کرمان کردند و پس از گشودن آنجا، به سرکردگی عاصم بن عمرو به سیستان یورش بردند. طبری در روایت خود، اشاره‌ای به تاریخ رسیدن سپاهیان عرب مسلمان به سیستان ندارد. وی در روایت گذرای خود دربارۀ فتح سیستان، به شهر و ولایتی به نام آمُل اشاره دارد. به نوشتۀ او هنگامی‌که سلم بن زیاد در زمان معاویه، ولایت‌دار سیستان بود، برادر زنبیل که شاه نام داشت، از وی گریخت و به آمل پناه برد و در آنجا شهر را به سلم بن زیاد تسلیم کرد و با سلم پیمان صلح بست. سلم این خبر را به نشانۀ فتح این سرزمین، به معاویه گزارش کرد؛ اما معاویه از شنیدن این خبر ــ از‌آن‌رو که راه زرنگ به آن سرزمین از راههای تنگ و سخت می‌گذشت و آن سرزمین مردمانی جنگجو و خشن داشت ــ بـر جان سلم بیمناک شد (4/ 178-181). با توجه به آنکه در هیچ‌یک از منابع تاریخی و جغرافیایی از ولایت و شهری به نام آمل در سیستان یاد نشده است، شاید بتوان گفت که آمل یادشده در متن تاریخ طبری، همان زابل باشد. اشارۀ طبری به تنگی و سختی راه زرنگ به آمل، مؤید آن است که این شهر در سرزمینی کوهستانی جای داشته که با موقعیت طبیعی شهر و ولایت زابل ــ کـه سرزمینی کوهستانی و سردسیر و سخت‌گـذر بوده است ــ همخوانی دارد (برای آگاهی از موقعیت طبیعی زابل، نک‍ : دنبـالۀ مقاله). شاید این نکته که در برخی نسخ مروج‌ الذهب مسعودی از این سرزمین با نام «آبُلستان» یاد شده، مؤید این نظر باشد (نک‍ : مارکوارت، 39-40).
در سال 74 ق/ 693 م، عبدالله بن امیه، عامل اموی سیستان، برای نبرد با زنبیل آهنگ بست کرد. زنبیل که چنین دید، پیشنهاد داد با پرداخت یک‌‌میلیون درهم، با عبدالله مصالحه نماید؛ اما وی پیشنهاد زنبیل را نپذیرفت و او از پیش سپاه عبدالله عقب نشست و به کوهستانهای زابلستان پناه برد و عبدالله در پی وی، به زابلستان تاخت؛ اما زنبیل ناگاه بر سپاه عبدالله یورش برد؛ عبدالله که خود را در سرزمینی کوهستانی و سخت‌گذر، رودرروی با دشمن می‌دید، با گرفتن 300هزار درهم، با زنبیل مصالحه کرد (بلاذری، 399؛ بازورث، 113-114). به نوشتۀ طبری، در 92 ق/ 711 م، قتیبه به قصد غزای با زنبیل، آهنگ زابل کرد و چون به سیستان رسید، زنبیل فرستادگانی نزد وی گسیل داشت و بر سر قلمرو خود ازجمله زابل، با قتیبه صلح کرد (6/ 468). با برافتادن خلافت بنی‌امیه و به‌قدرت‌رسیدن بنی‌عباس، زابل همچنان در قلمرو خاندان زنبیل باقی ماند، چـون منصور دوانیقی (حک‍ 136- 158 ق/ 753-775 م) به خلافت رسید، معن بن زائدۀ شیبانی را به ولایت سیستان گمارد. معن چون به سیستان رسید، به زنبیل ‌نامه نوشت و خراجی را که از زمان حجاج بن یوسف مقرر شده بود تا وی به والی سیستان بپردازد، طلب کرد؛ اما زنبیل میزان کمتری از آن خراج را پرداخت کرد. معن که از این کار زنبیل به خشم آمده بود، آهنگ رخج کرد و پس از گشودن آنجا، به زابلستان ــ که زنبیل در آنجا به سر می‌برد ــ تاخت؛ اما زمستان سخت ناحیۀ کوهستانی زابل، او را از پیشروی بازداشت و وی به بست بازگشت (بلاذری، 401).

صفحه 1 از2

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: