کیقباد
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
یکشنبه 1 مهر 1403
https://cgie.org.ir/fa/article/273703/کیقباد
چهارشنبه 18 مهر 1403
چاپ شده
7
کِیْقُباد، سرسلسلۀ پادشاهان کیانی در تاریخ روایی ایران.اصل و نسب دقیق کیقباد در متون حماسی ایران نامعلوم است و فقط میدانیم نژادش به فریدون (ه م) میرسد. پس از درگذشت زَو و هجوم تورانیان به ایـران، رستم و زال (ه مم) به مقابله با دشمن برمیخیزند. زال در راه، به بزرگان میگوید باید کسی از نژاد کیان را بجویند و بر تخت ایران بنشانند؛ نیز، اضافه میکند که موبد به او گفته است از تخم فریدون کسی به نام قباد در البرزکوه به سر میبرد. زال رستم را برای آوردن کیقباد به البرزکوه میفرستد و رستم پس از یافتن قبـاد، او را نـزد زال میآورد (فردوسی، 1/ 337- 341). برخی دستنویسهای کهن شاهنامه در این قسمت، روایتی الحاقی وارد متن کردهاند که براساس آن، وقتی رستم برای آوردن کیقباد به البرزکوه میرود، تورانیان میکوشند مانع او شوند؛ اما رستم آنها را شکست میدهد و کیقباد را نزد ایرانیان میآورد (همو، 1/ 339-341، حاشیۀ 4). در همین داستان، آمده است که پیش از رسیدن رستم، کیقباد خواب میبیند دو باز سپید از سوی ایران میآیند و تاج شاهی بر سرش مینهند (همانجا)؛ این نکته نشان میدهد که این داستان اصلی شفاهی دارد. بنمایۀ خوابدیدن کیقباد و آمدن رستم نزد او از فرهنگ مردم به شاهنامه راه یافته است (نک : انجوی، مردم و قهرمانان ... ، 61). مضمون داستانهای الحاقی به روایت شاهنامه در نزهتنامۀ علایی هم آمده است؛ با این تفاوت که کیقباد نه در البرزکوه، بلکه در همدان زندگی میکند (شهمردان، 320-322). در روایتهای شفاهی، رفتن رستم به البرزکوه و آوردن کیقباد شرح و تفصیل بسیاری دارد که هیچیک در شاهنامه نیامده است. این روایتهای تفصیلی زمان تألیف تاریخ سیستان شکل گرفتهاند (ص 53). درمجموع، روایتهای ادبی و شفاهی داستان کیقباد تفاوتهایی دارد؛ برای نمونه، براساس روایتی از ناظمآباد ملایر، رستم به دستور زال و سفارش سیمرغ (ه م) راهی البرزکوه میشود تا کیقباد را بیاورد و بر تخت بنشاند (انجوی، همان، 56-57)؛ اما در شاهنامه، سیمرغ در آوردن کیقباد از البرزکوه نقشی ندارد. در روایتی دیگر، محل البرزکوه یک فرسنگی روستای شلیل، از توابع بروجن، است و بر همین اساس، محلیها معتقدند کیقباد آنجا سکونت داشته است و خود را از بازماندگان او میدانند و بیشترشان نامخانوادگی کیان یا کیانی دارند (همان، 61).فردوسی در شاهنامه، بهجز اشاره به نژاد کیقباد، آگاهی دیگری دربارۀ اصل و نسب او نمیدهد. در برخی بیتهای پراکنده در متون فارسی میانه، کتابهای ادبی و داستانها و روایتهای شفاهی هم به این موضوع اشاره شده است که نژاد کیقباد به فریدون میرسد (همان، 61-62). بنابـر گزارش بندهش، کیقباد کودکی یتیم بود که او را در صندوقی بر آب انداختند و زاب، پسر تهماسب، نوزاد لرزان و ناتوان را که در شرف مرگ بود، بر آب میبیند و او را میگیرد و میپروراند (ص 150؛ پورداود، 223). بیشک، داستانهای دیگری هم دربارۀ نسب و کودکی کیقباد بوده که به شاهنامه راه نیافته است. اشارۀ کوتاه بندهش به یافتن کیقباد در صندوقی بر آب با آنچه در دیگر متون حماسی دربارۀ کودکی پهلوانان آمده است هماهنگیهایی دارد (داندس، 223 ff.).در شاهنامه، جزئیات کودکی کیقباد روایت نشده، و دربارۀ اینکه چه کسی لقب کی را به نام او افزوده هم مطلبی نیامده است؛ البته، فردوسی اسم او را بهصورت قباد بدون لقب کی آورده است (برای نمونه، نک : 1/ 345، 349)؛ هرچنـد بعید نیست که بهضرورت وزن شعری، صورت قباد را به کار برده باشد. بااینحال، براساس روایتی از سدۀ 5-6 ق/ 11-12 م، لقب کی به معنی اصل را زال بر نام قباد اضافه میکند (مجمل ... ، 29، 416-417).فردوسی در شاهنامه، بهجز آمدن کیقباد به ایران و بیرونراندن تورانیان از این سرزمین، آگاهی دیگری دربارۀ این پادشاه نداده است؛ اما در متون ادبی کهن، شرح و تفصیل بیشتری دربارۀ کیقباد آمده که مؤید وجود روایتهای گوناگون شفاهی و کتبی دربارۀ او ست؛ برای نمونه، بنابر گزارش بلعمی (1/ 382)، همسر کیقباد دختری از ملوک ترکستان بود که 5 فرزند به دنیا آورد. در این اثر، نام بعضی از پسران کیقباد با نامهای 4 فرزند او در شاهنامه متفاوت است (فردوسی، 1/ 357) و حتى شمار آنها در این منبع، 5 و در برخی دستنویسهای تاریخنامۀ طبـری تا 6 تن ذکـر شده است (بلعمی، 2/ 930). در داستانهای نقالی، فرزندان کیقباد 3 تناند که فقط نام یکی از آنها، یعنی کاووس، با روایت شاهنامه مطابقت دارد (هفتلشکر، 162؛ شاهنامه ... ، 259). برخی روایتهای شفاهی برای کیقباد فرزند دیگری به نام شیرزاد ذکر کردهاند که در شکارگاه، دختری زیبا را به خواب میبیند و بر او عاشق میشود (انجوی، همان، 95- 98).به گزارش برخی متون و تأیید داستانهای شفاهی و روایتهای نقالی، خواهر کیقباد به همسری رستم درمیآید و بانوگشسب یا گرشاسب بانو، دختر دلاور رستم، از این زن به دنیا میآید (هفتلشکر، 200؛ شاهنامه، همانجا؛ انجوی، مردم و فردوسی، 165- 166). نام این زن گلبانو (همانجا) یا گلاندام هم نقل شده است (همو، مردم و شاهنامه، 71-72). در برخی روایتهای کتبی و شفاهی، همسر رستم را خالۀ کیقباد دانستهاند، نه خواهر او، و نوشتهاند مادر فرزندان دلاور رستم، یعنی فرامرز (ه م)، بانوگشسب و زربانو، که ذکرشان در بهمننامه (ه م) هم آمده، خالۀ کیقباد است (مجمل، 25).نخستین جنگ رستم نوجوان با افراسیاب (ه م) در دوران پادشاهی کیقباد است. در این جنگ، رستم میکوشد افراسیاب را دستگیر کند و نزد کیقباد بیاورد؛ اما وقتی کمربند او را میگیرد و از زین بلند میکند، کمربند افراسیاب به دلیل سنگینی سپهدار توران و نیروی رستم میگسلد و افراسیاب به خاک میافتد. درنهایت، سوارانْ افراسیاب را از معرکه بیرون میبرند (فردوسی، 1/ 348). در روایتهای شفاهیِ این نبرد آمده است که وقتی کمربند افراسیاب گسست و از دست رستم رها شد، رستم او را تعقیب کرد و نتوانست بار دیگر سپهدار توران را به چنگ آورد؛ اما تاج او را با نیزه از سرش ربود و همراه کمربند گوهرنشانی که در چنگش مانده بود به شاه تقدیم کرد؛ ازاینرو، کیقباد بر رستم لقب تاجبخش نهاد (انجوی، مردم و قهرمانان، 63-64، مردم و شاهنامه، 151). این داستـان در برخی روایتهای نقالی هم آمده است (بـرای نمونه، نک : هفتلشکر، 161؛ شاهنامه، 258؛ زریری، 3/ 1601؛ طومار ... ، 417).جزئیات سلطنت و زندگی کیقباد در شاهنامه نیامده، اما بدون شک در روایتهای کتبی و شفاهی به آن اشارههایی شده است؛ زیرا به تصریح غرر السیر، سخن و سیرت کیقباد همواره بر سر زبانها بود (ثعالبی، 100-101). کیقباد پادشاهی عادل بود و از رعیت چیزی به ستم نمیگرفت، مگر عُشری که بر آنها نهاده بود (بلعمی، 1/ 382). او در زمان حکومتش، شهرهای بسیاری ساخت، بلخ را پایتخت کرد، در حفاظت از مرزهای ایران کوشید، فرسنگهای راهها را مشخص کرد و چشمههای بسیار بیرون آورد (همو، 2/ 930). در منابع مختلف، دورۀ پادشاهی کیقباد را همزمان با رسالت حضرت موسى (ع) (ه م) یا سلیمان (ه م) ذکر کردهاند (بلعمی، 1/ 382، 2/ 945)؛ نیز، نام اسب او را هیکر (در نسخۀ بدل، هکر) گفتهاند (فخر مدبر، 185) که در شاهنامه ذکری از آن نیست. از دیگر روایتهای منسوب به کیقباد داستان تهیۀ شراب است. به گزارش راحة الصدور، کیقباد ماری را که بر گردن پرندهای حلقه شده بود با تیر میکشد و پرنده برای تشکر بذر درخت انگور برایش میآورد. کیقباد بذر را میکارد و وقتی انگورها به بار میآیند از آنها شراب میگیرد (راوندی، 423-424). این داستان در شاهنامه نیست؛ اما در نوروزنامه، آن را به شاه شمیران نسبت دادهاند (ص 66- 69). ثعالبی داستان دیگری دربارۀ کیقباد نقل کرده است با این مضمون که مردی از مستی بسیار به خواب میرود و کلاغ چشمش را بیرون میآورد. وقتی این خبر را به کیقباد میدهند، او شراب را حرام میکند تا اینکه روزی بـرحسب تصادف، از جوانی مست عملی نیک میبیند، سپس نظرش را تغییر میدهد و بار دیگر اجازۀ نوشیدن شراب را صادر میکند؛ به شرط اینکه در شرب خمر زیادهروی نشود (همانجا). این داستان در شاهنامه، به بهرام گور منسوب است (فردوسی، 6/ 440-445). منبع ثعالبی و فردوسی شاهنامۀ ابومنصوری است؛ اما ثعالبی این داستان را، که در شاهنامۀ ابومنصوری به بهرام گور منتسب است، به کیقباد نسبت میدهد.روایتهای دیگری هم دربارۀ کیقباد وجود دارد که مختص ادب عامه است و در ادب رسمی جایی ندارد؛ برای نمونه، براساس روایتی از لرستان، روزی کیقباد با لباس مبدل به شکار میرود و در پی نخجیر، از مرز ایران خارج، و وارد توران میشود. مرزبانان تورانی او را اسیر میکنند و به زندان میاندازند. ازآنجاکه کیقباد نزد کشاورزی بزرگ شده، و با فن شالبافی آشنا بود، به زندانبان میگوید که اگر برایم پشم و قلاب شالبافی بخری و اجازه بدهی در زندان شال ببافم، آن را به تو میدهم تـا در مرز ایران بفروشی و پولی به دست آوری. زندانبان حرف کیقباد را میپذیرد؛ او در زندان شالی میبافد و میان نقش و نگارش، عبارت «قباد در زندان تورانیان است» را جای میدهد. زندانبان که خط ایرانی بلد نبود، شال را به مرز ایران میبرد و میفروشد. ایرانیانی که شالها را میخرند درمییابند که قباد در توران زندانی است. درنهایت، برای آزادی شاه با تورانیان قرارداد صلح میبندند و دو طرف زندانیان را آزاد میکنند. وزیری که برای تحویلگرفتن زندانیان به توران آمده بود در برابر تورانیان با زندانیان ایرانی دعوا میکند؛ اما وقتی به مرز ایران میرسند، از اسب پیاده میشود و رکاب کیقباد را میبوسد. تورانیان حاضر در آنجا میفهمند که شاه ایران اسیرشان بوده است. سپس، کیقباد دستـور میدهد صنایع شالبافی، نخریسی و بافتن جوراب پشمی در مملکت رایج شود؛ بنابراین، همسایگان ایران و خریداران این کالاها میگویند این صنایع از زمان کیقباد در ایران رواج یـافت (انجوی، مردم و قهرمانان، 64-65). از این داستـان که مطابق با تیپ 888B آرنه ـ تامپسون است، روایتی هم در جوامع الحکایات عوفی (1(3)/ 86 بب ) آمده که به گشتاسب منسوب است؛ نیز، در جامع الحکایات، روایتی آمده (ص 320-322) و شماری از روایات شفاهی هم ثبت شده است (مارتسلف، 169-170).در ارتفاعات شمال غرب روستای هرنج، از روستاهای طالقان، بقایای قلعهای وجود دارد که به قلعۀ کیقباد مشهور است. اینکه چرا این قلعه به کیقباد موسوم است، مشخص نیست (محمدبیگی، 135-136). مرگ کیقباد در شاهنامه، مرگی طبیعی است، چنانکه پس از 100 سال فرمانروایی، عمرش به سر میآید، کاووس را به جانشینی خود منصوب میکند و میمیرد (فردوسی، 1/ 357). در روایتی محلی از لرستان، کیقباد پس از 100 سال پادشاهی، تخت را به کاووس میسپارد و برای عبادت به کوهی میرود و آنجا غیب میشود. بنابر این روایت، کیقباد در همان کوه زنده است و با ظهور امام زمان (ع) به خدمت او درمیآید و در رکاب او شمشیر میزند (انجوی، همان، 65)؛ البته، ممکن است راوی بهاشتباه کیقباد را جـایگزین کیخسرو (ه م) کرده باشد یـا در سنت شفاهی منطقه، داستانهای این دو پادشاه به دلیل تشابه اسمی با هم در آمیخته باشند.
انجوی شیرازی، ابوالقاسم، مردم و شاهنامه، تهران، 1363 ش؛ همو، مردم و فردوسی، تهران، 1363 ش؛ همو، مردم و قهرمانان شاهنامه، تهران، 1363 ش؛ بلعمی، محمد، تاریخنامۀ طبری، به کوشش محمد روشن، تهران، 1374 ش؛ بندهش، ترجمۀ مهرداد بهار، تهران، 1395 ش؛ پورداود، ابراهیم، «کیانیان»، یشتها، ترجمۀ همو، تهران، 1356 ش، ج 2؛ تاریخ سیستان، به کوشش محمدتقی بهار، تهران، 1381 ش؛ ثعالبی مرغنی، حسین، غرر اخبار ملوک الفرس وسیرهم، ترجمۀ محمد فضایلی، تهران، 1368 ش؛ جامع الحکایات، به کوشش پگاه خدیش و محمد جعفری (قنواتی)، تهران، 1390 ش؛ راوندی، محمد، راحة الصدور، به کوشش محمد اقبال لاهوری و مجتبى مینوی، تهران، 1333 ش؛ زریری، عباس، شاهنامۀ نقالان، به کوشش جلیل دوستخواه، تهران، 1396 ش؛ شاهنامۀ هفتلشکر، به کوشش محمد جعفری (قنواتی) و زهرا محمدحسنی صغیری، تهران، 1400 ش؛ شهمردان بن ابیالخیر، نزهتنامۀ علایی، به کوشش فرهنگ جهانپور، تهران، 1362 ش؛ طومار نقالی شاهنامه، به کوشش سجاد آیدنلو، تهران، 1391 ش؛ عوفی، محمد، جوامع الحکایات، به کوشش امیربانو امیری فیروزکوهی (مصفا) و مظاهر مصفا، تهران، 1386 ش؛ فخر مدبر، محمد، آداب الحرب والشجاعة، به کوشش احمد سهیلی خوانساری، تهران، 1346 ش؛ فردوسی، شاهنامه، ج 1، به کوشش جلال خالقی مطلق، ج 6، به کوشش همو و محمود امیدسالار، تهران، 1386 ش؛ مارتسلف، اولریش، طبقهبندی قصههای ایرانی، ترجمۀ کیکاووس جهانداری، تهران، 1371 ش؛ مجمل التواریخ والقصص، به کوشش محمدتقی بهار، تهران، 1318 ش؛ محمدبیگی، بهروز، طالقان در باستان، تهران، 1382 ش؛ نوروزنامه، منسوب به عمر خیام، به کوشش مجتبى مینوی، تهران، 1312 ش؛ هفتلشکر، به کوشش مهران افشاری و مهدی مداینی، تهران، 1377 ش؛ نیز:
Dundes, A., Interpreting Folklore, Bloomington, 1980.محمود امیدسالار
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید